نقد فیلم Toni Erdmann - تونی اردمن

نقد فیلم Toni Erdmann - تونی اردمن

فیلم Toni Erdmann، یکی از بهترین کمدی‌‌های امسال و نامزد بهترین فیلم خارجی‌زبان اسکار ۲۰۱۷ است. با نقد فیلم همراه میدونی باشید.

آسان‌‌ترین‌ روش برای توضیح دادن حال‌و‌هوای فیلم «تونی اردمن» که یکی از نامزدهای بهترین فیلم خارجی‌زبان اسکار 2017 است، مقایسه کردن آن با «بردمن»، اثر برنده‌ی اسکار نیمه‌ابرقهرمانی آلخاندرو جی. ایناریتو است. البته که در «تونی اردمن» خبری از داستانگویی سورئال و دستاوردهای فنی تیم ایناریتو نیست، شخصیت اصلی بر فراز بخارست (محل وقوع اکثر اتفاقات داستان) پرواز نمی‌کند و با یک پرنده‌ی مکانیکی غول‌پیکر روبه‌رو نمی‌شود و اگرچه در «تونی اردمن» با درامی که به‌طور بسیار معذب‌کننده‌ای در واقعیت ریشه دارد طرفیم، اما در هنگام تماشای آن مدام به یاد «بردمن» می‌افتادم. نه، خلاصه‌قصه‌ی این دو فیلم شبیه به هم نیست. در حالی که «بردمن» به مردی در جستجوی به جا گذاشتن یک اثری هنری واقعی از خود می‌پردازد، «تونی اردمن» دربار‌‌ه‌ی رابطه‌ی شکسته‌ی پدر و دختری است که حالا برای یکدیگر بیگانه‌تر از غریبه‌ها هستند. اما هر دو حداقل در دو چیز با هم نقطه‌ی اشتراک دارند. همان‌طور که «بردمن» درباره‌ی مردی بود که باید یاد می‌گرفت تا جوش زدن را کنار بگذارد و لحظاتِ گذرای زندگی را درک کند، «تونی اردمن» هم داستان زن جوانی است که تمام زندگی‌اش از صبح تا شب به سروکله‌ زدن با غریبه‌ها و وانمود کردن به کسی که نیست و لذت نبردن از آن خلاصه شده است و این پدرش است که به عنوان آخرین راه نجات او وارد زندگی‌اش می‌شود و سعی می‌کند او را از نحوه‌ی زندگی پرحرص و جوش و شتاب‌زده و مصنوعی‌اش بیرون بکشد.

نقطه‌ی مشترک دومشان این است که هر دو بهترین کمدی‌های سینمایی‌ای هستند که پس از مدت‌ها دیده‌ام. شاید وضعیت درام‌های مستقل بهتر باشد، اما تقریبا اکثر کمدی‌هایی که هر سال عرضه می‌شوند به ساخته‌های استودیویی که فقط روی جوک‌‌های رگباری و بی‌سروته و خالی از معنای جنیفر انیستون و امثال او تمرکز می‌کنند خلاصه شده است و به سختی می‌توان کمدی‌ای را پیدا کرد که بی‌رحم‌تر از هر ژانر دیگری خنجرش را در قلب‌تان فرو کند. خب، «تونی اردمن» شاید بعد از «بردمن» و شاهکار جمع‌و‌جور ۲۰۱۶ یعنی «مرد آچار فرانسه»، جدیدترین فیلمی است که این کار را کرده است. فیلمی سه ساعته که شاید در نگاه اول برای یک کمدی غیرعادی و فراری‌دهنده به نظر برسد، اما این سه ساعته‌بودن باید اولین سرنخ را بهتان بدهد که با کمدی متفاوتی طرف هستیم.

