فیلم Ouija: Origin of Evil بهتر از قسمت اولش است، اما نه به حدی که جلوی شکست آن را بگیرد. همراه نقد فیلم میدونی باشید.
نمیدانم برای شما هم این اتفاق افتاده است یا نه، اما بعضیوقتها بعد از تماشای یک فیلم، وقتی نظرت را با دیگران مقایسه میکنی، متوجه تفاوت بسیار فاحشی میشوی که ناگهان به خودت شک میکنی: آیا من همان فیلمی را دیدهام که بقیه دیدهاند؟ خب، این روزها من چنین وضعیتی را با فیلم ترسناک «ویجی: منشا شر» داشتم. «منشا شر» نباید فیلم موردانتظاری میبود، اما چیزهایی دست به دست هم دادند تا این فیلم به یکی از موردانتظارترین فیلمهای ترسناکم در ماههای اخیر بدل شود. چرا؟ به خاطر اینکه قسمت اول «ویجی» وقتی در سال ۲۰۱۴ روی پردهی سینما رفت، منتقدان یک صدا آن را یکی از بدترین فیلمهای سال ناامیدند که چیزی بیشتر از یک آشفتهبازارِ قابلپیشبینی نبود. اما از آنجایی که معمولا سیستم ساز و کار هالیوود برعکس است و در آن فیلمهای خوب شکست میخورند و فیلمهای کلیشهای و خراب موفق میشوند، «ویجی» فروخت و آنقدر سودآور بود که قسمت دومی هم برای آن ساخته شود. «منشا شر» که پیشدرآمد اتفاقات فیلم قبلی محسوب میشود در ظاهر باید به اندازهی قسمت اول مورد عنایت شدید منتقدان قرار میگرفت، اما اینطور نشد. تقریبا اکثر منتقدان شروع به تحسین آن کردند و آن را پیشرفت قابلملاحظهای نسبت به فیلم اول معرفی کردند.
اما چیزی که بیشتر از هرچیزی من را برای «منشا شر» هیجانزده کرد، کارگردانش مایک فلاناگان بود. این فیلمساز چند سال پیش با فیلم ترسناکِ نوآورانهی «آکیولس» و امسال با تریلر اسلشر خوشساختِ «هیس» نشان داده که ژانر وحشت را میشناسد و میتواند کلیشهایترین کلیشهها را به خوبی بازآفرینی کند و آنها را با خلاقیتهای خود ترکیب کند. خب، چگونه در این صورت میتوان منتظر «منشا شر» نبود؟ این پیشدرآمد مطمئنا بهتر از قسمت اول است. اصلا هر فیلمی در مقایسه با قسمت اول بهتر است! اما حقیقت این است که قسمت اول متر و معیار بسیار بدی برای سنجیدنِ خوب بودن یک فیلم است. در نتیجه سوال دومی که بعد از این باید پرسید این است که چقدر بهتر است؟ متاسفانه نه خیلی و نه آنقدر که به «منشا شر» برای خارج شدن از آشفتهبازار قسمت اول کمک کند. «منشا شر» چیزی بیشتر از یک فیلم خستهکننده که بویی از هیچگونه خلاقیتی نبرده است نیست. البته که مایک فلاناگان تلاشهایی برای نجات فیلم انجام داده است که خب، شاید بیشتر از چیزی بود که قسمت اول برای عرضه داشت، اما تمام این تلاشها برای اینکه دردی را از دردهای این فیلم دوا کند کافی نیست. به سوال اولمان برمیگردیم: اکثر منتقدان چگونه میتوانستند چنین فیلمی را تحسین کنند؟ به خدا اگر بدانم. اما اگر بخواهم یک حدس بزنم این است که شاید آن را فقط با زجری که با قسمت اول کشیده بودند مقایسه میکردند و خب، همانطور که گفتم فیلم در مقایسه با آن قابلتحملتر است، اما به عنوان یک فیلم ترسناکِ هالیوودی معمولی، به هیچوجه.
