فیلم علمیتخیلی Upgrade، با مقدمهای حوصلهسربر آغاز میشود، به سرگرمکنندگیِ قابل انتظاری میرسد و در پردهی سوم، روایتی تاریک، غیرمنتظره و عالی ارائه میدهد.
سینمای علمیتخیلی شاید در کنارِ فانتزی تنها جنسی از هنر هفتم باشد که میتواند در عین کار نکردن در بسیاری از بخشها، به خاطر ارائهی عملکردی جذبکننده در یک قسمت به خصوص، مخاطب را حداقل برای ثانیههایی نهچندان بلند وادار به ستایش خود کند. چرا که در فیلمهای طبقهبندیشده در ژانر علمیتخیلی اصولا همیشه فیلمسازها میتوانند با زدن به دل قصههای تصورنشده، به مفاهیمی ترسناکتر از همیشه یا حداقل فضاسازیهای سوالبرانگیزی برسند که در صورت جواب دادنشان، بیننده میتواند در تماشای یکبارهی اثر از بسیاری از اشکالات آن چشمپوشی کند. Upgrade، دقیقا به عنوان یکی از همین آثار سینمایی مورد بحث، به معنی واقعی کلمه چنین مسیری را تجربه میکند. اولا به سبب بزرگ نبودنِ نام سازندگانش اصولا کسی بدون تماشای تریلر یا خواندن ایدهی داستانی آن به سراغش نخواهد رفت و دوما کسی که با دانستن ایدهی فیلمنامه یا مشاهدهی تریلرش دیدن آن را آغاز کند، یقینا در بیست و پنج دقیقهی آغازین چیزی جز رویارویی با سکانسهای زجرآور، خستهکننده و بیمعنی را تجربه نخواهد کرد. فیلم، دقیقا یکی از همان آثاری است که مقدمههای پوسیدهشدهای دارند و باعث میشوند که تماشاگر التماس کند که زودتر اتفاقهای اصلی بیوفتند تا در بدترین حالت ممکن هم که شده، حداقل سریعتر فرصتِ دیدن اکشنهای عجیبوغریب را به دست بیاورد. مخصوصا با توجه به این که Upgrade داستان خاصی هم ندارد و تنها با ترکیب عناصری آشنا، میخواهد به فرمت روایتیِ مثلا تازهای برسد.
قصهی Upgrade به فردی با نام گِری تریس در آیندهای نسبتا دور اختصاص دارد. در جایی که تکنولوژی، ساختمانهای دیوانهوار و ماشینهای خودران جهان را پر کردهاند و یک دانشمند، مخفیانه موفق به خلق چیپی شده است که با قرار گرفتن در بدن انسان، به او قدرتهای فوقالعادهای میبخشد. در این بین، ناگهان گِری به خاطر یک رخداد وحشتناک و غیرمنتظره، برای همیشه فلج میشود و عملا به جز از گردن به بالایش را نمیتواند تکان دهد و همانطور که انتظار داریم، آن چیپ هوشمند هر طور که هست داخل بدنش قرار میگیرد و به همین سبب، وی مجددا توانایی حرکت کردن و صد البته قدرتهایی چندین و چند برابر بیشتر از حالت عادی خود را به دست میآورد.
با این اوصاف، عجیب نیست که همانطور که پیشتر اشاره کردم، فیلم از مقدمهی خستهکنندهای رنج ببرد که میخواهد گری، برخی از اطرافیانش و اصلیترین عنصر علمیتخیلی دنیای فیلم یعنی همان چیپ با نام استِم (STEM) را نشانمان دهد. مقدمهای که به سبب ضعف انکارناپذیر شخصیتها و بازیهای متوسط یا بد بازیگران، تقریبا هیچکس دلیلی برای دنبال کردن آن پیدا نمیکند و به محض تمام شدنش، تازه «ارتقا» تبدیل به اثری لایق یک بار تماشا کردن میشود. چرا؟ چون دقیقا از لحظهای که گری به کمک چیپ قرار گرفته در بدنش مجددا توانایی حرکت کردن را به دست میآورد، انگشتانش را تکان میدهد و روی پاهایش میایستد، ما متوجه میشویم که باید انتظار اکشنهای راضیکننده و از آن پررنگتر سرگرمکنندهای را داشته باشیم. چیزی که اگر حقیقتش را بخواهید، خیلی زود به معنی واقعی کلمه نصیبمان هم میشود.