برخلاف کمدی‌های معمول هالیوودی که سعی می‌کنند همه‌چیز را به سریع‌ترین شکل ممکن به پایان برسانند و حتی با این وجود کماکان حوصله‌سربر می‌شوند، زمان طولانی «تونی اردمن» یعنی با کمدی‌ای طرفیم که داستان به دور محور شوخی‌ها نمی‌چرخد، بلکه از شوخی‌ها به عنوان ابزاری برای بیرون ریختن درونیات کاراکترها و کند و کاو در روانشناسی آنها استفاده می‌کند. کمدی‌ای که شوخی‌هایش در عین ابسورد و مضحک‌بودن، واقع‌گرایانه و پرمعنی هستند. چون فیلم از زمان طولانی‌اش به عنوان وسیله‌ای برای زمینه‌چینی آنها و بافتن آنها در تار و پود قصه و دنیایش استفاده کرده است. «تونی اردمن» کمدی فوق‌العاده‌ای است که دو چیزی را که از اکثر کمدی‌های امروز سینمای غرب رخت بسته است در خود دارد. اولی سکوت است. امکان ندارد در یکی از کمدی‌های «تئوری بیگ بنگ»‌وار سینما و تلویزیون کاراکترها خفه خون بگیرند. کاراکترها مدام در حال وراجی هستند. «تونی اردمن» اما زمان بسیار قابل‌توجه‌ای را به نگاه‌های پرمعنی و لحظاتی که معمولا در اتاق تدوین بریده می‌شوند اختصاص داده است. نتیجه به فیلمی تبدیل شده که کاراکترهایش را باور می‌کنیم. (حالا بماند که شاید آن سکوت‌ها حوصله‌سربر به نظر برسند، اما اتفاقا برخی از بامزه‌ترین لحظات فیلم را تشکیل می‌دهند).

دومین نکته‌ی قابل‌تحسین فیلم این است که شاید روی کاغذ یک کمدی باشد، اما می‌تواند لقب یکی از تراژیک‌ترین و اندوهناک‌ترین فیلم سال را هم به دست بیاورد. کمدی‌ها این پتانسیل را دارند تا از جدی‌ترین داستان‌ها هم غمناک‌تر شوند. به خاطر همین است که «بردمن» و «مرد آچار فرانسه» دوتا از فیلم‌هایی هستند که در سال‌های اخیر با تمام مسخره‌بودنشان، از تماشای آنها متئاثر شدم و بغض کرده بودم و چنین چیزی درباره‌ی «تونی اردمن» هم صدق می‌کند. در پشت تمام لحظاتِ خنده‌دار فیلم، نکته‌ی غم‌انگیزی وجود دارد. ما به جنبه‌ی ابسورد زندگی مدرن امروز می‌خندیم و همزمان از وجود آن ناراحت می‌شویم. «تونی اردمن» به خاطر این کمدی خوبی نیست که تماشاگر را بی‌وقفه در حال خندیدن نگه می‌دارد، «تونی اردمن» به این دلیل کمدی خوبی است که بعضی‌وقت‌ها در مسخره‌ترین لحظات فیلم چنان تراژدی عمیقی جریان دارد که نمی‌توانید بخندید و تنها کاری از دستتان برمی‌آید مات و مبهوت خیره شدن به نمایشگر است. «تونی اردمن» لحظاتِ بامزه‌ی مصنوعی خلق نمی‌کند، بلکه بدنِ زندگی را روی میز تشریح می‌گذارد و با به راه انداختن خون و خونریزی نکات خنده‌دار آن را بیرون می‌کشد. بهترین نوع کمدی به معنای فرار از واقعیت کثیف و سیاه اطرافمان نیست. بهترین نوع کمدی شیرجه زدن به درون آن، شناخت آن و پیدا کردن راه مقابله با آن است. «تونی اردمن» در دسته‌ی دوم قرار می‌گیرد.

