نقد فیلم Triple Frontier - مرز سه گانه

نقد فیلم Triple Frontier - مرز سه گانه

فیلم Triple Frontier «مرز سه‌گانه» ساخته جی سی چاندور با بازی بن افلک، اسکار آیزاک و پدرو پاسکال پس از سال‌ها انتظار درنهایت به وسیله نت فلیکس تهیه و پخش شده است. همراه میدونی باشید.

وقتی به خبر‌های حاشیه ساخت پروژه «مرز سه‌گانه» نگاه می‌اندازیم، متوجه می‌شویم که نخستین بار قرار بوده است در سال ۲۰۰۰ این فیلم به وسیله کاترین بیگلو کارگردان مطرح فیلم The Hurt Locker ساخته شود. حال امروز وقتی به تماشای این اثر به کارگردانی جی سی چاندور می‌نشینیم، بیراه نیست از خودمان بپرسیم که اگر این فیلم را بیگلو کارگردانی کرده بود حاصلش چه می‌شد؟ یا اینکه بیگلو در قصه‌ این فیلم که مارک بول (فیلمنامه نویس سه فیلم اخیر کاترین بیگلو) پیش نویسش را نوشته بود، چه اشتراکاتی در جهان ذهنی خود می‌دید که تمایل به ساخت آن داشت؟ پاسخ این سوالات را در مقایسه جهان دو فیلم The Hurt Locker و فیلم مرز سه‌گانه می‌توان دریافت کرد. قصه فیلم مرز سه‌گانه درباره افرادی از نیرو‌های ارتش آمریکا است که پس از سال‌ها فعالیت در عملیات‌های مختلف و خدمت به این ارتش، امروز وضعیت معیشتی خوبی ندارند و به جایگاهی که شایسته فعالیت‌هایشان بوده است نرسیده‌اند. حال دراین‌میان یکی از همکاران آن‌ها به نام پوپ (با بازی اسکار آیزاک) که سال‌ها است علیه کارتل‌های مواد مخدر در آمریکای جنوبی فعالیت می‌کند، با پیشنهاد عملیات سرقت از یک باند به سرپرستی فردی به نام لورئا، سعی دارد یک گروه پنج نفره از همکاران قدیمی‌اش را تشکیل دهد.

در فیلمنامه‌ای که مارک بول مشترکا با جی سی چاندور نوشته‌اند، کاملا مشخص است جدای از روایت یک قصه تریلر، سعی دارند به درونیات این این آدم‌‌ها که سال‌ها است زندگیشان را وقف عملیات‌های مختلف کرده‌اند و امروز شرایط روحی و همچنین مادی مناسبی ندارند، بپردازند و نقدی به شرایط امروز نظامیان وارد کنند. اما در کارگردانی جی سی چاندور به‌شدت این موضوع کمرنگ است و اگر واقع بینانه نگاه کنیم، چاندور صرفا توانسته این فیلمنامه را به تصویر در بیاورد (یا به اصطلاح مصور سازی کند نه کارگردانی!) و از آن یک اثر نهایتا تریلر و سرگرم کننده بدون دیدگاه خاصی در کارگردانی و فضاسازی‌اش ارائه دهد. برای درک بهتر چگونگی داشتن یک نگاه مشخص در کارگردانی، کافی است شیوه کارگردانی بیگلو را در فیلم ‌The Hurt Locker به یاد بیاوریم که چگونه فضای حاکم بر درونیات و همچنین زندگی روزمره افراد گروه خنثی کننده بمب به سرپرسی سرهنگ ویلیام جیمز (شخصیت اصلی فیلم) را به ما القا می‌کند و در ژانر راز آلود، فیلمی یکبار مصرف نمی‌سازد. حال با این تفاسیر ابتدا فیلم مرز سه‌گانه را تماشا کنید تا در ادامه با مقایسه با فیلم The Hurt Locker و همچنین تحلیل بیشتر خود فیلم، به میزان موفقیتش پی ببریم.

