نقد فیلم Project Power

نقد فیلم Project Power

فیلم Project Power نتفلیکس با نقش‌آفرینی جیمی فاکس و جوزف گوردون لویت اثری یک‌بار مصرف و فراموش‌شدنی است که سرگرمی قابل پذیرشی را تحویل افراد علاقه‌مند به فیلم‌های اکشن ابرقهرمانی می‌دهد.

سازندگان «پروژه قدرت» خود را دست بالا نگرفتند و فهمیدند که می‌خواهند با این اثر چه کاری انجام دهند. به همین خاطر در جایگاهی بالاتر از آثاری مانند فیلم The Old Guard و فیلم Bright که هر ۲ به نتفلیکس تعلق دارند، موفق به ارائه‌ی سرگرمی می‌شود. زیرا این فیلم اکشن سال 2020 با تمرکز بیش از حد روی دنیاسازی گم نشده است و در اصل یک قصه‌ی بسیار آشنا اما به اندازه‌ی کافی جالب راجع به چند انسان را روایت می‌کند. همچنین خوش‌بختانه فیلم چه در مقدمه‌پردازی و چه در پایان‌بندی اهل اضافه‌کاری نیست و نه تماشاگر را با داده‌های بیش از حد آزار می‌دهد و نه آن‌چنان می‌خواهد شرایط لازم برای تحمیل یک دنباله به تماشاگر را فراهم بیاورد. انجام همین کارهای ظاهرا ساده نیز که شاید جزو وظایف هر فیلم باشند، Project Power را از آثار ضعیف جدا کرد و از آن محصولی ساخت که برای بسیاری از بینندگان روز، قابل قبول است.

داستان فیلم همزمان ایده‌محور و شخصیت‌محور به نظر می‌رسد. چرا؟ چون روی یک موضوع مشخص دست می‌گذارد و شخصیت‌ها را در پیرامون آن تعریف می‌کند. این‌گونه به‌جای مشاهده‌ی سکانس‌هایی که مدام می‌خواهند تماشاگر را به آشنایی مفصل و اجباری با تک‌تک زوایای داستان برسانند، قصه‌ی روان و نسبتا پرسرعتی را می‌بینیم که هرچه جلوتر می‌رود، شناخت ما از طرح داستانی فیلم و کاراکترهای آن را افزایش می‌بخشد. در نتیجه طرح ساده‌ای مثل وجود یک کپسول انرژی‌زا خاص که به برخی افراد قدرت بسیار زیاد موقتی می‌دهد، به اندازه‌ی نیاز فیلم Project Power کار کرده است.

فیلم‌نامه‌ی اثر با تمرکز روی ۳ شخصیت اصلی و چند شخصیت فرعی پیش می‌رود و انصافا کار مناسبی در معرفی آرام‌آرام آن‌ها به مخاطب انجام داده است. البته در کار متسون تاملین به‌عنوان نویسنده‌ی فیلم و آریل شالمن و هنر جوست که کارگردان‌های آن هستند، بارها مقداری ناپختگی به چشم می‌خورد. پس تعجب نکنید اگر در طول فیلم با سکانس‌هایی مواجه شدید که می‌توان انگیزه‌ی حاضر در پس شکل‌گیری آن‌ها برای جلو بردن داستان را فهمید، اما کمی خارج از ریتم به نظر می‌رسند. این موضوع مثلا هنگام نمایش استعداد رابین به وضوح دیده می‌شود؛ وقتی که ما با سکانس‌هایی حساب‌شده و قابل قبول روبه‌رو هستیم که متاسفانه اصلا به خوبی در دل فرم کلی فیلم جا نگرفته‌اند. پس بیشتر از آن که تاثیر مد نظر فیلم‌ساز را روی تماشاگر بگذارند، دسته‌ای از بینندگان را پس می‌زنند.

