نقد فیلم Sing Street - سینگ استریت

نقد فیلم Sing Street - سینگ استریت

 فیلم Sing Street، موزیکالی پرانرژی و پرهیجان و یکی از بهترین فیلم‌های ۲۰۱۶، به گروهی خواننده و نوازنده‌ی تازه‌کار در ایرلند دهه‌ی ۸۰ می‌پردازد.

در جایی از فیلم Sing Street کاراکتر اصلی داستان در توصیف دختری که به او دل بسته برای برادرش می‌گوید: «تا حالا کسی شبیه به اونو ندیدم. نحوه‌ی حرف زدن و نگاه کردنش. عینک آفتابی می‌زنه و وقتی اونو از روی چشمش برمی‌داره، مثل کنار رفتن ابرها از جلوی ماه می‌مونه. بعضی‌وقت‌ها در حال نگاه کردن بهش می‌خوام گریه کنم». خب، من دقیقا چنین حسی را درباره‌ی فیلم‌های جان کارنی دارم. این کارگردان و موزیسین ایرلندی یکی از موردعلاقه‌ترین فیلمسازهایم که به تازگی کشفش کرده‌ام است. فیلم‌هایش آثارِ جمع‌و‌جور و شگفت‌انگیزی هستند که واقعا در این دوره و زمانه به زور می‌توان شبیه‌شان را پیدا کرد و تماشای آنها مثل برداشتن عینک آفتابی که دنیای اطراف‌مان را تاریک و افسرده‌کننده نشان می‌دهد و آشنا شدن با دنیایی است که در آن انرژی مثبت در فضا پراکنده است و فقط باید نحوه‌ی تنفس آنها و کشیدنشان به درون ریه‌هایمان را یاد بگیریم. و جان کارنی با فیلم‌هایش نحوه‌ی انجام این کار را بهمان آموزش می‌دهد. کارنی فقط سه‌تا فیلم بلند در کارنامه‌اش دارد و هر سه موزیکال‌های مالیخولیایی، عاشقانه و معرکه‌ای هستند که به‌طور بسیار استادانه‌ای آدم را به زندگی و آینده امیدوار می‌کنند. بالاخره وقتی چیزهایی مثل موسیقی و شعر و عشق و تصاویر متحرک و اندوه در کنار هم قرار می‌گیرد، جز این هم انتظار دیگری نمی‌رود.

در حالی که همه دارند سر «لا لا لند» به عنوان غول موزیکال امسال سرودست می‌شکنند، جان کارنی باز دوباره با موزیکال جدیدش، «سینگ استریت» یک جواهر خجالتی دیگر ساخته که مثل کارهای قبلی این کارگردان از اجتماع دوری می‌کند و این شما هستید که باید ردش را بزنید و کشفش کنید. اولین ویژگی فیلم و چیزی که درباره‌ی جان کارنی دوست دارم این است با فیلمی طرفیم که انگار پروژه‌ی یک کارگردان تازه‌کار است. بعد از موفقیت «یک‌بار» (Once)، فیلم اولش که برنده‌ی اسکار بهترین ترانه‌ی اورجینال اسکار شد، احتمالا هرکس دیگری بود بارش را می‌بست و دست به ساخت فیلم‌های گران‌قیمت و پرزرق‌و‌برق و استودیویی می‌زد. خب، کارنی با فیلم دومش «دوباره شروع کن» (Begin Again) که برخلاف قبلی در امریکا جریان داشت و مارک رافلو و کیرا نایتلی را به عنوان بازیگران اصلی‌اش داشت، از شهرت تازه به دست آمده‌اش استفاده کرد و کارش را گسترش داد. اما نکته این است که او موفق شده بود تا فیلم را واقع‌گرایانه و مستقل‌وار نگه دارد و فیلم نیز اگر نه بیشتر از «یک‌بار»، حداقل در حد فیلم اول مورد ستایش قرار گرفت. «یک‌بار» اما به خاطر بازیگرهای تازه‌کار و لوکیشن‌های متفاوتش صمیمیت و بی‌شیله‌پیلگی خاصی داشت که مقدار زیادی از آن به‌طور قابل‌درکی در «دوباره شروع کن» یافت نمی‌شد.