در ادامه بهتر است ابتدا فیلم را ببینید و سپس با تحلیل بیشتر همراه شوید

بیگلو در فیلم The Hurt Locker با استفاده از دوربین روی دست و همچنین تمهیدات صداگذاری به‌خصوص در القای صدا‌های نفس نفس زدن و صدای‌های مردم عرب زبان، فضایی سرشار از اضطراب و بیگانگی را پیرامون نظامیان آمریکایی فیلمش به‌خصوص ویلیام جیمز، شخصیت اصلی‌اش، به تصویر می‌کشد. سرهنگی را به ما نشان می‌دهد که گویی زندگی‌اش با این میزان از ترس و اضطراب در هربار خنثی کردن یک بمب، در هم تنیده شده است. حتی در مقیاسی وسیع‌تر بیگلو به ما نشان می‌دهد که اساسا چنین آدم‌هایی باید به وجود بیایند و تمام این آسیب‌ها و رنج‌ها برایشان عادی شود، تا ارتش آمریکا بتواند در این عملیات‌ها موفق شود. آدم‌هایی که حتی در صحنه‌های پایانی فیلم وقتی به خانه برمی‌گردند، در دل راهرو‌های یک فروشگاه دیگر زندگی نرمال خود را درکنار خانواده خود فراموش کرده‌اند و جز در امر خنثی کردن بمب هویت نمی‌یابند. اینگونه بیگلو می‌تواند نگاه خود را در فضا سازی یک قصه درگیر کننده بیان کند و گویای آن باشد که جنگ، خشونت و عملیات‌های متعدد چگونه روان این آدم‌ها را تغییر داده است. اما فیلم مرز سه‌گانه با وجود اینکه از همان ابتدا با یک سخنرانی انگیزشی به وسیله ویلیام (با بازی چارلی هانام) آغاز می‌شود که ویلیام از خاطره فشار دادن گردن یکی از شهروندان می‌گوید که مانع راه او در راهروی فروشگاه شده است، در ادامه چنین نگاهی را عمیقا دنبال نمی‌کند و فقط در معرفی این آدم‌ها به دیالوگ گویی بسنده می‌کند. از پیشینه زندگی ویلیام چیز زیادی نمی‌دانیم. همینطور از پیشینه زندگی برادرش بن (با بازی گرت هدلند). تنها او را در رینگ یک مسابقه می‌بینیم که به‌گفته خودش همچون یک دلقک باید کتک بخورد و پول در بیاورد. همچنین فرانکی (با بازی پدرو پاسکال)، خلبان معروف سابق که امروز در تجارت مواد مخدر وارد شده است نیز وضعیتی بهتر از دیگران ندارد و معرفی فیلمساز از او در حد همین یک جمله است.

مشکل اساسی‌تر این است که اکثر این معرفی‌ها را در دیالوگ گویی و میزانسن‌هایی بسیار ساده می‌شنویم که صرفا جز ارائه صریح اطلاعات برای مخاطب هیچ چیزی ندارند. شخصیت‌ها یا درکنار هم قدم می‌زنند یا کنار یکدیگر می‌ایستند و دیالوگ می‌گویند. دکوپاژ چاندور رو نیز در کارگردانی این  گفت‌وگو‌ها، چیزی فراتر از Shot و Reverse Shot نیست. در خلال معرفی ابتدایی فیلم، تنها فردی که برای فیلمساز مهم است تام رد فلای (با بازی بن افلک) است که او را درحالی‌که از فروش خانه‌اش ناامید شده است نشان می‌دهد. از زنش طلاق گرفته و باید خرج دو خانواده را بدهد. از رابطه با دخترش هم هیچ چیز خاصی نشان داده نمی‌شود. فیلمساز با وجود اینکه سعی می‌کند از تام بیشتر از سایر معرفی داشته باشد (چرا که در ادامه او شخصیت مهم‌تری می‌شود) اما باز هم چیزی جز تیپ یک نظامی بازنشسته و مستاصل نمی‌بینیم. درواقع تمام آدم‌های فیلم هیچ کدام به معنای واقعی در فیلم شخصیت نمی‌شوند و صرفا هرکدامشان تیپ تعدادی نظامی سرخورده هستند که برای یک عملیات سرقت دور هم جمع می‌شوند.

اگر واقع بینانه نگاه کنیم، چاندور صرفا توانسته است این فیلمنامه را به تصویر در بیاورد یا به اصطلاح مصور سازی کند نه کارگردانی!

