تریلرِ Searching، جدیدترین فیلمِ ساخته شده در «سینمای لپتاپی» است که به تلاش پدری برای یافتنِ دختر گمشدهاش فقط از طریق کامپیوترش میپردازد.
«در حال جستجو» یکی دیگر از اولین تجربههای کارگردانی پُرتعدادی است که این روزها دیگر به پای ثابتِ اکرانِ ماهانهی سینمای آمریکا تبدیل شده است؛ فیلمهایی که مهمترین جذابیتشان در مقابل آثارِ جدید کارگردانانِ نامدار و اثباتشده، تلاششان برای جلب نظرِ سینماروها و زنده ماندن در میانِ جمعیتی که در حال له و لورده کردنشان است، رو آوردن به ایدههای غافلگیرکننده است. این فیلمها نه تنها باید کنجکاویبرانگیز باشند، بلکه از آنجایی که حکم اولینِ ورود جدی سازندگانشان به عرصهی ساختِ فیلمهای بلند را دارند، میزبانِ خالصترین و دستنخوردهترین ذوق هنری آنها هستند. و معمولا دربارهی موضوعاتی هستند و در فُرم و ژانری ساخته میشوند که سازندگانشان بهتر از هر چیز دیگری، در آن احساس راحتی میکنند و چم و خمش را مثل کفِ دستشان بلد هستند. البته آنها همیشه به چسبی در قالبِ «مهارت در اجرا» نیاز دارند تا تمام اضلاعِ این مثلث را بدونِ کج و کولگی به یکدیگر وصل کنند. وقتی این مثلث به بهترین شکل ممکن برقرار میشود، به طغیانِ آتشفشانی خلاقیت و چشماندازی نو منجر میشود که امسال چند نمونهاش را با «موروثی» (Hereditary) و «کلاس هشتم» (Eighth Grade) دیدیم و وقتی با یک سری اضلاع پراکنده طرفیم، چیزی مثل «ببخشید مزاحمتون شدم» (Sorry to Bother You) اتفاق میافتد. خوشبختانه فیلم یک میلیون دلاری «در حال جستجو» (Searching) که با کسب بیش از ۶۰ میلیون دلار در گیشه، به یکی از موفقترین فیلمهای مستقلِ امسال تبدیل شد، در دسته ساختههای اولی که علاوهبر داشتن تمام اضلاعِ مثلث، آنها را به خوبی به یکدیگر متصل کرده قرار میگیرد؛ هرچند بعضیوقتها قدرتِ چسبندگی نقاطِ اتصالِ اضلاعش به اندازهای که باید سفت و محکم نیستند. اما این بهای اندکی به ازای موفقیتِ این فیلم در اجرای ایدهی چالشبرانگیز و حساسِ مرکزیاش است. آقای اَنیش چاگانتی در مقام کارگردانِ «در حال جستجو»، قبل از این فیلم، عضوِ تیم ساختِ ویدیوهای تبلیغاتی کمپانی گوگل بوده است و جدا از ساختِ صدها ویدیو برای این کمپانی، بیش از همه به خاطر ساختِ ویدیوی «سیدز» (SEEDS) با هدف تبلیغاتِ گوگل گلس که در جریان یک روز، به بازدید میلیونی در یوتیوب دست پیدا کرد شناخته میشود؛ ویدیویی که تماما توسط دوربینِ گوگل گلس و از زاویهی اول شخص ضبط شده و آنقدر خوشساخت است که قبل از یک ویدیوی تبلیغاتی مرسوم، حکم یک فیلم کوتاه تاثیرگذار را دارد.
