کن لوچ فیلمساز سیاسی بریتانیا با فیلمی اجتماعی سیاسی بازگشته است. فیلمسازی که همیشه دغدغه بیان حقیقت را داشته است. «آمدیم، نبودید» یادآور «اینجانب دنیل بلیک» است. با میدونی و نقد این فیلم همراه باشید.
کن لوچ معتقد است در هنر باید متعهد بود به گفتن حقیقت. این تنها اصلی است که هنرمند واجب است رعایت کند. فیلمهای کن لوچ همیشه اشارات تند سیاسی دارند و طرف طبقه کارگر ایستادهاند. قصهها همیشه وسیلهایاند برای برملا کردن ظلمی که سیستم بر طبقه کارگر روا میدارد. بریتانیا دومین اقتصاد اروپا و پنجمین اقتصاد برتر جهان است اما کماکان در فیلمهای کن لوچ اثرات بیعدالتی و خشونت علیه طبقه متوسط و فرودست را میتوان دنبال کرد. کن لوچ در فیلم به یادماندنی خود «قوش» سراغ خانوادهای بریتانیایی رفته بود و از زاویه دید پسر خانواده موفق به ترسیم نظام سرکوبگر حاکم شده بود. در Kes (قوش) بیلی پسر بچهای با استعداد است که به پرندهای علاقهمند میشود و سعی میکند او را دستآموز خود کند. آن پرنده (قوش) تبدیل به نمادی برای رویاهای هر انگلیسی میشود.
رویاهایی که در کودکی پررنگاند و جایی در مسیر از بین میروند. پس از این سرکوبی آدمها تبدیل به ماشینهای بدون رویایی میشوند که باید صبح تا شب برای گذران زندگی کار کنند و همیشه ناراضیاند. بیلی در «قوش» معلم ورزشی دارد که مدام او را تحقیر میکند. معلم هم عاشق منچستر یونایتد بوده است اما هیچوقت نتوانسته فوتبالیست شود. قوشِ معلم، ورزش فوتبال است. معلم هم جایی در زندگیاش با فوتبالیست شدن خداحافظی کرده است. این گزاره درباره برادر بیلی هم صادق است. بهطور کلی رویاهای فراموش شده در گذر سالها نسلی سرخورده و سرکوبشده ساخته که در فیلمهای متاخر کن لوچ با گذر از بحران اقتصادی در اروپا شرایط سختی را تجربه میکنند.
در Kes بیلی پسر بچهای با استعداد است که به پرندهای علاقهمند میشود و سعی میکند او را دستآموز خود کند. آن پرنده (قوش) تبدیل به نمادی برای رویاهای هر انگلیسی میشود
در Sorry We Missed You «آمدیم، نبودید» کن لوچ با فیلمنامهنویس همیشگی سالهای اخیرش یعنی پل لاورتی کار کرده است. فیلمنامههای لاورتی بهشدت بر مکانیزمهای عاطفی تاکید دارد که توانایی زیادی در تحریک حس غم در مخاطب دارند. صحنه معروف غذاخوری خیریه در فیلم «اینجانب دنیل بلیک» که موفق به دریافت جایزه نخل طلای کن شد یکی از غمگینترین صحنههای سینمایی سالهای اخیر است. وقتی زنی سرپرستخانوار با دو فرزندش به خیریه میروند و از فرط گرسنگی مجبور میشود در همان راهرو بین قفسههای غذا یکی از کنسروها را باز کند و بخورد. کن لوچ دلایل مشخصی برای به تصویر کشیدن رنج طبقه فرودست و متوسط دارد که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت. فیلم اخیر او هم در همین فضا و با تاکید بر حقوق کارگران خویشفرما طراحی و ساخته شده است. اگر وسوسه شدید فیلم را ببینید پس از تماشای آن مابقی متن را بخوانید.
گوشههایی از داستان فیلم در ادامه لو خواهد رفت.