خب، اولین ویژگی «سینگ استریت» این است که جان کارنی دوباره به ایرلند برگشته است و تیم بازیگرانِ  غیرمشهور و تازه‌کاری را گرد هم آورده است و این‌طوری موفق شده حال‌و‌هوای «یک‌بار» را با قدرت بیشتری در اینجا تکرار کند. فیلم‌های جان کارنی شاید به‌طور مستقیم دنباله‌ی یکدیگر نباشند، اما می‌توان از آنها به عنوان دنباله‌های معنوی یکدیگر یاد کرد. چون نه تنها هر فیلم تکرارکننده‌ی تم‌های مطرح شده در فیلم‌های قبل از خود است، بلکه آنها را مورد پرداخت بیشتر هم قرار می‌دهد و گسترش می‌دهد. در فیلم‌های کارنی «موسیقی» نجات‌دهنده‌ی انسان‌های درمانده و گرفتار و افسرده است. این حرف به این معنا نیست که اگر از زندگی ناامید شدید با پخش کردن یک ترانه می‌توانید از این رو به آن رو شوید. تحت‌تاثیر قرار گرفتن با موسیقی و افسون شدن توسط آن راه دارد و فقط آنهایی که بتوانند موسیقی و شعر را از ته قلب درک کنند، می‌توانند جادو شوند و از آن به عنوان میان‌بری برای پشت سر گذاشتن مشکلاتشان و حتی استفاده از آنها برای داشتن زندگی‌ای بهتر بهره ببرند. فیلم‌های جان کارنی فقط به خاطر اینکه در آن کاراکترها زیر آواز می‌زنند و می‌نوازند موزیکال‌های معرکه‌ای نیستند. فیلم‌های او به این دلیل موزیکال‌های معرکه‌ای هستند که از طریق دیدن آنها موسیقی را درک می‌کنیم. کارنی با فیلم‌هایش بهمان راه و روش داشتن یک زندگی بهتر به وسیله‌ی موسیقی را آموزش می‌دهد.

«سینگ استریت» در شهر دابلین سال ۱۹۸۵ جریان دارد. کشور در وضعیت اقتصادی بدی به سر می‌برد و در سکانس افتتاحیه‌ی فیلم شاهد ایرلندی‌های زیادی هستیم که در جستجوی کار و آینده‌ای بهتر بی‌وقفه در حال مهاجرت به سوی لندن هستند. این آغاز، جرقه‌زننده‌ی تمام بحث‌های مطرح شده در ادامه‌ی فیلم است. «سینگ استریت» درباره‌ی فرار، کشف هویت‌مان و برخورد رویا و واقعیت است. اولین چیزی که در روزهای سخت و تاریک به ذهن آدم‌ها خطور می‌کند، فرار است و همیشه این فرار یعنی پشت سر گذاشتن هویتی که ما را منحصربه‌فرد می‌کند و حرکت به سوی مقصدی به امید به واقعیت بدل کردن رویاهایمان. یکی از کسانی که در این روزهای سخت و تاریک به سر می‌برد، کانر و اعضای گروه موسیقی‌اش هستند. کانر در نگاه اول یک بدبخت تمام‌عیار به نظر می‌رسد. کسی که نه تنها در خانه باید دعوای اعصاب‌خردکن والدینش را تحمل کند، بلکه به خاطر شرایط بد مالی خانواده باید به مدرسه‌ای برود که در آنجا قربانی مناسبی برای قلدرهای پرتعدادش محسوب می‌شود. اما همه‌چیز یک روز با افتادن چشم کانر به دختر مرموز و بزرگ‌تر از خودش که رافینا نام دارد عوض می‌شود. تنها چیزی که کانر درباره‌ی موسیقی می‌داند تماشای برنامه‌ی هفتگی موسیقی، گوش دادن به سخنرانی‌های برادرش که یک‌پا متخصص خود ساخته است و علاقه‌اش به آوازخوانی است. با این حال کانر تصمیم می‌گیرد تا برای تحت تاثیر قرار دادن رافینا یک گروه موسیقی تشکیل بدهد و ناگهان یواش یواش همه‌چیز جدی می‌شود و او با دور هم جمع کردن برخی از بچه‌های محله که در ظاهر بی‌استعداد و دست‌و‌پاچلفتی به نظر می‌رسند انقلاب می‌کند.