خب، حالا همانطور که بـو برهام به عنوان یک یوتیوبرِ جوان، با «کلاس هشتم»، فیلمی دربارهی تصادفِ سهمگینِ دوران بلوغ و شبکههای اجتماعی ساخته بود یا کوگونادای ژاپنی به عنوان یک تحلیلگرِ سینما، در «کلمبوس» سراغ اجرای فرمِ فیلمسازی همان کارگردانانِ نامداری که تحلیلشان میکرد در فیلم خودش رفته بود، اینجا هم آنیش چاگانتی سراغِ فرمی رفته است که در دوران کارش در گوگل، همیشه با آن سروکار داشته است و اصلا میتوان جرقه خوردنِ این چشمانداز و مهارت در اجرای درست آن را از همان فیلم کوتاه تحسینشدهی ابتداییاش دید که حالا در «در حال جستجو»، حالتی بزرگتر و کاملتر گرفته و در خدمتِ روایتِ یک داستان بلند در آمده است: ساختن فیلمی که با کامپیوتر و تکنولوژی گره خورده است و داستانش را از طریق آنها روایت میکند؛ فیلمی که تمام اتفاقاتش تقریبا بهطور کامل روی صفحهی کامپیوترها و اسمارتفونها و در لابهلای سایتها و پنجرههای ویندوز و صفحاتِ شبکههای اجتماعی و ویدیوهای یوتیوبی جریان دارد. «در حال جستجو» اولین فیلمی نیست که از چنین تکنیکی برای داستانگویی استفاده میکند. شاید نخستین و معروفترین نمونه از «سینمای لپ تاپی»، فیلم ترسناک «آنفرندد» (Unfriended) بود که فرمولِ زیرژانرِ خانهی جنزده و اسلشرهای تینایجری را برداشته بود و آن را به اسکایپِ تصویری چندنفرهی چندتا دوست از اتاقهای خانهشان منتقل کرده بود. حالا هر کوفتگی که قصد قتلعامِ این جوانان را داشت، این کار را از طریق به سلاح تبدیل کردنِ چتها و وبکمها و پلیلیستهایشان انجام میداد. «آنفرندد» بیش از اینکه فیلم واقعا خوبی باشد که با اجرای ایدهی نوآورانهاش شگفتزدهمان کند یا حداقل آن را واقعا به کار بگیرد، فیلمی بود که پتانسیلِ نهفتهی پشتِ سینمای لپ تاپی پرده میبرداشت تا فیلمهای بعد از خودش، شروع به حفاری کرده و منابعش را استخراج کنند؛ بالاخره همانطور که ژانر «تصاویر یافتشده»، وقتی به درستی مورد استفاده قرار میگیرد به «پروژهی جادوگر بلر»ها و «کلاورفیلد»ها منتهی میشود، سینمای لپ تاپی هم به عنوان خواهرزادهی این ژانر فقط به کسی نیاز دارد که داستانی بنویسد که قشنگ در قالب این تکنیک چفت شود و اجازه ندهد تا داستانگویی زیر سایهی ترفندگرایی قرار بگیرد.
بنابراین وقتی شنیدم «در حال جستجو» جدیدترین فیلمی است که سراغِ این تکنیک رفته، این نگرانی وجود داشت که به یک «آنفرندد» دیگر تبدیل شود؛ فیلمی که بیش از اینکه باهوش و زیرک باشد، به ترفند فیلمسازی غیرمعمولِ اصلیاش مینازد. اما خوشبختانه چنین اتفاقی نیافتاده و «در حال جستجو» شاید اولین فیلمی باشد که آنقدر از این تکنیک در خدمتِ سینما استفاده کرده که احتمالا از این به بعد به لقبِ «پروژهی جادوگر بلرِ» فیلمهای لپ تاپی را به دست خواهد آورد و از این به بعد، کیفیتِ فیلمهای جدید این زیرژانر با آن مقایسه خواهد شد. اولین دلیلش که مشخص است: آنیش چاگاتنی آنقدر فیلم کوتاه با محوریتِ پیدا کردن انسانیت و احساس در تکنولوژیها ساخته است که میداند چیزی که فیلم کوتاهش دربارهی گوگل گلس را موفق کرده بود، به خاطر فرم فیلمبرداری غیرمعمولش نبود، بلکه به خاطر نحوهی استفاده از این فرم غیرمعمول برای رسیدن به همان احساسی که همهی فیلمها در جستجوی برانگیختن آن هستند بود. البته که ساختنِ ویدیویی ۲ دقیقهای با محوریتِ یک ترفندِ غیرمعمول خیلی آسانتر از بسط دادن و گسترش دادن آن در قالب یک فیلم سینمایی ۱۰۰ دقیقهای است و دقیقا همین پروسهی پر و بال دادنِ ایدهای تا اینکه به اندازهی یک فیلم بلند شود، چالشِ اصلی سازنده است و فیلمهای خوب و بد را از هم جدا میکند. و ممکن است مثل «چراغهای خاموش» (Lights Out)، موفقیتشان با فیلم کوتاه، با اقتباسِ بلندشان تکرار نشود. ولی خوشبختانه آنیش چاگاتنی در طول «در حال جستجو»، هیچوقت دلیلِ اصلی انتخاب این تکنیک برای ساخت فیلمش را نادیده نمیگیرد؛ در نتیجه «در حال جستجو» بیش از اینکه در دسته فیلمهای «ببینید چی کار باحالی کردم! کف کردین؟!» قرار بگیرد، فیلمی است که شاید اگر داستانش را به شکل دیگری به جز چارچوبِ فعلی روایت میکرد، به تاثیرگذاری حالِ حاضر نمیرسید. این در حالی است که ساخته شدن فیلمی مثلِ «در حال جستجو» به همان اندازه که حاصلِ خلاقیتِ فیلمسازان است، به همان اندازه هم چیزی است که از دل تحولاتِ دنیای مُدرن امروز ریشه و شکل گرفته است.