کن لوچ در مصاحبهاش درباره فیلم «اینجانب دنیل بلیک» از دلایل انتخاب نیوکسل بهعنوان محل اتفاقات فیلم میگوید: «نیوکسل شهر مقاومت است. فرهنگ چپ و دیرپا دارد، فرهنگی صنعتی و کارگری غنی دارد که متکی بر سنت معدنکاران و کارگران است.» فیلم تازه هم در نیوکسل میگذرد. در شهری که پر شده از خانههای کوچک. ساختار اقتصادی انگلستان به شکلی است که خرید خانه برای مردم به صرفهتر از اجاره خانه است. زیرا برای کسانیکه تا به حال خانه نداشتهاند نرخ اقساط خرید خانه کمتر از نرخ اجاره درمیآید. این مسئله جرقهایست برای ریکی ترنر که تکانی به خانواده و زندگیاش بدهد. او مردِ کار است. خودش به پسرش میگوید که همیشه بدنش قدرتمندتر از ذهنش بوده است. تصمیم میگیرد تا وارد شغلی جدید شود و به واسطه تلاشی دو ساله موفق به خرید خانه شود. این آرزو به واسطه وعدههایی که کارفرما به او میدهد در ذهنش تحقق میبخشد. ریکی کارگر خویشفرما در یک شرکت پستی میشود. او وَنی را در اختیار میگیرد که قرار است پس از چند سال که بهعنوان راننده روی آن کار کرد مال خودش شود. اما شرکت تاکید میکند که هیچ تعهدی نسبت به او نخواهد داشت.
اتفاقی که تغییرات زیاد در زندگی او ایجاد میکند. مجبور میشود ماشین خانوادگی را بفروشد و همسرش که پرستار خانگی است مجبور میشود با اتوبوس سراغ مشتریانش برود. ساعات طولانی کار و فشار و استرس روزبهروز ریکی و خانوادهاش را بیشتر تحت فشار قرار میدهد. او و همسرش مجبور میشوند تا فشارهای وارده از طرف فرزندان را هم تحمل کنند. پسرشان سب علاقه زیادی به دیوارنویسی دارد. علاقهای که او را وصل میکند به دنیل بلیک. مردی که ناتوان در گرفتن حق خودش روی دیوار نوشت من دنیل بلیک هستم و بهعنوان یک انسان حق حیات دارم. سعی کرد از دیوارنویسی برای گرفتن حقاش استفاده کند. طبقهای که فضایی برای بیان حقوق خودشان ندارند و دولت با پیچیده کردن فرآیندهای اداری و قضایی سعی دارد آنها را از گرفتن حق خودشان ناامید کند. احتمالاً سب با روحیه جنگجوی خود و علاقه به دیوارنویسی در آینده شبیه به دنیل بلیک عمل کند.
شکل برخورد بیرحمانه کارفرما با ریکی روی رفتار ریکی بر پسرش تاثیر میگذارد. فشار کار بیش از حد نرمال چیزی نیست که این انسان بتواند با آن کنار بیاید اما سیستم او را وادار کرده که خصایص انسانی خود را در نظر نگیرد و تمام توان خود را به کار گیرد
کن لوچ در مصاحبه خود میگوید: «روابط خانوادهها برداشتی انتزاعی از پدر، مادر، پسر، دختر بودن نیست. بلکه با اوضاع اقتصادی نسبت دارد. با شغلی که دارند. با زمانیکه میتوانند کنار هم بگذرانند.» در «آمدیم، نبودید.» با یک استحاله در شخصیت ریکی مواجهیم. فشار کار باعث میشود شکل برخورد او با خانواده تغییر کند. پدری که تا به حال دست روی خانواده بلند نکرده و میداند که همسرش چقدر از این اتفاق واهمه دارد جایی از روی خشم پسرش را کتک میزند.
شکل برخورد بیرحمانه کارفرما با ریکی روی رفتار ریکی بر پسرش تاثیر میگذارد. فشار کار بیش از حد نرمال چیزی نیست که این انسان بتواند با آن کنار بیاید اما سیستم او را وادار کرده که خصایص انسانی خود را در نظر نگیرد و تمام توان خود را به کار گیرد. مسلم است که جایی این انسان از هم خواهد پاشید و دیگر نخواهد توانست روی پای خود بیاستد. بهعلاوه در سیستمی که تشریح شده که بیشک مشتی نمونه خروار است آدمها با انگیزه پیشرفت روزبهروز بیشتر توانشان را مصرف میکنند و روزبهروز بیشتر فقیر میشوند و همینطور که بارها در فیلم تکرار میشود آرزو میکنند که گذشته خود بازگردند.