«تونی اردمن» داستان وینفرید و دخترش اینس است. وینفرید معلم موسیقی یک مدرسه‌ی راهنمایی است. مرد میانسالی که با سگ پیرش زندگی می‌کند و برخلاف اکثر هم‌سن و سال‌هایش که روزهایشان را روی نیمکت‌های پارک محله و شطرنج بازی کردن می‌گذارنند، روحیه‌ی سرزنده‌ای دارد و البته علاقه‌ی فراوانی به شوخی کردن. در این کار خلاقیت هم به خرج می‌دهد و حتی نامه‌رسان‌ها هم از شوخی‌های او که هیچ‌وقت آزاردهنده نمی‌شوند و فقط در حد شکستن مناسبات خشک و رسمی اجتماعی کار می‌کنند، در امان نیستند. وینفرید شغل غیرجا‌ه‌طلبانه‌ای دارد، اما کاملا مشخص است که نه تنها هیچ اهمیتی به آن نمی‌دهد، بلکه به خاطر رابطه‌ی نزدیکی که با دانش‌آموزانش دارد، همان شغلی است که دوست دارد داشته باشد و با توجه به گریم و لباس‌های عجیب دانش‌آموزانش در مراسمی که در اوایل فیلم می‌بینیم، او آن‌قدر در کارش خوب است که بچه‌ها را متقاعد به چنین کاری کرده است.

اینس اما در تضاد کامل با پدرش قرار می‌گیرد. او مشاور یک شرکت نفتی است و زندگی‌اش را در سفر کردن از این کشور به آن کشور و از این قاره به آن قاره می‌گذراند. اینس به تازگی در حال عبور از آلمان برای رفتن به رومانی است و اینجاست که وینفرید بعد از مدت‌ها فرصت ملاقات با دخترش را پیدا می‌کند و متوجه می‌شود که این دختر خیلی با چیزی که به یاد می‌آورد متفاوت است. اینس تمام وقتش را در حال صحبت کردن با تلفن می‌گذراند و به آدم خشکی تبدیل شده که انگار دیگر هیچ شوخ‌طبعی‌‌ای در وجودش باقی نمانده است و به نظر می‌رسد همیشه در استرس و اغتشاش به سر می‌برد. وینفرید که نگران دخترش است، تصمیم می‌گیرد تا در اولین فرصت به صورت سرزده به دیدن او در هتلش در رومانی برود. اما از آنجایی که وینفرید نمی‌تواند یا به نظر من نمی‌خواهد شخصیت شوخ طبعش را مخفی نگه دارد، این دیدار بوی فاجعه می‌دهد. وینفرید همراه خودش یک جفت دندان مصنوعی ضایع و کلاه‌گیس تابلو می‌آورد و در هر فرصتی که گیر می‌آورد از آنها استفاده می‌کند و شروع به شوخی کردن با مدیر کمپانی کله‌گنده‌ای که دخترش مشاورشان است می‌کند و از این می گوید که از آنجایی که دخترش دیگر در کنارش نیست، او یک دختر جایگزین اجاره کرده است تا ناخن‌های پایش را بگیرد!

از یک طرف وینفرید با این کارهایش دخترش که سعی می‌کند رسمی‌بودن و جدیتش جلوی مشتری‌های کله‌گنده‌شان را حفظ کند خجالت‌زده و معذب می‌کند و از طرف دیگر اینس یک ارائه‌ی بسیار مهم دارد و به همین دلیل از شدت استرس خیلی شکننده شده است. همه‌ی اینها به جایی ختم می‌شود که وینفرید مجبور به رفتن می‌شود. یا حداقل این‌طور به نظر می‌رسد. تا اینکه بالاخره سروکله‌ی شخصیت عنوان فیلم پیدا می‌شود. وینفرید با دندان مصنوعی و کلاه‌گیس‌اش و همچنین یک کت و شلوار ارزان‌قیمت برمی‌گردد و خودش را به اینس و دوستانش به عنوان تونی اردمن معرفی می‌کند. اینس طوری غافلگیر شده است که کاری به جز زل زدن به پدرش با این سر و وضع ندارد، اما همه‌چیز به اینجا ختم نمی‌شود. از این به بعد هر جایی اینس جلسه یا با دوستانش قرار دارد یا کلا هر زمانی که احتمال به باد رفتن آبروی اینس وجود دارد، سروکله‌ی آقای تونی اردمن هم پیدا می‌شود. از جلوی رییس‌اش گرفته تا درون کمد لباس‌هایش.

