فیلم Vox Lux «وکس لوکس»، دومین فیلم بِرَدی کوربت، این بار سفری است به گذشته یک خواننده که بر موج یک حادثه تروریستی سوار میشود و به اوج میرسد. همراه میدونی باشید.
بِرَدی کوربت، فیلمساز جوان آمریکایی، چه در فیلم اولش یعنی The Childhood Of A Leader «تولد یک رهبر» و چه در فیلم Vox Lux، دغدغه گذشته و روند رشد شخصیتهایش را دارد و به ما نشان میدهد که میتوان برای هر اقدام جنایتکارانهای که از یک شخص یا گروهی خاص سر میزند، ریشهای تاریخی در گذشته پیدا کرد. حال گاهی این ریشه در تاریخ یک سبک از موسیقی (بهخصوص در این فیلم به موسیقی راک ارجاع داده میشود) و گاهی در روند تربیتی یک خانواده اشرافی و همچنین نظام کلیسا (در فیلم تولد یک رهبر) است. تفاوتی که فیلم اول کوربت با این فیلم دارد این است که او در تولد یک رهبر، در سه فصل صرفا به گذشته طغیان پسربچهای میپردازد که زیر بار هیچ یک از ارزشها و تفکرات خانوادهاش نمیرود و دیگر چیزی از آینده یا امروز او به ما نشان نمیدهد. بهنوعی باتوجهبه شباهتهای زندگی این پسر بچه و همچنین تقارن زمانی فیلم با معاهده ورسای، میتوان چنین برداشت کرد که کوربت خبر از تولد رهبری همچون آدولف هیتلر میدهد. هرچند که ریشهیابی تربیتی کوربت از آدمهایی که بعدها مسبب جنگ جهانی دوم شدند قطعا در حد و اندازه ریشه یابی تربیتی میشاییل هانکه در The White Ribbon «روبان سفید» نیست، اما به هر روی با خلق فضایی راز آلود، و روایت تلفیقی مستند گونه و داستانی، سعی در به تصویر کشیدن جرقههای آتش جنگ جهانی دوم را دارد که تا حدودی موفق است.
اما در فیلم Vox Lux ریشه یابی خوانندهاش یعنی سلست را از نوجوانی (با بازی رافی کسیدی) تا بزرگسالی (با بازی ناتالی پورتمن) دنبال میکند و در مسیر تکامل شخصیتش این پرسش را مطرح میکند که به راستی آیا این موسیقیست که بر حوادث بیرون تاثیر میگذارد یا حوادث بیرون بر موسیقی؟ یا حتی چگونه میتوان با واکنش نشان دادن به هر حادثهای به شهرت خود افزود؟ اگرچه در مسیر فیلمنامه وکس لوکس ایرداتی به چشم میخورد اما فیلم، ناتالی پورتمنی دارد که آمده است تا یکبار دیگر، همچون نینای قوی سیاه با نمایش دو وجه تاریک و روشن یک خواننده، صحنه را به تسخیر خود در بیاورد و همین بهانه کافی است تا حداقل یکبار به تماشای این فیلم بنشینیم.
در ادامه بهتر است ابتدا فیلم را ببینید و سپس خواندن مطلب را ادامه دهید
ناتالی پورتمن آمده است تا یکبار دیگر، همچون نینای قوی سیاه، با نمایش دو وجه سیاه و سفید یک خواننده، صحنه را به تسخیر خود در بیاورد
دوربین کوربت در فیلم اولش با پلانی از روی ریل قطار و در فیلم دوم با پلانهایی در دل جاده، هربار ما را به سفری ماجراجویانه دعوت میکند. سفری در جاده زمان و به مقصد گذشته. تیتراژِ شروع که بیشتر به تیتراژ پایانی فیلم شبیه است و اسامی را از آخر به اول پدیدار میکند نیز گواه همین سفر است که گویی کوربت تاکید دارد که همه چیز را به عقب برگردانیم تا صرفا بهجای نمایش یک خواننده محبوب، به مسیر محبوب شدنش بنگریم. همچنین در هر دو فیلم با فضا سازی هولناک و راز آلود که به کمک موسیقی و نورپردازی کم مایهاش (یا به اصطلاح Low key) زمینه سازی میشود، او قصد دارد که همواره ما را نسبت به اتفاقات پیش روی شخصیت اصلیاش نگران کند. اما مشکل آنجاست که در هر دو فیلم به آن اندازه که انتظار داریم شاهد اتفاقات نگران کنندهای برای شخصیت اصلی نیستیم. بهعنوان مثال در فیلم تولد یک رهبر، ما همواره منتظر یک طغیان اثرگذار از پسر بچه فیلم هستیم اما تا پایان صرفا او را مرموز میبینیم که مشخص نیست قصد انجام دادن چه اقدامی را دارد. چندین بار شاهد پرخاشگری و سرپیچی او از دستورها پدر و مادرش هستیم اما حتی آن سرپیچیِ آخر در مهمانی نیز به قدر کافی ما را ارضا نمیکند. درواقع انتظار ما به دلایل زمینه سازیهاییست که فیلمساز برای ما ایجاد کرده است و وقتی در طول مسیر فیلم شاهد به تکرار افتادن ایدههای او هستیم، طبیعیست که فیلم آنگونه که باید در فرم خود توجه ما را جلب نکند و بیشتر به ارائه محتوای خود بپردازد.
