فیلم Shin Godzilla، سری فیلمهای گودزیلای کمپانی ژاپنی توهو را ریبوت میکند و یکی از بهترین و ترسناکترین فیلمهای این هیولا را تحویلمان میدهد. همراه نقد میدونی باشید.
بعضی کاراکترهای سینمایی هستند که اگرچه یک روز به شهرت خارقالعادهای دست پیدا کردند، اما قرار نیست یک روز به پایان کارشان برسند و به فراموشی سپرده شوند. آنها کاراکترهای جاودانه و جهانشمولی هستند که به یک فیلم و یک دوران و یک تفکر خلاصه نمیشوند و در واقع میتوان از آنها برای صحبت دربارهی هرچیزی استفاده کرد. هر فیلمساز و نویسندهای میتواند آنها را براساس چشمانداز خودش پرداخت کند. اینها کاراکترهایی هستند که هیچوقت قدیمی نمیشوند، بلکه اگر بهشان اجازه داده شود، توانایی متحول شدن دارند. نه تنها از اسطورهشناسی غنی و قویای بهره میبرند که میتوان از آن بهرهبرداری کرد، بلکه میتوان نسخهی تازهای از آن کاراکتر را بدون اینکه از ماهیت و هویت شناختهشدهاش دور شود، معرفی کرد. مثلا بتمن یکی از این شخصیتهاست. بتمن از آن کاراکترهای انعطافپذیری است که مثل خمیر بازی قابلشکلدهی است. بتمن هم میتواند یک کاراگاه اندوهناک و درهم شکسته در سهگانهی «شوالیهی تاریکی» (The Dark Knight) باشد و هم یک ابرقهرمان لگویی بذلهگوی مسخرهی بامزه در «لگو بتمن» (The Lego Batman) و هر دوی آنها در اوج تفاوت، به هم شبیه هستند. گودزیلا هم یکی دیگر از این شخصیتهاست. بالاخره داریم دربارهی هیولایی حرف میزنیم که با ۳۱ فیلمی که از سال ۱۹۵۴ تاکنون از او ساخته شده است، رکورد طولانیترین مجموعه سینمایی تاریخ را در دست دارد و بعد از تمام این فیلمها نه تنها علاقه و شگفتی مردم از دیدن گودزیلا در حال قدم برداشتن در میان آسمانخراشها و مبارزه با کایجوهای دیگر کم نشده، بلکه افزایش هم پیدا کرده است. صحبت دربارهی اینکه چرا گودزیلا اینقدر مورد استقبال قرار گرفت و کماکان یکی از تاثیرگذارترین هیولاهای سینماست مفصل است، اما دلیل اصلیاش به همین خاصیت خمیریاش برمیگردد. گودزیلا استعارهای دراماتیک و وحشتناک از فاجعهی هستهای هیروشیما و ناکازاکی است، اما همزمان میتواند ستارهی بلاکباسترهای سرگرمکنندهی بیکلهای شود که در آنها او همراه پسرش با کایجوهای مکانیکی و فرازمینی و حشرههای غولپیکر مبارزه میکنند.
جدیدترین فیلم گودزیلا که ۱۲ سال بعد از آخرین فیلم ژاپنی گودزیلا و دو سال بعد از آخرین فیلم آمریکایی او توسط استودیوی توهو، صاحب امتیاز این هیولا ساخته شده، «شین گودزیلا» یا «بازخیز گودزیلا» نام دارد و نقش ریبوت این مجموعه را بازی میکند. بله، این روزها اینقدر این ریبوتها و بازخوانیها زیاد شدهاند که با شنیدن این کلمات کهیر میزنیم و آمادهی یک شکست دیگر میشویم، اما بگذارید خیالتان را راحت کنم: «شین گودزیلا» یکی از بهترین ریبوتهایی است که در زندگیام دیدهام. آنقدر خوب که «شین گودزیلا» به راحتی جزو برخی از بهترین فیلمهای این مجموعه قرار میگیرد و در کنار مجموعهی جدید «سیارهی میمونها» و «شوالیهی تاریکی» یکی از بهترین بازخوانیهایی است که نه تنها حاوی ویژگیهای معرف و لازم مجموعه است، بلکه تجربهی کاملا جدیدی است و یک دستاورد و قدم رو به جلو برای این مارمولکِ عصبانی دوستداشتنی محسوب میشود.