دقیقا معلوم نیست هدف وینفرید از این کارش چیست. اگرچه در ابتدا به نظر می‌رسد او از دست رفتار دخترش دل شکسته شده و می‌خواهد از این طریق تلافی کند، اما در ادامه مشخص می‌شود که وینفرید می‌خواهد از این طریق دخترش را مجبور به اضافه کردن لذت و شوخ‌طبعی به زندگی ماشینی و خشکش کند یا آن‌قدر او را در معرض آبروریزی قرار بدهد که اینس در مقابل این جور موقعیت‌ها ضدضربه شود و استرس بی‌دلیلش را از دست بدهد. اما این چیزی است که اینس از آن خبر ندارد. در نتیجه تلاش وینفرید برای باز کردن چشمانِ دخترش آن‌طور که فکر می‌کنید به لحظات زیبایی ختم نمی‌شود، بلکه به آرامی و به‌صورت بسیار درب‌و‌داغانی اتفاق می‌افتد. یعنی اینس مثل هرکس دیگری خیلی راحت با این موضوع کنار نمی‌آید، بلکه ما می‌بینیم که او دارد از دیوانه‌بازی پدرش و عدم دانستن دلیل آن زجر می‌کشد و دچار فروپاشی روانی می‌شود. فیلم سعی نمی‌کند طرف وینفرید را بگیرد و اینس را به عنوان آدمی که از ملاقات سرزده‌ی پدر تنهایش ناراحت است و نمی‌تواند او را تحمل کند به تصویر بکشد. شاید در این داستان این اینس است که مشکل دارد، اما مشکل او همان چیزی است که همه‌ی ما کم و بیش با آن دست و پنجه نرم کرده‌ایم و می‌کنیم. مشکل او، مشکل شهروندان دنیای مدرن است. همه‌ی ما به آدم‌هایی بدل شده‌ایم که سعی می‌کنیم کوچک‌ترین کار غیرمعمولی ازمان سر نزد تا خدای نکرده مورد قضاوت و نگاه عجیب دیگران قرار نگیریم و همه‌ی ما در هنگام تماشای فیلم می‌توانیم احساس کنیم که تلاش اینس برای پشت سر گذاشتن زندگی حال حاضرش و بدل شدن به کسی که جدیت زندگی را مثل پدرش به سخره می‌گیرد، چقدر سخت و طاقت‌فرسا است.

نکته‌ی بعدی که «تونی اردمن» را از کمدی‌های معمول سینما جدا می‌کند، جنس شوخی‌هایش است. اکثر شوخی‌های فیلم نه کلامی، که تصویری هستند. کاراکترها برای بیان احساسات درهم‌تنیده و آشوب‌های روانی‌شان دست به کارهای عجیب و غریبی می‌زنند که شاید در نگاه اول بی‌معنی به نظر برسند، اما در واقع نشات گرفته از عمیق‌ترین نقاط ذهنشان و پیچیده‌ترین بحران‌هایی که در حال حاضر با آنها دست و پنجه نرم می‌کنند است. یکی از چیزهایی که فیلم را به اثر چندلایه‌ و واقع‌گرایانه‌ای بدل کرده، همین است. ما تقریبا هیچ‌وقت کاراکترها را در حال صحبت کردن درباره‌ی احساسات ملتهبشان نمی‌بینیم. در دنیای واقعی هم خیلی کم پیش می‌آید تا شروع به صحبت کردن درباره‌ی چیزی که در ذهن‌مان می‌گذرد کنیم و در عوض آن احساسات ما را به سوی انجام کارهایی سوق می‌دهد که شاید از نگاه دیگران احمقانه و خنده‌دار به نظر برسد، اما برای کسی که دلیلش را می‌داند معنی‌دار است. «تونی اردمن» شامل چندتا از این لحظات است. یکی از بهترین‌های آنها یادآور سکانس دویدن کاراکتر مایکل کیتون با زیرشلواری در میدان تایمز در «بردمن» است. درست مثل آنجا که موقعیتی که کاراکتر اصلی در آن گرفتار می‌شد با وجود تمام خنده‌دار بودنش، ناراحت‌کننده و تکان‌دهنده بود، صحنه‌ی مشابه‌ای هم در اواخر «تونی اردمن» وجود دارد که حدود ۸ دقیقه جنون بی‌وقفه است که از یک طرف از خنده روده‌برتان می‌کند و از طرف دیگر نویسنده به‌طور هوشمندانه‌ای آن را بدل به یکی از لحظات دگردیسی شخصیت اینس می‌کند.

