Thor: Ragnarok، با بازی کیت بلانشت و کریس همسورث، ضعفهای انکارناپذیری در فیلمنامه دارد اما حتی برای یک ثانیه، نمیتوان در سرگرمکننده بودن آن شک کرد.
Thor: Ragnarok یکی از آن فیلمهایی است که اگر به هدف سرگرم شدن به سراغ آنها بروید، از تماشا کردنشان پشیمان نمیشوید
دنیای سینمایی مارول، همیشه بهترین فیلمها و برترین سکانسهایش را نه هنگام پرداختن به داستانهایی بینقص، که در مواقعی که در آنها اکشن جذاب و سیجیآیمحور این آثار، با طنزهایی نهچندان پیچیده اما تاثیرگذار و خندهآور به طور کامل مخلوط شده، تقدیم بینندهها کرده است. زمانهایی که در آنها مخاطب مدام چیزی برای تماشا کردن و لذت بردن پیدا میکند و در عین خندیدین، حس مواجهه با اثری تماما مضحک و بیارزش را نیز ندارد. علت اصلی این ماجرا هم چیزی نیست جز آن که در این زمانها، خالقان فیلمهای مارول به هیچ عنوان ساختههایشان را جدی نمیگیرند و آنها را به عنوان همان چیزی که باید باشند یا به عبارت بهتر آثار سرگرمکنندهای که بیایند و در یک بار تماشا مخاطب را جذب کنند و بروند، میشناسند. پس بگذارید همین ابتدای کار خیالتان را راحت کنم که اگر دنبال ساختهای سرگرمیساز میگردید و اصولا دیدن ابرقهرمانیهای سینمایی و خواستنی را دوست دارید، به هیچ عنوان قرار نیست از نشستن مقابل شاتهای شلوغ Thor: Ragnarok، پشیمان بشوید. چون تقریبا میتوان گفت که تک به تک سکانسهای این اثر، دقیقا جزو همان دستهای از لحظات آثار Marvel Studios هستند که تا به اینجای کار، دربارهشان صحبت میکردم. همان آثاری که ارائهی لذتی انکارناپذیر و هرچند گذرا به مخاطب را به عنوان اصلیترین هدفشان میشناسند و با رعایت الگوهای ساده و صحیح خلقشده توسط خود مارول در سینما، در اکثر ثانیههایشان نیز به این مهم، دست پیدا میکنند.
به بیان بهتر، باید گفت که در طول پیشروی دقایق تازهترین قصهی سینمایی «ثور»، همیشه یا اکشنهایی شلوغ و جذاب برای تماشا گیر مخاطب میآید یا به خاطر تبدیل شدن ناگهانی یک موقعیت کاملا جدی به وضعیتی طنز و خندهدار، حوصلهی بیننده سر نمیرود. نتیجه هم آن است که وقتی زمان به خصوصی را برای سرگرم شدن به کمک این فیلم کنار میگذارید، با این که در بعضی از لحظاتش مشکلات بسیار بسیار واضح فیلمنامه روی مختان میروند، تقریبا آن لذتی را که میشود از یک بلاکباستر تابستانی انتظار داشت به دست میآورید. این را بگذارید کنار پیشرفت واضح داستانگویی فیلم نسبت به آثار ضعیفی همچون Spider-Man: Homecoming، تا بفهمید چرا میگویم با نگاه کردن به سومین قسمت «ثور»، قرار نیست زمانی را تلف کرده باشید. این وسط، یکی از بزرگترین نقاط قوت فیلم، استفادهی درست و قابل درک فیلمساز، از شخصیتهای حاضر در داستانش بوده است. به این معنی که در دنیای Thor: Ragnarok، شاید شخصیتها، پردازش خوب و خاصی را تجربه نکنند و همیشه در حد و اندازهی ظاهر و اسمشان باقی بمانند، اما حداقل به گونهای تبدیل به یکی از قطعات پازل داستانگویی اثر شدهاند که بدون حضورشان، وجود داشتن این داستان هم، ناممکن میشود. در مقام مقایسه، میشود به تازهترین مرد عنکبوتی سینما اشاره کرد که حضور Iron Man در کنار آن، چیزی بیشتر از یک استفادهی ابزاری برای تضمین بخشی از فروش فیلم نبود و تونی استارک در آن اثر، قابل جایگزین شدن با هر بزرگتر کاربلد و دلسوزی بود. این در حالی است که «رگناروک»، آنقدر از شخصیتهای اصلی و فرعیاش در طول داستان کار کشیده که در هر حالتی تصور این داستان بدون حضور هالک، ثور، والکری و لوکی در آن، ناممکن به نظر میرسد.
