فیلم Rogue One با قول گسترش مرزهای «جنگ ستارگان» پا پیش گذاشت، اما محصول نهایی تکرار دوبارهی گذشته است.
همگی قبول داریم که مجموعهی «جنگ ستارگان» یکی از اولین پیشگامانِ بلاکباسترسازی هالیوود است. اگرچه این مجموعه با سهگانهی دومش طرفدارانش را طوری دلسرد کرد که هیچوقت از ذهنشان پاک نخواهد شد و این باعث شد تا با مجموعه فیلمهای بینقصی که همیشه در اوج بودهاند طرف نباشیم، اما چه دوست داشته باشید و چه نداشته باشید «جنگ ستارگان» جماعت بهشکلی نجومی بزرگ است و در فرهنگ عامه ریشه دوانده است. داریم دربارهی مجموعهای حرف میزنیم که قشنگ یک سر و گردن بالاتر از بقیهی بلاکباسترها و برندهای سینمایی هالیوودی قرار میگیرد. بنابراین میتوان تصور کرد که انتظار بیشتری هم از آن میرود. «جنگ ستارگان» هیچوقت فیلمهای عمیقی نبودهاند، اما یک چیزی را خوب بلدند و آن هم ارائهی سرگرمی انفجاری و دیوانهوار همراه با خلاقیت و غافلگیری بوده است. بنابراین از مجموعهای با چنین تعداد طرفدار سرسامآوری انتظار میرود که این روند را ادامه بدهد و چیزی را عرضه کند که دیگر بلاکباسترهای روز توانایی ارائهاش را ندارند. طوری شگفتزدهمان کند که وقتی فیلم تمام شد به مارول زباندرازی کنیم که به این میگن بلاکباستر!
اما از لحظهای که دیزنی تصمیم گرفت سالی یک «جنگ ستارگان» عرضه کند، این نگرانی هم به وجود آمد که نکند «جنگ ستارگان» هم به جمع فیلمهای از تولید به مصرفِ دیگر استودیوهای هالیوودی تبدیل شود و مزه و انرژی همیشگی و برتریاش نسبت به دیگران را از دست بدهد. «جنگ ستارگان: نیرو برمیخیزد» (Star Wars: Foce Awakens) گرچه فیلمی بود که خیلی از عناصر و صحنهها و نقاط داستانی سهگانهی اصلی را بازخوانی کرده بود، اما روی هم رفته انصافا بلاکباستر پرهیجانی بود؛ آنقدر پرهیجان که کسی مثل من را که هیچوقت طرفدار سرسخت «جنگ ستارگان» نبوده است برای دنبالههای بیشتر هیجانزده کرد. مخصوصا با توجه به اینکه فیلم بعدی مجموعه یعنی فیلم Rogue One: A Star Wars Story، اولین اسپینآف «جنگ ستارگان» بود که قرار بود به کاراکترها و خط داستانی جدید و ناگفتهای بپردازد و در لوکیشنهای جدیدی جریان داشته باشد و حالوهوای تیره و تاریکتری را نسبت به بقیهی فیلمهای «جنگ ستارگان» ارائه کند. همان چیزی که میخواستم. بعد از تمام فیلمهای قبلی که کم و بیش به خط داستانی و کاراکترهای یکسانی میپرداختند و بعد از «نیرو برمیخیزد» که بهترین ویژگیهایش شخصیتهای جدیدش بود، میشد تصور کرد که «روگ وان» میتواند بدل به برگبرندهی فوقالعادهای شود. این فیلم نوید گسترش مرزهای کهکشان خیلی خیلی دور را میداد.