یک برگ برنده‌ی فیلم برای دستیابی به هدف خود تاکید روی شخصیت‌هایی ساده است که همزمان جدا از هم و متصل به یکدیگر هستند. این یعنی آن‌ها باتوجه‌به ارتباط غیرمستقیمی که به خاطر کپسول ابرقهرمانی با یکدیگر پیدا کرده‌اند، به شکل زورکی کنار هم قرار نمی‌گیرند. اما فیلم در تغییر فاز هر رابطه‌ی کلیدی داستان دچار ضعف‌های متعدد شده است و به همین خاطر چند بار تغییر بسیار سریعی بین دو جنس از رفتارهای متفاوت بین کاراکترها دیده می‌شود.

این یعنی شاید رابطه‌ی دو شخصیت کلیدی فیلم، قبل و بعد از یک اتفاق جالب باشد؛ شاید سازندگان به خوبی بتوانند دشمنی آن‌ها با یکدیگر و دوستی خاص دو انسان در شرایطی متفاوت را بفهمند. اما گذار از یکی به دیگری خوب انجام نمی‌شود و صرفا در برخی از بخش‌های پراهمیت قصه، یک اتفاق ساده و چندثانیه‌ای می‌تواند رابطه‌ای کلیدی را زیر و رو کند. پس مخاطب هم به این باور می‌رسد که روابط شخصیت‌ها با یکدیگر صرفا براساس نیاز لحظه‌ای داستان تغییر خواهد کرد و نویسنده برنامه‌ی درستی برای ایجاد پویایی در این ارتباطات نداشته است. موضوع وقتی کمی ناراحت‌کننده‌تر به نظر می‌آید که می‌بینیم خود شخصیت‌ها نیز چندخطی و از ابتدا تا انتها بدون تغییرات آن‌چنانی هستند. شاید با گذر زمان ما آن‌ها را بیش‌ازپیش بشناسیم. ولی مورد جذابی همچون قوس‌های شخصیتی در فیلم‌نامه قرار نگرفته‌اند و مثلا سکانسی را در Project Power نمی‌توان یافت که اثرگذاری جدی و قال لمسی روی یک یا چند کاراکتر اصلی داشته باشد. آن‌ها همیشه همان درون‌ریزی‌هایی را به تصویر می‌کشند که از نخستین دقایق فیلم داشتند.

البته ضعف فیلم‌نامه و کارگردانی در این بخش تا حدی توسط بازیگرها پوشانده شده است. زیرا آن‌ها انقدر شیمی خوبی را بین یکدیگر برقرار می‌کنند که بتوان کاراکترهای فیلم را فهمید و روابط هرکدام از آن‌ها با یکدیگر را دنبال کرد. مثلا جیمی فاکس جلوتر از دیالوگ‌هایی که به شخصیت میجر/آرت داده شده‌اند، یک پدر دغدغه‌مند را نشان می‌دهد. همچنین حتی وقتی که جنس رابطه‌ی آرت و رابین پرداخت لازم را دریافت نمی‌کند، دومینیک فیش‌بک و فاکس با اجرای متقابل راحت خود شخصیت‌ها را باورپذیر می‌سازند. از آن سو با بازیگری مثل جوزف گوردون لویت روبه‌رو هستیم که شاید سکانس درام جالبی در دل دقایق فیلم نداشته باشد، اما کمک شایانی به اکشن‌های فیزیکی اثر کرده است. در حقیقت شوربختانه باید پذیرفت که فیلم Project Power همان‌قدر که در تصویرسازی از اکشن‌های شلوغ و بزرگ عملکرد قابل قبولی دارد، در نبردهای نزدیک تمام تنش حداقلی سکانس‌ها را بدهکار بازیگرها شده است.

چون کارگردانان ظاهرا نه ایده‌ی درستی راجع به بهترین محل‌های قرارگیری دوربین برای نمایش زد و خوردهای محدود اما شدید دارند و نه خود نبردهای دونفره از کوریوگرافی لایق توجهی بهره برده‌اند. پس اگر توانایی بازیگری مثل گوردون لویت در به تصویر کشیدن ترس‌های لحظه‌ای از شکست را از «پروژه قدرت» دریغ کنیم، فیلمی باقی می‌ماند که احتمالا نبردهای نزدیکش ضعیف‌ترین سکانس‌های آن را تشکیل می‌دادند.