بعضی فیلمها ایدههای جالبتوجهای دارند اما ضربهی بزرگی از عدم پرداخت آنها و عدم برآورده کردن انتظارات کسانی که با شنیدن آن ایده هیجانزده شدهاند میخورند و بعضی فیلمها ایدههای کهنهای دارند، اما با اجرای دقیق آنها کاری میکنند تا تماشاگران احساسات خوبی که قبلا با چیزی مشابه تجربه کرده بودند را دوباره احساس کنند. مثلا فیلم ترسناک «چراغهای خاموش» که به هیولایی میپرداخت که فقط در تاریکی ظاهر میشد، ایدهی اولیهی خوبی داشت، اما به دلیل عدم بهره گرفتن از آن به عنوان چیزی بیشتر از یک سری جامپ اسکرِ سخیف، به فیلم خوبی تبدیل نشد. یا در عوض فیلمهایی مثل «هیس» یا «احضار»های جیمز وان را داریم که هر دو ایدههای بسیار بسیار کهنهای دارند (چه چیزی قابلپیشبینیتر از حملهی یک قاتل روانی به یک زن ناشنوای تنها و جنگیری از یک دختربچه) اما کماکان هردو به فیلمهای تاثیرگذاری بدل شدند. فیلمهای خوب این دسته بهطرز معجزهآسایی کاری میکنند تا حواس تماشاگران از تکراریبودن روند و ویژگیهای فیلم پرت نشود و حتی آنها را ستایش کنیم!
«منشا شر» در فیلمهای دستهی دوم قرار میگیرد، اما مشکلش این است که هیچ تلاشی برای جذاب کردن دوبارهی این کلیشهها یا انجام حرکت غیرمنتظره یا هیچ کار دیگری نمیکند. به همین دلیل کلیشهها به بزرگترین چیزی تبدیل میشوند که حسابی توی ذوق تماشاگر میزنند. روکش تازهای وجود ندارد که روی ساختار نخنماشدهی فیلم کشیده شود و حواس ما را از چیزی که آن زیر هست پرت کند. اینجا دوباره مثل بسیاری از فیلمهایی که قبل از «منشا شر» آمدهاند، با مادر بیوهای به اسم آلیس طرفیم که به سختی تلاش میکند تا خانوادهاش را روی پای نگه دارد و او این کار را با کلاه گذاشتن سر مشتریانی که برای صحبت کردن با روح مردگانشان میآیند انجام میدهد. آلیس یک دختر نوجوان به اسم پاولی و یک دختر کوچک هم به اسم دوریس دارد که این دومی نقش آن دختربچههای ترسناک فیلمهای ترسناک دههی هفتاد و هشتادی را بازی میکند.
کاتالیزور ماجراهای اصلی فیلم هم یک تختهی بازی ویجی است که دوریس موفق میشود از طریق آن واقعا با ارواح خبیث ارتباط برقرار کند و خیلی زود آنقدر در کارش خوب میشود که با ذهنش میتواند آن را تکان بدهد. شاید فکر کنید از آنجایی که دوریس بهطور کامل تسخیر شده، داستان باید از اینجا دنده عوض کند و شتاب بگیرد و وارد ماجراهای اصلی شود، اما اینطور نیست. بزرگترین مشکل «منشا شر» این است که تا نیم ساعت آخر تقریبا هیچ اتفاق ترسناکی نمیافتد. به عنوان یک ساختهی هالیوودی، فیلم باید از همان دقیقهی اول با سکانسهای به اصطلاح اکشنش مخاطب را درگیر کند. کافی است به قسمت دوم «احضار» یا «قطار بوسان» نگاه کنید تا متوجه منظورم شوید. اما «منشا شر» شامل صحنههای زمینهچینی و خردهپیرنگهای غیرکاربردی و بیاهمیت زیادی است. بهطوری که بعضیوقتها به خودتان شک میکنید که در حال دیدن فیلم ترسناک هستید! از رابطهی عاشقانهی پاولی با یک پسر بالاشهری گرفته تا درگیری دوریس با قلدرهای مدرسه و از همه بدتر، قرار ملاقاتِ آلیس با پدر روحانی مدرسهی دخترهایش. در میان تمام اینها فیلم هر از گاهی یک جامپ اسکر هم ساندویچ میکند تا به ما یادآور شود که آره، در حال تماشا کردن یک فیلم ترسناک هستید. مثلا در زمینهی یکی از بدترین جامپ اسکرهای فیلم باید به جایی اشاره کنم که کارگردان از کات یک صحنه به یک صحنهی کاملا متفاوت دیگر به عنوان جامپ اسکر استفاده میکند. حرکتی که شاید جزو یکی از سه جامپ اسکر خجالتآور تاریخ سینما قرار بگیرد و چیزی که واقعا از کسی مثل فلاناگان بعید بود!
