فیلم The Rider «سوارکار» دومین فیلم کلوئی ژائو، قصهی یک نوجوان کابوی است که سوارکاری بهانهای برای ادامه زندگیاش بهشمار میرود. همراه میدونی باشید.
کلوئی ژائو فیلمسازی اصالتا اهل چین است اما تحصیلات فیلمسازی خود را در آمریکا سپری کرده است. نکتهای که فیلم Songs My Brothers Taught Me و همچنین فیلم جدیدش یعنی The Rider «سوارکار» را برجسته میکند، تسلط فیلمساز بر فرهنگ منطقه «پاین ریج» است که با وجود مهاجر بودنش، فیلمهایش کاملا حال و هوایی آمریکایی به خود میگیرند. فیلم «سوارکار» بر اساس داستان واقعی زندگی بِرَدی ژاندرو ساخته شده است. بردی نوجوان سوارکاری است که پس از اینکه از ناحیه سر دچار جراحت شدیدی میشود، دیگر نمیتواند به سوارکاری خود ادامه دهد. فیلم ژائو ترکیبی است از اتفاقات داستانی و مستند از زندگی بردی که این ويژگی ما را سراسر درگیر درونیات این شخصیت میکند. این فیلم همچنین توانست در جشنواره کن سال ۲۰۱۷ برنده جایزه دو هفته با کارگردانان شود. اگر میخواهید به تماشای عدهای جوان بنشینید که مرامی از جنس کابویی دارند و سوارکاری برای آنها تمام هویت و مردانگیشان است، فیلم سوارکار قطعا به یکبار دیدنش میارزد. با تحلیل بیشتر فیلم همراه باشید.
در ادامه بهتر است ابتدا فیلم را ببینید و سپس نقد را ادامه دهید
ژائو تصمیم گرفته است دوربینش را وارد هیچ مسابقهای نکند چرا که بِرَدی، قهرمان فیلمش نمیتواند وارد میدان مسابقه شود
بحران مردانگی. غرور نوجوانی. یک هدف را نشانه گرفتن و دست نکشیدن از آن. سوارکاری به بهانه هویت داشتن و بقای زندگی. سوارکاری تا آنجا که به خوابهایت راه پیدا کند و لحظهای تو را آسوده نگذارد. سوارکاری به بهانه یاغی شدن یا شاید در گذشت زمان پخته شدن. آری اینها چالشهای جوان قصه «سوارکار» است. بردی بلکبرن به دنیا آمده است تا سوارکار باشد نه چیز دیگر. اما باید دید چقدر میتواند بر سر علاقه و رویایش بماند. باید دید این رویا اگر با واقعیت پیوند بخورد چه میشود. به همین دلیل است که ژائو پس از به تصویر کشیدن خواب بردی، ما را به نمایی از واقعیت زندگی او میبرد که بسیار به زخمهایش نزدیک هستیم. هر بخیهای را که بیرون میکشد ما نیز همراه با او درد میکشیم. ژائو این رویا را با واقعیت دردناک بردی پیوند میزند. از همان ابتدا به شخصیتش نزدیک است و قرار است ما را هم به درونیات او نزدیک و نزدیکتر کند.
از خودمان میپرسیم دلیل زخمهای سر بردی چیست؟ چرا ژائو فیلم را با خود حادثه شروع نکرده است؟ چرا بعدتر آن را از قاب موبایل به ما نشان میدهد؟ دلیلش خاصیت تداعی کننده این اتفاق در ذهن بردی است که برای ما هم باید چنین حسی داشته باشد. ما نیز باید درد بردی را ابتدا بچشیم تا بعدتر این خاطره را به یاد بیاوریم. ژائو تصمیم گرفته است دوربینش را وارد هیچ مسابقهای نکند چرا که بردی، قهرمان فیلمش نمیتواند وارد میدان مسابقه شود. ما همراه سوارکارمان بیرون از مسابقه و از دریچه موبایل بردی شاهد اتفاقات مهم سوارکاری هستیم.
بردی از همان ابتدا قرار نیست به راحتی با این حادثه کنار بیاید. از بیمارستان بیرون زده است و تمرین سوارکاری میکند. هرلحظه آماده طغیان است. طغیانی که از سوی پدر دائم الخمرش مدام تحقیر میشود (دلیل این همه تحقیر از سوی پدر مشخص نیست). با خواهرش لیلی که اوتیسم دارد رابطه نزدیکی برقرار کرده است. گویی کنار او قرار است با آسودگی دنیای درونش را بیرون بریزد و درد و دل کند. مزار مادرش را هم که میبینیم نشانی از سوارکاری یافت میشود. به نوعی فیلمساز غیر مستقیم مرگ مادر را به حادثهای از جنس سوارکاری پیوند میزند و به نظر میرسد کسی که در خانواده او را بسیار درک میکرده مادرش بوده است.
نور قرمز در برخی از سکانسها گویی این حس را در ما القا میکند که زخم بردی تمام وجودش را گرفته است
حلقهای از دوستان کابوییاش که دور آتش جمع شدهاند، به بردی شجاعت بازگشت را القا میکنند. صحنهای بسیار احساسی که به زیبایی رویای چند جوان را نشان میدهد که هرکدام میخواهند بهترین سوارکار پاین ریج شوند. آنها برای دوستشان لین که او هم در یکی از مسابقات، آسیب شدیدی دیده است دعا میخوانند. این بدان معنیست که این حقله به قیمت کامل بودنش معنا مییابد. سوارکاری قرار است بیش از هرچیز از آنها شخص بهتری بسازد. آنوقت است که پس از تماشای این سکانس به مفهومی میرسیم از جنس مرام کابویی. ژائو قابی رویا گونه را از گردهمایی این کابوییها به تصویر کشیده است که در آن ماه در دل تاریکی، تنها نظارهگر آنها است.
