یک داستان عاشقانهی آشنا، نقشآفرینی بسیار خوب تسا تامپسون، شتابزدگی در بخشهایی از داستانگویی و استفادهی بهجا از موسیقی. فیلم عشق سیلوی با تمام ایرادهای خود یکی از بهترین فیلمهای عاشقانه ۲۰۲۰ است.
بعضی از داستانها کهنه نمیشوند؛ انقدر در طول تاریخ سینما موفق به همراه کردن مخاطب با خود شدهاند و آنچنان گرهخورده به ریشههای زندگی انسانی هستند که همیشه انواعواقسام بینندگان میتوانند یک شانس به آنها بدهند. قصهی دختری با آرزوهای فراوان که در یک مغازهی خاکگرفته کنار پدر خود روزگار میگذراند و پسری نوازنده که دل به او میبازد، بارها و بارها توسط افراد مختلف در سینما به تصویر کشیده شده است. احتمالا تمام آنچه که برای جواب دادن این روایت به آن نیاز دارید، فیلمنامهنویسی، کارگردانی و بازیگری استاندارد باشد. در نتیجه شاید فیلم Sylvie's Love را از هر جهت بتوان فراموششدنی و یک بار مصرف دانست، اما بهعنوان یک فیلم عاشقانه کار خود را انجام میدهد و سپس از یاد میرود.
به سختی میتوان تصور کرد که یک مخاطب علاقهمند به فیلمهای رمانتیک از حدودا ۵۰ دقیقهی آغازین فیلم Sylvie's Love لذت نبرد. زیرا کارگردان با متانت، آرامآرام دو شخصیت، رویاهای آنها، موانع قرارگرفته دربرابر عشق شکلگرفته و تمایل این دو برای پرواز به سمت خوشبختی با یکدیگر را معرفی میکند. در نتیجه بهسادگی به عشق آنها اهمیت میدهیم. پس هر بار که مانعی مقابل به ثمر رسیدن این عشق به چشم میخورد، کمی ناراحت میشویم و هر زمان که شعلهی عشق موانع را میسوزاند، لبخند میزنیم.
هیچ نکتهی ویژهای در این داستان وجود ندارد و تیم سازنده کوچکترین خلاقیتی برای طراحی فیلم رمانتیک خود به خرج نمیدهد. اما مخاطب هدف که واقعا فقط میخواست یک فیلم رمانتیک قابل قبول ببیند، احتمالا اعتراضی نخواهد داشت. زیرا همانگونه که گفتم، اصل عشق حاضر در داستان بهصورت مرتب و درست معرفی شد؛ نه شتابزده، تحمیلشده یا غیر قابل باور. قطعا عدهای خواهند گفت که با این وضعیت قطعا فیلم Sylvie's Love دستاورد سینمایی بزرگی ندارد. درست هم میگویند. ولی باتوجهبه وضعیت نامطلوب این جنس از فیلمها در هالیوود امروز، عشق سیلوی بهسادگی باید بهعنوان یکی از بهترین فیلم های عاشقانه ۲۰۲۰ شناخته شود.
این وسط آنچه که فیلمنامهنویسی و کارگردانی استاندارد یوجین اش را برمیدارد و چند سطح بالاتر جلوه میدهد، نقشآفرینی تسا تامپسون است. او باظرافت، صبور و پرحوصله نقش سیلوی را بازی میکند و هر بار که وی سخنی را به زور بر زبان نمیآورد یا اشتیاق خود را با تمام وجود در قالب جملات بیان میکند، بیاشکال این شخصیت را به تصویر میکشد. به خاطر تسا تامپسون هم سیلوی و هم عشق سیلوی چند برابر باورپذیرتر شده است. البته که نامندی آسوموگا در نقش رابرت و آجا نائومی کینگ در نقش مونا هم مقابل تسا تامپسون کمنقص ظاهر میشوند. ولی باز آن نقشآفرینیها را هم میتوان به مانند بسیاری از عناصر سازندهی دیگر فیلم، استاندارد و قابل قبول خطاب کرد. تسا تامپسون از این سطح فراتر میرود و به مرحلهای میرسد که اگر فیلم Sylvie's Love یک اثر تلویزیونی نبود، شاید میتوانست در برخی مراسمها نامزد دریافت جایزهی برترین بازیگر نقش اول زن در فیلم سینمایی شود.
با همهی اینها پردههای دوم و سوم فیلمنامهی Sylvie's Love اصلا کشش و جذابیت پردهی اول را ندارند. مشکل از ذات داستان و بخشهای اصلی آن نیست. زیرا سازنده هم به خوبی مثلث عشقی را تشکیل میدهد و هم درنهایت کمتر به سراغ بتسازی از یک شخصیت و تبدیل کردن دیگری به شیطان مجسم رفته است. پس ماجرا به این سادگی نیست که مخاطب بگوید یک رابطهی بد و زشت باید به پایان برسد تا رابطهای فوقالعاده شکل بگیرد.
