فیلم Shirley با بازی الیزابت ماس، ایده جذابی دارد، اما در پیاده کردن آن خیلی موفق نیست و شکست میخورد. در ادامه با میدونی و نقد این فیلم همراه باشید.
فیلمهای زندگینامه اصولا چارچوب و شکل یکسان و کلیشهای را دارند و بیشتر این فیلمها به یک دوره خاص از زندگی یک نویسنده، خواننده، سیاستمدار و غیره میپردازند. بااینحال، هر از گاهی برخی از فیلمسازان تصمیم گرفته تا با یک تغییر حتی کوچک روایتی متفاوت از زندگی یک شخص را به تصویر بکشند. فیلم Shirley نیز دقیقا بهدنبال چنین هدفی بود. این فیلم براساس زندگی شرلی جکسون، نویسنده برجسته آثار جنایی و ترسناک ساخته شده که شاید این روزها برخی از اقتباسها براساس آثار او مثل سریال The Haunting of Hill House را تماشا کرده باشید. حال فیلم زندگینامه این شخصیت ساخته شده که هدف این فیلم نمایشی متفاوت از پشت صحنه نوشتن یکی از رمانهای این نویسنده یعنی Hangsaman بوده است. این فیلم یک ایده بسیار جذاب را در دل خود قرار داده و تلاش میکند تا اثری متفاوت در چنین آثاری را به تصویر بکشد و حال شاید مهمترین سؤال این باشند که سازندگان فیلم شرلی چقدر توانستهاند تا به این هدف دست پیدا کنند؟ در ادامه برای رسیدن به این جواب با نقد این فیلم همراه شوید.
فیلم با نقل مکان یک زوج جوان آغاز میشود که در آن قرار است برای مدتی در خانه پروفسور دانشگاه زندگی کنند که در ادامه مشخص میشود آنها قرار است در خانه شرلی جکسون و همسرش استنلی ادگار هیمن که پروفسور دانشگاه است، اقامت کنند. ولی از همان اول یک چیزی درست نیست و آن هم رفتار عجیب این زوج است. آنها خیلی زود متوجه میشوند که شرلی جکسون مدت زیادی است که از خانه خارج نشده و در حال فاصله گرفتن از اجتماع است و در مقابل استنلی بیشتر زمانش را خارج از خانه سپری میکند و جوری رفتار میکند که او انگار بهدنبال سرایدار جدید خانه است. در ادامه متوجه این موضوع میشویم که شرلی در نوشتن رمان جدیدش مشکل دارد و به نحوی دیگر ایدهای ندارد. چیزی که مشخص است سریال از همان ابتدا قرار نیست دست خود را رو کند و تلاش میکند تا انتها بیننده را منحرف کند و اتفاقا در این موضوع موفق هم است، اما نه به شکلی درست و صحیح. مشکل سریال از جایی شروع میشود که روایت آن بهنظر میرسد که بی هدف و بیش از حد مبهم است. از طرفی شرلی در تلاش است تا نوشتن رمان جدیدش را آغاز کند و از طرفی مشکلات زوج جوان را شاهدیم که در طول داستان قرار است تغییر کنند.
روایت فیلم مبهم و نامشخص در طول تمام دقایق ادامه دارد و این احساس که نمیدانید فیلم بهدنبال چه چیزی است و هدف واقعی فیلم رمان جدید شرلی است یا موارد دیگر، به شما دست میدهد و تا پایان قرار نیست خیلی تغییری کند و همین موضوع به هدف اصلی فیلم ضربه زیادی را میزند. فیلم هدف جالب و متفاوتی را دنبال میکند، اما نویسنده و کارگردان فیلم خیلی در پیاده کردن صحیح این ایده موفق نیستند و ظاهرا آنها یک سنگ بسیار بزرگتر از توانایی خود برداشته و نمیتوانند آن را درست حرکت دهند و در جای صحیح بگذارند. همانطور که گفتیم هدف فیلمساز نمایش چگونگی خلق رمان جدید شرلی جکسون است که در ادامه متوجه میشویم این رمان Hangsaman نام دارد. بااینحال، چیزی که اول از همه بیشتر به چشم میخورد، عدم یکپارچگی این موضوع است. فیلم به این شاخه و آن شاخه میپرد، اما قرار نیست حس کنید که درواقع وارد چرخه نوشتن یک رمان شدهایم؛ رمانی که زوج نمسر در مرکز آن قرار دارد و درواقع آنها قرار است این داستان را شکل دهند و در اینجا از آنها در جا سو استفاده شدن است.