اما خبر بدی برایتان داریم: متاسفانه «روگ وان» چیزی که تبلیغات شده بود نیست، در وظیفهاش به عنوان گسترشدهندهی کهکشان جورج لوکاس شکست میخورد، فیلم متفاوتی در مقایسه با قبلیها نیست و شگفتزدهام نکرد. در عوض به جای اینکه غیرمنتظره ظاهر شود، باری دیگر کلیشههای مجموعهی «جنگ ستارگان» را تکرار میکند. «روگ وان» فیلم کارراهاندازی است. احتمالا حوصلهتان از تماشایش سر نمیرود، یکی-دو جا میخندید و یکی-دوجا چشمانتان از دیدن تصاویر فیلم گرد میشود. فیلم خط داستانیاش را به راحتی جلو میبرد و با سکانس جنگی پرهرجومرجی به پایان میرساند. اما مشکل این است که چیز غیرمنتظرهای در این میان چشمتان را نمیگیرد. فیلم آنقدر سرپا هست که مردم را به سینما بکشاند و دوباره برای فیلم بعدی به سینما برگرداند، اما مشکل این است که کارراهانداز بودن کافی نیست. کارراهانداز بودن برای «جنگ ستارگان» رضایتبخش نیست. من وقتی به تماشای «جنگ ستارگان» مینشینم انتظار بیشتری از تماشای فیلمی متوسط را دارم. انتظار دارم فیلم مثل همیشه با خلاقیتش نفسم را ببرد. مخصوصا با توجه به اینکه با اسپینآف «جنگ ستارگان» سروکار داریم. بالاخره دیزنی بعد از مدتها متوجه شد که در کهکشان بیانتهای «جنگ ستارگان» قصههای ناگفتهی زیادی نهفته است که هیچ استفادهای از آنها نمیشود و تصمیم گرفت شروع به کندو کاو در این معدن کند. سر همین موضوع سری اسپینآفهای «جنگ ستارگان» چراغ سبز گرفتند.
تصمیم تحسینبرانگیزی بود، اما حیف که شروع این فیلمهای فرعی با «روگ وان» آنطور که انتظار میرفت نتیجه نداده است. مسئله این است که دنباله جماعت به معنای پختن عناصر مطرح شده در فیلمهای قبلی و اضافه کردن چیزهای بیشتر به آنهاست. دنبالههای ایدهآل، دنبالههایی هستند که ما را از نو در همان دنیایی غافلگیر میکنند که زیر و بمش را میشناسیم. «روگ وان» اما یک دنبالهی صرف نبود. این فیلم چیزی فراتر از یک دنباله بود. این فیلم یک اسپینآف است که با هدف گسترش دنیای فیلم ساخته شده است. وظیفهی چنین فیلمی که دست و بالش توسط خط داستانی اصلی مجموعه بسته نیست این است که راهش را از مسیر رودخانهی اصلی جدا کند و مسیر جدیدی برای خودش درست کند و ما را به مکانهای جدیدی ببرد. اصلا این موضوع را در عنوان فیلم هم میتوانید ببینید. عنوان فیلم «روگ وان: داستانِ جنگ ستارگان» نیست، بلکه «روگ وان: داستانی از جنگ ستارگان» است. خود عنوان فیلم خبر میدهد که با داستان جنگ ستارگان که میشناسیم کار نداریم، بلکه با «یک» داستان دیگر از دنیای جنگ ستارگان کار داریم. یکی از داستانهای بیشماری که در کهکشان وسیع این مجموعه تاکنون رها شده بوده است. برای یک بار هم که شده قرار بود بیخیال داستان خانوادگی و مرشد و شاگردی آناکین و لوک اسکایواکر و اُبی وان کنوبی و پرنسس لیا و هان سولو و روباتهای باوفای همراهشان شویم و ماجراهای پشت پردهی جنگ شورشیها با امپراتوری را دنبال کنیم.
بزرگترین ویژگی «روگ وان» این است که ایدهی ابتدایی جالبی دارد: پرداختن به بخشهای دیدهنشدهای از دنیای «جنگ ستارگان» و بزرگترین مشکلش هم این است که این ایده رنگ واقعیت به خودش نمیگیرد و فیلم از این پتانسیل استفاده نمیکند. به عبارت دیگر دیزنی با «روگ وان» نشان میدهد که اگر پاش بیافتد پتانسیل این را دارد تا از داشتنِ لوکاسفیلم به عنوان یکی از زیرمجموعههایشان، نهایت سوءاستفاده را ببرد. در یک کلام حرفهایی که دیزنی در رابطه با گسترش دنیای «جنگ ستارگان» با این مجموعه اسپینآفها میزده کشک و دوغ بوده است. «روگ وان» بیشتر از اینکه یک فیلم واقعی باشد، مثل یک اپیزود فیلر میماند که به جز فراهم کردن جوابی بسیار سرراست برای یک سوال (نیروهای شورشی چگونه نقشههای ستارهی مرگ را به دست آورده بودند؟) چیز دیگری برای عرضه ندارد. اگر با یک سریال تلویزیونی هفتگی سروکار داشتیم، چنین ایدهای برای اختصاص دادن به یک اپیزود عالیتر از عالی میبود، اما در حال حاضر داریم دربارهی یک مجموعه چند میلیارد دلاری حرف میزنیم. «روگ وان» بیشتر شبیه ساخته شدن یک فیلم کامل براساس یک فن فیکشن است تا فیلمی واقعی با فیلمنامهای که حقیقتا قصد گسترش دنیای «جنگ ستارگان» را داشته باشد.