البته همانگونه که گفتم، فیلم در عین استفادهی خوبی که از کاراکترهایش دارد، به هیچ عنوان برای شخصیتپردازی آنها برنامهای نداشته است. این یعنی نه کاراکترهای شناختهشدهای همچون ثور (کریس همسورث) و بروس بنر (مارک روفالو) در طول این داستان، حتی ذرهای به جزئیات و عمقشان اضافه میشود و نه کاراکترهای مثبت یا منفی تازهواردی مثل والکری (تسا تامپسون) و هِلا (کیت بلانشت)، در ثانیههای آن حتی برای یک لحظه، به چیزی فراتر از تیپهایی جذبکننده و خفن، تبدیل میشوند. این موضوع، شاید به سبب آن که «رگناروک» برای خلق اکشنها و سکانسهای خندهآورش به چیزی بیشتر از این تیپها نیازی ندارد، آنقدرها هم نکتهی منفی بزرگی به نظر نرسد اما از آنجایی که احتمالا در آیندهای نهچندان دور، مارول قصد روایت داستانی دراماتیک و تاثیرگذار از این شخصیتها را دارد، هدر دادن این فرصتهای صد و بیست دقیقهای برای خلق حتی همذاتپنداریهایی ساده و اندک، عجیب به نظر میرسد. همذاتپنداریهایی که وقتی نباشند، مخاطب هرگز شانس درگیری جدی با داستان را ندارد و هر چهقدر هم که سیجیآیها بزرگ به نظر برسند یا ظاهر کاراکترها جذاب باشد یا با بازیگران معروفی سر و کار داشته باشیم، اتفاقاتی که در برابر چشمان مخاطبان اثر رخ میدهند، هیچ ارزش و معنایی برای آنها ندارد.
از طرف دیگر، یکی از بزرگترین نکات منفی Thor: Ragnarok، چیزی نیست جز آن که نمیتواند به اندازهای که در تریلرهایش قول آن را میداد یا با شنیدن نامش انتظار داشتیم، جنگ بزرگی را نشان مخاطبان دهد. اتفاقی که با جلو رفتن دقیقههای فیلم میافتد آنقدر ساده و بدون جلوههای بزرگ است که شاید، هیچکسی موقع رویارویی با آن، باور نکند که دارد یکی از بزرگترین نبردهای تاریخ کمیکهای مارول را تماشا میکند. چون فیلم، به خاطر آن که قصد فاصله گرفتن از کوچکترین لحظات خستهکننده را داشته، سعی کرده با گسترش فضای داستان و روایت پیرنگهایی موازی، از سر رفتن حوصلهی مخاطبش جلوگیری کند. اما آنچه که در نهایت به دست ما رسیده، با این که در رسیدن به این هدف موفق بوده، شبیه به قصهگویی شلختهای به نظر میرسد که حالا در یک بخشی از آن هم دختر فراموششدهی اودین، هوس حمله کردن به شهر پدریاش را کرده است! موضوعی که واقعا یکی از آن نکات منفی اثرگذاری است که احساس میکنم مارول برای محافظهکاری و نگه داشتن جلوههای جنگی بزرگش برای نمایش Avengers: Infinity War، آن را به این فیلم وارد کرده است. بالاخره وقتی فیلمی پانصد میلیون دلاری در راه است که میخواهد «جنگی بزرگ و بینهایت» را نشان همگان دهد، دیگر مابقی آثار حق به تصویر کشیدن چنین چیزی را ندارند.