بهتر از اینها، «شین گودزیلا» یک بلاکباستر هیولایی/فاجعهای شگفتانگیز است که راه و روش فیلم ساختن را به هالیوود یاد میدهد. این اولینباری نیست که شرق به غرب آموزش فیلمسازی میدهد. آخرینبار همین پارسال بود که «قطار بوسان» (Train to Busan) نشان داد ساختن یک فیلم زامبیمحورِ کلاستروفوبیکِ عاطفی با کاراکترهای جذاب و صحنههای اکشن خوشساخت یعنی چه. و در حالی که استودیوهای لجندری و پارامونت این روزها سخت مشغول راهاندازی دنیاهای سینمایی هیولاییشان هستند و دو فیلم اخیرشان «کونگ: جزیره جمجمه» (Kong: Skull Island) و «مومیایی» (The Mummy) حداقل از لحاظ کیفیت هنری، ضعیف و شکستخورده از آب در آمدهاند، تماشای فیلمی مثل «شین گودزیلا» که تمام قواعد و اصول سینما و ژانر را که در هالیوود دستکم گرفته میشوند، رعایت میکند و تجربهای ارائه میکند که یک سینمای منسجم و بامعنی است و حرف تازهای برای گفتن دارد و احساسات تماشاگر را به آشوب میکشد، خیلی لذتبخش است. مخصوصا با توجه به اینکه در برخورد با «شین گودزیلا» با یک فیلم گودزیلایی تمامعیار هستیم که در واقع نسخهی بروز شده و مدرنِ قسمت اول «گودزیلا» محسوب میشود. یعنی با داستان کاملا جدی و تیره و تاریکی طرفیم که قصد دارد همان وحشت ابتدایی برخورد انسانها با موجوداتی غیرقابلهضم را زنده کند. از آنجایی که «شین گودزیلا» یک ریبوت است، در این دنیا هیچکس هیچ تجربهی قبلیای در رابطه با گودزیلا ندارد. الهامبرداری از روی ساختار و لحن نسخهی ۱۹۵۲ هم یعنی در «شین گودزیلا» خبری از ابرقهرمانبازیهای گودزیلا برای نجات ژاپن از دست هیولاهای دیگر نیست و همچنین گودزیلا به عنوان دوستدار انسانها به تصویر کشیده نمیشود. در این فیلم با ابتداییترین و واقعیترین شمایل پادشاه هیولاها سر و کار داریم: جانورِ اتمی مهلک و هولناکی که ناگهان یک روز سروکلهاش از وسط دریا پیدا میشود و هرچیزی را که سر راهش است خراب میکند و تلاش انسانها برای نابودی آن هم نه تنها به در بسته میخورد، بلکه عواقب بدتری به همراه میآورد.
هیداکی آنو و شینجی هیگوچی به عنوان کارگردانان فیلم، یکی از وحشتناکترین و شکستناپذیرترین و واقعگرایانهترین گودزیلاهای تاریخ این مجموعه را طراحی کردهاند و به جان خیابانهای ژاپن انداختهاند. این موضوع از اسم فیلم هم مشخص است. اگر در قسمتهای قبلی نام «گوجیرا» ترکیبی از «گوریل» و «کوجیرا» (نهنگ) بود یا به افسانههایی دربارهی هیولایی دریایی در فرهنگ ژاپن اشاره میکرد، معنی نام او در این قسمت تغییر کرده است. «شین گودزیلا» علاوهبر «بازخیز گودزیلا» به معنی «گودزیلای جدید»، «گودزیلای واقعی» یا از همه بهتر «خدای گودزیلا» هم است. قرار گرفتن همهی این اسمها در کنار هم به خوبی این نسخه از این هیولا را توصیف میکند. در این فیلم با گودزیلای واقعی و جدیدی طرفیم که فقط یک هیولای معمولی نیست، بلکه یک «خدا»ست. این موضوع اما فقط به حرف و هایپ فیلم خلاصه نمیشود و فیلم سعی میکند تا واقعا این حقیقت را ثابت کند و نهایت وحشت و درماندگی شهروندان و مقامات ژاپنی از روبهرو شدن با خدایی شیطانی در شهرشان را منتقل کند.
