فیلم Things to Come «آینده»، قصهی زنی است که ذره ذره زندگیاش از هم میشکافد تا به درک تازهای از زیستن برسد. همراه میدونی باشید.
میا هانسون لووه، فیلمساز زن فرانسوی در فیلم Things to Come «آینده» به مدت صد دقیقه قصد دارد ما را به این چالش دعوت کند که به راستی در زندگی هریک از ما آدمها، آنچه در پیش رو است چیست و چقدر ارزش جنگیدن دارد؟ او سعی میکند ما را از دریچه نگاه زنی که معلم فسلفه است به لایههای عمیق زندگی بکشاند و نهایت آن را به ما نشان دهد. اما صرفا قرار نیست به یک چالش طاقت فرسا دعوتمان کند و در پایان بدون پاسخ و ناامید رها شویم. هانسون که در این فیلم کاملا بارز است که از عباس کیارستمی تاثیر گرفته، لحظاتی از جنس «طعم گیلاس» یا «کپی برابر اصل» را به یادمان میآورد که ضمن اینکه با یک استیصال روبرو میشویم، پیشنهادی هم در ذهنمان شکل میگیرد که قدری روشنمان کند. هانسون همچنین برای این فیلم موفق به کسب جایزه خرس نقرهای کارگردانی در جشنواره برلین ۲۰۱۶ شده است. با فیلمی دیگر از سینمای هنری همراه شوید.
در ادامه بهتر است ابتدا فیلم را ببینید و سپس نقد را ادامه دهید
بارزترین عنصر فیلم، شخصیت پردازی دقیق ناتالی در فیلمنامه است
شاعری وصیت کرده است که جسد او را نزدیک دریا دفن کنند تا صدای وزش باد و دریا را بشنود. درحالی که قابی از مزار این شاعر در پیش زمینه و دریایی بیکران را در پس زمینه میبینیم، روی تصویر حک میشود «آینده». این قاب، واژهای به نام آینده را به زیبایی به تصویر میکشد. در نگاه اول بارزترین اتفاق، مرگ غیر قابل انکار است که پایانی حتمی برای هر سرنوشتی است. پایانی برای هر تکاپویی است که گاهی از آن غافل میشویم. در نگاهی عمیقتر و شاعرانهتر، مزار ساده آن شاعر که آرزو داشته در کنار دریا آرام بگیرد، پیوند میخورد با ناتالی (با بازی ایزابل هوپر) و هاینز (با بازی آندره مارکون)، زوجی که به نظر میرسد کاملا غرق در حرفه خود هستند. هرکدام مقابل این مزار قرار میگیرند و صحنه را به نوبت ترک میکنند. حال با نگاهی ساده به غایت زندگی در همان ابتدای فیلم، با ناتالی به عنوان شخصیت اصلی داستان همراه میشویم تا او را خوب بشناسیم. بارزترین نکته فیلم در شخصیت پردازی دقیق ناتالی است که به دلیل اهمیت آن، از این طریق به دنیای فیلم ورود میکنیم.
زنی که غرق در کتابهایش است و با همه توانش فلسفه میخواند و درس میدهد، چه چیز میتواند خللی در مسیرش بیندازد؟ ارتباطش با نسل جدید یا به نوعی خانواده، شاگردان و مخاطبانش. دانشجویانی که نگران آینده خود هستند که ماحصل درس خواندنشان بیکاری باشد، حرفهای چنین معلمانی را برنمیتابند. نسل جدید طغیانگر است. هرجا که لازم باشد اعتراض میکند و کمتر مانند ناتالی انعطاف به خرج میدهد و محافظه کار است. برای ناتالی تدریس فلسفه در کلاس حکم تمام دنیایش را دارد. برای القای چنین حسی، کت قهوهای رنگی که میپوشد همرنگ تمام در و پنجرههای قهوهای مدرسه است. اما با شاگردانی طرف است که هیچ یک از او حرف شنوی ندارند. در طی سالهای فعالیتش تنها یک شاگرد صمیمی دارد که او هم از همان دیالوگهای ابتدایی خود نشان میدهد که دیگر اعتقاداتش با ناتالی یکی نیست. مخاطبان کتابش هم دیگر از آن نگاه پیچیده و پر تفضیلش خسته شدهاند.
رابطه او با شوهرش نیز چندان تعریفی ندارد. میزانسنهایی که هانسن برای این زن شوهر در نظر گرفته است یا در مکانهای کاملا جدا از هم نشستهاند یا اگر در کنار هم باشند موقعیتشان به گونهای است که هیچ نگاهی به هم نکنند. از دیالوگهایشان چیزی جز نیش و کنایه برنمیآید. از پسر و دخترش هم چیزی نمیدانیم چرا که ناتالی هم آنها را نمیشناسد. خانوادهای را دور یک میز شاهد هستیم که یک کتابخانهی بزرگ آنها را در بک گراند بلعیده است. کاملا به طرزی اغراق گونه در اکثر پلانها ردی از کتاب در قابهای ناتالی دیده میشود.
