در فیلم Pain and Glory «رنج و افتخار»، پدرو آلمادوارِ کارگردان، باری دیگر همچون فیلمهای سابقش، برشی از گذشته خود را در کالبد شخصیت اصلیاش فراخوانده است.
مگر جز این است که پدرو آلمادوارِ همواره میگوید: «در تمام فیلمهایم بخشی از تجربیات خود را به شکلی غیر مستقیم قرار دادهام و خودم پشت تک تک کاراکترها و گفتارشان ایستادهام.» وقتی هم که در آخرین اثرش، به صریحترین شکل نسبت به نمونههای قبلی، حضور او را میبینیم، پس ما نیز باید برای صحبت کردن دربارهاش، فیلمهای قبلی و مولفههای سینماییاش را فرا بخوانیم. باید به آثار شاخصش در گذشته سفر کنیم تا بهتر بفهمیم که وقتی او از رنج و افتخار حرف میزند، دقیقا از چه حرف میزند؟
خوب به یاد بیاورید. وقتی به فیلمهایش فکر میکنیم، بارزترین عناصری که به ذهنمان میآیند کداماند؟ تصاویری با رنگهای زنده و شارپ، قصههایی غالبا با محوریت زنان، حضور همیشگی یک مادر در فیلم، وجود کاراکتری نویسنده، تماشای صحنههایی از تئاتر و مهمتر از همه آنها: سفر به گذشته... برای من که از فیلمهای او، این یادگاریها پر رنگ میشوند. هر بار هم که فیلم جدیدی از او بیرون بیاید، محال است که محتویاتی از موارد بالا را نداشته باشد. مگر فیلم رنج و افتخار جز این است؟ حال بهتر است قبل از ورود به فیلم، نگاهی اجمالی به این عناصر و کارکردشان در فیلمهای او داشته باشیم. اساسا بررسی کنیم، این شکل از جلوه بصری یا حتی فرم روایتی او، ریشه در کجا دارد؟ برای ورود به بحث بهتر است مولفههای ژانر ملودرام را با هم مرور کنیم. چرا که به عقیده من قدرت این فیلمساز اسپانیایی، در خلق جهانی آمیخته با ملودرام است. در تمام این سالها، با این ژانر مانده و آن را جزئی از استخوان بندی سینمایش کرده است. هرچه قدر هم که در گذر زمان، از توجه به این ژانر چه در میان فیلمسازان و چه در میان مخاطب کاسته شده، شاکله درام و موسیقیِ آثار او از تب و تاب نیفتاده است. ما همواره آثارش را با انرژی، میل، اندوه و احساساتِ عیان کاراکترهایش میشناسیم.
ژانر ملودرام ضمن تعریف سادهای که داگلاس سیرک، یکی از ملودرام سازهای سرشناس تاریخ سینما، ارائه داده است یعنی: «موسیقی بهعلاوه درام». پنج عنصر ویژه دارد که هر کدامشان را در سینمای آلمادوار به تفکیک بررسی میکنیم.
تصاویری با رنگهای زنده و Sharpness زیاد، قصههایی غالبا با محوریت زنان، حضور همیشگی یک مادر و رابطهاش با فرزندان، وجود کاراکتری نویسنده، تماشای صحنههایی از تئاتر و مهمتر از همه آنها: سفر به گذشته. اینها عناصری هستند که از سینمای آلمادوار همواره به یاد میآوریم
اولی محوریت روابط عاشقانه است. آدمهایی که در یک رابطه هستند. یا به هم عشق میروند یا با نفرتی از هم دور میشوند. مسئله دیگری هم که در شکل رابطهشان بیشتر پر رنگ میشود این است که غالبا چه از جانب خانواده و چه از جانب اجتماع، نوع رابطهشان ممکن است مورد قبول نباشد و پس زده شوند. محال است که فیلمی از آلمادوار ببینید و نوعی عشق و رابطه در آن غائب باشد. وقتی هم که غالبا گرایش دارد که به آدمهای حاشیه جامعه بپردازد، طبیعیت که جنس رابطههایی که از کاراکترهایش میبینیم، از مقبولیت غالب جامعه به دور باشد. بارزترین مثالش میشود فیلم All about My Mother «همه چیز درباره مادرم».