هرچه فضای مجازی به نفوذ کردن به دنیای فیزیکی ادامه میدهد، سینما و تلویزیون هم بیشتر به کامپیوترها و اسمارتفونهایمان علاقهمند شدهاند. شاید در ظاهر اینطور به نظر نرسد، ولی هماکنون در نقطهای از تاریخِ بشر هستیم که اکثر ما بهطور همزمان در حال زندگی در دو دنیای موازی هستیم؛ شبکههای اجتماعی باعث شده تا اگر زندگی در فضای مجازی واقعیتر از دنیای واقعی نباشد، کمتر نباشد. و کامپیوترها و اسمارتفونهایمان حکم پورتالی برای رفت و آمد بین این دو دنیا را دارند. دیگر گذشت آن دورانی که اینترنت، حکم یک سرگرمی جانبی مثل شهربازی یا سینما را داشت. حالا اینترنت به همان اندازه درون زندگی روزمرهمان ذوب شده که صبحانه یا خوابیدن جزیی از آن است. پس تعجبی ندارد که صنعتِ سرگرمی هم به این رویداد انقلابی که ما هماکنون در مرکزِ آن قرار داریم واکنش نشان بدهد. از سریال «آینهی سیاه» تا «کلاس هشتم» و سریال «تخریبگر آمریکایی» (American Vandal)؛ «در حال جستجو» هم به آنها اضافه میشود؛ سرگرمیهایی که سعی میکنند نه فقط نگرانیها و پتانسیلها، بلکه شگفتی و پیچیدگیهای زندگی کردن در چنین دنیایی را به تصویر بکشند؛ اینکه زندگی کردن در لحظهای که کهکشان راه شیری در حین برخورد کردن به کهکشانِ همسایهاش است چه حسی دارد. این در حالی است که برخی از بهترین داستانهای معمایی «آگاتا کریستی»وار، آنهایی هستند که در یک مکانِ محدود جریان دارند؛ این محدودیت با خودش تلاش برای عمیق شدن و از بین بردنِ محدودیت از طریق حفر کردن به داخل به همراه میآورد که حس کاراگاهبازی و رمزگشایی را در خالصترین حالت ممکنش در بیننده، زنده میکند؛ برای مثال به «پنجرهی عقبی» نگاه کنید که هیچکاک چگونه معمایش را از طریقِ قفل کردنِ ما به یک مکان و محدود کردن دیدمان به تحولاتِ یک صحنهی تکراری روایت میکند؛ یا گرفتار شدنِ کاراکترهای «هشت نفرتانگیز» در کلبهی دورافتادهای وسط برف و بوران. بنابراین نه تنها تمرکز روی دنیای داخلِ کامپیوترهایمان، فرصتی برای به تصویر کشیدنِ بخش کمتر دیده شدهای از زندگیمان است، بلکه فرصتی برای روایتِ داستانهای معمایی تکلوکیشن هم است. مخصوصا اینترنت که همچون شهری میماند که هرچه بیشتر در آن عمیق میشویم، به کوچهپسکوچههای تاریک و زیرگذرهای خلوت و مخروبههای ترسناک و زیرزمینهای مرطوبش وارد میشویم. بنابراین آنیش چاگاتنی سعی کرده تا فُرم فیلمش فقط به یک تفاوتِ ظاهری خلاصه نشود، بلکه از آن برای شخصیتپردازی و تعلیقآفرینی و داستانگویی به روشی تازه استفاده کند.