Upgrade به جز در بیست دقیقهی پایانی خود، فقط و فقط از «اکشن» برای جذب کردن مخاطب استفاده میکند. چون فیلم نه ایدهی داستانی شگفتانگیز و تازهای دارد، نه در دیالوگها هرگز پایش را جلوتر از تکرار مکررات و بیان جملات توضیحی بیارزش میگذارد و نه به طور کلی، چیزی به نام شخصیتپردازی را میشناسد. تکتک کاراکترهای فیلم، به جز در یک یا دو سکانس، موجوداتی تکبعدی و خلاصهشده در تعاریف کوتاهشان هستند که بازیهای مصنوعی و ضعیف اکثر بازیگران اصلی و فرعی، صرفا شدت بیمعنی بودنشان در ذهن مخاطب را افزایش میدهند. حتی قهرمان محوری قصه یعنی گری، ابدا یک کاراکتر پرداختشده نیست و تنها به سبب شیمی نسبتا قابل قبولی که بین او و استِم که تقریبا حکم بخشی از مغزش را پیدا کرده است برقرار میشود، میتواند کمی بیشتر از قبل بیننده را به خود نزدیک کند. همهی موارد گفتهشده هم در کنار یکدیگر کاری میکنند که تماشاگر مطمئن باشد قرار نیست از رویارویی با داستانگویی Upgrade لذت خاصی ببرد و برای تلف نشدن وقتش، صرفا باید به دنبال سرگرمیهای بصری و در راس آنها، سکانسهای هیجانمحور فیلم بگردد. البته شاید مهمترین نکته دربارهی «ارتقا» هم همین باشد که از پس خلق اکشنهای راضیکننده و خاص، برمیآید. چون فیلم از قدرت تصویرسازی خوبی بهره میبرد و اصولا چه در به تصویر کشیدن آیندهی مخصوص به خودش و چه در نشان دادن جزئیاتی مانند نحوهی حرکت کردن روباتمانندِ گری به سبب کنترل شدن بدنش توسط اِستِم، کمنقص به نظر میرسد.
این موضوع، در تمامی مبارزهها و حتی لحظات تعقیب و گریز حاضر در داستان، کاری میکند که Upgrade با توجه به تعاریف داستانی خود، اکشنهای حسابشدهای را تحویلمان دهد و حتی از این منظر در بسیاری مواقع، بیشباهت به فیلمی اوریجینال نباشد. حتی بازیگر اصلی اثر یعنی لوگان مارشال-گرین هم که مثل مابقی نقشآفرینهای دیدهشده در «ارتقا» آنچنان بازیِ پخته و باورپذیری را نشان نمیدهد، در اجرای صحیح اکشنها عالی ظاهر شده است و دقیقا مانند کارگردان، به خوبی از پس گنجاندن حس متفاوت همهی حرکات گری در ذهن مخاطب، برمیآید.
فارغ از تمامی اینها، موقع صحبت راجع به Upgrade، باید به دو نکتهی دیگر نیز توجه کرد. نخست آن که فیلم مثل خیلی از داستانهای سینمایی کوچک دیگری که میخواهند خیلیخیلی علمیتخیلی جلوه کنند، چند باگِ داستانی انکارناپذیر دارد که البته به شکل نسبتا خوبی آنها را لابهلای روایت خود پنهان میکند؛ طوری که بیننده در لحظه متوجهشان نشود و در عین حال پس از به پایان رسیدن فیلم، خیلی سریع آنها را به یاد بیاورد و به همین سبب حس منفیتری نسبت به آن پیدا کند. نکتهی دوم اما یکی از معدود نقاط قوت ساختهی لی ونل به شمار میرود و در سادهترین بیان ممکن، باید آن را با لفظ غیر قابل انتظار ظاهر شدن در برخی لحظات خاص، خطاب کرد. چرا که Upgrade در عین نداشتن داستانی عالی، پیچشهای داستانی خوبی دارد و از توئیستهایش برای سرگرم کردن بیننده و فریب دادنهای متوالی او، به شکل قابل قبولی استفاده میکند. این موضوع، در کنار فیلمبرداری کماشکال فیلم که با قاببندیهای درست، هیجان برخی سکانسها را به اندازهای فراتر از پتانسیلِ داستانی آنها میرساند و تدوین قابل قبول اثر که درون بعضی ثانیهها یک نکتهی مثبت واقعی است و در مابقی اوقات هم نمیتواند نکتهی منفی در نظر گرفته شود، همه و همه کاری میکنند که پردهی دوم داستان Upgrade دقیقا به مانند بخش اول پرشده از ایراد و اشکال به نظر برسد ولی به همان اندازه، نکات مثبت قابل پیشبینی و در حد انتظار را نیز یدک بکشد.
