نقد فیلم !Shazam - شزم!

نقد فیلم !Shazam - شزم!

«شزم!» (!Shazam) به کارگردانی دیوید سندبرگ و با نقش‌آفرینی زکری لی‌وای، انقدر فیلم اشکال‌داری است که شاید بتوانیم از دیدن نخستین تریلر رسمی‌اش، بیشتر از تماشای خود آن با مدت‌زمانی دو ساعته، لذت ببریم.

یکی از بزرگ‌ترین ایرادهایی که می‌تواند گریبان‌گیر فیلمی عامه‌پسند بشود، دچار شدن فیلم‌نامه و حتی تصویرسازی‌های آن به بی‌هویتی است. موردی که باعث می‌شود تماشاگر هنگام دنبال کردن اثر مورد بحث، خودش را مقابل فیلم استخوان‌بندی‌نشده‌ای ببیند که در هر لحظه، به‌دنبال محتوایی برای پر کردن دقایق خود و سرگرم کردن زورکی مخاطبان می‌گردد و انگار هیچ هسته‌ی مشخصی ندارد. همین هم در ترکیب با فیلم‌نامه‌های خالی از تعلیق این‌دسته از آثار سینمایی، کاری می‌کند که بیننده موقع دنبال کردن سکانس‌های آن‌ها، بیشتر از اینکه مشغول پیگیری قصه‌ای بلند باشد، بی‌توجه به صندلی‌اش تکیه بدهد و صرفا از محتوای در حال پخش، لذت ببرد. به‌گونه‌ای که نه ادامه‌ی قصه و نه شخصیت‌پردازی‌های صورت‌گرفته در دنیای فیلم برای وی اهمیتی دارند و نه سکانس‌ها را در جایگاهی بالاتر از محصولاتی یک‌بار مصرف و سرگرم‌کننده، می‌شناسد. و همان‌گونه که احتمالا خودتان هم حدس زده‌اید، جدیدترین فیلم از دنیای سینمایی دی‌سی دقیقا درگیرشده با چنین مشکلاتی است. درحالی‌که موقع پخش پیش‌نمایش‌های گوناگون و متفاوت «شزم!»، ما مطلقا به تبدیل شدن آن به فیلمی متفاوت با هم‌رده‌هایش که حداقل هویت ساده و خاص خودش را یدک می‌کشد، امیدوار بودیم.

اشکالات حاضر در فیلم‌نامه‌ی !Shazam بیشتر از هر چیز دیگر، برآمده از تعدد لحن بی‌خاصیت آن در روایت داستان هستند. نکته‌ی ضعفی که باعث می‌شود نه پیام‌های اخلاقی اثر درباره‌ی خانواده به درستی به ذهن مخاطب منتقل شوند و نه لحظات خنده‌آور آن، هرگز لیاقت دریافت صفتی بالاتر از لوده‌بازی‌های گذرا را پیدا کنند. «شزم!» همواره بین یک فیلم ابرقهرمانیِ به غایت کلیشه‌ای، یک اثر فانتزی و پرشده از جادوگران و موجودات اهریمنی، محصولی کلاسیک و خانوادگی و یک درام سرگرم‌کننده و نوجوانانه‌ی فراموش‌شدنی، در حال جابه‌جا شدن است و آن‌قدر غیرحرفه‌ای و فکرنشده حرکتش در داستان‌گویی بین این ژانرهای متفاوت را پیش می‌برد که در آخر، مرتبط به هیچ‌کدام از آن‌ها به نظر نمی‌آید. انگار دیوید سندبرگ صرفا هر از چندوقت یک بار، برای سرگرم‌کننده جلوه کردن فیلم خود، گریبان‌گیر استفاده از قواعد یک زیرژانر هالیوودی شده است و همین مورد هم از فیلمش، اثری پاره‌پاره و بی‌شناسنامه می‌سازد. فیلمی که حتی نمی‌توان تماشایش را با جدیت به طرفداران هیچ‌کدام از داستان‌های نام‌برده در دنیای هنر هفتم پیشنهاد کرد.

