فیلم Queen & Slim «کوئین و اسلیم» یکی دیگر از فیلمهای وام گرفته از بانی و کلاید است. با این تفاوت که بهجای سرقت از بانک، درگیری با پلیس سفید پوست است که از کاراکترهای اصلی قهرمان میسازد.
در این لحظه که این مطلب را مینویسم، بهتازگی جوان سیاه پوستی به نام «جورج فلوید» در شهر مینیا پولیس (واقع در ایالت مینسوتا) به دست یک پلیس سفید پوست، هنگام بازداشتی خشونت آمیز کشته شده است. فیلم Queen & Slim را پیش از این اتفاق دیدم. بعد از تماشای آن، با وجودی که سازندهاش تلاش کرده بود تا تمهیداتی متفاوت با نمونههای فراوان شبیه به خودش اتخاذ کند، همچنان این پرسش در ذهنم شکل گرفت که چرا فیلم ساختن درباره این موضوع تمامی ندارد؟ چرا هر سال باید آثار زیادی با روند داستانی مشابه، صحبت از موضوع تبعیض نژادی در آمریکا داشته باشند؟ آیا برای مخاطب دیگر تکراری نشده است؟
اما وقتی که همین چند روز پیش، خبر کشته شدن این جوان سیاه پوست به هنگام بازجویی پلیس اعلام شد (چیزی شبیه به همان خط داستانی اکثر فیلمهای این تم)، با خودم گفتم که حقیقتا این موضوع تمامی ندارد. از یک سو میتوان گفت، دلیل تولید همه ساله این آثار این است که مسئله تبعیض نژاد همچنان در جامعه وجود دارد و هیچ وقت کهنه یا غیر واقعی نمیشود. از سوی دیگر این پرسش هم مطرح است که مدیوم سینما با ارائه این فیلمها تا چه اندازه کارساز بوده است؟ شاهد هستیم که با وجود فیلمهای زیادی که ارائه میشوند، همچنان این مشکل پا برجاست. پس فیلمسازی که مجدد به سراغ ساخت فیلمی با این موضوع میرود، دغدغهاش چیست؟ جز یادآوری اینکه تبعیض نژادی همچنان وجود دارد و نباید فراموش شود، درمانی هم برای آن سراغ دارد؟ آيا این اختلاف را میتواند عمیقا ریشه یابی کند؟
دلیل تولید همه ساله آثاری با موضوع تبعیض نژادی این است که این مسئله همچنان در جامعه وجود دارد. از سوی دیگر این پرسش هم مطرح میشود که مدیوم سینما با ارائه این فیلمها تا چه اندازه کارساز بوده است؟
وقتی در جامعه آمریکا همچنان شاهد این خشونتها هستیم، میتوانیم بگوییم هنوز جای پرداختن به مسئله تبعیض نژاد وجود دارد، اما پرداختِ فیلم و ورود این موضوع به مدیوم سینما میتواند کلیشهای و بیتاثیر باشد. این فیلمها بهسادگی میتوانند دچار آفَتهایی جدی شوند. از جمله اینکه سیر داستانیشان آنقدر به نمونههای پیشین شبیه باشد که کاملا قابل پیشبینی به نظر برسند.
بهجای روایت یک قصه و به بار آوردن شخصیتهایی جذاب از دل آن، تبدیل به یک بیانیه صریح شوند و محتواهایشان را رو به دوربین فریاد بزنند. از همه مهمتر اینکه صرفا به بازگویی همان مسائلی بپردازند که ما در اخبار هم میشنویم و خبری از یک نگاه موشکافانه به این اختلاف عمیق با قدمتی طولانی نباشد.
با این مقدمه، به بررسی فیلم ورود میکنیم تا ببینیم که فیلم Queen & Slim تا چه اندازه میتواند تاثیر گذار باشد. هرچند که فیلم سعی میکند از تمام آثار قبلی خود درس بگیرد و کم و بیش مسیر بهتری را پیش گیرد. فیلم از یک سو شبیه به چند نمونه متاخر مثل The Hate U Give، BlacKkKlansman و Green Book در شکل پرداختن به موضوع است و از هر کدام عناصری را وام گرفته است. از سوی دیگر روایت معاصریست از فیلمهای جادهای معروف همچون Bonnie and Clyde و Thelma & Louise با محوریت دو کاراکتر که به مسیری غیر قابل بازگشت ورود میکنند. از خلاصه داستان آن چیزی نمیگویم چرا که نیاز است از همان حادثه محرکش (گره اصلی فیلم) غافل گیر شوید و کویین و اسلیم را همراهی کنید.