اتفاقات پر افت و خیز فصل ابتدایی، توان برخاستن را در تن بردی ایجاد میکند. او لباس سوارکاری به تن میکند. به دوستش لین سر میزند و به او هم روحیه میدهد. به سراغ میدان سوارکاری میرود و از بیرون مسابقه را دنبال میکند. همانطور که گفته شد دوربین ژائو هم بیرون میایستد چون قهرمانش بیرون است. در چند سکانس ژائو از نور قرمز برای نورپردازی محیط استفاده کرده است. گویی این حس را در ما القا میکند که زخمی که بردی در سر دارد تمام وجودش را گرفته است. این زخم دنیایش را قرمز رنگ کرده است. همه جا آثارش را میبیند و مدام به یاد آن اتفاق تلخ میافتد. لحظه لحظه کشمکش درونیاش بیشتر میشود و تلاش میکند نگذارد این زخم آینده او را تباه کند.
هرچند که گاهی روی به تسکین موقتی از جنس مصرف مواد مخدر میآورد. در این کشمکشها فیلمساز زمینهسازی تصمیم گیریهای بعدی بردی را هم آشکار میکند. او در برابر خواهرش حساس است و اجازه نمیدهد کسی او را اذیت کند. مغرور است و اجازه نمیدهد مالک تریلر آنها را تحقیر کند. به شغل دیگری تن میدهد تا در مسیرش پختهتر شود و معنای مردانگی را دریابد. اینجا است که میتوان گفت سوارکاری در قصه فیلم بهانهای است برای تغییرات اساسیتر. بهانهای است برای مرد شدن و درک خانواده. بهانهای است برای داشتن خلوتی عرفانی.
وقتی بردی تصمیم میگیرد به جای سوارکاری در مسابقه، اسبهای وحشی را رام کند، به نوعی به رام کردن خودش کمک کرده است. دوربینِ ژائو کاملا مستندوار این صحنه را ثبت میکند و ما کاملا حس میکنیم این اسبها به دست بردی رام میشوند. او با اسبها خلوتی درونی دارد. فیلمساز از تم آبی برای القای هرچه بیشتر این حس درونی استفاده کرده است. حتی سعی داشته در قاب بندیهایش به اسبها شخصیت بدهد. بردی اسلحه را به مشام اسبها نزدیک میکند تا بوی مرگ را حس کنند و برای دویدن در چمنزار بجنگند اما درد آنجا است که بردی به این درک میرسد که اسب زخم خورده محکوم به مرگ است. اسبها وجود دارند برای آنکه در چمنزار بدوند. حال وقتی که نمیدوند آنها را میکشند. اما بردی با وجود داشتن زخم زنده است چرا که او انسان است و نه حیوان. ای کاش فیلمساز اجازه میداد تا خودمان به این مفهموم برسیم و این جملات را به صورت دیالوگ در دهان بردی نمیگذاشت. حال بردی باید زنده بودنش ارزشمند شود. باید دید سوارکاری به قیمت مرگش به این زیستن ارزش میدهد یا بودن در کنار خانواده و دیگرانی که به او نیاز دارند.
این پاراگراف پایان فیلم را اسپویل میکند
مهمترین وجهی که فیلم سوارکار را از سایر فیلمهای شبیه خودش متمایز میکند، تصمیم قهرمانش است
مهمترین وجهی که فیلم سوارکار را از سایر فیلمهای شبیه خودش متمایز میکند، تصمیم قهرمانش است. به عنوان نمونه بگذارید این فیلم را با فیلم Wrestler «کشتیگیر» دارن آرنوفسکی مقایسه کنیم. میکی روک کشتی گیری است که دقیقا مانند بردی، زندگیاش در حرفه خود یعنی کشتی خلاصه میشود. فیلمساز بارها به ما نشان میدهد که او خارج از دایره مسابقه ارزشی پیدا نمیکند. حتی مانند بردی تن به کار کردن در فروشگاه هم میدهد اما راضی نمیشود. کشتی گرفتن برای میکی نیز میتواند به قیمت از دست دادن جانش تمام شود.
اما در انتها تصمیمی که میکی میگیرد چیست؟ خود را از بالای رینگ به دل تشک مسابقه پرتاب میکند و تا پای جان مسابقه میدهد. میکی خودش را برای کشتی فنا کرد و جز کشتی گرفتن هویتی نداشت. اما قهرمان فیلم سوارکار در طول مسیر به ارزشهای دیگری جز سوارکاری هم دست یافته است. حتی میتوان گفت او خارج از فضای مسابقه هم ارزش کارش در رام کردن اسبهای وحشی است. وقتی چنین قهرمانی بر سر دو راهی قرار میگیرد که در مسابقه سوارکاری به قیمت جانش شرکت کند یا در کنار خانوادهاش بماند، تصمیم بردی فیلمی متفاوت را خلق خواهد کرد. بردی پس از چند لحظه مکث با کابویی دیگر دست میدهد و در نمایی لانگ شات به آغوش خانودهاش میرود. پایانی آمیخته با واقعیتِ بیرون، تلخ و در عین حال غرور آفرین. حال در وصف این فیلم میتوانیم در یک جمله بگوییم: «قهرمان واقعی بیرون از مسابقه است». امیدوارم از تماشای این فیلم لذت ببرید.