فیلم Old، با بازیگرانی از کشورها و لهجههای مختلف، همچون تمثیلی ناقص و تلخ از دنیایی است که گویی بهصورت آزمایشی از همه گیری بیرون آمده است. با میدونی و نقد فیلم اولد همراه باشید.
فیلم Old، تازهترین فیلم ام. نایت شیامالان، همچون دیگر فیلمهای او روی کاغذ ایدهای بکر و کنجکاوی برانگیز دارد. فرض کنید در ساحلی گرفتار شدهاید که در آن هر یک ساعت معادل دو سال از عمر شما است. جایی که یک روز میتواند معادل گذر یک عمر باشد. در فیلم پیری، با چنین ایدهی هیجانانگیز و البته تکاندهندهای روبهرو هستیم. آیا راهی وجود دارد؟
چگونه میتوان بر ماشین زمان غلبه کرد؟ آیا کسی میتواند بر بدن در حال تحلیل و فرسوده شدن خود چیره شود؟ هنگامی که با یک چشم بر هم زدن یک عمر میگذرد. باید ببینیم شیامالان، این استاد روایتهای پرپیچ و خمِ پر از تعلیق و تنش، آیا موفق میشود در اینجا ایدهی بکر خود را به درستی بسط بدهد و به یک کل منسجم برسد با خیر؟ بهترین فیلمهای شیامالان بیشتر از آنکه وابسته به ایدههای اولیهی خود باشند، مدیون ساختار هوشمندانهیشان هستند و فیلمهای ضعیفتر او مانند اتفاق (The Happening) فقط در یک ایدهی تک خطی خلاصه میشوند.
فرض کنید در ساحلی گرفتار شدهاید که در آن هر یک ساعت معادل دو سال از عمر شما است. در Old، با چنین ایدهی هیجانانگیز و البته تکاندهندهای روبهرو هستیم
گذر زمان در ساحل آنقدر سریع است که بلافاصله بریدگیها را به زخم تبدیل میکند، اما از سویی آنقدر آهسته است که چند سال طول میکشد تا شخصیتها متوجه بشوند لباس بچهها برایشان کوچک شده است. همچنین در فیلم گذر زمان فقط در سطح سلولی رخ میدهد. چگونه است که این آدمها بدون نیاز به غذا خوردن پیوسته پیر میشوند؟ همچنین پیری یا بلوغ چگونه میتواند بدون تجربه اتفاق بیفتد؟ آیا کودکان وقتی در طول چند ساعت تبدیل به آدمهایی بزرگسال میشوند، همچنان ذهن یک بچه را دارند؟ همچنین مشاهدهی چندین مرگ وحشتناک در کمتر از چند ساعت چه تاثیری روی آنها میگذارد؟
مرگهایی که برخیشان ارتباطی با فرایند پیری هم ندارند. بنابراین اگرچه در سطح بیرونی شاهد تغییرات سریع شخصیتها هستیم، اما تحولها و دگرگونیهای درونی آنها را احساس نمیکنیم. اینکه آنها دقیقا چه تجربهای را پشتسر میگذارند؟ بنابراین جزئیات ایدهی ناهنجاری زمانی در فیلم مبهم و گاهی متناقض است.
متاسفانه شیامالان برای بحث دربارهی این پرسشها وقت چندانی نمیگذارد و روایت فیلم همچون گذر سریع زمان در داستان، بیوقفه پیش میرود. شیامالان در پایانبندی میتوانست عمق بیشتری به داستان خود بدهد اما با تغییر مسیر کلیشهای و غیرضروری که در پردهی سوم اتفاق میافتد، ایدهی قدرتمند خود را در مرز تبدیل شدن به یک فیلم تمام عیار، ناقص باقی میگذارد. پیرنگ داستانی اولد به سنتی از داستانهای ترسناک مرتبط میشود که در آنها تمرکز بر رابطهی خصمانهی طبیعتِ بکر با انسان است.
یک جغرافیای طبیعی دستنخورده که حضور فیگورهای انسانی را تاب نمیآورد. بهعنوان مثال میتوانیم به ساحل در دو فیلم آخر هفتهی طولانی و ماسه (The Sand) اشاره کنیم. دو فیلمی که روایتی دیگر از این ایده – شما نمیتوانید از ساحل خارج بشوید – هستند.