در همین حین میزان پرداخت فیلم به زندگی شخصی دو کاراکتر اصلی هم قابل قبول به نظر میرسد. مخاطب میفهمد که آنها چه میخواهند و چرا ممکن است که نتوانند به خواستهی خود برسند. در نتیجه فیلم Sylvie's Love در بند عاشقانه بودن به دام نمیافتد و از یاد نمیبرد که در اصل باید آدمهای حاضر در این قصهی عاشقانه را به تصویر بکشد. پس مشکل کجا است؟ چرا فیلم هرگز نمیتواند ماندگار به نظر بیاید؟
مسئله اینجا است که برخلاف پردهی نخست داستان که منطقی و گام به گام جلو میرفت، ادامهی قصه از هر جهت حالتی شتابزده دارد. شخصیتی که برای چندین و چند دقیقه فیلم از ما میخواهد که به او به چشم فردی خودخواه و کموبیش بیاحساس نگاه کنیم، ناگهان در عرض چند ثانیه باید در دید من و شما تبدیل به مردی بهشدت خانوادهدوست، عاشق و صرفا مقداری متفاوت شود. شغلی که رسیدن به آن در ابتدا بسیار سخت به نظر میرسید، ناگهان با اولین تلاش شخصیت تقدیم او میشود. چالشی که مقابل ایجاد تعادل بین زندگی خانوادگی و زندگی کاری سیلوی قرار گرفت، به پیشپاافتادهترین شکل ممکن از بین میرود؛ تا حدی که از خود میپرسیم اگر کارگردان میخواست دقیقا به سادهترین شکل ممکن مسئله را حل کند، اصلا چرا آن را به وجود آورد؟ وقتی به شکلی معجزهوار همزمان کار و زندگی شخصی سیلوی جلو میروند، بیننده چهطور باید تقابل آنها با یکدیگر را لمس کند؟
این مشکلات را بهعلاوهی تضاد داشتن پایانبندی اصلی فیلم با برخی از بخشهای دیگر اثر و غیر قابل درک بودن چند تصمیم ناگهانی شخصیتها کنید تا بفهمید که چرا نمیتوانید انتظار ویژهای از فیلم Sylvie's Love داشته باشید. در عین حال نباید انکار کرد که برخلاف درصد قابل توجهی از فیلمهای مشابه، سازنده اینجا داستان را بیدلیل آغشته به پیامهای ضدنژادپرستانه نمیکند و نمیخواهد همزمان چند هندوانه بردارد. پیامهای ضدنژادپرستانه بسیار ارزشمند و مهم هستند. اما اگر بر فیلم تحمیل شوند، صرفا آن را شعاری میکنند و هیچ تاثیر خاصی هم نمیگذارند. از قضا فیلم عاشقانه عشق سیلوی با بازی تسا تامپسون اصلا فضایی برای انجام چنین کارهایی نداشت و اگر به سراغ آنها میرفت، نتیجه احتمالا خستهکننده و حوصلهسربر از آب درمیآمد.
تکلیف فیلم Sylvie's Love با خود روشن است؛ میخواهد یک داستان رمانتیک بین یک دختر و پسر سیاهپوست در مکانهایی همچون محلهی هارلم شهر نیویورک را به تصویر بکشد. پس نهتنها فیلم حالت شعاری نمیگیرد، بلکه اصلا همین هویت خانوادگی و نژادی آنها باعث میشود که در تجربهی یکبارهی مخاطب، عشق سیلوی بتواند به اندازهی لازم متفاوت با برخی از آثار مشابه به نظر بیاید.
سازنده به خوبی بخشهای مختلف اثر را به یکدیگر پیوند میدهد. ارتباط عمیق سیلوی و رابرت با موسیقیهای متفاوت رسما در قصه نقش دارد. افرادی که سودجویانه، با عشق یا بیاحساس با موسیقی رفتار میکنند، هرکدام از این منظر در فیلم تعریف شدهاند. پس اثرگذاری احساسی آلبوم موسیقی متن اثر روی مخاطب نیز افزایش مییابد. چرا که آن موسیقی در متن و حاشیهی داستان هم جاری شده است؛ در دیالوگها شنیده میشود و در رفتارها به چشم میآید.
مونا بهعنوان یکی از عزیزترین اعضای خانواده برای سیلوی مدام از او راجع به بهترین آهنگ برای یک موقعیت احساسی، برای یک مکان یا برای یک زمان خاص میپرسد. این پرسش و پاسخ را شاید بتوان موتیف اصلی فیلم برای قصهگویی دانست. حرف اصلی سازنده را نیز میتوان در یک گفتوگوی ساده کنار ساحل شنید. وقتی او به سیلوی میگوید: «بسیاری از آدمها حتی یک بار در طول عمر خود همچنین عشقی را تجربه نمیکنند».
یوجین اش، نویسنده و کارگردان عشق سیلوی از ضرورت به آغوش کشیدن بهترین و شیرینترین ثانیههای عمر میگوید؛ از اهمیت قدر دانستن بهترین رخدادها. بعید نیست مخاطب امروز نیز اگر با انتظارات تنظیمشده به سراغ اثری همچون فیلم Sylvie's Love برود، بتواند در آخر به آرامی با خود بگوید که بسیاری از فیلمهای عاشقانهی جدید هالیوود، همین ۵۰ دقیقهی کماشکال و سرتاسر دلنشین را هم ندارند.