فیلمهای «گودزیلا» خیلی وقت بود که جهت به دست آوردن سرگرمی، جنبهی ترسناکشان را از دست داده بودند، اما «شین گودزیلا» در این زمینه کولاک میکند. «شین گودزیلا» در نقطهی متضادِ «کونگ: جزیره جمجمه» قرار میگیرد. این فیلم تمام کارهایی را که «جزیره جمجمه» انجام نداده بود انجام داده است. «جزیره جمجمه» از این جهت فیلم بسیار ناامیدکنندهای بود که نه تنها در ریبوت کینگ کونگ در فضایی جدید و برروزرسانی خصوصیات شخصیتی و استعارهای او شکست خورده بود، بلکه به جز یکی دو-سه صحنهی اکشن باحال و افزایش قد و قوارهی کونگ دلیل زیادی برای اهمیت دادن به نسخهی جدید او بهمان نداد و البته بگذارید حرفی از کاراکترهای انسانیاش نزنم که در بهترین حالت حوصلهسربر بودند و در بدترین حالت بیخاصیت و توهینآمیز. اتفاقا «شین گودزیلا» هم حاوی گودزیلایی قدبلندتر از قبلیها است. اما جاذبهی شین گودزیلا برخلافِ کونگ «جزیره جمجمه» فقط به اندازهی بزرگترش نسبت به نسخههای قبلی خلاصه نشده است. بلکه سازندگان موفق شدهاند کاری کنند تا باز دوباره بعد از این همه سال از او بترسیم، از شنیدن صدای غرشهایش ذوقمرگ شویم و از دیدن نفسهای اتمیاش سر از پا نشناسیم.
اگر در نسخهی ۱۹۵۲ گودزیلا استعارهای از خرابیهای بمباران هیروشیما و ناکازاکی بود، شین گودزیلا استعارهای از فاجعهی زمینلرزهی توهوکو سال ۲۰۱۱ است که موجب سونامی و انفجار دستکم سه راکتور هستهای شد و در نهایت لقب قویترین زمینلرزهی تاریخ ژاپن و پنجمین زمینلرزهی جهان را به دست آورد. حتی نخست وزیر وقت ژاپن هم این رویداد را پس از پایان جنگ جهانی دوم، طی ۶۵ سال گذشته بدترین و سختترین بحران ژاپن معرفی کرد. بله، «جزیره جمجمه» هم سعی کرد تا حملهی سربازان آمریکایی به محل زندگی کینگ کونگ را به استعارهای از جنگ ویتنام تبدیل کند، اما نه تنها این موضوع قبلا بهطرز خیلی باظرافتتر و عمیقتری توسط دیگر فیلمهای ویتنام از جمله «اینک آخرالزمان» مورد بررسی قرار گرفته بود، بلکه ساختار داستانگویی فیلم به حدی پراکنده بود که فیلم در روایت یک داستان ساده هم به مشکل برخورد، چه برسد به بحثهای تماتیک. پس «شین گودزیلا» یک ریبوت واقعی است. فیلمی که به قول معروف هرچیزی را که تاکنون دیده بودیم دور میریزد و خط زمانی مجموعه را صفر میکند، اما این به معنی بازسازی یکی از فیلمهای قدیمی با شکل و شمایلی نو نیست، بلکه به معنی روایت یک داستان جدید و پرداختن به یک تم جدید از طریق این هیولاست.