فیلم با این دیالوگ از ریکی آغاز میشود که عنوان میکند: «میخواهم رئیس خودم باشم.» در حقیقت مستقل شدن کار کارگرها از یکدیگر نهتنها به نفعشان نیست بلکه آنها را بیدفاعتر هم میکند. کن لوچ بیان میکند که در گذشته اتحادیههای کارگری با هم تعامل بیشتری داشتند و هویت یکپارچهای پیدا میکردند. رئیس خود شدن برخلاف ظاهر مثبتش بهنوعی خدشهای به هویت یکپارچه کارگرها وارد میکند و آنها نمیتوانند علیه سیستم و دولت در جهت رسیدن به منافعشان بجنگند. روح مبارزهطلبی در همه فیلمهای کن لوچ موج میزند. در «قوش» با پسرکی مواجهیم که تا جایی که بتواند علیه سیستم میشورد. این شورش گاهی علیه مدرسه و گاهی علیه خانواده است. در «آمدیم، نبودید» باتوجهبه آنکه شخصیتها قانونمدارتر شدهاند روحیه انقلابی و اعتراضی در آنها کمرنگ شده و با شرایط مماشات میکنند. این شکل از مماشات باتوجهبه صحنه پایانی در فیلم بهنوعی ناکارآمدی قانون را به رخ میکشد و فیلم درنهایت همان نتیجه مطلوب همیشگی کن لوچ یعنی اهمیت مبارزه و حقطلبی را یادآوری میکند.
کن لوچ بیان میکند که در گذشته اتحادیههای کارگری با هم تعامل بیشتری داشتند و هویت یکپارچهای پیدا میکردند. رئیس خود شدن برخلاف ظاهر مثبتش بهنوعی خدشهای به هویت یکپارچه کارگرها وارد میکند و آنها نمیتوانند علیه سیستم و دولت در جهت رسیدن به منافعشان بجنگند
«آمدیم نبودید.» بیش از آنکه یک فیلم اجتماعی به حساب بیاید فیلم در نقد ساختارهای سیاسی اجتماع است. برای کن لوچ تفاوتی بین نقش پدری، سرپرست اداره پست و بازجوی پلیس وجود ندارد. همه این نقشها در ساختاری که براساس تحکم و زور تعبیه شدهاند عملکردی یکسان دارند. سیستم آنها را مجبور میکند که بیرحم شوند. سیستم آنها را تبدیل به انسان اقتصادی (homo economicus) میکند. نوک پیکان کن لوچ هم نه به آدمهای یک جامعه بلکه به ساختار و دولت است. همانطور که خودش به نقل از مارکس میگوید اگر مبارزه طبقانی را نفهمیم هیچ چیز را نفهمیدهایم و بیشک مبارزه علیه ساختار و ظلم سیستم علیه کارگران نوعی مبارزه طبقاتی است.
این سیستم به شکلی طراحی شده که در آن همه خودشان را مقصر میدانند. ریکی بهعنوان پدر خانواده خودش را عامل بدبختی خانواده میداند و در انتهای فیلم با سوار ون شدن میخواهد گناه خودش را جبران کند. او هیچوقت به سیستم معترض نمیشود زیرا بهعنوان یک کارگر خویشفرما تنهاست. اتحادیهای از او حمایت نمیکند. هر کس آنقدر تحت فشار مشکلات خودش است که اگر همکارش با مشکلی مواجه شود بیش از آنکه دلش بسوزد تا به او کمک کند به این فکر میکند چطور جایش را تصاحب کند. در این سیستم حتی دختر بچه وقتی سوییچ ون را برمیدارد که خانواده را دوباره دور هم جمع کند و باعث کتک خوردن برادرش میشود مدام تکرار میکند که من مقصر هستم. در حقیقت وقتی از بالا به مسئله نگاهی کنیم هیچکدام از انسانهای فیلم گناهکار نیستند.
آنها انسانهای شریفیاند که در شرایط سختی قرار گرفتهاند و چه کسی است که بتواند در فشار تحمل نشدنی و شرایط سخت خوب عمل کند؟ بیشک وظیفه دولت و حاکمیت است که این فشار را از دوش کارگر بردارد تا بتوانند باتوجهبه خصیلتهای انسانیشان برای جامعه مفید باشند. نگاه ابزاری و ماشینی به انسان که در خدمت سیستم سرمایهداری و سود بیشتر است باعث از بین رفتن بنیان خانواده و احساسات عمیق انسانی میشود. احساساتی که خانواده ریکی در طول فیلم در تلاشاند حفظش کنند.
