نقد فیلم The Trial of the Chicago 7

نقد فیلم The Trial of the Chicago 7

فیلم The Trial of the Chicago 7 مجددا یک حقیقت انکارناپذیر را به یاد می‌آورد؛ آرون سورکین یکی از بهترین فیلم‌نامه‌نویس‌های زنده‌ی هالیوود است.

داستان فیلم The Trial of the Chicago 7 که براساس رخدادهای واقعی در تاریخ آمریکا نوشته شد، به تلاش چند نفر برای ایجاد تغییرات بزرگ می‌پردازد؛ آدم‌هایی که از نقاط مختلف آمریکا به سمت شیکاگو می‌روند تا نقشی در تاریخ ایفا کنند و سپس باید برای تلاش خود جواب پس بدهند. زیرا هرچه‌قدر که خودشان و بسیاری از مردم آن‌ها را به چشم قهرمان می‌بینند، کشور آمریکا این انسان‌ها را به‌عنوان برهم‌زنندگان نظم می‌شناسد.

آرون سورکین این‌جا شخصیت‌های متعدد و اگر واقع‌گراتر باشیم، تیپ‌های مختلفی را مقابل بیننده می‌گذارد. چون قطعا از یک فیلم ۱۳۰ دقیقه‌ای نمی‌توان انتظار داشت که نزدیک به ۱۰ شخصیت را بدون جا گذاشتن ذره‌ای از توضیحات لازم، با شخصیت‌پردازی عمیق به مخاطب معرفی کند. اما موضوع مورد اشاره هرگز تبدیل به یک ایراد برای فیلم نمی‌شود. زیرا The Trial of the Chicago 7 گروه بازیگران خود را با نهایت دقت لازم انتخاب کرده است و تک‌تک نقش‌آفرین‌ها هم دقیقا همان درخششی را که هر کاراکتر فیلم نیاز داشت، تقدیم او کرده‌اند.

جالب‌تر اینکه چون ساخته‌ی مورد بحث بیشتر حول اتفاقات مختلف پیش‌آمده برای چند نفر می‌چرخد، سورکین فیلم را دقیقا مثل آن‌چه در دادگاه می‌شنویم، فقط با دو شخصیت می‌سازد؛ گروهی از افراد روشن‌فکر که مقابل سیستم می‌ایستند و ایالات متحده‌ی امریکا که می‌خواهد آن‌ها را به زندان بیاندازد.

با همین تصمیم صحیح، دیگر هرگز مخاطب متوجه عدم آشنایی قابل‌توجه خود با یک یا چند شخصیت مهم در داستان نمی‌شود. زیرا هر شخصیت اصلی و فرعی The Trial of the Chicago 7، در داستان‌گویی فیلم داخل یکی از دو گروه نام‌برده طبقه‌بندی شده است. مخاطب فیلم، نبرد دو ایدئولوژی را می‌بیند و کم‌وبیش با شکست و پیروزی هر دو آن‌ها مواجه می‌شود. این‌گونه همواره هر کاراکتر یک جزء است که تصویر کلی بزرگ‌تر را شکل می‌دهد.

در نتیجه شاید مثلا ویلیام به اندازه‌ی کافی شخصیت‌پردازی عمیقی نداشته باشد، اما کل گروه قرارگرفته مقابل دولت از یک شخصیت‌پردازی عمیق و لایق درک برخوردار است. تازه اجرای درخشان مارک رایلنس هم سبب می‌شود که همواره مخاطب ویلیام را باور کند و جدی بگیرد. پس چه‌قدر شگفت‌انگیز که دقیقا همین الگو را می‌توان موقع نگاه به تک‌تک شخصیت‌های قابل‌توجه دیگر فیلم The Trial of the Chicago 7 نیز مشاهده کرد. برای نمونه ریچارد دقیقا به بازیگری مثل جوزف گوردون لویت احتیاج داشت که بتواند بدون متنفر کردن مخاطب از خود، به اندازه‌ی لازم سخت‌گیر و خطرناک به نظر برسد.