درست مثل دو فیلم قبلی جان کارنی، شخصیت‌‌های اصلی موزیسین‌ها و هنرمندانِ با استعداد و بدبختی هستند که باید برای نجات خودشان از صفر‌ترین نقطه شروع کنند. با این تفاوت که وضعیت گروه کانر نسبت به زوج‌های هنرمند «یک‌بار» و «دوباره شروع کن» خیلی ابتدایی‌تر و بدبختانه‌تر است. اگر آنجا با هنرمندانی کار داشتیم که می‌خواستند بدون آقا بالا سر آلبوم‌های خودشان را تولید کنند، اینجا با یک سری جوان عاشق موسیقی طرفیم که در حال برداشتن اولین قدم‌هایشان هستند و بزرگ‌ترین هدفشان نه کم کردن روی یک کمپانی بزرگ، بلکه ساختن یک ترانه‌ی درست و حسابی است. بزرگ‌ترین تفاوت «سینگ استریت» با دو فیلم قبلی کارنی اما این است که همه‌چیز به تولید موسیقی خلاصه نمی‌شود. داستان فیلم در دورانی اتفاق می‌افتد که موزیک ویدیوها تازه اختراع شده بودند و حسابی روی بورس بودند. بنابراین گروه تصمیم می‌گیرند تا با یک دوربین فکستنی از اجراهایشان فیلم بگیرند و از رافینا که آرزوی مُدل شدن دارد به عنوان بازیگر اصلی‌شان استفاده می‌کنند. کارنی خیلی خوب توانسته حال‌و‌هوای آماتورگونه و ابتدایی موزیک ویدیوهای دهه‌ی ۸۰ را در بیاورد؛ صحنه‌هایی که به برخی از خنده‌دارترین لحظات فیلم منجر می‌شوند.

بزرگ‌ترین ویژگی جان کارنی این است که همیشه می‌داند چه چیزی می‌خواهد بگوید و چه داستانی می‌خواهد تعریف کند. بنابراین در طول دو ساعت نه تنها به تمام ماموریت‌هایش می‌رسد، بلکه سرگرم‌کننده هم باقی می‌ماند و هیچ‌وقت صمیمیتش را از دست نمی‌دهد. فیلم‌های جان کارنی مثل کاراکترهایش بااعتمادبه‌نفس هستند. فیلم‌هایش حرف‌های بزرگی می‌زنند که شاید اگر از دهان کارگردان دیگری بیرون می‌آمدند شعاری و گل‌درشت احساس می‌شدند، اما او کاری می‌کند که پیام تکراری‌ای مثل پیدا کردن خوشحالی در میان غم‌ و اندوه زندگی، معنای زیبا و تازه‌ای به خودش بگیرد. «سینگ استریت» به لطف حال‌و‌هوای شدیدا ایرلندی‌اش به‌طور تلخی بامزه و خنده‌دار است و همزمان آن‌قدر از لحاظ احساسی عمیق است که کاری می‌کند به رویاهایتان ایمان بیاورید. در پایان فیلم واقعا به این نتیجه می‌رسید که رویاها ‌می‌توانند به حقیقت تبدیل شوند و همیشه راهی برای فرار از باتلاقی که در آن گرفتار شده‌ایم وجود دارد. تنها چیزی که لازم داریم جسارت، خیال‌پردازی و ریسک‌پذیری است.