حادثهی محرکِ «در حال جستجو» با ناپدید شدنِ مارگو کیم (میشل لا) اتفاق میافتد؛ دخترِ نوجوانی که بعد از چندتا تماس بیپاسخ با پدرش دیوید (جان چو) در نیمهشب، غیبش میزند. فردا صبح وقتی دیوید بالاخره به این نتیجه میرسد که عدم جواب دادن دخترش به مسیجها و تماسهایش دارد بیش از اندازه غیرطبیعی میشود (و این موضوع با توجه به اینکه مارگو، مکبوکش را در خانه جا گذاشته است عجیبتر هم میشود)، تصمیم میگیرد تا با جستجو در کامپیوتر مارگو، رازِ ناپدید شدنش را کشف کند. مادر مارگو حدود دو سال پیش بر اثر سرطان مُرده است. پس، دیوید احتمال میدهد که اندوه دختر و رابطهی متزلزلِ پدر و فرزندیشان به ناپدید شدنِ مارگو ارتباط دارد. فیلم قبل از قاراشمیش شدن اوضاع، با مونتاژی شروع میشود که خودِ چاگاتنی، آن را به عنوان ترکیبی از افتتاحیهی انیمیشن «بالا» (Up) و ویدیوهای تبلیغاتی گوگل توصیف کرده است؛ این مونتاژ علاوهبر به تصویر کشیدنِ تکه خاطراتِ جسته و گریختهای از بزرگ شدن مارگو توسط والدینش، حکم یکجور سفر نوستالژیک در مراحلِ گوناگونی از رشد و پیشرفتِ فرهنگِ اینترنت را هم دارد. همینطور که سالها میگذرند، ما از بلکگراندِ کلاسیکِ دشت سرسبزِ ویندوز اِکسپی و اینترنت اکسپلورر ۶ و تبلیغاتهای پاپآپی که بهطور رگباری در صورتِ کاربر باز میشدند شروع میکنیم، از منتقل شدن دفترچه تلفن و دفترچه آدرس خانه به کامپیوتر و آن بازی هزارتوی لعنتی که در انتهایش یک جامپاسکر، انتظار کاربر را میکشید عبور میکنیم و به فروشگاه اییبی و فیسبوک و یوتیوب و جیمیل و اسکایپ و کوچ کردن از ویندوز به مک میرسیم.
تاثیرگذاری این مونتاژ ناشی از توجه به جزییات مشترکی است که اکثر ما با آنها خاطره داریم؛ از لحظات تماما پُرنشاطی مثل اولین باری که اکانت کاربری درست کردیم تا کامپیوتردار شدنمان به معنای واقعی کلمه تایید شود تا تماشای فیلمهای خانوادگی با مدیا پلیرِ یازده. اما شاید تکاندهندهتریننشان، نحوهی استفادهی مارگو از تقویمِ مکبوکش برای علامت زدن روزی که مادرش از بیمارستان به خانه برمیگردد و عقب افتادن و عقبتر افتادنِ این روز تا جایی که در نهایت به کل منتفی میشود است؛ چاگاتنی با این مونتاژ، گویی نامهی عاشقانهای برای کامپیوترها نوشته است و نحوهی گره خورده زندگیمان با این ماشین و حضورِ پررنگش در خاطرات تلخ و شیرینمان را یادآور میشود؛ تا جایی که کامپیوتر خانوادهی کیم به تدریج در طول این مونتاژ، شکلِ موجود زنده و عضو دیگری از این خانواده را به خود میگیرد؛ تبدیل به صمیمیترین و قابلاعتمادترینِ دوستِ خانواده میشود. آنها بخش قابلتوجهای از روزشان را به خیره شدن به صورت آن و به درد و دل کردن با کارهایی که با آن انجام میدهند میگذرانند؛ شادیهایشان را با سیو کردنِ ویدیوهایشان روی هارد درایوش با او تقسیم میکنند، خاطرات گرانبها و تکرارنشدنیشان را برای نگهداری به او میسپارند، وقتی سوالِ خجالتآوری دارند، برای پیدا کردن جواب، آن را درِ گوش کامپیوترشان زمزمه میکنند و وقتی غمگین هستند همیشه میتوانند روی کامپیوترشان برای پخش کردن موزیکی مناسب با حال و هوای ابری و آشفتهی درونیشان حساب باز کنند. سکانسِ افتتاحیه با وجود حس مالیخولیاییاش، به رویای زیبای دنیایی اشاره میکند که اینترنت قرار بود ما را به یکدیگر نزدیکتر کند. و از آنجایی که ۱۰ دقیقهی آغازین فیلم، به حسِ گرمِ دنیایی متصل از طریق اینترنت و کامپیوترها اشاره میکند، به محض اینکه تماسهای شبانهی مارگو با پدرش بیجواب میماند، بلافاصله میتوانیم احساس کنیم که اتفاقِ شومی افتاده است.
به این ترتیب دیوید با کمکِ کاراگاه پلیسی به اسم روزمری ویک (دبرا مِسینگ) به طرز سراسیمهای از هر ابزارِ تکنولوژیکی که دستش میآید که شامل سرک کشیدن به درونِ زندگی اینترنتی دخترش هم میشود، برای پیدا کردن او استفاده میکند. چاگاتنی و تیمش با هوشمندی از کاراگاهبازیهای سایبری دیوید برای تولید تعلیقهای درونی و فیزیکی استفاده میکنند؛ از یک طرف بزرگترین ترسِ دیوید همان چیزی است که بزرگترین ترسِ هر پدر و مادری است: نکند دخترش یک زندگی مخفی اینترنتی داشته باشد؟ سوال این است که دیوید در جستجوهایش چه چیزهای هولناکی از دخترش کشف خواهد کرد؟ «در حال جستجو» به خوبی میداند که لو رفتنِ زندگی خصوصی اینترنتیمان و افشای چتها و هیستوری مرورگرمان چقدر ترسناک است؛ چه برای کسی که هدفِ جستجو قرار میگیرد و سرک کشیدن در زندگی خصوصی اینترنتیاش، مثل دسترسی داشتن افراد خارجی، به محتویاتِ داخل جمجمهاش و تمام احساسات و رازهایش است و چه برای جستجوگری مثل پدری که از این وحشت دارد که نکند رازهای ترسناکی را از فرزندش کشف کند.