تازهترین اثر بلند لی ونل، بدون شک فیلم خوبی نیست. این را هم میشود با توجه به اشکالات و ضعفهای بیپایان فیلمنامهاش گفت و هم با نگاهی گذرا به سرگرمیهای کلیشهشدهاش. ولی خوب نبودن «ارتقا» به هیچ عنوان نباید مساوی با بد بودنش هم تلقی شود. چون اثر مورد بحث، به عنوان یک ساختهی علمیتخیلی و اکشنمحور، از پس تیک زدن برخی از استانداردهای لازم برای جذب مخاطب عامه برمیآید و از آن بهتر هم این که فیلم ابدا در طول دقایق خود، ادعای بزرگتر از یک فیلم پاپکورنی بودن را هم ندارد. همهی اینها هم باعث میشوند که اگر پیشترین مهمترین آثار سال تا این لحظه را دیدهاید و به دنبال فیلم جدید میگردید و مشکلی با تحمل سی دقیقهی خوابآور برای رسیدن به شصت دقیقهی هیجانی و قابل قبول ندارید، دیدن «ارتقا» ابدا برایتان مضر نباشد! مخصوصا با توجه به پایانبندی شدیدا تاریک داستان که کمتر کسی میتواند انتظار آن را بکشد و تعلیقهای اندک اما قابل لمسی که کارگردان در برخی سکانسها تقدیممان میکند.
(از اینجا به بعد مقاله، بخشهایی از داستان فیلم را اسپویل میکند)
در ابتدای مقاله گفته بودم که فیلمهای علمیتخیلی، میتوانند با داشتن حتی یک لحظهی خاص و تکاندهنده، حداقل برای مدتی کوتاه بزرگتر و محترمتر از حد و اندازهی واقعیشان ظاهر شوند. مسئلهای که Upgrade با پایانبندی سیاه و غیرمنتظرهاش واقعا با آن دستوپنجه نرم میکند و به خاطرش به جایگاهی میرسد که ممکن است خیلیها به سبب قرار گرفتن در آن، کاملا از وقت گذاشتن برای دقیقههایش راضی باشند. فیلم اینطور تمام میشود که بفهمیم اِستِم آنتاگونیست اصلی قصه بوده است و با فریب دادن همگان، دقیقا به تکتک چیزهایی که میخواد نیز میرسد. اما فارغ از سکانس خونآلود پایانی، مبارزهی گری با موجودی که کنترل بدنش را در دست گرفته است و خیلی چیزهای اعصابخوردکن دیگر، مهمترین مورد در این پایانبندی، گیر افتادن گری در ذهنش برای همیشه است. از یک طرف، ما میدانیم که او دیگر هیچ راه خلاصی ندارد و با توجه به حضور اِستِم در بدنش، وی هرگز مرگ را هم تجربه نخواهد کرد. گری در گوشهای از ذهنش به دام میافتد و این منطقا باید موضوع بدی باشد. ولی خیلی سریع موقع فکر کردن به او به خودمان میآییم و متوجه میشویم که وی، در حقیقت دارد شادترین زندگی ممکن را تجربه میکند. خیلی شادتر از دنیای تاریک اطرافش و بدون هر دغدغهای که میتواند یک انسان را زجر بدهد. تازه گری نمیداند که در گوشهای از ذهن خودش و تفکرات خیالی و دنیایی به دور از حقیقت گیر افتاده است و فکر میکند دارد حقیقتا یک زندگی فوقالعاده را تجربه میکند. پس چنین رخدادی آیا واقعا بد به حساب میآید یا یک پایان خوش برای او است؟ یک سوال ترسناک و مطرحشده در پایان Upgrade، که کاری میکند در عین دوست نداشتن جدی این فیلم، شخصا نتوانم تا مدتها آن را از ذهنم بیرون کنم. خودتان یک لحظه به چنین حیات مریضی فکر کنید. به تمام جزئیاتش. به این که شما باور خواهید داشت که همهچیز واقعی است و به بهترین شکل ممکن جلو میرود و در عین حال، حقیقت اصلی چیزی جز دروغ بودن سرتاسر زندگیتان نیست. میدانم، حتی تصورش هم بیش از اندازه وحشتناک به نظر میرسد.