مسئله‌ی بی‌هویتی اما همان‌گونه که گفته شد، در کارگردانی و تدوین اثر هم به چشم می‌خورد. طوری که در انواع و اقسام دقایق فیلم، کارگردان و تیم فنی سازنده، بدون توجه به لحن داستان‌گویی تصویری «شزم!»، از تکنیک‌های بصری مختلف برای خواب‌آور نشدن فیلم‌شان بهره می‌برند. یک بار در سالن‌های مدرسه به تقلید از فیلم‌های زیرژانر دوران بلوغ در دهه‌ی هشتاد میلادی روی می‌آورند و یک بار در نبردی مهم و شلوغ، بارها و بارها هیجان تصویری را فدای استفاده‌ی مثلا بامزه‌شان از سکانس‌های اسلوموشن می‌کنند. یک لحظه با دوربینی متحرک و قاب‌بندی‌هایی اضطراب‌آور، روی ناراحتی پسربچه‌ای از گم شدن تمرکز می‌کنند و یک لحظه بعد، دقیقا در زمانی‌که ما آماده‌ی پذیرش مقدمه‌ای احساسی از سوی فیلم هستیم، سراغ تکرار همان نماهای مرتفع و آرامش‌بخشِ نشان‌دهنده‌ی شهری بزرگ می‌روند.

نتیجه هم می‌شود آن که «شزم!» در فیلم‌برداری و کارگردانی تقریبا به انواع و اقسام زیرژانرها سرک بکشد و از تکنیک‌های بصریِ به‌شدت متنوعی بهره ببرد و در عین حال، حتی یک تصویر ماندگار از آن در ذهن مخاطب باقی نماند. چرا که استفاده از آن قاب‌بندی‌ها هم نه فکرشده و منطقی، که صرفا برای رفع نیازی لحظه‌ای بوده‌اند. و این یعنی توهین به شعور مخاطب و به وجود آوردن متعدد انتظاراتی نسبت به فیلم در وجود او که هرگز سازندگان به برآورده‌سازی‌شان نیاندیشیده‌اند.

این تناقض در ارائه‌ی محتوا به مخاطب، تقریبا در تمامی قسمت‌های دیگر !Shazam نیز به چشم می‌خورد. بارزترین مثال آن هم نحوه‌ی ایجاد روابط مهم مابین شخصیت‌ها به شکلی است که مخاطب ابدا نمی‌تواند آن را جدی بگیرد. جالب‌تر اینکه سازندگان همزمان با عدم پرداخت مناسب روابط بین کاراکترها، تاکید بسیار زیادی روی اهمیت روابط عمیق آن‌ها با یکدیگر دارند و همین باعث می‌شود که تک‌تک پیام‌های فیلم در رابطه با نیاز این انسان‌ها به هم، جلوه‌ای نخ‌نماشده به خود بگیرند. چون وقتی کاراکتر «الف» حتی یک سکانس متمرکز روی شکل‌گیری دوستی عمیقش با کاراکتر «ب» در فیلم نداشته باشد، شکل دادن پیام اخلاقی اصلی «شزم!» با محوریت اشاره به رابطه‌ی آن‌ها، یک حرکتِ از پیش شکست‌خورده است. «شزم!» حتی در آوردن حس‌وحال کامیک‌های به‌خصوص و جذابش به جهان پرده‌های نقره‌ای، از مشکلاتی گوناگون رنج می‌برد. چون همان‌قدر که در ارائه‌ی حس‌وحال شوخ‌طبعانه‌ی بخش‌های آغازین داستان عالی است، در جدی گرفتن برخی بخش‌های دیگر، شکستی قابل‌توجه را متحمل می‌شود. نمونه‌ی حضور این نکته‌ی منفی در فیلم هم آنتاگونیست اصلی آن است که مخاطب عملا پس از بیست دقیقه گذشتن از آغاز ساخته‌ی سندبرگ، می‌تواند تا انتهای قصه‌ی وی در «شزم!» را با جزئیات، پیش‌بینی کند. شخصی به غایت کلیشه‌ای که سازندگان حتی شخصیت‌پردازی کوتاهی برای وی در نظر نگرفته‌اند و صرفا همه‌ی بدی‌هایش در مقابل قهرمان داستان را به پای یک غصه‌ی کودکانه و باز هم پرداخت‌نشده می‌نویسند.