بدتر از این خود کاراکترها و اتمسفر فیلم هستند. شاید روی کاغذ به نظر میرسد که فلاناگان برای تنشزا کردن صحنههای اکشن، بخش زیادی از فیلم را به کاراکترها اختصاص داده و بهشخصه از چنین کاری استقبال هم میکنم، اما به شرطی که آنها به شخصیت تبدیل شوند. چنین اتفاقی اینجا نمیافتد و در عوض با تصمیماتی از طرف آنها طرفیم که همان تیپهای نصفه و نیمه را هم به آدمهای غیرقابلباوری تبدیل میکنند. مثلا اگرچه کاملا مشخص است که دوریس در شرایط عادیاش نیست و اتفاق بدی به سرعت در شرف وقوع است، اما هیچ فوریتی احساس نمیشود. آلیس بیشتر از اینکه نگران بچهها و فروپاشی روانی آنها باشد و نشانههای کاملا روشنی که نشان از تغییر رفتار دوریس دارد را جدی بگیرد، از ارتباط واقعی با ارواح خوشحال است. یا وقتی پاولی میگوید من خواهر مرگبارم را تنها نمیگذارم، حرفش مسخره برداشت میشود. چون هیچ شیمی خاصی بین آنها وجود نداشته که ما چنین نمایش شجاعانهای را باور کنیم.
یکی از بنیادیترین ویژگیهای یک فیلم ترسناک خوب که نمونهای از آن را میتوان در «احضار ۲» هم دید، اتمسفر خفقانآور فیلم است که به مرور قوی و قویتر میشود. چنین چیزی دربارهی «منشا شر» وجود ندارد. اتمسفر دقیقهی اول فیلم فرقی با نیم ساعت بعد یا یک ساعت بعد نمیکند. «منشا شر» ریتم حوصلهسربری دارد و به جای اینکه بهطور اُرگانیکی به سوی پایانبندی طوفانیاش حرکت کند، با فیلمی طرفیم که تا قبل از نیم ساعت آخر کاملا یکنواخت است و یکدفعه تصمیم میگیرد تا پرهرج و مرج شود. تنها نکتهی مثبت فیلم این است که سعی کرده با لوگوی قدیمی یونیورسال، اجرای دقیق طراحی صحنه و لباس دههی ۶۰ و نحوهی کارگردانی و تدوینش یادآور فیلمهای ترسناک قدیمی باشد، اما از آنجایی که تنها چیزی که از آن فیلمهای کلاسیک به اینجا منتقل شده ظاهرشان است، پس این ظاهر به تنهایی راه به جایی نمیبرد. اگر از چشمهای سفید و دختربچههایی که دهانشان را بیشتر از حد معمول باز میکنند میترسید «منشا شر» را از دست ندهید، وگرنه وقتتان را پای آن تلف نکنید.