یکی از چیزهایی که به ندرت میتوان در خیلی از فیلمهای اکشن/فاجعهای هالیوود پیدا کرد، لمسِ ابعاد و اتمسفر خفقانآور آشوب و هرج و مرج است. یکی از بزرگترین مشکلاتم با اکثر فیلمهای فاجعهای هالیوود این است که واژهی «فاجعه» را دستکم میگیرند و سعی میکنند آن را مفرح و سرگرمکننده به تصویر بکشند. یا بعضیوقتها در بازگشت دوباره به «جزیره جمجمه» در انتقال ترس و هراسِ گرفتار شدن کاراکترها در جزیرهای ماقابلتاریخی شکست میخورند. «شین گودزیلا» اما الکی در فهرست بهترین فیلمهای ترسناک سال گذشته قرار نگرفت. چنان اتمسفر سنگین و نفسگیری بر این فیلم حکمفرماست که از دیدن گودزیلا لبخند نمیزنید، بلکه ستون فقراتتان به لرزه در میآید. «شین گودزیلا» در این زمینه خیلی یادآورِ قسمت اول «کلاورفیلد» (Cloverfield) است. درست همانطور که «کلاورفیلد» با الهامبرداری از روی فیلمهای گودزیلا، یک هیولای آمریکایی فوقالعاده معرفی کرد، حالا فیلمهای گودزیلا دارند از روی آن الهام میگیرند. یکی از ویژگیهای کارگردانی «کلاورفیلد» این بود که دوربین را همقد هیولا قرار نمیداد، بلکه آن را از زاویهی دید آدمهای روی زمین یا لانگشاتهای دور که بزرگی آن در مقایسه با شهر را نشان میداد به تصویر میکشید. چنین چیزی دربارهی «شین گودزیلا» هم صدق میکند. کارگردانان سعی کردهاند تا آنجا که میتوانند گودزیلا را نه به عنوان شخصیت اصلی، بلکه به عنوان چیزی که مغز انسانها از دیدنش قفل کرده به تصویر بکشند. چون «شین گودزیلا» فیلمی دربارهی این هیولا نیست، بلکه دربارهی انسانهاست. دربارهی واکنش انسانها به آن.
اینجا به یکی دیگر از نکات مثبت فیلم که به وحشتناکشدنِ گودزیلا منجر شده میرسیم: پرداخت کاراکترهای انسانی. بعضیوقتها تعداد فیلمهای فاجعهای که شامل کاراکترهای ضعیف و کلیشهای هستند به حدی زیاد میشوند که به این نتیجه میرسیم که ضعف کاراکترهای انسانی در این ژانر مهم نیست، مهم پرداخت هیولای فیلم است. اما این تفکر غلطی است. شاید پرداخت خوب هیولای داستان بتواند جلوی مشکلات فیلمنامه در زمینهی شخصیتهای انسانی را کمرنگتر کند، اما قلب یک فیلم فاجعهای واقعی را انسانها تشکیل میدهند. اگر میخواهید تماشاگر «فاجعه» را باور کند و مات و مبهوت عظمت و وحشت آن شود، باید کاراکترهای انسانیتان را جدی بگیرید. هرچه «گودزیلا»ی گرت ادوادز در این زمینه کمبود داشت، «شین گودزیلا» غوغا میکند. فیلم اما از یک کاراکتر یا قهرمان خاص بهره نمیبرد. راستش فیلم از ساختار داستانگوییای بهره میبرد که شخصا دل خوشی از آن ندارم و مخالفش هستم. منظورم نوعی است که طی آن ما با یک سری مقامات و مسئولان کشوری و سازمانی همراه میشویم که حتی اسم و پستشان را هم نمیدانیم و هروقت کسی دهان باز میکند، اسم و پستش زیرنویس میشود. «شین گودزیلا» سرشار از کاراکترهای مقوایی است که از هیچ نوع شخصیتپردازیای بهره نمیبرند. آخرینباری که با چنین فیلمی روبهرو شدم «مریخی» (The Martian)، ساختهی ریدلی اسکات بود که دوستش نداشتم. پس یک ربع اول فیلم را در حالتِ ضدحال سپری کردم. تا اینکه معلوم شد هدف فیلم از این حرکت چه چیزی بوده است. اینکه بگوییم فیلم یک شخصیت و قهرمان مرکزی ندارد اشتباه است. کمکم با قرار گرفتنِ تمام این مقامات و مسئولان و سیاستمداران و دانشمندان و متخصصان و ارتش در کنار یکدیگر، یک شخصیت جمعی به اسم «ژاپن» شکل میگیرد. قهرمانِ این فیلم خود کشور ژاپن است. هرکدام از کاراکترها نمایندهی بخشی از ساختار اداری کشور هستند که وقتی در کنار هم قرار میگیرند، فیلم به مطالعهای در باب کاراکتر بزرگتری در قالب یک کشور تبدیل میشود.
