فیلم The One and Only Ivan محصول ۲۰۲۰ والت دیزنی پیکچرز با حضور ستارههایی مثل برایان کرانستون، آنجلینا جولی و سم راکول در جایگاه یک فیلم جدید راههای گریز سطحی و معلومی برای عبور از بین وابستگیهای ساختاری خود انتخاب میکند.
در دورهای که بازسازیهای لایواکشن دیزنی از روی انیمیشنهای قدیمیِ خودش، به عادتی مرسوم تبدیل شده است و این استودیوی متمول، به بهانهی آشنا کردن نسل جدید با داستانهای آثار کلاسیک و با هدف کسب سود سرشار این پروژههای نوستالژیکِ مدرن شده هرازگاهی با یکی از سرمایههای قدیمی خود به این میدان وارد میشود، چندان دور از انتظار نیست که تأثیر دامنهی این موج را روی ساختههای غیربازسازی دیگر هم شاهد باشیم.
فیلم The One and Only Ivan محصول ۲۰۲۰ والت دیزنی پیکچرز هم یک بازسازی نیست، اما باید آنرا اثری تحتتأثیر مسیر هموار همین هدفگذاری بهحساب آورد. باوجود اینکه داستان تازهی این فیلم اقتباسی از روی کتاب موفقی بههمین نام در ژانر کودک و نوجوان به نویسندگی کاترین آلیس اپلگیت و مصورسازی پاتریشیا کاستلو (با الهام از داستان واقعی زندگی گوریلی که سالها در یک مرکز خرید زندگی میکرد) است، اما دلایل مختلفی برای نسبت دادن یک فیلم تازه به این روند پولسازی دیزنی وجود دارد که درادامه به آن هم میپردازیم.
درست است که دیزنی برای ساخت این فیلم سراغ داستانی واقعی رفته و تأکید زیادی هم روی آن دارد اما قبل از اینکه با یک اثر اقتباسی جدید طرف باشیم «ایوان منحصربهفرد» بیشاز هرچیز تلاش میکند تا وابستگی هویتی خود را فریاد بزند، چراکه باوجود حضور یک قهرمان اصلی که وجود خارجی داشته و استعداد خاصی هم برایش تعریف شده این ضعف بارها در طول فیلم بروز پیدا میکند و کیفیت جدیدی را هم بهنمایش نمیگذارد.
برجستهترین ویژگی فیلم سبک بصری مربوطبه نمایش کاراکترهای حیوان آن است که در بافتی سهبعدی بهروش فوتورئالیستی زندهنمایی شدهاند. حالا بازسازیهای شیرشاه و کتاب جنگل بهعنوان منبعی بزرگ از مدلهای گرافیکی پیشفرض جهت تولید فیلمهایی در این سبک آمادهی استفاده هستند که باعث صرفهجویی در بخش قابلتوجهی از هزینهها میشوند. از طرفی بخش زیادی از زمان فیلم هم در اختیار نقشهای انسانی است و نمایش ارتباط قلبی حیوانات سخنگو درکنار آنها با زحمتی متعادل میتواند نفوذ تبلیغاتی مناسبی پیدا کند. پس توجیه اقتصادی دیزنی برای ساخت این اثر که از طرفی تنور این قبیل فیلمها را هم گرم نگه میدارد امری تثبیت شده است.
داستان فیلم درمورد یک گوریل بهنام آیوان است که حدود بیست سال در یک مرکز خرید داخل سیرکی جمعوجور بهعنوان ستارهی نمایش حضور دارد. درکنار ایوان چند حیوان دیگر ازجمله یک فیل افریقایی سالخورده به اسم استلا، خرگوشی به اسم مورفی، یک سگ نژاد پودل به اسم اسنیکرز، مرغی بهنام هنریتا و یک شیر دریایی پارانوئید بهنام فرانکی به اجرای نمایشی ساده میپردازند، بهعلاوه یک طوطی سخنگو و سگی ولگرد هم درکنار این جمع حضور دارند. نمایش گروه کمکم جذابیت خود را از دست داده است تا اینکه مک، مدیر و اجراکنندهی نمایش، عضو جدیدی را به آن اضافه میکند. این عضو جدید همان جرقهای است که میتواند قهرمانهای داستان را به سمت خاستگاه فراموش شدهی آنها در طبیعت بکشاند.
بهنظر میرسد دیزنی در ساخت فیلم ایوان چندان روی انتخاب کارگردان و نویسندهی فیلمنامه حساسیت بهخرج نداده است؛ تئا شاروک بهعنوان کارگردان فیلم در تجربهی قبلی خود اقتباسی از روی رمان عامهپسند «من پیش از تو» ساخته که ضعفهای ساختاری آن گیرایی دلچسب داستان اصلی را تقلیل داده است. مایک وایت هم در مقام فیلمنامهنویسی برای ساخت یک انیمیشن اقتباسی، در فاجعهای مثل «فیلم اموجی» همکاری داشته است. باوجود این سابقهی نهچندان دلچسب، وایت و شاروک برای کسب تجربهای بهتر با دیزنی وارد همکاری شدهاند که هرچند در قیاس با آثار دیگرشان فیلم قابلقبولی حساب میشود ولی همچنان کاستیهایی را متوجه خود میبیند.