اما تعلیقِ «در حال جستجو» به همان اندازه که از سرک کشیدن به درونِ ذهنِ اینترنتی مارگو سرچشمه میگیرد، به همان اندازه هم به خاطر موانعی است که دیوید در مسیر باز کردنِ راهش به درونِ ذهنِ اینترنتی مارگو با آنها روبهرو میشود. از پسووردها و تنظیماتِ پرایوسی و سایتهایی که در ازای خدماتشان، کاربران را به صفحهی خریدِ اکانت هدایت میکنند تا همکلاسیهای غیرمفیدِ مارگو. «در حال جستجو» شاید دربارهی ناپدید شدن یک دختر است، اما در عمل دربارهی دشواری پیدا کردنِ ردپای دیجیتالی به جا مانده از این دختر است. «در حال جستجو» خوب میداند که در این نقطه از عصر دیجیتال، عدم توانایی ما در پیدا کردنِ راهمان در فضای مجازی، مثل گرفتار شدن در شهری بیگانه که زبان مردمانش را نمیدانیم است؛ میداند این موضوع با خودش یکجورِ وحشت از فلجشدگی به همراه میآورد. مخصوصا در موقعیت اضراریای مثل چیزی که دیوید در آن گرفتار شده است. او در حالی هر چیزی یا تنها چیزی که برای یافتنِ دخترش را در اختیار دارد که راه و روشِ باز کردن قفلهایش و بیرون کشیدن رازهایش را ندارد؛ یکی از نقاط قوتِ «در حال جستجو»، صحنههایی که به همین دست و پنجه نرم کردنِ دیوید با موانعِ اینترنتی سر راهش اختصاص دارند است؛ آن هم بدون بُریدن و خلاصه کردنشان. مثلا تلاشِ دیوید برای پیدا کردن راهی برای هک کردن پسوورد و دستیابی به ایمیلهای مارگو، طی صحنههایی باطمانینه، به تصویر کشیده میشود.
مونتاژ افتتاحیهی فیلم با تمرکز روی همبستگی و استحکام خانواده کیم شروع میشود و در مرکز این خانواده، کامپیوترشان قرار دارد. اما مرگِ مادر، این ارتباط و همبستگی را از بین میبرد. بنابراین تلاشِ دیوید برای پیدا کردنِ دخترش از طریق لپ تاپش، به همان اندازه که دربارهی پیدا کردن محلِ اختفای اوست، به همان اندازه هم دربارهی تلاشِ دیوید برای فهمیدنِ دخترش است. سردرگمی در اینترنت، عدم اطلاع او از ماهیتِ تامبلر یا نگاههای تعجببرانگیز و محتاطانهاش به ساز و کارِ وبسایتِ یوکست به شکلی که انگار با جنازهی موجودی فضایی روبهرو شده، به استعارهای از پدری که از دخترش فاصله گرفته است تبدیل میشود. در ابتدا وقتی دیوید صفحهی تامبلرِ دخترش را بعد از سرچ کردن آن با املای اشتباه در گوگل بالا و پایین میکند، چیزی گیرش نمیآید. یا حداقل در ابتدا توانایی دیدن سرنخهایی را که جلوی چشمش است ندارد. ولی هرچه او با چم و خم اینترنت بیشتر آشنا میشود، هرچه بیشتر با سرویسهایی که دخترش عضوشان بوده آشنا میشود، به حقیقتِ هویت مارگو هم نزدیکتر میشود.