راستش فیلم از نظر جلوههای بصری خارقالعاده آغاز میشود و همین کاری میکند تا باور کنیم با فیلم متفاوتی نسبت به اپیزودهای قبلی مواجهیم. سکانس افتتاحیهی فیلم که در دشتی با خاکهای سیاه و رشته کوههای سیاهتر جریان دارد به خوبی تاریکی ادامهی فیلم را زمینهچینی میکند. از اینجا به بعد به مکانهای مختلفی سفر میکنیم. از یک پایگاه داد و ستدِ بینستارهای پرازدحام گرفته تا کمپ کار اجباری امپراتوری، یک کره ماه که منابعش توسط امپراتوری در حال به غارت رفتن است، محل فرماندهی دارث ویدر در آن سیارهی آتشفشانیِ پرگرد و غبار، پایگای مرکزی شورشیها که همه از قبل با آن آشنایی دارند و سیارهی گرمسیری نهایی فیلم که محل قرارگیری پایگاه اطلاعات امپراتوری است. گرت ادواردز اگرچه موفق نمیشود در اینجا، تماشاگران را با ستپیسی به نفسگیری و عظمت «گودزیلا» روبهرو کند، اما به حدی در کارش موفق است که خودش را باری دیگر به عنوان یکی از استادان خلق صحنههای بیاندازه بزرگ ثابت میکند. میتوان با جرات گفت ادواردز با این فیلم خودش را به عنوان تنها کارگردانی که زیباترین «جنگ ستارگان» سینما را ساخته میشناساند و از هر فرصتی برای متعجب کردن تماشاگران استفاده میکند. چه وقتی که با نمایش شکوه وحشتناک ستارهی مرگ در آسمان، ترس تبدیل شدن به یکی از اهدافش را به نمایش میگذارد و چه وقتی که صحرایی معمولی را با استفاده از مجسمهی عظیم سقوط کردهای به خرابههای تمدنی از بین رفته تبدیل میکند. خلاصه «روگ وان» در زمینهی کارگردانی زیباشناسانه میترکاند. بنابراین در دقایق ابتدایی فیلم به نظر میرسد «روگ وان» قرار است واقعا به ماموریتش عمل کند و داستانی به شکوه لوکیشنها و تصاویرش عرضه کند.
بعد از کمتر از یک ساعت کلیشهایبودن خط داستانی فیلم شروع به نمایان شدن میکند. باز دوباره با شخصیتی اصلی سروکار داریم که در کودکی خانوادهاش را توسط نیروهای امپراتوری از دست میدهد و باید یتیم بزرگ شود و راه و روش سخت زندگی را یاد بگیرد. باری دیگر ستارهی مرگ در کانون توجه قرار دارد، باری دیگر در اواسط فیلم صحنهای داریم که ستارهی مرگ بهطرز بیرحمانهای یک سیاره را مورد حمله قرار میدهد و فیلم از این طریق نشان میدهد که شورشیها در جنگ با امپراتوری با چه چیزی در افتادهاند. کمی بعد شخصیتی در قالب مرشد و پدر جایگزین شخصیت اصلی را داریم که برای انگیزه دادن به او کشته میشود. پایانبندی فیلم شامل صحنهای است که در آن قهرمانانمان از کُدهای دزدی برای ورود به قلمروی امپراتوری استفاده میکنند و در جایی دیگر قهرمانانمان برای ورود جنگندههای شورشی به دل پایگاه دشمن باید سیستم عظیم محافظتی امپراتوری را از کار بیاندازند. صحنههایی که به واضحترین شکل ممکن «بازگشت جدای» را به یاد میآورند.