از اینجا به بعد بخشهایی از داستان فیلم لو میرود
باوجود پیشینهی نهچندان هیجانانگیز نویسنده و کارگردان، بخشی از فریبندگی فیلم روی دوش بازیگران و صداپیشگان قرار داده شده است. حضور برایان کرانستون در نقش صاحب نمایش، جدا از بازی خوبش شاید برای بزرگترهایی که همچنان او را با موی تراشیده و ریش پرفسوری بهیاد دارند کمی غیرقابل هضم باشد اما کرانستون باتلاش خستگیناپذیری نقش را زنده نگه داشته و تا جایی که مواد لازم در اختیارش قرار گرفته محصولی باکیفیت تولید کرده است. آنجلینا جولی هم جذبهای مناسبِ نقش جاافتادهی استلا دارد هرچند هیجانی متناسب با حضورش در بین حیوانات یک گروه نمایشی نمییابد و کمبود بار احساسی لازم باعث شده است تا یکی از سکانسهای خوب فیلم، که با اوج گرفتن عمودی دوربین از سطح زمین و رد شدن از فضای شیشهای سقف قفس و اصابت غمبار قطرههای باران همراه میشود، برد چندانی پیدا نکند. درواقع یکی از مشکلاتی که مانع اوج گرفتن فیلم میشود عدم توانایی در انتقال کامل حس زیبای موجود در ماجرای آن است.
شوخیهای تکراری، دیالوگهای بیمزه و اتفاقات کمهیجانی که میتوان آنها را هم مثل نمایش آبکی سیرک مک برشمرد باعث شده درخشش سایر صداپیشهها هم تحتتأثیر ضعفهای متن فیلمنامه چندان دیده نشود. بااینحال سم راکول و دنی دویتو در ترکیب نقشهای ایوان و باب نسبتبه دیگران شرایط بهتری را در ایجاد سرگرمکنندگی فیلم تجربه کردهاند. درسمت دیگر نقش مهم جولیا و پدرش هم آنقدر قابلیت داشت که میتوانست بهتر و پررنگتر از حالت عبوری فعلی بهکار گرفته شود.
اما فیلم برای پوشش این ضعفها و ایجاد هیجان بیشتر به اضافه کردن سکانس فرار حیوانات متوسل شده است؛ یک فرار سطحی و کمچالش که بیشترین کاربرد آن همان ورود خبرنگاران کنجکاو برای تهیهی گزارش است. شاید اگر از ابتدا نمایش روزمرهی گروه کمی تخیلیتر پرداخته میشد و انعکاس حرکات آن به این فرار هم میرسید فیلم روحیهی قابلتوجهتری پیدا میکرد و ظرافت مفاهیم حمایتی داستان آن هم دیدنیتر از آب درمیآمد.
استفاده از ایجاد حس وابستگی در تعدادی حیوان که درنهایت برای رهایی نیازمند توجه جوامع انسانی هستند تحرک بزرگی برای غیرقابلپیشبینی بودن فیلم نیست. البته پیام فیلم در حمایت از زندگی طبیعی حیوانات و پیوند دادن آن به لزوم باور تغییر را باید جزو محسنات آن درنظر گرفت. نقاشی خیرهکنندهی ایوان رگههایی از همان عنصر تخیل موردنیاز کمتر استفاده شده در فیلم است که بالاخره آنرا یک بار به سطح درام ارزشمندی که لازم دارد میرساند و آن نگاه خیرهی پشت نقاشی را به بهترین بخش فیلم تبدیل میکند.
اما لحظههای زیادی در فیلم وجود دارد که مسئلهی بیهویتی آنرا به رخ میکشد؛ وقتی به داستان گذشته ایوان و پدرش میرسیم درواقع شاهد یک کپی تکراری و کماثر از داستان «بامبی» هستیم. یا داستان تمایل یک بچه فیل به آزادی را دیزنی قبلا با انیمیشن «دامبو» خیلی زیباتر و احساسیتر به تصویر کشیده است و شکل دیگری از آن باید چند پله بهتر باشد تا مورد توجه قرار بگیرد. از طرفی حتی با این رویکرد رابطهی بین اسنیکرز و باب میتوانست ارجاع ظریفی به داستان بانو و سگ ولگرد داشته باشد که این بخش هم مثل حس حسادت اولیهی ایوان به روبی خیلی زود رها میشود و بدون استفاده باقی میماند. پای این ضعف در ماجرای فرار سرگرمکنندهی چند حیوان بلاتکلیف از قفسهای خستهکننده هم بهوضوح مشهود است، نیازی که مثلا در انیمیشن «ماداگاسکار» وجه دیوانهوارتری از آن ثبت شده است و اینجا فقط در حد یک داستان فرعی عجولانه و سطحی باقی میماند و این مورد هم در سطحی پایینتر از مشابه خود قرار میگیرد.
البته استفادهی قویتر از این همگراییهای داستانی آشنا میتوانست جایگاه جذابتری به فیلم ببخشد اما پراکندگی این ایدهها، تا رسیدنبه نقطهی اوج حسی داستان در توالی اتفاقات آن عمق کمی دارد، برای همین بیان مفهوم دلپذیر فیلم هرچقدر به انتها نزدیک میشود شکل بهتری پیدا میکند و درنهایت هم با کمک نمایش تصاویر مستند قدیمی پایانبندی خوشایندی را بهثبت میرساند.
با تمام این اوصاف احتمالا کسانی که دنبال فیلمی خانوادگی برای تماشا با همهی سنین خانواده هستند از ساخت فیلم The One and Only Ivan ممنون باشند اما برای بینندههایی که پی ساختار سینمایی تکاملیافته و ماندگار در این ژانر میگردند جای تحسین و تقدیر چندانی وجود ندارد.