نکته‌ی بسیار مهمی که اینجا نباید فراموش کنیم این است که «تونی اردمن» چیزی که با خواندن خلاصه‌قصه‌اش به نظر می‌رسد نیست. «تونی اردمن» درباره‌ی اینکه اینس باید کار پراسترس‌اش را رها کند و همراه پدرش به خانه برگردد نیست. فیلم درباره‌ی این است که شما در هر کار و حرفه‌ای هستید نباید زندگی کردن را فراموش کنید. اینس شغل خیلی خوبی دارد. هم او کارش را خوب بلد است و هم پول و مزایای آن خوب است. اما ما هیچ‌وقت اینس را در حال لذت بردن از آنها نمی‌بینیم. او در دنیای خودش هم بیگانه است. اینس استرس و اضطراب دارد، در جشن تولدش نمی‌تواند گوشی موبایلش را زمین بگذارد و مجبور است به آدم‌هایی که اصلا دوستشان ندارد لبخند بزند و بیشتر از هرچیزی به این دلیل از پدرش متنفر است که دنیا را با عینک خنده‌دار بودن می‌بیند و اگرچه اینس کاملا از خنده‌دار بودن زندگی‌اش آگاه است، اما همیشه خودش را به کوچه‌ی علی‌چپ می‌زده و بعد از حضور پدرش در زندگی‌اش است که کم‌کم متوجه ترک‌هایی می‌شود که نمی‌تواند رویش را از آنها برگرداند.

آلبر کامو، فیلسوف معروف فرانسوی جمله‌ی معروفی دارد که می‌گوید: «تنها راه مقابله با یک دنیای غیرآزاد این است که آ‌ن‌قدر آزاد شویم که حتی زندگی ساده‌مان هم به یک عمل سرکشانه تبدیل شود». وینفرید این جمله را تغییر داده است. فلسفه‌ی او این است که تنها راه مقابله با یک دنیای بسیار جدی و تیره و تاریک، خندیدن به ریش آن و قبول کردن این حقیقت است که ساز و کار دنیا خیلی مسخره‌تر و پوچ‌تر از آن است که اعصاب‌مان را برای آن خراب کنیم. و باور کنید فیلم این موضوع را به‌طور «خندوانه‌»‌واری آسان و مصنوعی جلوه نمی‌دهد. مسیر رسیدن اینس به درک پدرش برای او خیلی آزاردهنده و پر از طغیان‌های روانی است. اینکه از روی عصبانیت و فیلم بازی کردن به پوچی دنیا بخندی یک چیز است، اما اینکه واقعا از ته قلب به کسی مثل وینفرید تبدیل شوی، کار هرکسی نیست. تونی اردمن‌بودن گاو نر می‌خواهد و مرد کهن. (دندان مصنوعی و کلاه‌گیس نیز فراموش نشود!)


افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
8 + 11 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.