مسئلهی بعدی این است که ما از پایان کار خبر داریم. از آنجایی که با توجه به فیلمهای اصلی میدانیم که نیروهای شورشی نقشههای ستارهی مرگ را به دست میآورند و آنها را نابود میکنند و از آنجایی که ما در دنبالهها هیچوقت کاراکترهای «روگ وان» را ندیدهایم، پس خط اصلی داستان بهطور کلی ظرفیت محدودی برای ارائهی اطلاعات جدید و غافلگیرکننده دارد. فیلم که شروع میشود ما بدون شک و تردید میدانیم که قهرمانانمان با موفقیت به نقشهها دسترسی پیدا میکنند و میتوانیم حدس بزنیم که با توجه به عدم حضور هیچکدام از آنها در دنبالهها، احتمالا کشته خواهند شد. بنابراین خبر داشتن از سرانجام ماجرا، از مقدار درگیری تماشاگر با قصه میکاهد. البته قابلذکر است که اطلاع داشتن از پایانبندی همیشه به معنای به فنا رفتن غافلگیری و شوک تماشاگر نیست. فقط اینجور مواقع اهمیت شخصیتپردازی بیشتر از همیشه میشود. اصولا در پیشدرآمدهایی که سرانجامش برای تماشاگر آشکار است، بار فیلم از روی داستان به شخصیتها منتقل میشود. شاید فیلم نتواند در زمینهی داستان غافلگیرکننده ظاهر شود، اما مطمئنا میتواند این کمبود را از طریق عمیق شدن در شخصیتهایش برطرف کند. اینجور مواقع به جای تحولات داستان، تحولات شخصیتها در کانون توجه و بررسی قرار میگیرد. به خاطر همین است که پیشدرآمدها اینقدر ابزارهای بینظیری برای شخصیتپردازی مطلق هستند. پس، «روگ وان» فرصت بینظیری برای اضافه کردن چندتا شخصیت عالی به جمع کاراکترهایش داشته است، ولی موضوع این است که از آن استفاده نمیکند.
طبیعتا یکی از بزرگترین مشکلات «روگ وان»، عدم علاقه و تلاشش برای شکستن مرزهای این مجموعه است (در حالی اصلا هدفش به عنوان یک اسپینآف همین است)، اما گناه بزرگترش کاراکترهای یکلایهاش هستند که فقط حضوری نمایشی و ابرازی دارند. تنها کاراکتری که به خلقکنندهی تنها صحنههای خندهدار، جالب و عاطفی سریال بدل میشود، اصلا انسان نیست. بلکه روباتی به اسم K-2SO است که شخصیت بهیادماندنی و خلاقانهای دارد. این روبات امپراتوری بعد از بازنویسی برنامهاش توسط شورشیها به قول معروف هرچیزی را که در ذهنش میآید به زبان میآورد و نویسندگان با چنین منطقی در حساسترین صحنهها بهانهای برای گذاشتن حرفهای بامزه در دهان او دارند. این روبات تنها چیزی بود که واقعا از «روگ وان» دوست داشتم و از مرگش ناراحت شدم. فقط به خاطر اینکه نمیتوانیم در فیلمهای بیشتری شاهد حضور او باشیم. به جز این روبات اما بقیهی کاراکترها مورد بیمهری شدید نویسندگان قرار گرفتهاند. جین با بازی فلیسیتی جونز از طرح شخصیتی قابلتوجهای بهره میبرد. دختری که به خاطر اینکه پدرش در ساخت سلاحهای امپراتوری نقش دارد افسرده و غمزده است و هیچ امیدی به آینده و مبارزه ندارد و حالا به مرور طغیان کرده و به کسی تبدیل میشود که ماموریت تیم روگ وان را برعهده میگیرد و به دل دشمن میزند. اما جین در واقعیت شخصیت منفعلی است. فیلم آنقدر بین شخصیتهای زیادش در نوسان است که وقت نمیکند به اندازهی کافی به اصلیترینشان برسد و در نتیجه جین به شخصیتی بدل شده که مثل بهترین شخصیتهای «جنگ ستارگان» و دو نمونهی اخیرشان یعنی رِی و فین انرژی کافی برای چرخاندن چرخدهندههای فیلم را ندارد.