حال عشقی که از آن صحبت میکنیم غالبا با اندوه و فقدانی روبرست که دومین مولفه ملودرام است. مادری که عاشق فرزندش است اما با یک فقدان دستوپنجه نرم میکند. یا یک نفر عشقی را در گذشته داشته است اما امروز تنها با مرور خاطراتش، فقدان او را پر میکند. این را در اکثر فیلمهای آلمادوار داریم. از واژه فقدان استفاده میکنم چرا که معنای کلیاش مد نظر است. این فقدان ممکن است مثل فیلم «همه چیز درباره مادرم»، مرگ فرزند باشد یا مانند نمونههایی همچون Julieta «خولیتا» جدایی عاطفی مادر و فرزند. نوعی جستجوی مادرانه برای یافتن فرزند زنده اما فراموش شده.
سومین عنصر ملودرام که بهنوعی بدل به مولفه سینمایی آلمادوار هم شده است، محوریت زنان بهعنوان کاراکترهای اصلی فیلم است. وجود یک شخصیت زن تأثیرگذار بهنوعی امر اجتناب ناپذیر در خلق یک ملودرام است. اما پرداختن به زنان در سینمای آلمادوار چیزی فراتر از یک مولفه ژانریست. او نهتنها به زن، بلکه اساسا به زنانگی و ریشههای عمیق و پنهان آن میپردازد. غالبا با یک کارکتر زن نیز مواجه نیستیم، بلکه با گروهی از زنان با خاستگاههای مشترک طرف میشویم. بهعنوان مثال در فیلم «همه چیز درباره مادرم»، کاراکترهای مانوئلا، هوما، آگرادو و روزا، جامعه زنانه فیلم را تشکیل میدهند که به تمرین زنانگی یا مادرانگی میپردازند. در فیلم Volver «بازگشت» نیز کاراکترهای ریموندار، پائولا، ایرنه و آگوستینا، هر کدام با جزییاتی که در گذشتهشان دارند و اعتقادات و واکنشهایی که دربرابر حوادث امروزشان بروز میدهند، معرف یک جامعه زنانه از روستای بومی اسپانیا هستند. تک تک این زنها جزییات متفاوتی دارند و به همین دلیل است که میگویم نگاه آلمادوار به زنان، جامعیتی دارد که آن را فراتر از کارکردی برای ژانر ملودارم میبرد و متعلق به بخشی از جهان سینماییاش میکند.
چهارمین عنصر، جلوه بصری ویژه برای این ژانر است. مرسوم این است که ملودرام چون تاکید دارد که احساسات مخاطب را هرچه بیشتر درگیر کند، پس فیلمسازان در این ژانر بر خلق تصاویر چشم نواز با اتمسفری گرم، دکورهای زیبا، لباسهای خاص و بهطور کلی یک رنگ بندی حساب شده تاکید زیادی میورزند. اما اجازه بدهید بحث رنگ بندی فیلمهای آلمادوار را هم قدری شخصی کنیم. درکنار مقید بودن به عناصر ملودرام و همین طور ارائه نوعی فرهنگ بومی اسپانیا که قطعا آلمادوار هر دوی این موارد را در نظر داشته است، چیزی فراتر در این انتخاب رنگهاست.