«سینگ استریت» می‌گوید ریسک کردن به معنی انجام کار دیوانه‌واری نیست. ریسک کردن یعنی در حالی که هیچ چیزی درباره‌ی سازها و آلات نوازندگی نمی‌دانید، گروه موسیقی راه بیاندازید. ریسک کردن یعنی پوشیدن لباس‌های عجیب و تیپ زدن به شکلی که بچه‌های مدرسه چپ‌چپ نگاه‌تان کنند. ریسک کردن یعنی حرف زدن با دختری که هر روز در راه مدرسه او را می‌بینی، اما از نزدیک شدن به او وحشت داری. «سینگ استریت» هیچ‌وقت نمی‌گوید موفقیت خیلی آسان و دست‌یافتنی است. بلکه از این می‌گوید که اگرچه بقیه توسط درد و رنج‌های تمام‌نشدنی زندگی‌شان ناامید شده و کم آورده‌اند، اما هستند کسانی که آنها را به عنوان بخشی از زندگی‌شان قبول کرده‌اند و حتی از دل‌شکستگی‌ها و افسردگی‌هایشان برای الهام‌گیری و نوشتن ترانه و هرچه بهتر نواختن و سخت‌تر تلاش کردن استفاده می‌کنند. کانر و رافینا به عنوان زوج مرکزی داستان دارای امیدها، مشکل‌ها، رویاها، دشواری‌ها و دلسردی‌هایی هستند که آنها را به شخصیت‌های بسیار طبیعی و ملموسی بدل می‌کنند.

نکته‌ای که «سینگ استریت»‌ را در این زمینه به اثر متفاوتی بدل می‌کند این است که کانر و دار و دسته‌اش موزیسین‌ها و خواننده‌های ماهری نیستند. در «یک‌بار» و «دوباره شروع کن» شخصیت‌های اصلی در کارشان خوب هستند. یکی شعرهای اعجاب‌انگیزی می‌نویسد و دیگری راه و روش تنظیم دقیق ترانه‌ها و ملودی‌ها را بلد است. آنها آدم‌های خلاقی هستند و دست به تولید ترانه‌هایی می‌زنند که نمونه‌های کمی از آن در بازار یافت می‌شود. و در حالی که کمپانی‌ها روی آنها سرمایه‌گذاری نمی‌کنند، خودشان دست به کار می‌شوند و در نهایت این خلاقیتشان مورد استقبال بازار هم قرار می‌گیرد. «سینگ استریت» اما می‌گوید برای موفقیت و تبدیل شدن به یک هنرمند خلاق و درجه‌یک حتما نباید از همان ابتدا نوآور و منحصربه‌فرد بود. بعضی‌وقت‌ها به جای اینکه منتظر خلاقیت بنشینیم، باید در میان خلاقیت دیگران به دنبال حق و سهم خودمان بگردیم. این فلسفه‌ای است که کانر را مجبور به حرکت و ریسک کردن می‌کند. درست است که او چیز زیادی درباره‌ی موسیقی نمی‌داند، اما همین یک جا ننشستن و زانوی غم بقل نگرفتن است که باعث می‌شود او خلاقیت نهفته‌اش را کشف کند. برخلاف هنرمندان دو فیلم قبلی کارنی، کانر و گروهش چیز تازه‌ای برای عرضه کردن ندارند. در نتیجه شروع به گوش دادن به آهنگ‌های موزیسین‌های حرفه‌ای و مشهور و کاور کردن ترانه‌های آنها و الهام گرفتن از روی سبکشان می‌کنند. «سینگ استریت» می‌گوید بعضی‌وقت‌ها این تقلید کردن اشتباه نیست. همین تقلید است که باعث می‌شود کانر موفق به خلق موسیقی‌های اورجینالِ مشابه‌ای شود که اگر از آثار هنرمندان بزرگ دوران بهتر نباشد، بدتر نیست.