اتفاقات فیلم در حدود یک سال جریان دارد و روند آن بهحدی کند و آزار دهنده است که حتی مدت زمان حدود ۱۰۰ دقیقهای آن بسیار خسته کننده تبدیل شده و روند و سرعت اتفاقات فیلم مشکلات زیادی دارد. اگرچه کسی در چنین فیلمی دنبال صحنه اکشن نیست که جذابیت فیلم بالا برود، اما زمانیکه احساس میکنیم که صحنههای فیلم مثل تکههای رنگی یک پارچه است که شباهتی به هم ندارند و فقط کنار هم قرار گرفتهاند، عملا باعث فاصله گرفتن بیننده میشود و حتی بخشهایی نیز این احساس به ما دست میدهد که شاید برخی از صحنهها برای پر کردن اتفاقات فیلم ضبط شده باشند. با تمام این مشکلات، بخش پایانی فیلم جایی است که شاید به ابتدا بازگردیم و افسوس بخوریم که چرا فیلم از همان ابتدا نتوانسته این ایده را به خوبی اجرا کند. ایدهای که در برخی از دقایق فیلم خوب عمل کرده و در برخی از دقایق نتوانسته آن را به درستی اجرا کند. یکی از این ایدهها این بود که فیلم تلاش کرده تا لحن رمانها و داستانهای شرلی جکسون را به فیلم منتقل کند، اما این موضوع کمی به شکل شلخته در فیلم پیادهسازی شده و دقیقا مثل روایت فیلم، خیلی یک دست و کامل در نیامده است.
پیش از اینکه به پایان فیلم برسیم و در مورد آن صحبت کنیم، باید به یکی نکات مثبت فیلم بپردازیم و آن هم بازی بازیگران آن است. به جز لوگان لرمن که حضور پر رنگی را در فیلم نداشت و درواقع خیلی تمرکز بالایی هم روی او نبود، در فیلم شاهد بازی درخشانی از الیزابت ماس، اودسا یانگ و مایکل استولبارگ بودیم. ماس به خوبی نقش یک زن جامعه گریز و خانه نشین را به تصویر میکشد که دارای مشکلات روحی و روانی و اعتماد به نفس شده و حالا در طول فیلم مشکلات وی به بهترین شکل ممکن نمایش میدهد و در مقابل یک شیمی بسیار خوب نیز با یانگ دارد. یانگ درواقع دومین بخش مهم فیلم را در اختیار دارد و به خوبی تغییراتی شخصیتی رز را در طول فیلم نشان میدهد و شاید در ابتدا به او شک داشته باشیم، اما در پایان نشان میدهد که چیزی کم از ماس ندارد و پتانسیلهایی بالایی را برای ارائه دارد. درکنار آن استولبارگ را داریم که بازی او درواقع برش نهایی فیلم است و یکی از دلایلی که باعث میشود از شخصیت او در فیلم بارها متنفر شویم و این تنفر در پایان بیشتر هم شود، بازی خیلی خوب استولبارگ است که حتی به عقیده من بازی وی روی بازی دیگر بازیگران نیز تاثیر مثبت گذاشته است. حال در ادامه به پایان فیلم شرلی بپردازیم و ببینیم که هدف واقعی فیلم چه بوده است.