در ادامه جزییات داستان فیلم فاش میشود
در فیلم The Hate You Give، در یک بازجویی سختگیرانه، پلیس یک پسر را میکشد. دختری که شاهد صحنه است باید تصمیم بگیرد که این موضوع را افشا کند یا نه. الگویی که از آن پیشتر صحبت کردیم و آن را به شکل روندی تقریبا ثابت در اکثر این آثار میبینیم چنین است: درگیری با پلیس، کشته شدن یک فرد سیاه پوست، بازتاب این اتفاق در رسانه و شکل گیری اعتراضات وسیع در سطح شهر.
نتیجه نهایی نیز هرچه که باشد، منجر به اصلاح وضع موجود نمیشود. پایانهای خوش بینانه هم تنها آرزویی برای واقعیت میکنند. تاثیر پذیری نسل جدید نیز از این اتفاقات بسیار مورد توجه است. نکتهای که فیلم The Hate You Give را قدری تضعیف میکند، نگاه بعضا یک طرفه و خطابه وارش به این اتفاق است. بهجای ریشه یابی و روایت صریح این حادثه، سعی در ترحم خریدن از مخاطب میکند. قصهاش را بعضا رها کرده و بیشتر به بیان حرفهایش میپردازد.
از این منظر، فیلم Queen & Slim با تاثیر پذیرفتن از فیلم یاد شده، تغییراتی را در روندش ایجاد میکند. حادثه محرک فیلم درست برعکس است. این بار در یک بازجویی، با وجودی که پلیس سفید پوست همچنان بیاعتماد است و شک بیش از حدش موجب میشود که اقداماتش خارج از ارادهاش باشد، در تقابلش با اسلیم و کویین، به دست اسلیم کشته میشود. آری اینبار یک پلیس سفید پوست کشته میشود! اما در موقعیتی که دو کاراکتر سیاه پوست را در موضع دفاع از خود میبینیم. شلیک اول از سمت پلیس است.
تمایز دیگری که وجود دارد، پیشینه دو کاراکتر است. کاراکتر کویین، وکیل است. اشرافش به قانون موجب میشود که دربرابر پلیس سفید پوست، ساکت نباشد و مدام او را بازخواست کند. اما به ضعفهای قانون هم احاطه دارد. با وجود وکیل بودنش، پیشنهادش این نیست که خودشان را تسلیم نکنند. امیدی به دستگاه قضایی ندارد. اینکه یک وکیل کار بلد در این حادثه، پیشنهادش فرار باشد، یک بیانیه محکم برای ناکار آمد بودن قانون به حساب میآید.
جامعه تشنه انتقام است. رسانه با دامن زدن به اقدام اسلیم، آدمهای تشنهتری تولید میکند. به همین دلیل است که تقابل این دو نژاد تمامی ندارد. چرا که از نسلی به نسل دیگر در حال انتقال است
امتیاز دیگری که فیلم Queen & Slim نسبت به The Hate U Give دارد، تمرکزش بر قصه گوییست. فیلم مقدمه چینیاش را دارد. با یک حادثه محرک، کاملا مخاطب را درگیر میکند و سپس مخاطب با کنجکاوی برای سرنوشت نهایی کویین و اسلیم، فیلم را ادامه میدهد. این روند، کمک میکند که ضمن روایت قصه، محتوایی هم اگر مد نظر است در لفافه مطرح شود. طبعا، تاثیر رسانه در هر دو فیلم (و همین طور در تمام فیلمهای تبعیض نژادی) کاملا به چشم میآید، اما نحوه استفاده هرکدام متفاوت است. در فیلم The Hate U Give حضور رسانه، بیشتر فیلم را بدل به یک خطابه میکند. صرفا در خدمت بزرگنمایی ابعاد ماجرا و سپس شکل گیری صحنههای زیادی از اعتراضات است.
اما فیلم «اسلیم و کویین» ضمن داشتن این موارد، قدری به ریشه یابی تاثیرات رسانه بر واکنش جامعه به این موضوع هم میپردازد. رسانه ضمن اینکه هویت این دو کاراکتر را افشا کرده و از این بابت مسیرشان را با خطرات بیشتری روبهرو میکند، با دامن زدن و بعضا قضاوت قاطعانهاش، موجب آشوب بیشتری میشود. از منظری دیگری، رسانه اسلیم و کویین را مشهور میکند و این شهرت برای نسل جدید بسیار جذاب است.