قدرت این فیلمساز اسپانیایی، در خلق جهانی آمیخته با ملودرام است. در تمام این سالها، با این ژانر مانده و آن را جزئی از استخوان بندی سینمایش کرده است
این رنگها در خدمت نوعی شخصیت پردازی هستند. در خدمت اشتیاقی نهفته در درون این کاراکترها. گاهی سهم رنگهای گرم بیشتر است و گاهی مثل همین فیلم رنج و افتخار، سهم رنگهای سرد. قرمز همواره حضورش پر رنگ است. در تمام قابها سهم زیادی دارد. اما معنایش همواره یک طیف وسیع را شامل میشود. هم خطر است، هم خون است، هم مرگ است و هم اشتیاق و عشق. معمولا کاراکترها در فیلم اکثرشان را تجربه میکنند. هرچه که هست بخشی از انرژی کاراکتر و صحنه را باید به حساب این رنگ گرم گذاشت. این انرژی کاملا در این رنگ بندی به ما القا میشود. از آن سو غالبا مکمل قرمز را هم داریم یعنی سبز. گفتیم در فیلمهای آلمادوار، شخصیتها در فقدان یک فرد دیگر به سر میبرند که گویی با یادآوری او یا رسیدن به او تکامل مییابند. پس این سبز و قرمز درکنار هم، مدام خبر از این تکامل میدهند. نوعی سر زندگی که گویی با این یادآوری شکل میگیرد.
اما گاهی برای من، رنگ بندی سینمای آلمادوار جنسی از تناقض هم مییابد. اگرچه شخصیتها همواره با یک اندوه سر و کار دارند، ولی هیچگاه فضا سازی سردی را از آلمادوار شاهد نیستیم. حال درونی کاراکترها اگر بد هم باشد، فضا همان فضاست. همواره باید از خودمان بپرسیم آيا انرژی این رنگها میتواند کاراکترهای ما را دوباره سر زنده کند؟ در فیلم Talk To Her «با او حرف بزن» باید بگوییم آری. اما در فیلم «رنج و افتخار» با کمی تردید باید پاسخ داد. این دو فیلم را از این بابت مثال میزنم که رنگ لباسهای کاراکترها به آبی گرایش دارد و در فضای گرم اطرافشان متناقض به نظر میرسد. البته که کاراکتر بنیگنو در فیلم «با او حرف بزن» سرشار از عشق است. بهگونهای که معشوقه نیمه مردهاش را زنده میکند و این جنس رنگ سرد بیشتر بیانگر وجود آرام و درونگرای اوست. اما اتمسفر او را سر زنده نگه داشته است. در رنج و افتخار، سالوادور گرفتار در استیصال است. در بحران پیری. انرژی این رنگها او را به گذشته سوق میدهد. هر چند که ما به ازایی همچون ماده مخدر هم او را از زمان حال خود بیرون میآورد. گذشته تسکین اوست. ملاقات با آدمهای قدیمی تلاش اوست. تلاشش به زبان رنگها میشود تقابل آبی در دل قرمز. نفوذ رنگمایههای سرد به رنگهای سر زنده و گرم.
آخرین عنصر ملودرام که در اسم این ژانر نیز به کار رفته، چیزی نیست جز موسیقی. مگر میشود فیلمهای آلمادوار را بدون موسیقی آلبرتو ایگلسیاس در نظر گرفت. مگر میشود فیلم «همه چیز درباره مادرم» را بدون موسیقیاش در نظر گرفت. یا در همین فیلم رنج افتخار نگاه کنید ببینید موسیقی چگونه صحنههای اینفوگرافیکی که سالوادور از بیماری خودش به مخاطب توضیح میدهد را نجات داده است. این اطلاعات بدون موسیقی چیزی خشک و زننده از آب در میآمد. موقعیتهایی که صریحا دارد به مخاطب اطلاعات میدهد و در فیلمنامه نویسی جایز نیست. بهتر است بگویم فیلمسازان قدرتمند ملودرام، دقیقا به تقسیمبندی موسیقی و درام در اثر خود اعتقاد دارند. بهعنوان مثال فیلم in the Mood for Love «در حال و هوای عشق» ساخته ونگ کار وای را هم نمیشود بدون موسیقی شیگرو اومه بایاشی تصور کرد. گویی در یک ملودرام قدرتمند، چنان موسیقی و درام در هم آمیخته امیآمیزد که هیچ یک را نمیتوان بدون دیگری تصور کرد.