بازیگران فیلم اما در اجرای نقشهای ساده و به دور از جزئیاتشان، عملکردی لایق تحسین و دوستداشتنی دارند. از یک طرف، مارک روفالو را داریم که در نقش بروس بنر/هالک، به بهترین شکل ممکن فرو رفته و تمام ابعاد شناختهشده از این شخصیت تا به امروز در دنیای سینمایی مارول را بدون هیچگونه کم و کاست به تصویر میکشد. آن طرف ماجرا نیز کیت بلانشتی را داریم که انصافا با گریمها و جلوههای ویژهی قدرتمند حاضر در اطرافش، تبدیل به خود خود دختر اودین شده و تیپ جذابش در نقش یک آنتاگونیست بیکلهی شدیدا قدرتمند را کمالگرایانه به نمایش میگذارد. البته یکی از مزیتهای اپیزود سوم «ثور» آن است که اجراهای خوبش فقط به همین چند نام شناختهشده محدود نمیشوند و تقریبا فیلم از لحاظ اجرا، در کمتر لحظهای به بنبست میخورد. هرچند که این به معنی عالی بودن اجراها هم نیست. چون اصلا در دنیای این فیلم کاراکتر عمیقی را نمیشود یافت که حالا بخواهیم با سنجیدن عملکرد بازیگر در چگونگی خلق تصویری صحیح از زوایای گوناگون آن بگوییم نقشآفرینیهای حاضر در آن از چه کیفیتی برخوردار هستند.
با همهی اینها، اگر موارد مربوط به داستان و روایت قصه را کنار بگذاریم، نوبت به صحبت دربارهی سکانسپردازیهای تایکا وایتیتی، کارگردان اثر میرسد. سکانسپردازیهای فوقالعادهای که به کمک رشد همیشگی جلوههای کامپیوتری حاضر در شاتهای ضبط و پخششده توسط Marvel Studios، سر زدن به جهانهایی گوناگون در خلال پیشروی داستانِ Thor: Ragnarok، بهرهبرداری این قصه از نبردهایی شلوغ با کمک سلاحهای مختلف و کارگردانی عالی کارگردان در هنگام خلق قصهگوییهای اکشن، فوقالعاده به نظر میرسند. «رگناروک»، پر شده از تصاویر جذابی است که میشود آنها را برای ساخت کارت پستالهای جذاب استفاده کرد. رنگبندیها همیشه عالی به نظر میرسند، زیبایی شاتها انکارناپذیر است و از منظر بصری، در یک کلام نمیتوان انتقادی به این اثر وارد کرد. پس اگر در قسمت داستانگویی و روایت، «رگناروک» ساختهای سینمایی است که نکات منفی زیادی دارد اما از پس سرگرمکننده بودن برآمده، در قسمتهای فنی عالی است و به کمک موزیکهای جذابش، غالب ثانیههایش را درخشان، نشان تماشاگران خود میدهد.
دوست داشتن Thor: Ragnarok یا اهمیت ندادن به این فیلم، به باورتان نسبت به آثار قبلی دنیای سینمایی مارول مربوط میشود. اگر ساختههای برتر این جهان سینمایی را که در آنها اکشنهای شلوغ و جذاب در همراهی با سکانسهای خندهدار بامزه و دوستداشتنی، بدون توجه به شخصیتپردازی تقدیم مخاطبان شدهاند و به بینندگان اجازهی خسته شدن نمیدهند دوست دارید، قطعا از سومین قسمت Thor نیز لذت میبرید. چون این فیلم، حاصل در کنار هم قرار گرفتن تمام نکات مثبت ساده و شاید کلیشهای بهترین فیلمهای Marvel Studios است و بیشتر از آن، چیزی برای عرضه ندارد. با این حال، اگر آثار سینمایی را برای چیزی بلندتر از سرگرمیهای زودگذر میخواهید و قصهگوییهای تکراری ابرقهرمانمحور، برایتان جذابیتی ندارد، به هیچ عنوان دلیلی برای رفتن به سراغ «رگناروک»، تازهترین اثر از مجموعهی سینمایی مارول ندارید.