«شین گودزیلا» با این سوال سروکله میزند که در زمان یک فاجعهی غیرقابلپیشبینی چگونه تمام بخشهای کشور باید دست به دست هم بدهند تا آن را مدیریت کنند؟ اما قبل از اینکه به این سوال برسیم، سوال اول این است که اصلا چنین فاجعهای قابلمدیریت است؟ جلسات سنگینِ این کاراکترها برای بررسی ماهیت این هیولا و خرابیهایی که به بار آورده نقش شخصیتپردازی گودزیلا را بازی میکنند. فقط دیدن گودزیلا در حال قدم برداشتن وسط شهر برای فهمیدن عمق فاجعه کافی نیست. اما در جریان جلساتِ مقامات کشوری با تمام جزییات عواقب حضور گودزیلا در یک شهر آگاه میشویم. از ضربات جبرانناپذیری که میتواند به اقتصاد کشور بزند گرفته تا تعداد آدمهایی که کشته شدهاند، چالشهای تخلیهی شهر، پیشبینیهایی متخصصان دربارهی هدف و بیولوژی گودزیلا و تصمیمات سختی که نخست وزیر کشور برای دخیل کردنِ ارتش در شهر برای مبارزه با گودزیلا، با آنها دست و پنجه نرم میکند. «شین گودزیلا» از طریق این جزییات نه تنها دنیای فیلمش را باورپذیر میکند، بلکه موفق میشود ابعاد و عمق فاجعه را هم به تماشاگر منتقل کند و از همه مهمتر از این طریق به تماشاگر میفهماند که اگر کشور نتواند جلوی گودزیلا را با موفقیت بگیرد، چه چیزهایی را از دست خواهد داد.
«شین گودزیلا» روی تکتک آدمها و ساختمانهایی که خراب میشوند تاکید میکند و سعی نمیکند آنها را به عنوان اتفاقی معمولی و باحال به تصویر بکشد. برخلافِ مثلا «گودزیلا»ی گرت ادواردز که آسمانخراشها به راحتی فرو میریختند و هیچ حسی نسبت بهشان نداشتیم، «شین گودزیلا» موفق میشود کاری کند تا دوست نداشته باشیم حتی یک آدم رهگذر معمولی جانش را از دست بدهد، چه برسد به خراب شدن یک آسمانخراش. تماشای «گودزیلا» مثل تماشای فرو ریختن برجهای دوقلوی تجارت جهانی در ۱۱ سپتامبر میماند یا در نمونهی کوچکترش فرو ریختن ساختمان پلاسکوی خودمان. فقط پلاسکو سقوط نکرد. آدمهای زیادی داخلش کشته شدند، داراییهای مغازهداران نیست و نابود شد و خیلیها نزدیک به شب عید بیکار شدند. «شین گودزیلا» از طریق کاراکترهایش با جزییات کامل شیرفهممان میکند که اگر جلوی گودزیلا گرفته نشود، چه فاجعهای ژاپن را تهدید میکند. بنابراین سگدو زدنهای تمام این آدمها برای مدیریت بحرانی که غیرقابلمدیریت به نظر میرسد هیجانانگیز و قهرمانانه و مضطربکننده میشود.