ادامه این نقد پایان فیلم Shirley را فاش میکند
همانطور که جلوتر هم گفتیم، تمرکز فیلم Shirley روی نوشتن رمان Hangsaman است و ما قرار است روند نوشته شدن آن را ببینیم و اگرچه این روند به شکلی که انتظارش را داریم نیست و تا حدی ناامید کننده هم است، اما در پایان فیلم تویست جالبی دارد. این تویست البته خیلی غافلگیر کننده هم نیست و در طول داستان بارها به آن اشاره میشود، اما چیزی که فیلم تلاش میکند تا ما کاملا در مورد آن قاطعیت پیدا نکنیم، این است که فکر میکنیم همه این تصاویر درواقع نشات گرفته از توهمات شرلی است که رز را در قالب پائولا میبیند. اینکه اصلا پائولا واقعی بوده یا نه، خب چنین شخصی ظاهرا وجود داشته است، اما پائولا کتاب درواقع همان رز است و این شخصی است که در رمان قرار است در مورد آن نوشته شود. رز در طول فیلم دوره سختی را قرار است پشت سر بگذارد و درحالیکه حامله است و باید کارهای خانه را نیز انجام دهد و شاهد بی توجهی شوهرش نیز هستیم (که در ادامه مشخص میشود او در حال خیانت است)، تبدیل به دوست و همدم شرلی میشود و در طول فیلم هرچقدر شرلی شخصیت با ثباتتری پیدا میکند و درواقع در حال بهدست گرفتن کنترل خودش است، در مقابل رز شخصیت افسار گسیختهتری میشود و در پایان هم این تکامل و تغییرات به پایان میرسد.
زمانیکه رز متوجه خیانت شوهرش میشود، او درواقع میفهمد که نهتنها خود استنلی هم از این ماجرا خبر داشته، بلکه شرلی هم در مورد این موضوع میدانست و چیزی به رز نمیگفت. درواقع زمانی شرلی این موضوع را به رز گفت که دیگر نیازی به وی نداشت. شاید در ابتدا فکر میکردیم پائولا معشوقه شوهر شرلی بوده و او بهدنبال افشا کردن رازهای تاریک استنلی بوده است، اما در پایان مشخص میشود که رز قربانی این داستان و او همان پائولایی است که قرار است بهش بارها خیانت شود و در پایان تصمیم مهمی بگیرد. در ادامه رز مانند پائولا به دره میرود و در لبه پرتگاه میایستد و در اینجا متوجه میشویم که کار نوشتن رمان هم به پایان رسیده است و در این لحظه فیلم دو پایان را به بیننده ارائه میدهد. فیلم با نمایش دو پایان متفاوت درواقع این تصمیم را بر عهده ما میگذارد که رز در این لحظه باید چه تصمیمی را بگیرد و بهتر است فیلم چگونه به اتمام برسد.
نکته جالب ماجرا هم اینجا است که استنلی در مورد پایان رمان با شرلی خیلی موافق نیست، اما نمیدانیم که کدام پایان مدنظر شرلی و کدام پایان مدنظر استنلی بوده و ممکن است با هر یک از آنها موافق یا مخالف باشیم. در یک پایان رز از خودکشی منصرف میشود و همراهبا شوهرش خانه شرلی و استنلی را ترک میکند، اما دیگر آن زن ابتدای فیلم نیست و تصمیم ندارد تا هرچه که به او بگویند را دیگر قبول کند. پایان دوم شاید کمی تلختر باشد و آن هم این است که ظاهرا رز مانند پائولا تصمیم به گذاشتن آخرین قدم میگیرد و نتیجه آن هم خودکشی و مرگ است. البته فیلم این موضوع را نشان نمیدهد و شاید شرلی در این پایان دیر رسیده و قبل از آن رز خودش را انداخته باشد و حالا او باید فرزندی را بزرگ کند که شاید میتوانست قبل از این اتفاقات مادرش را نجات دهد. هرچند برخی اعتقاد دارند که شاید از ابتدا رز هرگز این اتفاقات را پشت سر نگذاشته و همه این موارد توهمات شرلی بوده و حالا با فرزند شرلی به لبه پرتگاه رفته تا پایان رمانش و سرنوشت پائولا/رز را ببینند. پایان فیلم Shirley بسیار پایان سنگدل و تلخی است، اما پایانی خوب برای فیلمی پر از مشکلات است که پتانسیل بسیار بالایی داشت ولی به خوبی در فیلم پیادهسازی نشده است.