در فیلم وکس لوکس نیز، اگرچه در ابتدا به یک حادثه هولناک تیراندازی در مدرسه پرداخته میشود، اما فیلمساز در طول مسیر فیلم قصد ندارد به ابعاد چنین جنایتی بپردازد و صرفا از آن بهعنوان دستمایهای برای شروع یک قصه با لحنی کاملا متفاوت با هولناکی ابتدای فیلم استفاده میکند. اگرچه در اینجا نسبت به فیلمِ تولد یک رهبر شرایط بهتر است و کوربت در ادامه نیز مسیر جنجالی و پر فراز و نشیب سلست را به ما نشان میدهد و همواره ما را نسبت به آینده او کنجکاو میکند، اما میتوانست لحن شروع فیلمش را نیز با ادامه مسیرش یک دست طراحی کند.
وقتی راوی در توصیف ترانهای که سلست در مراسم سوگواری به یاد کشته شدگان حادثه تروریستی خواند، به ما میگوید: «به توصیه یک تهیه کننده او بهجای ضمیر من از ضمیر ما استفاده کرد تا یک ملت را در غم خود شریک کند»، کسانی را مورد هدف قرار میدهد که سوار بر موج یک اتفاق دردناک میشوند و با برانگیختن احساساتِ مخاطب میتوانند رفته رفته به محبوبیت برسند. آن هم به گونهای که دیگر شاید خود آن حادثه و قربانیانش فراموش شوند و تنها خواننده مورد توجه قرار بگیرد. شاید به همین دلیل هم میتواند باشد که کوربت دیگر آن حادثه را دنبال نمیکند تا نشان دهد که برای ما نیز از جایی به بعد آن حادثه فراموش میشود و چیزی که برای دنبال کردن فیلم کنجکاومان میکند، سرنوشت سلست است. همچنین انتظار آن میرفت که پرداخت بیشتری از روند پشت پرده این سناریو (مشهور شدن در واکنش به یک فاجعه) از جانب آدمهایی مثل مدیر برنامه سلست (با بازی جود لا) ببینیم تا تاکید بیشتری بر ابعاد این موضوع بشود. چرا که به نظر میرسد سلست و همچنین خواهرش الی (با بازی استیسی مارتین) معصومتر از آن هستند که بتوانند چنین سناریویی را طراحی کنند و آنها نیز کاملا بازیچه یک سرمایهگذاری میشوند.
کوربت این پرسش را مطرح میکند که آیا این موسیقیست که بر حوادث بیرون تاثیر میگذارد یا حوادث بیرون بر موسیقی؟
کوربت در پرداخت شخصیت سلست درواقع بهدنبال همین است. اینکه چگونه سلست، قربانی مسیری طراحی شده میشود که اگرچه به ظاهر سرشار از شهرت و مادیات است اما رفته رفته آنقدر فضای زندگی او را تحت تاثیر قرار میدهد که حتی از شنیدن صدای خود در رستوران نیز بیزار میشود. کوربت بیش از آنکه بهدنبال کنش موسیقی باشد، بیشتر به واکنشها و تاثیرات موسیقی بر افراد نگاه دارد. بهعنوان مثال همه ما میدانیم که پس از محبوب شدن اولین قطعه سلست، مسیر اوج گرفتنش به چه صورت است. تورهای کنسرت فراوان در کشورهای مختلف و بهدنبال آن شهرت و ثروت! به همین دلیل کوربت خیلی سریع با تصاویری مستند گونه و با دور تند از تمام این سالها عبور میکند. آن وقت ببینید روی چه صحنهها و لحظاتی مکث میکند؟
صحنهای داریم که عدهای موزیسین مشغول نواختن سازهای الکترونیک هستند و سبکی نزدیک به راک را اجرا میکنند. در کارگردانی و همچنین تدوین این اجرا، صرفا پلانهایی از ری اکشن و حال و هوای شنوندگان این نوع موسیقی به نمایش گذاشته میشود و دکوپاژ کوربت با وجود موزیکال بودن فیلم، اصلا در راستای شنیدن کامل این اجرا و لذت بردن از این سبک موسیقی نیست. در ادامه سلست با یکی از اعضای این گروه رابطه نزدیکی برقرار میکند. سلستِ نوجوان در پلانی اعتراف گونه به موزیسین راک میگوید که جوان تروریست موسیقیهایی شبیه به کار شما را دنبال میکرد. همچنین سلست ادعا میکند که موسیقی پاپ بهدلیل اینکه مردم را بیشتر به احساسی شدن وا میدارد تا تفکر در موسیقی، نسبت به راک ارجحیت دارد. اما آیا سلست بر سر این عقیده میماند؟ در صحنه بعد او درحالیکه ماسکی به صورتش زده است این ترانه را سر میدهد: «وانمود کن و دروغ بگو...» آن هم در تونلی شبیه به کابوسی که پیش از آن برای پسر موزیسین تعریف کرده بود. رو به دوربین پشت صحنه میگوید: «اول برای پول و دوم برای نمایش» و در ادامه راوی اشاره میکند که سلست دخترانگیاش را از دست داده است. این نقطه پایانیست بر فصل اول و همچنین معصومیت سلست.