معضل بعدی وقتیست که چندین سکانس پی در پی باز هم با محوریت دیالوگ‌ گویی را شاهد هستیم که بین اعضای این تیم بر سر قبول کردن این عملیات اختلاف می‌افتد. در روند دیالوگ‌ها نیز به‌سادگی این افراد به‌دلیل نیازهای اقتصادیشان حاضر به شرکت در این مأموریت می‌شوند و کشمکش قدرتمندی میان هیچ کدامشان رخ نمی‌دهد و تماما منتظریم تا عملیات را انجام دهند. پیش‌تر صحبت از فضاسازی بیگلو در فیلم The Hurt Locker  سخن به میان آمد حال آن را با فضا سازی چاندرو مقایسه کنید. فضا سازی‌هایی که به ظاهر می‌خواهد ما را آماده تماشای یک مأموریت بسیارسخت و پیچیده کند اما در ادامه هیچ اثری از پیچیدگی ابتدایی نمی‌بینیم.

او در چندین پلان از نما‌های هلی شات استفاده می‌کند تا طبیعتی مه آلود را زمینه ساز اتفاقات نگران کننده پیش روی این نظامیان کند. همچنین در معرفی جغرافیای خانه لورئا در جنگل، کاملا به ما نشان می‌دهد که فضای امنیتی ویژه‌ای در اطراف این خانه حاکم است. پلانی را به ما نشان می‌دهد که چند نفر را در محوطه پشت این خانه می‌کشند. همچنین در دیالوگ‌هایی که بین این اعضا رد و بدل می‌شود همه آن‌ها به خطر جدی پیش رویشان واقف هستند. همه این زمینه سازی‌ها در خدمت آن است که در ادامه شاهد یک مأموریت بسیار سخت و پر کشمکش باشیم که به‌سادگی قابل انجام نیست. اما اتفاقی که می‌افتد این است که این گروه به‌راحتی می‌توانند پول‌ها را در کیسه بریزند و با ون فرار کنند. آن همه مقدمه چینی یک طرف و پیروزی کم دردسر این گروه در طرف دیگر منجر می‌شود که این سکانس آن‌گونه که باید تعلیق چندانی نداشته باشد و مدام ضعف در کارگردانی را نشان دهد.

اما فارغ از ضعف‌های فیلم آن هم بیشتر در کارگردانی، استعاره‌هایی در دل فیلمنامه به کار رفته است که اگرچه در اجرا خوب به نمایش گذاشته نشده‌اند اما باز هم می‌تواند از محاسن فیلم باشد. به‌عنوان مثال طمعی که در وجود تام شعله می‌کشد و اصرار می‌ورزد که باید تمام پول‌ها را با خود ببرند، بعد‌تر در سنگینی وزن هلیکوپتر نمودی تصویری پیدا می‌کند و مجبور می‌شوند برای نجات هلیکوپتر پول‌ها را پایین بیندازند. همچنین رفته رفته متوجه می‌شویم که قرار است هربار مقداری از آن پول‌ها به دلایل مختلف از دست بروند و هربار این آدم‌ها به درون خود بیشتر رجوع کنند. درواقع جرقه اصلی این به خود آمدن را اقدام تام در صحنه درگیری با اهالی روستا می‌زند. صحنه‌ای که بیراه نیست بگوییم بهترین صحنه فیلم است. صحنه‌ای که اگر شخصیت پردازی دقیقی از تام شکل گرفته بود کاملا می‌توانست تاثیر گذاری زیادی را در فیلم داشته باشد (هرچند همین میزان هم قابل قبول است). وقتی تام به سمت اهالی روستا شلیک می‌کند، سؤال مهمی که ایجاد می‌شود این است که درواقع چرا ناگهان تام دست به چنین عملی می‌زند؟ فردی که تا پیش از آن چندین بار بر خوب بودن او از سوی دیگران تاکید شده بود. این همان سوالیست که به‌شدت نیاز به ریشه یابی در شخصیت تام دارد و فیلم از آن خالیست. آیا خشونت انباشته در وجود او در طول دوران نظامی ‌گری‌اش آنقدر پرورش یافته که در ناخود آگاه او رخنه کرده است؟ به‌گونه‌ای که به محض اینکه جان افرادش را در خطر می‌بیند دست به خشونت می‌زند؟ (همان خشونتی که ویلیام در ابتدای فیلم از آن سخن می‌گوید). یا اینکه شرایط معیشتی امروزش و طمعی که در به دست آوردن آن پول‌ها به جانش افتاده است به یکباره کل وجود او را می‌گیرد و منجر به تیراندازی او می‌شود.