به طرزی اغراق گونه در اکثر پلانها ردی از کتاب در قابهای ناتالی دیده میشود
در طراحی صحنه خانه مادرش هم از کتابهای بسیاری در قفسه استفاده شده است که گویی پیشینهی ناتالی که از مادرش چه تاثیرهایی گرفته است را برملا میسازد. مادری که با یک گربه (المانی از جنس بخت و اقبال همچون گربه فیلم Inside Llewyn Davis) زندگی میکند و مدام آرامش ناتالی را برهم میزند. شما را ارجاع میدهم به سکانسی که ناتالی به شاگردانش زیر آفتاب، درباره معنای حقیقت صحبت میکند. او مدام میخواهد با حقیقت روبرو شود اما اتفاقی که ما را نامطمئن میکند این است که به راستی توانایی ناتالی در مواجهه با واقعیت بیرحم تا چه اندازه است؟ وقتی مادرش تلفنی به او میگوید که قصد دارد خودش را بکشد، کاملا ناتالی را به هم میریزد. ناتالی که کاملا درگیر جریان جدی زندگی است از آدمهایی که در بک گراند این نما مشغول لذت بردن از آفتاب هستند، با آشفتگی جدا میشوند و به سمت حقیقت میرود.
حقیقت بعدی چیست؟ این است که شوهرش بعد از ۲۵ سال به او بگوید که رابطهای با زنی دیگر دارد. ناتالی که عشقشان را ابدی میدانسته، در مواجهه با واقعیتی دیگر ذره ذره در حال فروپاشی است. حال اگر ناتالی با خیانت، مرگ مادر و اخراج از کار روبرو شود، آنوقت است که دیگر با شخصیتی آزاد روبرو هستیم که درگیریهای سطحی قبل را ندارد. از پلانهایی که بر خلاف اول فیلم در قایق مشغول نوشتن بود و با لذت شنا کردن در دریا بیگانه، میرسیم به لحظاتی که در دریا شنا میکند و مزه چند میوه را از درخت میچشد. وقتی در اتوبوس نشسته است به طور اتفاقی شوهرش را با آن زن میبیند. او در ابتدا از دیدن این صحنه جا میخورد اما رفته رفته چنین حقیقتهایی را هضم میکند و به خندهای غیر ارادی میافتد. دل به سفری میسپارد که استعارهای از سفر به درونیات ناتالی است. او همچون شخصیتهای فیلم «کپی برابر اصل» به طبیعت رجوع میکند.
وقتی به رابطه با شاگردش نگاه میکنیم، گویی بعد سالها آموزشی که ناتالی به فابیِن (شاگرد) داده است، حال خود ناتالی مشغول آموزش دیدن از این نسل است. او دیگر کمتر در میزگردهای فلسفی شرکت میکند. گریههای روی تختش نشان از استیصالی است که بعد سالها کتاب خواندن به آن رسیده است. انگار اگر به او عمر دوبارهای بدهند خوب میداند در زندگی تازهاش به دنبال چه باید باشد. البته ناگفته نماند از نقطهای که ناتالی به تنهایی تصمیم میگیرد به خانهی شاگردش سفر کند، فیلم ریتم کندی را پیش میگیرد. هرچند که این ریتم کند در مقابل آشفتگی زندگی ناتالی تا پیش از آن، در خدمت القای تغییرات درونی اوا ست. اما اینکه دوبار ناتالی سفر میکند و از سفر دومش چیز زیادی جز همان مفاهیم قبل عاید مخاطب نمیشود، فیلم را خسته کننده میکند.
این پاراگراف بخشی از پایان را اسپویل میکند
واقع گرا بودن در اندیشه یک بحث است، توان مقابله با حقیقت در عمل بحثی دیگر
اما پس از این استیصال ناتالی فیلم هانسن چه چیزی را دریافت میکند؟ اگر نگاهی به پلان پایان بندی فیلم داشته باشیم، دوربین ناتالی و نوهی تازه به دنیا آمدهاش را در اتاقی جدا از دیگران نشان میدهد. جایی که دیگر از ناتالی حاضر جواب سر میز خبری نیست. همچنین در آغوش گرفتن نوهاش خبر توجهی ویژه به نسلهای بعد از خودش دارد. دوربین آرام از آنها فاصله میگیرد و از اتاق بیرون میآید. در راهروی خانه Track Back میکند تا به کتابخانه میرسد. کتابخانهای که دیگر کاملا از ناتالی جدا شده است و این حرکت دوربین نگاه تازهی ناتالی را به مخاطب هدیه میدهد.
دیگر نقطه قوت فیلم یقینا بازی ایزابل هوپر است که به زیبایی استیصال از درک معنای زندگی را به تصویر کشیده است. با حفظ چهرهی سرد و بیروحش و القای یک نظم در حریم شخصیاش ما را به یاد بازیاش در فیلم «Piano Teacher» هم میاندازد که گویی استاد بازی در این گونه نقشهاست. البته نکته قابل توجه اینکه هوپر در همان سال، نقش آفرینی در فیلم «Elle» را هم تجربه کرد که نقشی بسیار متفاوت نسبت به این نقشش در این فیلم بود و همگان را شگفت زده کرد. هانسن در مصاحبهای اعلام کرد که ازابتدای نگارش فیلمنامه، این نقش را برای ایزابل هوپر نوشته است. از این رو تمام جزییات کاراکتر در خدمت بازی ایزابل هوپر بود. امیدوارم از تماشای این فیلم لذت ببرید.