در فیلم کن لوچ سیستم بهطور پنهانی از همه کارگرها دزدی میکند. قرار نیست ونی دزدیده شود. هر چند جایی از ریکی دزدی میشود و او مجبور به پرداخت خسارت میشود. مسئله اصلی این است که حقوق کارگر به وفور مورد تجاوز قرار میگیرد
«آمدیم، نبودید.» از جهاتی یادآور فیلم «دزد دوچرخه» ساخته ویتوریا دیسکا است. در آن فیلم کارگری در ایتالیای پس از جنگ صاحب یک دوچرخه میشود و دوچرخه برای او یعنی کار. در این فیلم ون حکم دوچرخه را دارد. در فیلم دسیکا دوچرخه دزدیده میشود و در تمام طول فیلم کارگر بهدنبال دوچرخهاش میگردد و درنهایت برای جبران ضرر خود تصمیم میگیرد که دوچرخه کسی را بدزدد. در حقیقت طبقه فرودست به جان همدیگر میافتند و از هم دزدی میکنند.
در فیلم کن لوچ سیستم بهطور پنهانی از همه کارگرها دزدی میکند. قرار نیست ونی دزدیده شود. هر چند جایی از ریکی دزدی میشود و او مجبور به پرداخت خسارت میشود. مسئله اصلی این است که حقوق کارگر به وفور مورد تجاوز قرار میگیرد. وقتی حقوق طبقه فرودست رعایت نشود و کسی نتواند با کار و تلاش وضعیت معیشتی خود را بهبود ببخشد و دائماً فقیرتر شود طبیعی است که اختلاف طبقاتی بیشتر میشود.
قدرت فیلمهای کن لوچ و بهطور کلی فیلمهای شاخص بریتانیا بازیهای تأثیرگذار و واقعگرای بازیگرانش است. بریتانیا پشتوانه محکمی در تئاتر دارد که اثرش در سینمایشان هم نمایان است. فیلمساز دیگر انگلیسی مایکلی که او هم دغدغههای اجتماعی و سیاسی دارد همیشه به خاطر بازی بازیگران فیلمهایش ستایش شده است. کن لوچ در کارگردانی تا حد ممکن سعی میکند از قضاوت بپرهیزد. او یک دوربین نظارهگر دارد که شرایط را ترسیم میکند. تصمیم به عهده مخاطب است که چه حسی از صحنه بگیرد. او تلاش زیادی میکند تا فیلمهایش را به واقعیت نزدیک کند به همین منظور عموماً در فیلمبرداری از عدسیهای نرمال یعنی فاصله کانونی ۵۰ میلیمتری سود میجوید که تصویری شبیه عملکرد چشم انسان دارند. معمولاً در استفاده از نماهای نزدیک خسیس است و عموم نماها در مدیوم شات میگذرد که به تصویری که ما از جهان داریم نزدیکتر است. این تصمیم نهتنها تصمیمی فرمی در جهت واقعگرایی که تصمیمی اخلاقی است.
فیلمساز میکوشد تا قضاوتی از شخصیتهایش نکند و حتی اجازه ندهد مخاطب بیش از اندازه برای آنها دلسوزی کند. او بهدنبال به رخ کشیدن فقر و سواستفاده از آن، همچون فیلمسازان وطنی خودمان، نیست. قرار نیست با به تصویر کشیدن وضعیت اسفبار شخصیتهایش برایشان دلسوزی بخرد. آنها انساناند و نیازی به دلسوزی ندارند. یک انسان فقط به حق طبیعی خود نیاز دارد. حقی که به او اجازه بدهد حیات داشته باشد. از امکانات عمومی و بهداشتی سود ببرد و فرصتی برای پیشرفت در زندگیاش پیدا کند. هر حکومت که به هر طریقی حق حیات انسانها را نادیده بگیرد در مقابل انسانیت ایستاده است و کن لوچ برملا کننده سیاستها و فریبکاریهای حکومت است چرا که اعتقاد دارد هنر یعنی بیان حقیقت.