آدم‌های فیلم هیچ کدام به معنای واقعی در فیلم شخصیت نمی‌شوند و صرفا هرکدامشان تیپ تعدادی نظامی سرخورده هستند

در ادامه پلانی که پرسه زنی تام را در مقابل نگاه اهالی روستا دنبال می‌کند تنها پلانی است که می‌توان گفت دیدگاه کارگردان را برملا کرده و طرح پرسش می‌کند. پلانی که اگر بیگلو آن را طراحی کرده بود هم بازی بن افلک باور پذیر‌تر می‌شد و هم تاثیر گذاری‌اش بر مخاطب. (کافی است به بازی‌هایی که در فیلم ‌The Hurt Locker  از جرمی رنر دیده‌ایم فکر کنید تا دریابید که بازی بن افلک در این فیلم بسیار معمولیست).

همان‌طور که اشاره شد، اقدام تام و در ادامه تنبیه او به وسیله فیلمنامه نویس که او را می‌کشد، جرقه‌ای می‌شود برای تغییرات درونی دیگران. در صحنه‌ای دیگر ویلیام به آن‌ها می‌گوید که در طول این سرقت تاکنون ۴۳ نفر را کشته‌اند و آنقدر عمل کشتن برایشان عادی بوده که این آمار ناگهان بیدارشان می‌کند و پس از مرگ تام، دیگر اولویتشان رساندن جنازه او به خانواده‌اش است تا حمل تمام پول‌ها.

در برداشتی هرچند دور از لایه‌های معنای فیلم، طبیعت نیز نقش مهمی در جهان فیلم دارد و گویی نبرد آخر این افراد نبرد با طبیعت است. این طبیعت است که شاید آن‌ها را مغلوب خود می‌کند و در دل جنگل، دریا و کوه و صخره، خود را مستاصل می‌بینند. گویی طبیعت نیز بیشتر به یادشان می‌آورد که آن‌ها شاید به معنای واقعی از کار افتاده باشند. اما این آدم‌های از کار افتاده در پایان دست به انتخاب می‌زنند و تمام پول خود را به خانواده رد فلای اهدا می‌کنند. تا اینجا می‌توانیم بگوییم فیلمساز از این آدم‌ها قهرمان ساخته است و گویی نظامیان واقعی نمی‌توانند در عملیاتی که کاملا سودش به خودشان می‌رسد بختی داشته باشند. اما وقتی ویلیام در پایان مختصات کیسه‌های رها کرده در دل صخره‌ها را به پوپ می‌دهد موضع ما نسبت به آن‌ها چه باید باشد؟

این تناقض باعث می‌شود ما نتوانیم اقدام آن‌ها را آنگونه که باید باور کنیم. انگار ممکن است دوباره به دل این عملیات بروند و منجر به کشته شدن آدم‌های دیگری بشنوند. یعنی عملا نمی‌توانیم بگوییم تغییر کرده‌اند!  شاید فیلمساز می‌خواهد بگوید طمعی که در دل این افراد بیدار شده است دیگر به‌راحتی خاموش نمی‌شود اما آنقدر چنین مسائلی در دیدگاه چاندور نسبت به کارگردانی فیلم کمرنگ است که هر تفسیری که می‌کنیم گویی می‌تواند برداشتی باشد که ما به فیلم چسبانده‌ایم و نتوانیم ارجاع قدرتمندی در دل فیلم پیدا کنیم. به هر روی فیلم مرز سه‌گانه پتانسیلی فراتر از تبدیل شدن به یک تریلر صرفا سرگرم کننده را داشت اما آنقدر آدم‌های فیلم و کارگردان آن با حال و هوای قصه و مخاطب بیگانه بودند که حاصل اثری نهایتا متوسط شده است که بعد از دیدن یکبار آن تاریخ مصرفش تمام می‌شود.


افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
3 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.