از اینجا به بعد با جزییات بیشتری فیلم رنج و افتخار را بررسی میکنیم
تفاوت فیلم «رنج و افتخار» با سایر آثار آلمادوار در این است که هیچ کدام از عناصر گذشته، ما را به یک قصه پیچیده سوق نمیدهند، بلکه تنها شاید تسکین و محرکی باشند برای سالوادورِ بیانگیزه و مستاصل.
تا اینجا از دل ملودرام و عناصرش، پیوندی با مهمترین مولفههای سینمایی آلمادوار برقرار کردیم. تا حدی هم حال و هوای فیلم رنج و افتخار را توصیف کردیم. حال صرفنظر از شاخصههای ملودرام، به سراغ عنصر مهمی در سینمای آلمادوار میرویم که دیگر کاملا از نگاه شخصی او میآید. آن هم چیزی نیست جز عنصر سفر به گذشته. در مصاحبه اخیری که آلمادوار با فیلم کامنت انجام داده است، به صراحت میگوید که از جهان امروز متنفر است.
میگوید حتی در بدترین کابوسهایش هم این وضعیت سیاسی حاکم بر آن را نمیدیده است. ضمن اینکه آلمادوار در آثار قبلیاش نیز همواره نمودی از فلش بک و درگیری کاراکترها با یک ابهام مهم در گذشتهشان را به تصویر کشیده است، با خواندن این جمله در مصاحبهاش حس میکنم که میل به گذشته را بیشتر از هر زمان نیاز دارد. گذشتهاش با تمام افتخارات و دردها، تسکینش میدهد. امروز معنای سفر به گذشته را در فیلم رنج و افتخار، بیش از هر زمان دیگری نسبت به سایر آثارش لمس میکنیم. سفر به دورانی که شور اشتیاق فیلمسازی بسیار کرد بیشتری برایش داشت. مهمتر از همه، سفر به زمانیکه جسمی تا این حد بیمار را با خود حمل نمیکرد.
سفر به گذشته با جریان آب. سالوادور زیر استخر به زمانی در کودکی سفر میکند که مادرش درکنار دیگر زنان روستایی حال خوشی دارد. دیگر میدانیم حضور آن زنان و آواز خوانیشان معرف چه اتمسفر بومیست. در فیلمهای قبلی او بسیار این فرهنگ بومی را لمس کردهایم. برای همین بهسادگی و بدون هیچ مقدمهای، ما را به آن مکان میبرد. انسجام پیرنگش را باید در همین خلق اتمسفر دید. جایی که آواز خوانی مادر، خودش را در استعداد سالوادور در مدرسه، نشان میدهد و ما دیگر نمیپرسیم چرا؟ میدانیم که او در چه محیطی پرورش یافته است. (میدانیم که خود آلمادوار هم به خوانندگی پاره وقت برای یک گروه موسیقی مشغول بوده است).
آن مدرسه مذهبی را هم به خوبی میشناسیم. پیشتر برایمان در فیلم Bad Education «آموزش بد» به خوبی به تصویر کشیده است. از اتفاقات تکان دهنده آن مدرسه که براساس خاطرات واقعی آلمادوار است با خبریم. برای همین سالوادور وقتی بهسادگی میگوید: “عمر من را در آنجا تلف کردند”، بهراحتی منظورش را متوجه میشویم. آلمادوار در آن مصاحبهاش اصرار دارد که فیلمش یک اتو بیوگرافی نیست. اما اعتراف میکند که از شکل ظاهری تا تمام جزییات خانهاش را در گریم و طراحی صحنه دخالت داده است. ما هم چه او قصد داشته یا نداشته است، ردپای حضورش را پر رنگتر از همیشه میبینیم. ناگفته نماند که بازی باندارس نیز این اجازه را به ما نمیدهد که فیلم را در حد یک نمونه اتوبیوگرافی صرف ببینیم. باندراسی که همواره از او یک بازی پر انرژی و بیرونی سراغ داشتیم، حال به زیبایی یک استصال کنترل شده و درونی را به تصویر میکشد. او واقعا سالوادور است نه آلمادوار. تنها دغدغههای آلمادوار را در کاراکتر خود دنبال میکند. دغدغههای هفتاد سالگی او را. اینکه سالوادور بعد از حدود ۳۰ سال کنجکاو است بداند که آیا فیلمش همچنان زنده است و حرفی برای گفتن دارد؟ و میبیند که دارد. همچون فیلمهای خود آلمادوار که همچنان در گذر زمان تازهاند. تجربه فقدان، عشق، زنانگی، مادرانگی و دلتنگی برای گذشته، مضامینی نیستند که تاریخ مصرف داشته باشند.