دربارهی بقیهی شخصیتها نیز حرف نزنیم سنگینتر است. «روگ وان» یکی از مثالهای بارز دست زدن به هر روشی برای جذب مشتری از سرتاسر دنیاست. گروه بازیگران این فیلم به تنهایی ثابت میکند که هدف نهایی ساخت این فیلم نه ارائهی یک تجربهی سینمایی درخور توجه، بلکه فروش یک محصول در نقاط مختلف دنیا بوده است. فلیسیتی جونز، مدز میکلسن و ریز احمد برای جذب مشتریهای اروپایی، جیانگ ون و دانی ین برای مورد توجه قرار گرفتن در بازار بزرگ چین، دیگو لونا برای مشتریان اسپانیاییزبان و بن مندلسون برای بازار استرالیا در فیلم حضور دارند. کاراکترهای فیلم قبل از اینکه شخصیتی با معنی و فعال در داستان باشند، ابزاری برای تبلیغات و بازاریابی هستند. فقط دیزنی نیست که با «روگ وان» دارد از این روش بسیار بسیار خجالتآور و زشت برای بازاریابی استفاده میکند. هر روز به تعداد فیلمهای اینچنینی اضافه میشود. فقط مسئله این است که از فیلمی مثل «جنگ ستارگان» انتظار نمیرود که دست به چنین کار سخیفی بزند. از شما بعید است! شما بزرگتر از این حرفها هستید. شما پیشینه و سابقه بزرگتری نسبت به دیگران دارید. دیزنی به این وسیله تبلیغات میکند که آره، ما گروه بازیگران متنوعی داریم. که ما روشنفکر هستیم. اما راستش این از آن نوع تنوعها و روشنفکریهایی است که نه تنها دوست ندارم، که احساس میکنم توهینآمیز است.
یکی از باورهای اشتباه استودیوهای هالیوودی این است که جمع کردن گروهی از بازیگران بینالمللی با هویتهای نژادی و جنسیتی متفاوت کافی است، ولی اینطور نیست. اگر یک شخصیت چینی در فیلم داشته باشیم، دیگر لازم نیست او را پردازش کنیم. اما همیشه داشتن یک شخصیت بد بهتر از این است که بخواهید شخصیت بدتان را زیر هویت متفاوت او پنهان کنید. خب، «روگ وان» دست به چنین کاری زده است. تمام اینها در حالی است که «روگ وان» یکی از مهمترین ویژگیهایی را که از چنین فیلمی انتظار میرود کم دارد: بده بستانهای بین کاراکترها. «روگ وان» حسوحال فیلمهای جنگ جهانی دومی را دارد. یک چیزی در مایههای «نجات سرباز رایان». یکی از آن داستانهایی که گروهی غریبه به هم میپیوندند و در مسیر با هم رفیق میشوند و سربهسر هم میگذارند و یکدیگر را تحتتاثیر قرار میدهند و کمکم به تیمی با اضلاعِ متفاوت تبدیل میشوند. خب، در «روگ وان» هیچ ارتباط خاصی بین کاراکترها جریان ندارد. بهطوری که بعضیوقتها از همتیمیبودن آنها تعجب میکنید.
«روگ وان» به عنوان گسترشدهندهی دنیای «جنگ ستارگان» که به خاطر خلاقیت و فانتزی پراحساسش معروف است، مصنوعی است و مصنوعیترین صحنهی فیلم یکی از غیرقابلبخششترین تصمیماتی است که سازندگان فیلم در تاریخ «جنگ ستارگان» گرفتهاند. «روگ وان» شامل یکی از بدترین و پراستفادهترین شخصیتهای کامپیوتری در تاریخ هالیوود مدرن است. سازندگان شخصیت فرماندار تارکین را به شکل منزجرکنندهای به صورت دیجیتالی بازسازی کردهاند. نمیدانم با چه زبانی باید حس انزجارم را در رابطه با حرکت پیشپاافتادهی دیزنی ابراز کنم. در فیلمی که زیباترین قسمت «جنگ ستارگان» محسوب میشود، قیافهی بازسازیشدهی بسیار «تابلو» و مصنوعی و قلابی تارکین بدجوری توی ذوق میزند. مسئله این است که حضور او به یک صحنهی افتخاری یا یک ایستر اِگ خلاصه نشده، بلکه حضور پررنگی در چند سکانس دارد. صحنهی اولین حضور او در فیلم فقط توی ذوق نمیزد، بلکه آنقدر بد بود که بهطور کامل از فیلم به بیرون پرتم کرد. از اینجا به بعد فیلم وارد سراشیبی شد و دیگر نتوانستم به فیلم برگردم و آن را جدی بگیرم.