بر این اساس، روند میانه فیلم را باید به سکانسهایی تقسیم کنیم که هر بار اسلیم و کویین به بهانه خراب شدن ماشین، نیاز به غذا یا نیاز به مکانی برای اقامت، با آدمهای مختلف روبهرو میشوند. رسانه در ذهن تک تک این آدمها قضاوتی را کاشته است که در تقابل هرکدام با اسلیم و کویین، آن را متوجه میشویم. مردی که در ابتدا بهشان کمک میکند، خودش از طیف پلیس است و از فساد همکارانش خبر دارد. بنابراین به آنها در خواست کمک میدهد. فروشنده سفید پوست فروشگاه، از چهره اسلیم میفهمد که او یک قاتل حرفهای نیست. او اساسا همچون بانی در فیلم بانی و کلاید، از پیش تبهکار چیره دستی نیست. اسلیم کاملا در یک موقعیت ناخواسته به سرنوشت بانی و کلاید گرفتار شده است.
اینها واکنش سفید پوستهای فیلم است. در مقابل، واکنشهای رنگین پوستان که بهنوعی هم نژادشان هستند نیز جالب است. اولی پسر بچهایست که برایشان ساندویچ میخرد. پدر آن پسر بچه، به کویین و اسلیم افتخار کرده و از آنها حمایت میکند. بعدتر با یک سیاه پوست تعمیرکار روبهرو میشوند که آنها را قضاوت میکند. او معتقد است تحت هر شرایطی آن دو مقصرند و در ازای پول زیاد است که حاضر میشود ماشین آنها را تعمیر کند. اما پسر نوجوانش، محو شهرت اسلیم و کویین است. تاثیر رسانه را در طغیان همین پسر به خوبی میبینیم.
جایی که تدوین موازی به خوبی روایت میکند که اسلیم و کویین، گرم رابطهشان هستند و از اعتراضات بیخبرند. اما پسر در دل اعتراضات، شهامت کاری را پیدا میکند که اسلیم ناخواسته انجام داده است. آن هم کشتن یک پلیس. رسانه با دامن زدن به اقدام اسلیم، از این پسرها زیاد تولید میکند. به همین دلیل است که تقابل این دو نژاد تمامی ندارد. چرا که از نسلی به نسل دیگر در حال انتقال است. در مجموع اغلب افرادی که از این قضیه زخم خوردهاند، اسلیم و کویین را حمایت میکنند. اقدام ناخواسته اسلیم، جسارت لازم را برای قتلهای بعدی به دیگران میدهد. جامعه تشنه انتقام است. تا زمانیکه این بیاعتمادی و پیش فرض خشونت در بر خورد با رنگین پوستان وجود داشته باشد، این عطش شدیدتر هم میشود.
اما به لحاظ فرمی باید گفت که این تقابلها اگرچه مواضع آدمهای مختلف جامعه را نسبت به اسلیم و کویین بیان میکنند، اما ناگزیر به تکرار میافتند و فیلم را از ریتم میاندازند. وقتی ذهن مخاطب به این موضوع عادت کند که بعد از هر چند دقیقه، ماشین آنها قرار است خراب شود، به کمک فردی نیاز پیدا کنند و سپس مسیرشان را به هر نحو ادامه دهند، ناخودآگاه خسته میشود. بحرانهای پیش روی آنها نیز شدت نمییابد. هربار که در یک جا مستقر هستند، بهدلیل حضور پلیسها مجبور به فرار میشوند. عرصه بر آنها تنگتر نمیشود. تمام این اتفاقات ناگهان در یک لحظه به اوج میرسد. جایی که یک نفر هم نژاد آنها، بهشان خیانت میکند و آن را به پلیس میفروشد.
وقتی ذهن مخاطب به این موضوع عادت کند که بعد از هر چند دقیقه، ماشین آنها قرار است خراب شود، به کمک فردی نیاز پیدا کنند و سپس مسیرشان را به هر نحو ادامه دهند، ناخودآگاه خسته میشود
موقعیت پایانی چیزی از جنس موقعیت تلما و لوییز است. پلیس در یک سو، پرواز در سویی دیگر. اما آنها میایستند و کشته میشوند. این طعنهای دیگر به یکی از فیلمهای مهم جادهای یعنی تلما و لوییز است. قهرمانان این فیلم که قربانی تبعیض نژاد هستند، باید اینگونه بمیرند تا روایت معاصر از این نوع داستان، خودش را نشان دهد.