رنگها در خدمت نوعی شخصیت پردازی هستند. در خدمت اشتیاقی نهفته در درون این کاراکترها. قرمز همواره حضورش پر رنگ است. در تمام قابها سهم زیادی دارد. اما معنایش غالبا یک طیف وسیع را در هریک از فیلمها شامل میشود. هم خطر است، هم مرگ است و هم اشتیاق و عشق
ارتباطِ سالوادور با دوستی قدیمی به نام فردریکو، باز هم چیزی از جنس مواجهه دوباره انریکه و آنخل در فیلم «آموزش بد» است. در آموزش بد این مواجهه ما را به یک رمزگشایی پیچیده سوق داد، اما در رنج و افتخار، تنها برشی دیگر از گذشته است. شاید برای تسکین سالوادور. تفاوت رنج و افتخار با سایر آثار آلمادوار در همین است. هیچ کدام از عناصر گذشته، ما را به یک قصه پیچیده سوق نمیدهند، بلکه شاید تسکین و محرکی باشند برای سالوادور تنها و مستاصل.
گذشته همراه است با رنجها و افتخارات. هم رنجهای سالوادور را میبینیم و هم افتخاراتش را. آدمهای سینمای آلمادوار همواره در صدد بودهاند که با سفرشان به گذشته، قدری از ناکامیها و عذاب وجدانهایشان را جبران کنند. گاهی مثل ترمیم یک فیلم قدیمی در پایان فیلم Broken Embraces «آغوشهای شکسته» این اتفاق شدنیست و گاهی همچون عمل نکردن به خواستههای مادر سالوادور برای شکل تدفینش در «رنج و افتخار»، نشدنیست.
اما هرچه که هست چیزی در گذشته آنها را اسیر خود میکند. همواره چون صحنهای عیان دربرابر آنها حاضر است. چیزی از جنس نشستن در سالن تئاتر و خیره شدن به نمایش. گویی آنها به جزییات گذشتهشان خیره میشوند. اما برای آنها لازم است. چرا که در «رنج و افتخار»، مرور گذشته است که ما را از استیصال سالوادور دور میکند. در تماشای آن لحظات است که حالِ ما بهعنوان مخاطب هم خوب است. دوست نداریم به زندگی امروز او برگردیم. وقتی پایان فیلم فرا میرسد، با یک اندوه دلچسب آن را رها میکنیم.
باز هم یک فیلم در فیلم دیگر از آلمادوار. او خودش در کالبد سالوادور، خاطراتش را به تصویر میکشد و سالوادور (کاراکتر او) در جهان فیلم. نوعی غافل گیری به سبک آلمادوار. فکر میکردیم آن خاطرات که از ابتدا در ذهن سالوادور نقش میبستند واقعیست. حال دیدهایم همهشان به فیلم در آمده بودند. اما مگر فیلمهای آلمادوار جز زندگی او هستند؟ فیلمی که سالوادور میسازد هم بخشی از زیست اوست. واقعیت بیرونی زندگی آلمادوار با واقعیتی که در سینما به تصویر میکشد عجین است. اما بهگفته خودش، آنچه که واقعا اهمیت دارد، واقعیت سینمایی است و نه واقعیت زندگی نامه او. فیلم رنج و افتخار را هم باید با همین ذهنیت تماشا کرد.