در نتیجه وقتی عدم توانایی دولت برای جلوگیری از پیشروی گودزیلا به خرابیها و مرگ و میرهای بیشتری منجر میشود، با یک سری سرگرمی پرزرق و برق هالیوودی طرف نیستیم، بلکه درد و رنج و ناامیدی را حس میکنیم. تمام اینها به سکانس گودزیلا و شلیک نفس اتمیاش ختم میشود که در ترکیب با موسیقی حزنانگیزِ شیرو ساگیسو روح آدم را چنگ میاندازد. موسیقی، هرج و مرج دیوانهوار فیلم را جشن نمیگیرد، بلکه همچون موسیقی مراسم ترحیم عمل میکند. همچون جیغ و فریاد کمک آدمهایی که بدون جواب میمانند. این سکانس در یک کلام خارقالعاده و تکاندهنده است. هیچ چیزی دربارهاش نمیگویم. فقط باید آن را تماشا کنید. البته غیر از این هم از این کارگردانان انتظار نمیرود. هیداکی آنو و شینجی هیگوچی هر دو کسانی هستند که اکثرا روی انیمههای مختلف کار کردهاند. مخصوصا انیمهی «نئون جنسیس اونجلین» (Neon Genesis Evangelion) که اتفاقا دربارهی نبرد روباتهای غولپیکر با هیولاهای غولپیکر است و شامل برخی از بهترین کارگردانیهای اکشن و خرابیهای عظیمجثه میشود و در نتیجه امکان ندارد در جریان «شین گودزیلا» یاد «نئون جنسیس» نیافتید. مخصوصا با توجه به اینکه موسیقی این انیمه هم یکراست به این فیلم منتقل شده است. اصلا در نیم ساعت اول فیلم که نسخهی تکاملنیافتهی گودزیلا پا به خشکی میگذارد، انگار در حال تماشای فیلم لایو اکشنِ «نئون جنسیس» هستیم و خبر نداریم!
«شین گودزیلا» چیزی بیشتر از یک فیلم است. این فیلم مرثیهای برای تمام ژاپنیهایی است که در فاجعههای مختلف این کشور جانشان را از دست دادهاند. استعارهای برای بلایی که انسانها با بیفکری سر خود میآورند و تلاشی برای جبران آن اشتباهات و بهتر شدن. جبرانی که فقط در نتیجهی کنار هم قرار گرفتن تمام بخشهای یک جامعه صورت میگیرد؛ از سیاستمداران و نخبگان و مختصصان گرفته تا طردشدههایی که کسی جدیشان نمیگیرد. با این حال «شین گودزیلا» نه سانتیمانتال و نه زیادی وطنپرستانه میشود. «شین گودزیلا» نگاه جدیدی به هیولایی قدیمی است که بدون شک در کنار بهترین فیلمهای مجموعه قرار میگیرد و باز دوباره ثابت میکند که خودِ ژاپنیها ویژگیهای این هیولا را بهتر از هرکس دیگری میشناسند. اگر «گودزیلا»ی گرت ادواردز نقشِ بازسازی این هیولا در غرب را بازی میکرد، «شین گودزیلا» فصل جدیدی در این مجموعه محسوب میشود. «شین گودزیلا» از همه نظر کلاس درسی برای بلاکباسترسازی هالیوود است. ریبوت درستی نیست که هست. فیلم فاجعهای خوبی نیست که هست. اکشنهای نفسگیری ندارد که دارد. مضمون قویای ندارد که دارد. کاراکترهای انسانی پرداختشدهای ندارد که دارد. حتی فیلم از لحاظ کیفیت جلوههای ویژهی واقعگرایانهی گودزیلا هم دستِ اکثر فیلمهای پرخرج غرب را از پشت میبندد. «شین گودزیلا» طوری تمام میشود که انگار میتواند به عنوان آغازکنندهی سری جدید گودزیلا هم عمل کند و چه کسی است که با آن مخالفت کند. «شین گودزیلا» مطمئنا آنهایی که به دنبال یک فیلم گودزیلایی پراکشن هستند را ناامید میکند، اما صحنههای شخصیتمحور فیلم که اکثر زمان آن را تشکیل دادهاند نه تنها حوصلهسربر نیستند و از ضرباهنگ تند و سریعی بهره میبرند، بلکه کاری میکنند تا وزنِ تمام لحظاتِ حضور گودزیلا را حس کنید. تا وقتی از پشتش نور بنفش ساتع شد، آروارهاش را باز کرد و صدای جیغِ شلیک نفس اتمیاش به گوش رسید، پناه بگیرید و بسوزید.