آن همه پلیس لشکر کشیدهاند برای کشتن دو نفری که از یک قرار ملاقات Tinder به اینجا رسیدهاند. در اثر یک موقعیت ناخواسته، یک شبه قاتل شدهاند. برای همین است که اسلیم به آسانی نمیپذیرد که مرتکب قتل شده و در بسیاری از لحظات بیتفاوت به نظر میرسد. تا زمانیکه آتش این خشم شعلهور باشد، هربار دامن یک انسان عادی را خواهد گرفت.
فیلم اسلیم و کویین، روایت عاشقانه با رگههایی از جنایی در بستر جاده بود. روایتی که خیلی صریح به این مسئله انتقاد میکند. پیشتر گفتیم شاهد شباهتهایی میان این فیلم با فیلم Green Book هم هستیم. از گفتوگوهای بسیار در دل جاده میان دو کاراکتر اصلی که بگذریم، صحنهای را میبینیم که کویین، کارگران سیاه پوستی را مشغول کار در مزرعه میبیند و عصبی میشود.
چیزی شبیه به همان صحنهای که دان شرلی (با بازی ماهرشالا علی) کارگرانی را سرِ زمین میبیند. در فیلم Queen & Slim، آن دو کمی بعدتر به آن مزرعه رفته و اسلیم بر یک اسب سفید رنگ سوار میشود (کنایهاش را در تصویر میبینیم: یک سیاه غالب بر یک سفید). دلیلشان این است که سفیدها بیزارند که یک سیاه پوست را سوار بر اسب ببینند، چون باید به بالا نگاه کنند.
این جنس از صحنهها و دیالوگها، در دام همان صراحت بیان میافتد. جایی که فیلم را شعار زده میکند. اما همچنان فکر میکنم با وجودی که فیلم Green Book آن جدیت تلخ فیلم Queen & Slim را ندارد و پایانش چیزی شبه به آرزوست، در وفاداری به روند داستانی و شخصیت پردازیاش، اصرار بیشتری میورزد.
یعنی دو کاراکتر با رنگ پوستهای متفاوت را خلق کرده، که این دو بر سر هر موضوعی اختلاف نظر دارند و با هم بحث میکنند. کار به جایی میرسد که تفاوت رنگ پوستشان، کمترین اختلافشان است. مزیت این روند آن است که اگر این دو آدم که تا این حد تضاد دارند، در دل گفتوگوهای فراوان آن هم در بستر روایت جادهای در شهرهای مختلف که میتواند کنکاشی تاریخی باشد، بتوانند به یک تفاهم برسند و بهنوعی از موقعیت متضاد به موقعیت مکمل دست یابند، فیلم حداقلش یک راهحل خوش بینانه ارائه داده است.
فضای کمدی موجب شده که مخاطب آن را به خوبی همراه کند و شخصیت پردازی پر از جزییات نیز موجب شده فرم فیلم ذرهای از محتوا عقب نماند. به نظر میرسد که Green Book بیش از آنکه بهدنبال اتفاقات تلخ واقعیت و بازتاب آنها در سینما باشد، بیشتر بهدنبال رسیدن به یک فرم درست برای مدیوم سینما است. از این بابت فیلم، لذت بخش و ستودنیست. فیلم Queen & Slim اگرچه به لحن سرخوشانه Green Book بعضا طعنه میزند اما آن هم تا جایی که به روند جذاب قصهاش وفادار است فیلم خوبیست. به اندازه همان لحظاتی که مستقیم به دل محتوا میزند و مضامینش را صراحتا از زبان کاراکترها مطرح میکند، پس زده میشود.
اما به شخصه به این جمع بندی میرسم که اگر بخواهم فیلم دیگری با موضوع تبعیض نژاد ببینم، ترجیحم روندی از جنس Green Book است که با لحنی کمیک تا پایان به قصه گویی خود وفادار بماند. برای لحنی جدیتر نیز قطعا پیشنهادم فیلمی مثل Queen & Slim است چرا که قصهگویی در اولویتش است. افسوسم بیشتر بر آن است که ای کاش میانهاش قدری جذابتر از نسخه فعلی بود و تماما به روند درگیر کننده خود پایبند میماند.