بازسازی دیجیتالی تارکین از آن حرکتهای باورنکردنی و قبیحی است که موی تن آدم را سیخ میکند. مخصوصا وقتی از جانب «جنگ ستارگان» باشد. این موضوع یکی دیگر از مشکلات فیلم را مشخص میکند: «روگ وان» به شکلی افراطی به گذشته چسبیده است. شاید با قول گسترش و پرداختن به افقهای نو جلو آمده باشد، اما عمیقا به گذشته وابسته است. انگار دیزنی از خلاقیت همچون جن وحشت دارد. آن از مارول که فیلمهایش یکی از یکی محافظهکارانهتر و فرمولمحورتر میشود، آن از بازسازیهای کلاسیکش که فقط وسیلهای برای پول درآوردن به آسانترین روش ممکن از نوستالژی مردم است و آن هم «جنگ ستارگان» که بعد از «نیرو برمیخیزد»، «روگ وان» هم فیلمی از آب درآمده که در بند گذشته است. از خط داستانی فیلم که درگیری تکراری شورشیها و امپراتوری را بازگو میکند گرفته تا تکیهی سنگین فیلم به عناصر آشنای دنیای مجموعه، به جای نوآوری. حضور دارث ویدر هم زورکی است و اگر کلا حذف شود هیچ ضربهای به فیلم وارد نمیشود. سکانس نهایی کشتار ویدر با لایتسیبرش هم بیشتر از اینکه با بقیهی فیلم مخلوط شود، حکم صحنهای را دارد که صرفا برای به وجد آوردن طرفداران در فیلم چپانده شده است. راستی، تمام اینها به بازسازی دیجیتالی دیگری در پایان فیلم از چهرهی پرنسس لیا ختم میشود که خب، در یک کلام در اجرا بدتر از تارکین دیجیتالی است و افتضاح «روگ وان» را کامل میکند و گلولهی آخر را در مغز فیلم خالی میکند.
«روگ وان» به جز اختصاص دادنِ دو ساعت زمان برای فراهم کردن جوابی برای سوالی که در طول این سالها اهمیت چندانی برای طرفداران نداشته، چیزی به دنیای «جنگ ستارگان» اضافه نمیکند. البته که فیلم بعضی مواقع نشان میدهد ایدههای جالبتوجهای دارد. مثل جایی که به سیاستهای داخلی پیچیدهی نیروهای شورشی میپردازد و نشان میدهد که از زاویهی دیگری میتوان آنها را به عنوان تروریستهای رادیکال هم دید که خیلی با قهرمانان مطلقی که میشناختیم فاصله دارند. اما روی هم رفته اندک ایدههای جدید فیلم پراکنده و پرداختنشده هستند و همچنین کاملا میتوان در تدوین شلختهی پردهی آخر متوجه نتیجهی فیلمبرداریهای دوبارهی فیلم که در تابستان صورت گرفته بود شد. در یک کلام «روگ وان» به جز پرداخت به کلیشهها و عناصر نخنماشدهی مجموعهی «جنگ ستارگان» و البته در آوردن یک میلیارد و اندی برای دیزنی، چیز بیشتری برای عرضه ندارد. در گسترش افق این مجموعه و روایت قصهای تازه خساست به خرج میدهد و طوری دو دستی به متریالهای آشنای مجموعه چسبیده که انگار وحشت دارد نکند اگر در فیلمی خبری از عنصری آشنا نباشد، طرفداران فرار میکنند. شاید بگویید از فیلمی که از نظر خط زمانی در فاصلهی اندکی قبل از «امیدی تازه» جریان دارد و دربارهی سرقت نقشههای ستارهی مرگ است چیزی غیر از این هم انتظار نمیرفت. اما من میگویم اگر دیزنی فکر میکرد نمیتواند چیز تازهای ارائه کند باید کلا دور این داستان را خط میکشید و به ماجرای دیگری میپرداخت. «روگ وان» شاید به عنوان یک زنگ تفریح جنگ ستارگانی مورد توجهی طرفداران سرسخت و قانع مجموعه قرار بگیرد، اما فیلمی است که بود و نبودش فرقی نمیکند و این اصلا شروع خوبی برای سری اسپینآفهای «جنگ ستارگان» نیست.