از همه بدتر هم آن که نحوه‌ی پایان یافتن داستان ضدقهرمان در فیلم به‌گونه‌ای است که عملا حتی کم‌تجربه‌ترین مخاطبان، می‌توانند دست نویسنده‌ها را در سر و شکل بخشیدن اجباری به آن ببینند و همین نکته نه فقط شخصیت‌پردازی او، که سطح قهرمان فیلم را هم به سبب مقابله با وی به‌شدت پایین می‌آورد. زیرا شکست دادن فردی نادان که از همان قدم اول برای شکست خوردن خلق شده است، مشخصا قرار نیست از بیلی یک ابرقهرمان معرکه بسازد.

تازه‌ترین محصول DCEU (دنیای سینمایی/گسترش‌یافته‌ی DC) برخلاف اکثر فیلم‌های ابرقهرمانی امروز، در بنا ساختن یک جهان جذاب هم شکست می‌خورد. و این یعنی برداشتن یک قدم رو به عقب حتی نسبت به برخی از بدترین محصولات این دنیای سینمایی که حداقل تنظیمات داستانی جالبی داشتند. به بیان واضح‌تر، «شزم!» با پیش‌روی در شهری آشنا، محیط‌هایی آشنا و استفاده از داستان‌های فرعی آشنا، آن‌قدر فیلم معمولی و ساده‌ای است که به جرئت باید بپذیریم موشکافی‌های طرفداران از تریلرهای آن، بیشتر از خود این محصول سینمایی، در معرفی دنیای ابرقهرمانی خاص و جادویی پروتاگونیستش موفق بوده‌اند.

سازندگان با برداشتن پیش‌پا افتاده‌ترین قسمت‌های کامیک‌های این قهرمان، خیانت به بخش‌های تاریک و جدی آن داستان‌ها و وادار کردن حجم بزرگی از دقایق اثرشان به داشتن طنزی بی‌معنا، سبب شده‌اند که حتی دوست‌داران این فیلم، با فکر کردن به شزم و دنیای او به یاد مورد به‌خصوصی نیافتند. طوری که اگر بتمن با سیاهی‌های گاتهام، آکوامن با شهرهایی زیر دریا و سوپرمن به‌عنوان بیگانه‌ای قدرتمند به یاد آورده می‌شود، شزم در نگاه بیننده‌ای که فقط این فیلم جدید را تماشا کرده است، صرفا یک ابرقهرمان مسخره خواهد بود که از قضا چند قدرت خیالی هم گیرش آمده است. شخصی که انگار به هیچ عنوان پیشینه‌ی داستانی تعیین‌کننده‌ای ندارد و صرفا نویسندگان برای پر کردن دنیای پرشده از خالی وی، کمی غم و اندوه هم به کودکی‌اش اضافه کرده‌اند. البته که اگر رابطه‌ی بیلی با خانواده‌ی جدید پرداخت درستی داشت، با چنین مشکلی مواجه نبودیم. ولی در وضعیت فعلی، به شکلی واضح هیچ بخشی از آن ارتباط دوستانه/خانوادگی را نیز نمی‌توانیم لایق توجه بدانیم.

