فیلم Pieces of a Woman «تکههای یک زن» با بازی ونسا کربی، مثال خوبیست از اینکه چگونه فیلمی با شروع درگیر کننده در ادامه میتواند برای مخاطب بی اهمیت جلوه کند.
فیلم Pieces of a Woman برای اولینبار در جشنواره ونیز ۲۰۲۰ به نمایش در آمد. در همان جشنواره، بازی ونسا کربی، مورد تمجید بسیاری از منتقدان قرار گرفت و کربی جایزه Volpi Cup را برای این فیلم از ونیز دریافت کرد. اجرای ونسا کربی، درکنار نمرات بالای منتقدان آن جشنواره، موجب شد که فیلم تکه های یک زن، از فیلمهای کنجکاو برانگیز امسال باشد. اما بعد از تماشای فیلم، ایرادی بنیادین را در ساختار آن دیدم که احساس میکنم بستر بسیار خوبیست برای روشن کردن مسئلهای مهم، که تقریبا به هر فیلمی میتوان تعمیمش داد.
معتقدم همواره یکی از مهمترین تمهیداتی که یک فیلمساز باید برای روایت جهان فیلمش در نظر داشته باشد، مسئله مهم جلوه دادن قصه و نیت کاراکترها برای مخاطبان است. لزوما هم درباره فیلم کلاسیک صحبت نمیکنم که مشخصا حادثه محرکی در کار باشد که خود آن حادثه این اهمیت را به خوبی جلوه دهد. بلکه فیلمساز اساسا میتواند با فضا سازی، با معرفی دقیق از کوچکترین انگیزههای کاراکترها یا حتی با نگاهی ابزورد به یک موضوع، در تمام مدت فیلم مخاطب را با جهان فیلمش درگیر کند. تاکید میکنم که این همراهی باید در تمام مدت فیلم صورت بگیرد و صرفا منحصر به یک آغاز جذاب یا پایان دلچسب اما میانهای کسل کننده نیست.
همواره یکی از مهمترین تمهیداتی که یک فیلمساز باید برای روایت جهان فیلمش در نظر داشته باشد، مسئله مهم جلوه دادن قصه و نیت کاراکترها برای مخاطبان است
همچنین باور دارم که در هر لحظه از فیلم، اگر مخاطب متوجه اهمیت انگیزه و هدف کاراکترها نشود، یا حتی اساسا نتواند انگیزهای روشن برای هیچ کدام از کاراکترها متصور باشد، ارتباطش با فیلم در همان لحظه قطع میشود. این بدان معنا است که اگر بازیگر هم خودش را در فیلم به آب و آتش بزند، احتمالا برای کمتر مخاطبی اهمیت مییابد. چرا که در ذهن مخاطب مدام پرسشهایی از قبیل: «چرا او اینگونه رفتار میکند؟، چرا فلان کار را نمیکند؟ چرا باید چنین مسئلهای برایش اینقدر دردناک باشد؟ اصلا او در زندگیاش بهدنبال چیست؟» شکل میگیرد و این پرسشها در ابتداییترین و بنیادیترین مرحله ارتباط مخاطب با فیلم است. بازی خوب، فیلمبرداری خوب، موسیقی خوب و غیره، کاملا در مراحل بعد از این ارتباط است و اساسا همگی آنها صرفا بهعنوان عناصری کمک کننده برای پیوستگی ارتباط مخاطب با فیلم است.
یک موسیقی خوب میتواند به مخاطبی که نیت کاراکترها را درک کرده و با آنها همراه شده است، برای حفظ این پیوستگی و همراهی مداوم با جهان فیلم، کمک کند. گویی هر کدام از تمهیدات دیگر نیز در خدمت حفظ همین پیوستگی و حتی یک لایه بیشتر نزدیک شدن به جهان فیلم هستند. حتی هماهنگی بسیار زیادِ سایر عناصر فیلم، جایی ارزش والای خودش را مییابد که هیچ کدام بر دیگری برتری نیابد. موسیقی همانقدر کمک کند که فیلمبرداری کمک کرده است. یا درباره تدوین هم میرسیم به همان جمله معروف که «تدوین خوب، تدوینیست که اصلا دیده نشود!».