باید خوشحال بود که ایراد یادشده قابل بسط به سایر دقایق فیلم نیست و از قضا Project Power از بودجه‌ی خود برای طراحی صحنه‌های خوش‌جلوه‌ی متعددی بهره برده است. سازندگان بدون ترس از جواب پس دادن به جامعه‌ی بسیار بزرگی از سینماروها صرفا روی به کار انداختن قوه‌ی خلاقیت خود برای خلق تصاویر هیجان‌انگیز وقت گذاشته‌اند و این‌گونه تنوع بصری بالایی را تقدیم تماشاگر می‌کنند. برای نمونه سکانسی در فیلم وجود دارد که شامل چند قتل خونین در اتاقی نسبتا بزرگ می‌شود؛ سکانس که می‌توانست با تمرکز بیش از اندازه روی قاب‌های نزدیک کار خود را راحت کند و از لحاظ بصری خسته‌کننده باشد. اما سازندگان پس از آن که به خوبی محوطه‌ای خاص برای قرارگیری دوربین را به مخاطب معرفی کردند، با یک قاب‌بندی هیجان‌انگیز همه‌چیز را جذاب‌تر می‌سازند و تدوین مناسب اثر را به رخ می‌کشند. من و شما هم ناگهان به خود می‌آییم و می‌بینیم چند دقیقه‌ی کاملا قابل پیش‌بینی فیلم‌نامه عملا تبدیل به یک داستانک تصویری واقعا هیجان‌انگیز شده است که امکان نداشت بدون برنامه‌ریزی اجرایی درست و دقیق، شکل بگیرد. چرا که وابستگی زیادی به حرکات منظم و به موقع چند بازیگر بدل دارد و اصلا به همین خاطر، احساس حضور بیننده در موقعیت را تشدید می‌کند.

همان‌گونه که احتمالا انتظار هم داشته‌اید، Project Power همیشه پیرو منطق داستانی نیست و از این نظر ناامیدکننده به نظر می‌آید. زیرا هر زمان که لازم باشد شخصیت‌های فرعی را کنار می‌گذارد تا داستان مد نظر خود را بگوید و سپس بدون نمایش کوچک‌ترین عواقب، مجددا سراغ آن‌ها را بگیرد. اصلی‌ترین مسئله هم موردی نیست غیر از آن که فیلم با پیروی از همین الگوی ناصحیح، پتانسیل موجود برای ایجاد هرگونه تعلیق را از دست می‌دهد. فیلم انقدر روی پیش‌روی داستان اصلی تمرکز دارد که هروقت حتی کمی احساس نگرانی می‌کنیم، عملا به بینده می‌گوید که نباید نگران باشد. پس مشکل سر شکست خوردن یا نخوردن کاراکترها در لحظات حساس نیست. مشکل این است که تماشاگرها حتی یک بار هم در شرایطی قرار نمی‌گیرند که فکر کنند شاید قرار است داستان کاملا متفاوت با انتظارات آن‌ها جلو برود یا تهدیدی قابل‌توجه روی پروتاگونیست‌های فیلم Project Power سایه بیاندازد.

همان‌قدر که برخی فیلم‌ها برای ماندن در طولانی‌مدت می‌جنگند، بعضی فیلم‌ها می‌خواهند دیده و سپس فراموش شوند. در این بین موفق‌ترین فیلم‌های همان محصولاتی هستند که هدف‌گذاری را متناسب با پتانسیل خود انجام می‌دهند و نمی‌خواهند بیشتر یا کمتر از آن‌چه که می‌توانند، توجهات را جلب کنند. فیلم Project Power هم با تک‌تک کمبودهای داستانی غیر قابل رفع و ریشه‌ای خود که سطح جذابیت آن را پایین آورده‌اند، به خاطر هدف‌گذاری درست به موفقیت نسبی می‌رسد. این فیلم اکشن می‌خواهد در سال ۲۰۲۰ میلادی به بازار خانگی بیاید، یک دور بعضی از بینندگان را سرگرم کند و به سرعت از خاطرات پاک شود. مثل بسیاری از فیلم‌های دیگری که در سال‌های گذشته سرگرمی‌های گذرا را تقدیم گروه‌هایی از بینندگان کردند، به اصطلاح روی اعصاب تماشاگری نرفتند و البته امروز کسی نام آن‌ها را به خاطر نمی‌آورد.