جلوه‌های ویژه، طراحی محیط‌ها، طراحی لباس‌ها و همه‌چیز در جهان«شزم!»، به ناامیدکنندگی فیلم‌نامه و کارگردانی‌اش است. چرا که فیلم نه‌تنها از تمامی مناظر گفته‌شده در نقطه‌ی عقب‌تری نسبت به اکثر فیلم‌های ابرقهرمانی ده سال اخیر قرار می‌گیرد، بلکه حتی یک بار توجه شما را به نکته‌ی تصویری اضافه‌ای جلب نمی‌کند که دیدنش، درک بهتری از این دنیا را تقدیم‌تان کند یا حداقل روی فرو رفتن‌تان به اعماق فضاسازی‌های فیلم (!)، تاثیر داشته باشد. !Shazam فیلمی خالی از نکات مثبت نیست و قطعا فیلمی هم نیست که در هیچ‌کدام از دقایق خود، توانایی ارائه‌ی سرگرمی‌هایی موقت را نداشته باشد. اما همه‌ی موارد مثبت اندک آن هم این‌قدر زیر بار اشکالاتش دفن شده‌اند که خوش‌بینانه‌ترین نقدها هم احتمالا برای نام بردن‌شان، نیاز به کند و کاو چندباره‌ی اثر دارند. این فیلم ابدا داستان‌گویی بلندی را شکل نمی‌دهد و به همین خاطر، تماشاگر وقتی به پایان نیمه‌ی نخست آن می‌رسد، عملا هیچ دلیل احساسی/عقلی محکمی برای توجیه خود نسبت به وادار بودنش به دیدن یک ساعت بعدی نمی‌یابد. پس ما این‌جا با قصه‌ای سرتاسر خالی از تعلیق روبه‌رو هستیم که هم خودش را جدی نمی‌گیرد و هم انتظار دارد موقع ارائه‌ی حقایق اخلاقی درباره‌ی زندگی، مخاطب با تمرکز صد در صدی، معناسرایی‌های کم‌ارزشش را دنبال کند.

مهر پایانی روی پرونده‌ی ضعف‌های «شزم!» را اما شخص زکری لی‌وای، بازیگر اصلی فیلم، امضا می‌کند. کسی که اجرایش در طول اثر، کوچک‌ترین جزئیات قابل توجهی هم ندارد و گاهی باعث می‌شود که خود مخاطب به اجبار و با فشار آوردن به ذهنش، حضور پسری چهارده‌ساله در بدن این مرد خوش‌هیکل در تمامی دقایق را به یاد بیاورد. البته شاید نتوان بر خود او هم خرده‌ای گرفت. چرا که نقش‌آفرینی‌های وی همان‌قدری ساده و برداشت‌هایش از کاراکتر شزم همان‌قدر ساده‌لوحانه هستند که فیلم‌نامه و کارگردانی اثر در ارائه‌ی این قصه به مخاطبان بوده‌اند. با این اوصاف !Shazam که می‌خواست تبدیل به یکی از سرگرم‌کننده‌ترین و بهترین فیلم‌های DCEU شود، حکم اثری را پیدا کرده است که عملا فقط گروه‌های سنی پایین‌تر می‌توانند روی سرگرم شدن جدی به سبب تماشای آن حساب باز کنند. البته این فقط به‌معنی یک شکست هنری برای خود فیلم نیست و این حقیقت را هم به یاد می‌آورد که دی‌سی بعد از اکران هشت فیلم، همچنان فقط دو اثر با لیاقت دریافت صفت خوب (Wonder Woman و Aquaman) را تقدیم همگان کرده است. پس «بتمن» مت ریوز، «جوخه‌ی انتحار» جیمز گان، «جوکر» تاد فیلیپس و «پرندگان شکاری و رهایی رویایی یک هارلی کویین» حالا به‌لطف «شزم!»، وظایفی به مراتب سنگین‌تر از قبل را به دوش می‌کشند.