محدود شدنِ «در حال جستجو» به صفحهی کامپیوترِ دیوید، باعث میشود تا فیلم، حالتِ مستندهای جرایم واقعی را به خود بگیرد؛ سروکله زدن طرفدارانِ جرایم واقعی با تحولات پروندهها و تئوریپردازیها و زیر و رو کردن مدارکِ آنلاین و گفتگو با یکدیگر در انجمنها و شبکههای اجتماعی پای ثابتِ مستندهایی مثل «ساختن یک قاتل» (Making a Muderer) است. «در حال جستجو» مثل این میماند که توانایی دیدنِ یکی از طرفدارانِ پر و پا قرص و هاردکورِ جرایم واقعی را که خود به کاراگاهانی از پشت کامپیوترشان تبدیل شدهاند داشته باشیم. با این تفاوت که اینجا دیوید نه یکی از دنبالکنندگان پروندهی ناپدید شدنِ مارگو کیم، بلکه پدرش است. چیزی که نحوهی استفاده از شبکههای اجتماعی در «در حال جستجو» را در مقایسه با «کلاس هشتم» و «تخریبگر آمریکایی» متفاوت میکند این است که مارگو قصد ندارند از اینترنت به عنوان وسیلهای برای مخفی کردن هویتِ واقعیاش استفاده کند؛ مارگو سعی نمیکند تا نسخهی بهتر و ایدهآلتری از خودش را به نمایش بگذارد. در عوض «در حال جستجو» یادآور میشود که آدمها به همان اندازه که سعی میکنند در فضای مجازی، پشتِ نقابی قلابی مخفی شوند و به آدم متفاوتی تبدیل شوند، کسانی مثل مارگو هم هستند که از ابزارهایش برای ابرازِ واقعیترین و برهنهترین شخصیتِ خودشان استفاده میکنند؛ نسخهی اینترنتی مارگو به اندازهی نسخهی واقعیاش تنها، درونگرا و پیچیده است و اتفاقا همین اینترنت است که دیوید را قادر میسازد که احساساتِ پنهان دخترش را ببیند و او را بهتر بشناسد. اینترنت در «در حال جستجو» دقیقا همانطور که باید باشد، به همان اندازه که شرور است، به همان اندازه هم دوستِ قهرمانمان است.
شاید تنها مشکلِ «در حال جستجو» که البته آنقدر بزرگ است که جلوی فیلم را از رسیدن به اثری بینقص میگیرد، مربوط به تحولاتِ پردهی آخر فیلم میشود. مسئله این است که «در حال جستجو» خیلی واقعگرایانه آغاز میشود و ادامه پیدا میکند، ولی هرچه جلوتر میرود، افسارگسیختهتر و آشفتهتر میشود. از اینجا به بعد، فیلم بیش از اینکه داستانی برای گفتن داشته باشد، تبدیل به سلسله توئیستهایی میشود که فیلم را از حالتِ شخصیاش خارج میشود و آن را وارد وادی داستانهای جرایم واقعی مندرآوردی مجلههای زرد میکند. فیلمی که همچون یک درامِ نامرسوم دربارهی رابطهی پدر و فرزندی دیوید و مارگو از طریق اینترنت و کامپیوترهایشان آغاز شده بود، کنترلش را از دست میدهد و به نتیجهگیریهای مسخرهای منتهی میشود؛ فیلمی که به عنوان یک ناپدید شدنِ معمولی آغاز شده بود، ناگهان به پروندهی پُرسروصدا و دیوانهواری در حد «ساختن یک قاتل» که تمام شبکههای خبری را قبصه میکند تبدیل میشود. نه اینکه چنین چیزی امکانپذیر نیست، اما اجرای آن در چنین فرمتی در نیامده است. این بخش از فیلم، اولین و آخرین باری است که میتوان احساس کرد فُرمی که چاگاتنی برای فیلمش انتخاب کرده دست و پای او را برای پرداختِ بهتر داستان بسته است و این موضوع توی ذوق میزند. «در حال جستجو» وقتی در بهترین حالتش قرار دارد که از اهمیتِ خلوت کردنِ آدمها با کامپیوترهایشان آگاه است. چه وقتی که دیوید در خلوت خودش در حال گوش دادن به موسیقیهای غمگین در یوتیوب، فیلم همسرش در حال کار در آشپزخانه را تماشا میکند و بین مخفی کردن یا نکردنِ آن در اعماقِ هاردش دو دل است و چه وقتی که یوید در خلوت خودش، در حال تماشای ویدیوهای یوکستِ دخترش که چهرهی افسردهی واقعی او را به نمایش میگذارد است.