اگر Project Power تناسب بهترین بین همه‌ی ثانیه‌های خود برقرار می‌کرد و اکشن‌هایی با تمپو بالاتر را به نمایش می‌گذاشت، شاید به یکی از فیلم‌های شبه-ابرقهرمانی خوب سال‌های اخیر تبدیل می‌شد. ولی نتیجه‌ی فعلی هم یک محصول فراموش‌شدنی است که وقت ما را دور نمی‌ریزد، آزارمان نمی‌دهد و از بودجه‌های مالی و غیرمالی خود استفاده‌های معینی داشته است. گاهی همین که یک فیلم در بدترین دقایق خود متوسط می‌ماند و به درجاتی همچون ضعیف و بد سقوط نمی‌کند، برای بعضی از تماشاگرها کافی به نظر می‌آید.

(۲ پاراگراف بعدی مقاله بخش‌هایی از داستان فیلم Project Power را اسپویل می‌کنند)

بارزترین مثال استفاده‌ی درست و نه‌چندان پیچیده‌ی فیلم Project Power از ایده‌ی اصلی خود برای سرگرمی‌آفرینی را می‌توان وجود دشمنانی با قدرت‌های متفاوت در داستان دانست. آن‌ها موجوداتی هستند که غالبا بدون هیچ توضیحی از ناکجاآباد پیدا می‌شوند و شخصیت‌ها را به چالش می‌کشند. اما هرچه‌قدر که نتیجه‌ی این نبردها قابل پیش‌بینی و مبارزات فیزیکی نزدیک حاضر در آن‌ها رنج‌برده از ضعف‌های کارگردانی است، برخورداری از همین قدرت‌های متفاوت تنوع اثر را بالا می‌برد.

ماجرا وقتی جالب‌تر می‌شود که به این ترکیب محدودیت‌های زمانی را هم بیافزاییم. چرا که هر شخص پس از مصرف کپسول انرژی‌بخش تنها برای ۵ دقیقه از قدرت ویژه‌ی خود برخودار می‌شود و می‌تواند روی آن حساب باز کند. به همین خاطر با اینکه مدام سپر داستانی خیال ما را از در امنیت به سر بردن پروتاگونیست‌ها راحت نگه می‌دارد، تنوع بالای دشمنان درکنار مقایسه‌ی ناخواسته‌ی زمان باقی‌مانده برای هرکدام از افرادی که کپسول را مصرف کرده‌اند، فاصله‌ی بیننده با فیلم را کاهش می‌دهد. او چند مرتبه به این فکر می‌کند که قدرت کدام طرف مبارزه زودتر از دست می‌رود و مثلا این وضعیت چه تاثیری روی ادامه‌ی جنگ دارد.

هیچ فیلمی بدون کاهش فاصله‌ی خود با بیننده‌ی هدف در گذر زمان موفق نمی‌شود. پس اگر می‌خواهیم به چرایی سرگرم‌کنندگی بیشتر فیلم Project Power نسبت به آثار مشابه در پلتفرم‌های مشابه فکر کنیم، باید همه‌ی روش‌های ساده‌ای را ببینیم که فیلم مورد بحث با پیروی از آن‌ها باعث شد در کمتر لحظه‌ای به بستن آن و ادامه ندادن کلی به تماشای دقایفش بیاندیشیم. این‌گونه شاید بپذیریم که نسبت دادن عبارت «فیلم قابل تحمل» به یک اثر جدید، همیشه هم به‌صورت کامل توهین‌آمیز نیست.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
17 + 2 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.