رمزی کلارک فقط با بازیگری مثل مایکل کیتون می‌توانست در دقایق کوتاهی که داخل فیلم دارد، انقدر کاریزما داشته باشد که آن صحنه‌ی تکان‌دهنده را به تاثیرگذاری لازم برساند. ابی هافمن هم که طوری توسط ساشا بارون کوهن به تصویر کشیده می‌شود که حتی برای یک لحظه نمی‌توان بازیگری دیگر را برای ایفای نقش او تصور کرد. چنین دقتی از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ از اینکه مشخصا تیم سازنده هم به توانایی‌های هر بازیگر و هم به شناخت کلی مخاطب از او توجه داشته است. این‌گونه The Trial of the Chicago 7 همیشه از کمترین دقایق، بیشترین بهره را می‌برد. ساخته‌ی جدید سورکین را باید از معدود آثار پرستاره‌ی اخیر دانست که از یک تیم بازیگری شلوغ طوری استفاده می‌کند که مخاطب بگوید برای رسیدن به این سطح از جذابیت، واقعا به همه‌ی این آدم‌ها نیاز داشته است.

سورکین در این فیلم لوکیشن‌های بسیار محدودی دارد و به همین خاطر نمی‌توانست فقط به قدرت دیالوگ‌نویسی خود تکیه کند. ولی خوش‌بختانه چون کارگردانی The Trial of the Chicago 7 به وضوح پخته‌تر از کارگردانی Molly's Game است، دومین فیلم کارگردانی‌شده توسط سورکین در تصویرسازی هم عالی ظاهر شده است. زیرا در عین جریان یافتن داخل محیط‌های اندک، همواره تنوع بصری قابل توجهی را تقدیم تماشاگر می‌کند و بارها و بارها با تنظیم وزن کاراکترهای هر دو گروه در دو طرف تصویر، پیروز یا بازنده بودن هرکدام از این انسان‌ها را به یاد می‌آورد.

اصلی‌ترین دلیل تبدیل نشدن کارگردانی به پاشنه‌ی آشیل فیلمی که چنین فیلم‌نامه‌ی معرکه‌ای دارد، تدوین بسیار حساب‌شده و موسیقی‌های به‌جای آن هستند. سورکین فقط در تعداد محدودی از سکانس‌های فیلم به سراغ استفاده از آلبوم موسیقی متن اورجینال و کات‌های متعدد بین موقعیت‌های مختلف می‌رود. چون می‌فهمد که اگر قرار بر انتقال هیجان و ترس حاضر در آن لحظات به مخاطب باشد، به روایت داستان از چند زاویه‌ی دید و استفاده از موسیقی برای کات زدن درست بین آن‌ها احتیاج دارد. اوج شگفتی هم این‌جا است که ساخته‌ی سینمایی جدید آرون سورکین بارها به کمک تدوین صوتی و تصویری درست، عملا بین آدم‌هایی قرارگرفته در موقعیت‌های زمانی و مکانی متفاوت، به‌نوعی دیالوگ برقرار می‌کند.

با اینکه فیلم یک درام واقع‌گرایانه‌ی تلخ و جدی است، چندین و چند مرتبه در طول دقایق آن به هیجان می‌آییم و فقط می‌خواهیم بیشتر و بیشتر در اتمسفر فیلم نفس بکشیم. در همین حین تیم بازیگری هم مرتب به این هیجانات جذاب می‌افزاید. نتیجه هم آن است که  مثلا در سکانسی از فیلم که آدم‌ها حضور در دادگاه را تمرین می‌کنند، تماشاگر نمی‌تواند حتی برای یک لحظه چشم از The Trial of the Chicago 7 بردارد.

در آن سکانس چند شخصیت کلیدی فیلم داخل یک اتاق کوچک هستند. ولی با داغ و داغ‌تر شدن اجرای تک‌تک اعضای تیم بازیگری و پخش سکانس‌هایی که مسئله‌ی مورد بحث در اتاق را از زبان افراد دیگری روایت می‌کنند، سورکین در همین فضای محدود موفق به برگزاری یک دادگاه تمام‌عیار می‌شود؛ دادگاهی که مخاطب را به وحشت می‌اندازد. این‌جا صرفا بحث بر سر موفقیت فیلم در ایجاد لحظاتی پرکشش و درگیرکننده نیست. بلکه باید به یاد داشته باشید که دقیقا به خاطر دیدن همین سکانس وقتی وارد دادگاه اصلی شدید، بیش‌ازپیش برای آن آماده هستید.