حال با این مقدمه، به سراغ تحلیل جهان فیلم Pieces of a Woman میرویم. فیلمی که دقیقا بعد از حادثه ابتداییاش عملا ما را بهدلیل عدم معرفی دقیق کاراکترهایش (خصوصا کاراکتر زن) سر در گم میکند. برای کسانی که فیلم را ندیدهاند در یک جمله قصهاش را خلاصه میکنم. مارتا (با بازی ونسا کربی) پس از یک زایمان سخت در خانه، باید بهدنبال تسکینی برای ادامه مسیر زندگی خود درکنار شوهرش باشد. تماشای فیلم را برای شروع درگیر کننده و همچنین یاد گرفتن از اشتباهات بعدیاش توصیه میکنم. بازی ونسا کربی هم به هر حال از بازیهای مهم سال ۲۰۲۰ است.
در ادامه جزییات داستان فیلم فاش میشود
در هر لحظه از فیلم، اگر مخاطب متوجه اهمیت انگیزه و هدف کاراکترها نشود، یا حتی اساسا نتواند انگیزهای روشن برای هیچ کدام از کاراکترها متصور باشد، ارتباطش با فیلم در همان لحظه قطع میشود
فیلمساز با یک پلان، شان (با بازی شایا لباف) را مردی مسئولیت پذیر در کارش نشان میدهد. بعدتر فضای پیرامون مارتا را هم در محل کارش نشان میدهد اما شناختی از او بهدست نمیآید. یک تقابل میان شان و مادر مارتا هم شکل میگیرد که متوجه میشویم، مادر مارتا نگاهی از بالا به پایین به شان دارد. بعد از این چند پلان مستقیما وارد حادثه اولیه فیلم میشویم. جایی که دوربینی روی دست اما با لرزش گیر، مدام بین مارتا و شان پرسه میزند و همه چیز را با طمانینه، زیر نظر میگیرد. تکانهای سیالش از نقطهای به نقطه دیگر، وضعیت آشفته این زوج را هم به ما القا میکند. در ادامه پرستاری هم برای زایمان در خانه اضافه میشود.
تاکید بر تمام جزییات این زایمان و به درازا کشیدنش قاعدتا در همان ابتدا چند دلیل را به ذهن میآورد. اول اینکه فیلمساز میخواهد، همانطور که از اسم فیلم بر میآید یعنی تکه های یک زن، با جزییات تمام مشقت زنی در حال زایمان را به تصویر بکشد و اساسا با جزییات به مسئله زن بودن بپردازد. دلیل بعدی این است که با تمام جزییات این حادثه، احتمالا در ادامه کار دارد. ما باید پروسه این زایمان را تمام و کمال زیر نظر بگیریم تا بعدها در سکانسهای دادگاه یا حتی میزان اهمیت دادن مرد به همسرش در این پروسه، برای قضاوتی درست آماده باشیم.
بچه بعد از اینکه به دنیا آمد، از بین میرود. ما هم تمام جزییات را دیدهایم و میدانیم پرستار تمام تلاش خودش را کرده است. شوهر زن نیز همینطور. باتوجهبه اولین پلان بعد از این حادثه، که قدم زدن مستحکم مارتا را در محل کارش میبینیم که بعد از این حادثه سر کار آمده است، مهمترین سوالی که ذهنمان را درگیر میکند این است که: «این زن بعد از این اتفاق چه میکند؟ چگونه به تسکین میرسد و میپذیرد؟». اما این پرسش، یک پیش نیاز اساسی هم دارد. اینکه بچه، در زندگی این زن و مرد چه نقشی داشته است؟ پیشینه این رابطه قبل از بچه دار شدن چگونه بوده است؟ شناخت چنین پیش زمینهای از کاراکترها، درست در خدمت جدی گرفتن موضوع از سمت ماست.