اما به محض اینکه این خلوت شکسته میشود و داستان به یک خبرِ ملی تبدیل میشود و پای غافلگیریهای سینمایی و نریشنهای پُرآب و تاب خبری روی تصاویری هوایی به ماجرا باز میشود، «در حال جستجو» بیش از اینکه لزوما به فیلم بدتری تبدیل شود، آن واقعگرایی قابللمس و تمرکزِ تاثیرگذار روی سوژههایش را از دست میدهد. خوشبختانه فیلم آنقدر تا قبل از پردهی سوم، دنیای واقعگرایانهای را ترسیم کرده و آن نتیجهگیریهای مسخره هم آنقدر از قبل زمینهچینی شدهاند که پردهی سوم بهطور کامل کل فیلم را زمین نمیزند، ولی میتوان نسخهی دیگری از این فیلم را تصور کرد که سعی میکرد معما و درگیری مرکزیاش را شخصی حفظ کند؛ درست مثل چیزی که در سریال «تخریبگر آمریکایی» دیدهایم. «تخریبگر آمریکایی» میداند که برای روایتِ دراماتیکترین و تعلیقزاترین داستانها با محوریتِ زندگی آنلاینِ کاراکترهایش، حتما نیازی به کشیدن آن به جاهای بیش از اندازه باریک نیست. «در حال جستجو» با اینکه در دو پردهی اول به این نکته آگاه است و با استفاده از چیزهای پیشپاافتادهای مثل نوتیفیکشنِ آپدیتِ عقبافتادهی آنتی ویروس از تماشاگر حس میگیرد، ولی تغییرِ تمرکزش از درگیری درونی کاراکترهایش، به سناریوهای مرگ و زندگی، به نتیجهی نسبتا نامیزان و آشفتهای منجر شده است. خوشبختانه نقشآفرینی قوی جان چو وجود دارد تا هر وقت فیلم از مسیرش صافش خارج میشود، به عنوان کمک فنری عمل میکند تا لغزشها را کمتر احساس کنیم. اگرچه تمام کارِ چو به خیره شدن به اسکرول کردن تامبلر و خیره شدن به صفحات فیسبوک خلاصه شده است، ولی او آنقدر همین کار به ظاهرِ نه چندان پیچیده را خوب انجام میدهد که احساس اضطرار و سراسیمگی توام با پریشانی مردی را که خودش را در دنیای ناشناختهای پیدا کرده منتقل میکند.
هشدار: این بخش از متن، داستان فیلم را لو میدهد.
یکی از بزرگترین نقاط قوتِ «در حال جستجو» همانطور که از یک تریلرِ معمایی کلاسیک انتظار داریم، پیشآگاهیها و ایستر اِگهای فراوانی که توئیستها را زمینهچینی میکنند است. از آنجایی که دنیای فیلم به لپ تاپِ دیوید محدود شده است، پس سازندگان این فرصت را داشتهاند تا از تمام فرصتهایی که متنها و فضای شلوغی که صفحهی کامپیوتر و وبپیجها در اختیارشان میگذارند برای پنهانِ کردنِ توئیستهایشان جلوی چشم بیننده استفاده کنند. این موضوع «در حال جستجو» را به فیلمی تبدیل کرده که جذابیتِ اصلیاش در بازبینی چندبارهاش است؛ برای یافتنِ تمام مخفیکاریها و کشفِ تکتکِ جزییاتی که در فریم به فریم فیلم برای هرچه زندهتر و واقعیتر کردنِ دنیای لپ تاپیاش به کار رفته است. برخی از آنها با اتمام فیلم برای اولین بار یا تماشای دوبارهی فیلم خودشان را به راحتی افشا میکنند و برخی از آنها غیرعلنیتر هستند. مثلا (۱) مونتاژ آغازین فیلم که به بزرگ شدنِ مارگو اختصاص دارد، به عکسی از دیوید و مارگو در روز اول دبیرستان منتهی میشود. پشت آنها روی تابلوی مدرسه نوشته شده: «دبیرستان اِورکریک، خانهی گربه ماهی». اگر با اصطلاح «گربه ماهی» یا «کتفیش» آشنا باشید، حتما میتوانید یکی از توئیستهای فیلم را حدس بزنید. مخصوصا بعد از اینکه معلوم میشود یوزرنیم کاربری که از طریق یوکست با مارگو ارتباط دارد «فیش اند چیپس» است؛ «کتفیش» کردن به معنی فریب دادن دیگران از طریقِ پرسونای قلابی در فضای مجازی است. (۲) در صحنهای که دیوید وارد سایت ایبیسی نیوز برای خواندن خبر میشود، خبری با این تیتر در ویترینِ سایت به چشم میخورد: «کوهنورد گرفتار شده در کوهستان سیرا، بعد از ۹ روز جان سالم به در برد». اشارهای به زنده ماندنِ مارگو بعد از پنج روز گرفتار شدن در درهی باربوسا. (۳) در صحنهای که دیوید در حال جستجو در بین دوستان دوران مدرسهی راهنمایی مارگو است، اسم یکی از آنها «رابی ابولت» است که در توضیحاتش آمده است که او به مارگو علاقهمند بوده است. در انتها معلوم میشود، رابی ابولت در واقع رابرت، همان کتفیشی که بهطور اتفاقی مارگو را به درون دره هُل میدهد است. (۴) در نهایت مشخص میشود که کاراگاه ویک سعی داشته تا دستِ داشتن پسرش در ناپدید شدنِ مارگو را مخفی کند. وقتی دیوید برای اولین بار به صفحه فیسبوک ویک سر میزند، روی عکسِ هدرِ صفحهاش نوشته شده: «عشق یک مادر به فرزندش در دنیا نمونه ندارد». جملهای که از قبل، از انگیزهی قوی کاراگاه ویک برای پنهان کردنِ جرم پسرش پرده برمیدارد.