گویا حالا که شما هم پا به پای شخصیت‌ها قواعد ظالمانه‌ی آن محل قضاوت را آموخته‌اید، در دادگاه اصلی صرفا به همه‌ی جزئیات دیالوگ‌ها گوش فرا می‌دهید و جلوی هیجان‌زدگی یا عصبانیت بیش از حد خود را می‌گیرید. باز هم دقیقا مثل کاراکترهایی که باید خود را کنترل کنند تا با واکنش تند کنترل‌کنندگان دادگاه مواجه نشوند. توانایی The Trial of the Chicago 7 در قرار دادن پای مخاطب در کفش کاراکترها را نمی‌شود ستایش نکرد.

فیلم بارها مخاطب را مطابق سلیقه‌ی خود دچار احساسات متفاوت می‌کند و این کار را به شکلی هدفمند انجام می‌دهد. نتیجه‌ی همه‌ی این تلاش‌ها هم آن است که The Trial of the Chicago 7 همزمان با پیروی از ساختار سه‌پرده‌ای، همواره به اوج گرفتن ادامه می‌دهد؛ تا جایی که پایان‌بندی فیلم حکم باشکوه‌ترین و مهم‌ترین سکانس آن را دارد. فیلم‌ساز برای جدا ساختن فیلم از تصورات خسته‌کننده‌ی مخاطب راجع به فیلم‌هایی که داستان‌های واقعی سیاسی را روایت می‌کنند، به سرگرم‌کنندگی اهمیت می‌دهد و برای دستیابی به آن می‌جنگد. پس تاثیرگذارتر می‌شود و با آدم‌های بیشتری سخن می‌گوید.

سرتاسر کارنامه‌ی آرون سورکین نشان می‌دهد که او همواره موقع رفتن به سراغ داستان‌های واقعی به خوبی همزمان با جهت‌دار نگاه کردن به شخصیت‌ها، خود را بی‌طرف نشان داده است. دست سورکین هیچ‌وقت در فیلم‌نامه پیدا نیست و در عین حال فیلم‌نامه‌های او به اصول اخلاقی و باورهای مشخصی احترام می‌گذارند. در The Trial of the Chicago 7 هم دقیقا همین نکته را می‌بینیم. این‌جا با شخصیت‌هایی روبه‌رو هستیم که حداقل در یک برهه‌ی تاریخی توسط برخی افراد به‌عنوان انسان‌هایی بدطینت شناخته شدند و بعضی آدم‌ها نیز آن‌ها را به‌عنوان قهرمان دوست داشتند.

پرداختن به چنین کاراکترهایی آسان نیست. زیرا یا باتوجه‌به سلیقه‌ی مخاطب و منتقدان امروز، احتمالا وسوسه به ستایش مطلق آن‌ها می‌شوید یا برای بی‌طرف به نظر آمدن، از سوی دیگر بوم می‌افتید و از آدم‌هایی مهم هیولا می‌سازید. سورکین خوش‌بختانه کاملا روی جاده‌ی باریک و درست قدم برداشت و کاراکترهایی را تقدیم ما می‌کند که همگی خاکستری و در نوع خود لایق احترام هستند. آن‌ها دغدغه‌های کوچکی ندارند و انسان‌های کثیفی به شمار نمی‌روند. اما بدون نقص نیستند، با یکدیگر دعوا می‌کنند، گذشته‌ی کاملا صاف و درستی نداشته‌اند و از قضا قرار نیست بعد از این دادگاه هم فقط مشغول تبدیل کردن دنیا به یک گلستان بزرگ‌تر باشند. ولی همین نگاه منصفانه و باورپذیر فیلم‌نامه به آن‌ها است که میزان اثرگذاری قصه‌ی فیلم The Trial of the Chicago 7 روی بیننده را افزایش می‌دهد. جهان امروز اهل دوست داشتن انسان‌های بدون نقص نیست. بلکه اهل طرفداری از بهترین صفات انسان‌هایی معمولی است که می‌توانیم آن‌ها را باور کنیم.

همین توجه کوتاه و کلیدی به باورپذیری، در پروسه‌ی معرفی کاراکترهای کوچک‌تر نیز به چشم می‌آید. The Trial of the Chicago 7 توانایی ایجاد ارتباط بین مخاطب و فرعی‌ترین کاراکترها را هم دارد و این کار را با داستانک‌هایی که در قالب دیالوگ روایت می‌شوند، به سرانجام می‌رساند. مثلا منشی دفتری که اعضای گروه معمولا در آن سکونت دارند، صرفا با یک تماس تلفنی به ما معرفی می‌شود؛ تماسی که نشان می‌دهد که او نیز تحت فشار و آزار دسته‌ای از مردم است.