در «سینگ استریت» اما تصمیم به حرکت کردن و الهام‌برداری از دیگران، تنها راه موفقیت نیست. سومین راز پیروزی، آشنایی با آدم‌های جدید و دوست پیدا کردن است. یکی از بزرگ‌ترین عناصری که فیلم‌های جان کارنی را از اکثر درام‌های روز متفاوت می‌کند، اهمیت «دوستی» در آنهاست. شاید در ۹۵ درصد فیلم‌های جریان اصلی کاراکترهای مرد و زن داستان با هم آشنا می‌شوند، عاشق هم می‌شوند و با هم ازدواج می‌کنند. در فیلم‌های کارنی اما این رابطه‌ی دوستانه است که موتور متحول‌کننده‌ی زندگی کاراکترهای فیلم است. اگرچه چنین تمی در «سینگ استریت» به خاطر کم‌سن سال‌تر بودنِ شخصیت‌های اصلی نسبت به دو فیلم قبلی کارگردان کمرنگ‌تر شده، اما کماکان دوستی ساده‌ای در همه‌جای فیلم جریان دارد که بعضی‌وقت‌ها از شدت صمیمی‌بودن اشک تماشاگر را در می‌آورد.

شاید پیام کهنه‌ای به نظر برسد، اما کارنی به‌طرز استادانه و باظرافتی نشان می‌دهد که همین دوستی‌هاست که به کاراکترهای درمانده و ناامید فیلمش اجازه می‌دهد، با تجربه‌های یکدیگر آشنا شوند و متوجه شوند که در زجری که دارند می‌کشند تنها نیستند و می‌توانند غم‌خوار یکدیگر باشند. و همین همراهی آنها با یکدیگر برای انجام کاری مثل تولید موسیقی است که باعث می‌شود آنها دست از غصه خوردن بکشند و در عوض از غصه‌هایشان برای تامین سوخت شعرها و موسیقی‌هایشان استفاده کنند. یکی از بهترین لحظات فیلم‌های کارنی زمانی است که کاراکترها گیتار به دست روی کاناپه می‌نشینند و شروع به نوشتن آهنگ و پیدا کردن ملودی مناسب می‌کنند. لحظه‌ی خلق هنر. تماشای این آدم‌ها در حال تبدیل کردن سیاه‌ترین و اندوهناک‌ترین خاطراتشان به چیزی زیبا که سرشار از انرژی مثبت است، دست‌کمی از کیمیاگری ندارد و کارنی همیشه این اتفاق را جادویی و فراطبیعی به تصویر می‌کشد و با کارگردانی‌اش به هیجان و انرژی آن می‌افزاید. همان‌طور که در «دوباره شروع کن» صحنه‌ای وجود داشت که آلات موسیقی خود به خود شروع به نواختن می‌کردند، در اینجا هم دو-سه‌تا صحنه‌ی خیال‌پردازانه‌ وجود دارد که اوجشان اجرای نهایی کانر و گروهش است که به یک شوی تمام‌عیار و باشکوه منجر می‌شود.

«سینگ استریت» از آن فیلم‌هایی است که این روزها شدیدا به آنها نیاز داریم. فیلم‌هایی که به‌طور مؤثری ساده‌ترین روابط اجتماعی، خانوادگی و دوستانه و تمام کوچک‌ترین و پیش‌پاافتاده‌ترین چیزهایی را که باید درباره‌ی داشتن یک زندگی خوشحال بدانیم، بدون اینکه شعاری شوند، بهمان گوشزد می‌کنند. «سینگ استریت» درباره‌ی خوشحال‌بودن در اوج غمگین‌بودن است. درباره‌ی اینکه چرا ما باید از غمگین‌بودنمان خوشحال باشیم. «سینگ استریت» از این نمی‌گوید که غم جزیی از زندگی‌مان است و باید تحملش کنیم. فیلم از این می‌گوید که شاید تمام چیزی که داریم از غم و اندوه‌مان است و برای موفقیت باید آن را با آغوش باز بپذیریم. البته به شرط اینکه بتوانیم این نفت خام را از طریق فرآیندی شیمیایی به بنزینی برای پر کردن باک ماشین زندگی‌مان تبدیل کنیم.


افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
9 + 4 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.