(از این‌جا به بعد مقاله، بخش‌هایی از داستان فیلم را اسپویل می‌کند)

اکثر مخاطبان به درستی هنگام اشاره به ضعف‌های متعدد !Shazam، بیشتر از هر مورد دیگر به یاد حفره‌های داستانی می‌افتند. حفره‌هایی که سبب می‌شوند ابرشرور کوچک و بی‌اهمیت قصه که متاسفانه انگار در آینده هم باز خواهد گشت، تعداد قابل‌توجهی از شیاطین قرارگرفته درون چشمش را به‌دنبال پنج بچه‌ی بدون قدرت بفرستد و فقط حسادت را آن داخل نگه دارد تا بیلی با برانگیختن حسادت وی (جدی این‌ها قبل از نوشتن فیلم‌نامه، فکر هم می‌کنند؟)، وی را بیرون بیاورد و این‌چنین، بچه‌ی لوس قرارگرفته در جایگاه دشمن بزرگش را شکست دهد.

بااین‌حال، بزرگ‌ترین ایراد این قصه، پیام کوته‌فکرانه‌ای است که برای مخاطبان هدفش می‌فرستد. نوجوان‌هایی اکثرا پرخاش‌گر و شروشور که پای فیلم می‌نشینند و باتوجه‌به ضعف‌های قابل‌توجه آن در پرداخت به روابط خانوادگی، بعید نیست بی‌معنی‌ترین برداشت‌های ممکن را از آن داشته باشند. «شزم!» در وضعیت فعلی، صرفا به مخاطبان اکثرا کم سن‌وسال خود می‌گوید که در صورت مشکل داشتن با خانواده‌شان، باید آن‌ها را رها کنند، به زندگی‌شان برسند و خانواده‌ی اصلی خود را در دل دوستانی چندروزه و صرفا شبیه‌تر به خود بیابند. راستی، اگر نوجوان هستید و زندگی را خسته‌کننده می‌بینید، فراموش نکنید که با بزرگ‌سالی همه‌چیز حل می‌شود! چرا که موجودات ضعیفی همچون شما، صرفا با رسیدن به بزرگ‌سالی و داشتن سر و شکل آدم‌هایی چند برابر بزرگ‌تر از خودشان، جذاب و موفق به نظر می‌آیند و از آن‌جایی که شما در نزدیکی‌تان عصایی برای در دست گرفتن و فریاد زدن لغت «شزم» و تبدیل شدن به یک ابرقهرمان ندارید، پس عملا باید چند سال آتی را به‌جای لذت بردن از زندگی، در حسرت فاصله‌تان با بزرگ‌سالی باشید.

این موضوع، شاید برای مخاطب باتجربه‌ای که بخشی اندک از وقتش را با فیلمی به مانند «شزم!» می‌گذراند، کم‌اهمیت به نظر برسد، اما به واقع می‌تواند نوجوانی با درک نادرست را نابود کند. درحالی‌که داستان‌گویی صحیح و نگاهی دقیق‌تر به کامیک‌های مرجع می‌توانست از این قصه ماجرایی مهم درباره‌ی انسان‌هایی را بیرون بکشد که موفق به پر کردن خلا خانوادگی‌شان می‌شوند. آدم‌هایی که قدرت‌های شخصی‌شان را در آغوش می‌کشند و محبت به خانواده و در عین حال عدم نیاز صد در صدی به آن‌ها را می‌آموزند. آدم‌هایی که در دنیای ابرقهرمان‌ها، هم‌اندازه با خوشی، اندوه و سختی هم می‌یابند تا بزرگ‌سالی را به چشم بهشتی بی‌اشکال، نشناسند. همه‌ی این‌ها را هم گفتم تا به یاد بیاوریم روایت قصه‌های عامه‌پسند به شکلی نادرست، فقط پتانسیل یک فیلم را هدر نمی‌دهد و به شکلی قابل مطالعه، می‌تواند تاثیری مخرب روی دسته‌ای از مخاطبان آن نیز، داشته باشد.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
6 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.