یک موسیقی خوب میتواند به مخاطبی که نیت کاراکترها را درک کرده و با آنها همراه شده است، برای حفظ این پیوستگی و همراهی مداوم با جهان فیلم، کمک کند
اینکه به فرض بگوییم: «رابطه این زوج پیش از بچه دار شدن رو به انحطاط بود و بچه مهمترین انگیزه برای قوت گرفتن این رابطه بوده است. حال با از دست رفتن بچه، نگرانی ما هم برای ادامه این رابطه زیاد میشود». اما چنین شناختی را از پیشینه رابطه نداریم. مستقیما وارد یک حادثه شدهایم بدون آنکه از میزان اهمیتش برای هریک از کاراکترها با خبر شویم. از سوی دیگر برای ادامه دادن فیلم باید بهدنبال دلیل بگردیم. چرا فیلم تکه های یک زن را بعد از مردن بچه در سکانس ابتدایی ادامه دهیم؟ قطعا فیلمساز باید یک موضوع مهمتر از مرگ بچه را در ادامه پیش روی ما بگذارد. وگرنه حاصل پلانهایی که مدام مارتا در خیابان، بچههای کوچک را ببیند و حسرت بخورد، جز ترحم خریدن برای شخصیت نیست. احتمالا هیچ کس حاضر نیست که در ادامه فیلمی را ببیند که باید فقط برای کاراکتر اصلیاش غصه بخورد.
خب پس به سراغ دیگر انگیزههای زن و همینطور مسائل پیش رویش میرویم. ببینیم آیا از مسئله مرگ بچه مهمتر است یا بهتر بگویم برایمان مهم جلوه میکند یا نه؟ ابتدا مسئله خاکسپاری بچه یا تحویل آن بهعنوان نمونه برای تدریس علوم پزشکی مطرح میشود. زیاد فرقی به حال ما ندارد که بچه بعد از مرگش چه سرنوشتی را پیدا کند. پس از کشمکشهای فراوان به هر حال یکی از این دو گزینه انتخاب میشود.
مسئله بعدی که احتمالا فیلم میتوانست روی آن بیشتر متمرکز باشد، آینده رابطه این زوج است. اما دریغ از آنکه این زوج یکبار بنشینند و بر سر این مسئله حرف بزنند. یا مرد تلاشی برای این رابطه بکند. اولین ایدههایی که به ذهن میرسد در فیلم تحقق مییابند. خیانت هم زن و هم مرد و بعد هم غیبت کلی مرد از مسیر قصه. عملا رابطهای که پیشینه چندان شفافی نداشت، آینده مهمی نیز برایمان ندارد. تنها اتفاق دیگر مسئله شکایت از همان پرستاریست که در زایمان خانگی حضور داشت. در اینجا پرسش مهمی که پیش میآید این است که ما پروسه ابتدایی فیلم را با تمام جزییات دیدهایم. میدانیم که پرستار تلاش خودش را کرده است. پس این دادگاه برای چه کسی اهمیت دارد؟ این پرستار چه محکوم بشود و چه نشود باز هم میرسیم به همان نکته ابتدایی که اهمیت این موضوع به هیچ وجه از مرگ بچه بالاتر نیست. این پرستار هم در تمام مسیر فیلم غیبش زده بود و یه یکباره در انتهای فیلم دوباره ظاهر شد. کسی او را میشناسد؟
در چنین وضعیتی اگر فیلمساز خوش شانس باشد و مخاطبانی هنوز تا انتها به تماشای فیلم نشسته باشند، میرسیم به یک پایان بندی که اساسا اگر قرار بود فیلم با چنین رویکردی تمام شود، در همان ۱۵ دقیقه ابتدایی پروندهاش بسته میشد. فراتر از بحث آنکه در پایان آیا مارتا واقعا صاحب بچه شده است یا اینکه آن را در رویایش تصور کرده است، ما بعد از مرگ بچه در ابتدای فیلم، بهراحتی میتوانیم بگوییم که مرگ این بچه نباید آنقدر هم مارتا را به هم بریزد. چرا که میتواند دوباره صاحب بچه بشود. پس مسئله فیلم باید ریشهایتر از این موارد باشد تا ما به خودمان اجازه ندهیم که این مشکل را با همین پاسخ ساده در ذهنمان حل کنیم. اما در کمال ناباوری، فیلمساز بعد از ۹۰ دقیقه دست و پا زدن برای یافتن یک سر نخ روایی مهم، ما را به سادهترین پایانی که میشد تصور کرد میرساند. فقط و فقط باید دو سؤال از چنین فیلمسازی پرسید: «کاراکتر زن در فیلم شما از این زندگی چه میخواهد؟» و «آیا چیزی که میخواهد فقط برای خودش مهم است یا برای ما هم مهم میشود؟» با همین شکل از سوالات، میتوان به سراغ بسیاری از فیلمها رفت و آنها را بررسی کرد.