این داستانک بدون تمرکز ناگهانی روی این زن و بدون پخش صدای فرد تماس‌گیرنده با دفتر روایت می‌شود. به این شکل که یکی از شخصیت‌ها همزمان با حرکت در محیط و گفت‌وگوی قابل لمس با چند کاراکتر متفاوت، ناگهان به صحبت با منشی می‌پردازد. مخاطب هم فقط واکنش او به صحبت‌های شخص تماس‌گیرنده و مقاومت وی دربرابر قطع تماس را می‌بیند. سورکین کوچک‌ترین قصه‌ها را هم بر مخاطب تحمیل نکرده است. پس ما آن‌ها را باور می‌کنیم. پس آدم‌ها را بهتر می‌پذیریم. پس وقتی دادگاه آغاز شد، پراحساس‌تر از حالت عادی میل به موفقیت تام هیدن، ابی هافمن، جری روبین، ویلیام کانستلر و دیوید دلینگر با بازی بسیار خوب و پرجزئیات جان کارول لینچ داریم. The Trial of the Chicago 7 با انجام کارهایی ساده مثل عزیز کردن همان منشی باعث می‌شود ما هم مثل اکثر این پروتاگونیست‌های خاکستری، آن‌ها را نماینده‌ی تعداد بسیار بیشتری از آدم‌ها ببینیم.

(سه پاراگراف بعدی مقاله اندکی از داستان فیلم The Trial of the Chicago 7 را اسپویل می‌کنند)

با همه‌ی این‌ها بزرگ‌ترین کار انجام‌شده توسط The Trial of the Chicago 7 برقراری درست ارتباط بین آدم‌های متفاوت است. سورکین با همان افتتاحیه‌ی پرسرعت و گیرا سبب می‌شود که مخاطب درک کند افراد تشکیل‌دهنده‌ی گروه اصلی شخصیت‌های فیلم، تفاوت‌های بسیار و شباهت اندکی دارند. ولی آن شباهت اندک از اهمیت فراوانی برخوردار است. زیرا یک تفکر، دغدغه یا باور را نشان می‌دهد. چون دقیقا همان شباهتی است که در دنیای امروز هم متفاوت‌ترین آدم‌ها را کنار هم می‌گذارد. ولی دلیل اصلی سورکین برای تاکید روی این نکته فقط افزایش هم‌ذات‌پنداری مخاطب با همه‌ی شخصیت‌های اصلی نیست. بلکه او می‌خواهد اثبات کند که ما در خود رخدادهای تاریخی هم دقیقا شاهد همین شباهت‌های کلیدی هستیم.

او بدون اشاره‌ی مستقیم، به زیبایی از این می‌گوید که چه‌طور ۱۰ها رخداد تلخ تاریخی مثل جنگ ویتنام و اتفاقات نژادپرستانه‌ای که همین امروز در جهان رخ می‌دهند، همگی در عین داشتن ظواهر متفاوت، ماهیتی یکسان دارند. دادگاه‌ها برگزار می‌شوند، افراد مختلف مقابل هم می‌ایستند، بدخواهی در نقاط مختلف دنیا به چشم می‌خورد و درنهایت همه‌ی این جنگ‌های فیزیکی و غیرفیزیکی، نبرد باورهای مختلف را نشان می‌دهند. به همین خاطر در یکی از میخکوب‌کننده‌ترین دیالوگ‌های فیلم، ابی هافمن می‌گوید: «من پیش از این هرگز به خاطر تفکرات خود به دادگاه نرفته بودم».