حال وقتی با شروع نیمه دوم فیلم بر عنوان بندی حک میشود: «پیدایش مجدد». کوربت یکبار دیگر ما را با واقعهای همچون شروع فیلم روبهرو میکند. آن هم با اختلاف زمانی ۱۶ سال. دوباره گذشته تکرار میشود و باید دید واکنش سلست و تهیه کنندگانش این بار به حادثه تروریستی چیست؟ به سراغ فرضیهای که در مقدمه مطلب به آن اشاره شد برویم. اینکه نیت کوربت در به نمایش گذاشتن این سیر کنش و واکنش بین موسیقی و رخدادهای جامعه چیست؟ در ابتدا سلست بر موج یک حادثه سوار شد و به محبوبیت رسید. حال پس از رسواییهای فراوانی که در این فاصله زمانی ۱۶ ساله برای سلست رخ داده و کوربت از نمایش آنها عبور کرده است (گویی همه ما ادامه این مسیر را میدانیم!)، این حادثه میتواند بار دیگر فرصتی شود که او تولدی دوباره داشته باشد و با اجرای نهاییاش بتواند مسیر تازهای را از سر بگیرد.
کوربت بیش از آنکه بهدنبال کنشِ موسیقی باشد، بیشتر به واکنشها و تاثیرات موسیقی بر افراد نگاه دارد
به لحاظ ترتیب موقعیتهای فیلمنامه نیز چنین به نظر میرسد که سلست در نوجوانی با وجه معصومانه و احساسی خود در مقابله با تاثیرات تاریک موسیقی راک گام بر میدارد اما از نقطهای که خود او نیز در کلیپهایش در تاریکی فرو میرود و مسیر اغوا کننده پول و نمایش تمام وجود او را در برمیگیرد، فصل جدید زندگی او در سال ۲۰۱۷ نیز با یک حادثه تروریستی آغار میشود که اینبار عوامل این حادثه ماسک و هولوگرام گروه سلست را بر چهره گذاشتهاند. این حلقه یعنی کوربت در دل یک ریشه یابی تاریخی از زندگی سلست، چرخهای از خشونت را نشان میدهد که کاملا تحت تاثیر سبک موسیقی و موزیک ویدئوهای خوانندگان، میتواند هربار جهت دهی شود و فاجعهای تازه به بار بیاورد.
حال وقتی که در تمام مسیر فیلم از روند تربیتی و رشد شخصیت سلست آگاه شدهایم و همچنین وجه در هم شکسته او را پس از به شهرت رسیدنش با بازی بی نظیر ناتالی پورتمن دیدهایم، نوبت آن است که او را روی صحنه ببینیم. در تمام مدت فیلم، کوربت ما را منتظر نگه داشته است تا زندگی یک خواننده را از پشت صحنه تا روی صحنه تماشا کنیم. از ترانهها و اجرای سلست مشخص است که او قصد احیا کردن مجدد خود را دارد. سلستی که روی صحنه میبینیم همچون نینای قوی سیاه، هر دو وجه سیاه و سفید خود را در هم آمیخته است تا بتواند روی مخاطبانش تاثیر بگذارد. پیش از آن گفتیم که تاکید کوربت بر واکنشهاست. همه مخاطبان به موسیقی او واکنش نشان میدهند اما واکنشی که برای ما مهم است و نشان از تولد دوباره سلست دارد، واکنش خواهر و دختر اوست. آنها در اوایل این اجرا گویی هنوز وجه پشت صحنه سلست را از یاد نبردهاند و در میان خیل هواداران گم شدهاند. گویی تا زمانیکه آنها سلستِ گذشته را از یاد نبرند، تولدی رخ نخواهد داد. در آخرین لحظات فیلم آنها نیز به وجد میآیند و تنها کسی که هیچ واکنشی ندارد مدیر برنامههای اوست که طبیعتا هیچگاه بهدنبال به وجد آمدن نبوده است! اما سؤال اینجا است که اثرات موسیقی سلست برمخاطبان، این بار هم حوادثی را بهدنبال خواهد داشت؟ یا این به وجد آمدن کاملا از سر احساسات است و هیچ واکنش مخربی ندارد؟ بسته شدن ناگهانی باند صدای موسیقی در پایان فیلم، ما را در این نگرانی و دوگانگی تنها میگذارد...