(۵) یکی دیگر از صحنههایی که به مجرم بودنِ کاراگاه ویک اشاره میکند، جایی است که او در جریان گفتگوی تصویریاش با دیوید تعریف میکند که یک بار پسرش از همسایهها برای کمک به یک خیریهی قلابی، پول جمعآوری میکرده. وقتی یکی از همسایهها از قلابی بودن خیریه خبردار میشود و از ویک میخواهد که پولش را پس بدهد، ویک به دروغ میگوید که خیریه را تاسیس کرده و پول را برای محافظت از پسرش نگه میدارد. این داستان نشان میدهد که ویک حاضر به لاپوشانی کردن اشتباهاتِ پسرش است. اصلا طبق گفتهی خود سازندگان، اسم کاراگاه رزمری ویک با الهام از روی فیلم ترسناک «بچهی رزمری» انتخاب شده است؛ در پایان آن فیلم، بچهی رزمری، بچهی شیطان از آب در میآید و اینجا هم بچهی رزمری ویک، همان بچهی بدجنس و شیطونی است که کار دست مادرش میدهد. (۶) در صحنهای که مارگو برای اولین بار شروع به استریم روی یوکست میکند، یکی از کاربران ازش میپرسد که پوکمون موردعلاقهاش چیست و چرا. مارگو میپرسد از کجا میداند که او طرفدارِ پوکمون است. و «فیش اند چیپس» جواب میدهد: «کیه که نیست؟». مارگو جواب میدهد: «راستش خیلیها». اگر این گفتگو را از زاویهی «کی میدونه که من مضنون اصلی پرونده باشم؟» و «راستش، خیلی از تماشاگران فیلم نمیدونن» برداشت کنیم، متوجه میشویم که نویسندگان به زبان بیزبانی چه سرنخِ بزرگی جلوی رویمان قرار داده بودند. همچنین مارگو میگوید که پوکمون موردعلاقهاش، یوکسی است؛ قدرتِ یوکسی، پاک کردن ذهن است. مارگو هم دارد سعی میکند درد ناشی از مرگ مادرش را از ذهنش پاک کند. از قضا یوکسی، از اعضای نگهبانانِ دریاچه هم است. چیزی که جلوتر به ارتباط مارگو با دریاچهای که پاتوقِ تنهاییهایش بوده است اشاره میکند. (۷) در صحنهای که دیوید در حال گوش دادن به ویدیوی «۴ ساعت موسیقی اینسترومنتالِ آرامشبخش» است، یکی از ویدیوهای پیشنهادی یوتیوب در سمت راست این است: «چگونه بفهمیم فرزندمان ماریجوآنا مصرف میکند؟». در اواخر فیلم متوجه میشویم که مارگو بهطور مخفیانه با عمویش ماریجوآنا مصرف میکرده. (۸) اما شاید جالبترینشان، داستانی که بهطور موازی با داستان اصلی فیلم روایت میشود است: در طول فیلم میتوان تیتر خبرها و گزارشهایی را در پسزمینه دید که دربارهی نزدیک شدنِ ناسا به کشف حیات فرازمینی و احتمالِ تهاجم بیگانگان صحبت میکنند. در وبسایتهای خبری با تیترهایی مثل ناسا در حال مشورت گرفتن برای نزدیک شدن به «اتفاقِ الکترومغناطیسی غیرمعمول» است و جلسهی اضطراری ناسا با کاخ سفید روبهرو میشویم و حتی عنوان یکی از ویدیوهای یوکست هم دربارهی نورهای سبزررنگی در آسمان است. و فهرستِ این ایستر اِگها حالا حالاها ادامه دارد. تمام این جزییاتِ علنی و پنهان، به اتمسفرِ لپ تاپی فیلم، حالتِ غوطهورکنندهتری داده است و باعث شده همیشه احساس کنیم تمام لینکها و خبرها و هشتگهایی که میبینیم، دکوری نیستند، بلکه هرکدام از آنها، داستان منحصربهفردِ خودشان را دارند؛ انگار دنیا، فراتر از صفحهی کامپیوترِ دیوید در جریان است.