این وسط حتی اگر مخاطبی با نگاه جهت‌دار را بیابید که نحوه‌ی چینش داستان توسط سورکین را هدفمند بداند و بگوید او این‌گونه می‌خواست کار پروتاگونیست‌ها را توجیه کند، باز خود فیلم در قالب دیالوگی از ابی هافمن، پاسخی استخوان‌شکن و ردناشدنی می‌دهد: «یک بار مردی گفت که من آمده‌ام تا بین پسر و پدر و دختر و مادر اختلاف بیاندازم. می‌دانید چه شخصی این جمله را گفته است؟ عیسی مسیح (ع). مطمئنا این‌طور به نظر می‌آید که احتمالا او به بچه‌ها می‌گوید که باید پدر و مادر خود را بکشند؛ تا اینکه آیه‌های قبل و بعد از این آیه در انجیل متی را می‌خوانید و اصل معنی را می‌فهمید». معلوم است که سورکین عامدانه و هدفمند فیلم خود را می‌چیند! این یک فیلم درام است که می‌تواند تاثیرگذارتر از هر مستندی واقعیت را به تصویر بکشد. پس اتفاقا باید از آن متشکر بود که با چینش درست بخش‌های مختلف قصه، دست تماشاگر را می‌گیرد و او را به حقیقت و تمام معنایی که باید پس از دیدن فیلم به آن پی برد، نزدیک‌تر می‌کند.

(پایان اسپویل)

فرقی نمی‌کند که موضوع چیست. وکیلی که در فیلم A Few Good Men می‌خواهد قاتل نبودن چند مامور را به دادگاه اثبات کند؟ زن و مردی که به‌دنبال فرزند هستند و در فیلم Malice به نقاط بسیار غیرمنتظره‌ای از زندگی می‌رسند؟  عشقی که در فیلم The American President به جنگ سیاست می‌رود؟ چند دوست که در سریال سریال Sports Night با چالش‌های مدیریت یک برنامه‌ی تلویزیونی ورزشی مواجه می‌شوند؟ اتفاقاتی که در سریال The West Wing بخشی از زندگی روزمره‌ی افراد حاضر در کاخ سفید را تشکیل می‌دهند؟ شاید هم پشت صحنه‌ی ساخت یک اثر موفق که نحوه‌ی شکل‌گیری آن در Studio 60 on the Sunset Strip بررسی می‌شود.

به این فهرست می‌توان فیلم Charlie Wilson's War و مطالعه‌ی تاثیر یک تصمیم یک سیاست‌مدار روی جهان و زندگی خود او، فیلم The Social Network و مطالعه‌ی تاریخ تولد فیسبوک، فیلم Moneyball و بررسی تلاش برای کسب پیروزی‌های ناممکن در مسابقات بیس‌بال، سریال The Newsroom و زیر ذره‌بین بردن پروسه‌ی ایجاد تغییرات کلیدی در محیط کار، فیلم Steve Jobs و نگاه سخت‌گیرانه و بی‌طرف به نحوه‌ی رشد تکنولوژی و صد البته فیلم Molly's Game و داستان آن را اضافه کرد که به یک ورزشکار حرفه‌ای و یک قمارباز عجیب می‌پردازد. تنها ارتباط حاضر بین تک‌تک این آثار هم شخصی نیست جز آرون سورکین؛ یک نویسنده که اگر داستانی با آغاز، میانه یا پایانی لایق شنیده شدن توسط مخاطب را بیابد و در آن بتواند موانعی متعدد را مقابل شخصیت اصلی قرار بدهد، همیشه می‌تواند تماشاگر را درگیر کند.

او از هر اتفاقی، فیلم‌نامه بیرون می‌کشد. درحالی‌که در اکثر مواقع نیز به آفرینش داستان جدید توسط خود نمی‌پردازد و قصه‌های موجود در دنیا را تبدیل به فیلم‌نامه می‌کند. دیدن دوباره و دوباره‌ی فیلم‌های او احتمالا بهتر از حضور در هر کلاس فیلم‌نامه‌نویسی، اصول فیلم‌نامه‌نویسی را به مخاطب می‌آموزند. صرفا تفاوت دو اثر جدید او یعنی «بازی مالی» و فیلم The Trial of the Chicago 7 با سایر آثار وی آن است که نه توسط یک کارگردان شناخته‌شده‌ی دیگر، بلکه توسط خود سورکین کارگردانی شدند. در نتیجه تقریبا تمام اعتبار فیلم را به پای خود او می‌نویسند. چه وقتی که فیلم Molly's Game را یکی از آثار متوسط او می‌نامند و چه وقتی که من در سکانس پایانی The Trial of the Chicago 7، بی‌اختیار به بغض و گریه می‌افتم.

فیلم The Trial of the Chicago 7، کامل‌ترین فیلم آرون بنجامین سورکین است؛ بهترین اثر ساخته‌شده بین تمام آثاری که او را به‌عنوان نویسنده، کارگردان یا تهیه‌کننده می‌شناسند.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
5 + 10 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.