در ساحل مرموز اولد، گویی زمان حال مدام در حال گریز است. چراکه ما در هر لحظه گذشته و آیندهی کاراکترها را مشاهده میکنیم
از سوی دیگر، در ساحل مرموز اولد، گویی زمان حال مدام در حال گریز است. چراکه ما در هر لحظه گذشته و آیندهی کاراکترها را مشاهده میکنیم. زمان برای آنها با سرعت باورناپذیری میگذرد. در نتیجه، آنها مدام از وضعیتی به وضعیتی دیگر منتقل میشوند. ترنتِ کودک در کمتر از چند ساعت عشق را تجربه میکند. در این گذر پیوستهی زمان گویی هیچ درک مشخصی نسبت به حال وجود ندارد.
در اینجا میتوانیم به پارادوکس تبدیل شدن محض ژیل دلوز اشاره کنیم. به زعم دلوز در تبدیل شدن محض، زمان حال نامرئی میشود. این ایدهای است که به نظر میرسد ساختار اصلی ناهنجاری زمانی فیلم را تشکیل میدهد. در همان ابتدای فیلم در دیالوگی میان گای و پریسکا به این موضوع به شکل صریحی اشاره میشود. جایی که پریسکا به همسرش گای میگوید که همیشه به آینده فکر میکند و گای در پاسخ او را متهم میکند که همیشه در گذشته بسر میبرد.
گای و پریسکا در آستانهی جدایی هستند. هر کدام از آن دو ضعفهای متضادی دارند – از جمله تاری دیدِ گای و اختلال در شنوایی در یک گوش در پریسکا – که به مرور زمان وخیمتر نیز میشوند. اما همزمان با افزایش سن بیشتر با یکدیگر وفق پیدا میکنند. درواقع به نظر میرسد دست پیدا کردن به زمان حال همان چیزی است که به کمک آن اختلاف زناشویی آن دو حل خواهد شد. البته اگر زمانِ حالی برای تصرف وجود داشته باشد. چیزی که شاید آنها در دوران پیری که تغییرات دیگر مثل سابق پر شتاب و گسترده نیست به آن برسند.
شیامالان فیلمنامهی اولد را بر مبنای رمان گرافیکی اسکار لوی و فردریک پیترز به نام قلعه شنی نوشته است. فیلمی دربارهی پیری، محو شدن و پایان اجتنابناپذیر همه چیز
زمانیکه دیگر نه چشماندازی نسبت به آینده وجود دارد و نه حافظه دیگر مثل سابق است. مانند لحظهای که گای فراموش میکند چرا با یکدیگر دعوا کردهاند و حتی به یاد نمیآورد که چرا میخواستند از ساحل خارج شوند. او در انتها به پریسکا میگوید که دنیا دارد از یادش میرود و فقط احساسش نسبت به او است که باقی مانده است. گویی زمان حال با حافظه همخوانی ندارد. هرچند به غیر از این چند دیالوگ مستقیم، شیامالان چندان بر رابطهی میان زمان و حافظه عمیق نمیشود. فیلمهای شیامالان تقریبا همیشه از چنین ایدههای جذابی بهره میبرند، اما به اندازهی کافی از آنها استفاده نمیکنند.
شیامالان فیلمنامهی اولد را بر مبنای رمان گرافیکی اسکار لوی و فردریک پیترز به نام قلعه شنی (Sandcastle) نوشته است. فیلمی دربارهی پیری، محو شدن و پایان اجتنابناپذیر همه چیز که با سبک ویژهی شیامالان به تصویر کشیده میشود. یک کیوریتور موزه به نام پریسکا و همسرش گای که قصد جدایی دارند همراهبا دختر یازده سالهی خود مدوکس و پسر شش سالهیشان ترنت به یک ساحل زیبا در کشوری بینام میروند.
مدیر تفرجگاه آنجا، آنها را به دیدن یک ساحل خصوصی دعوت میکند. یک ساحل ماسهای عجیب و غریب که صخرههایی عظیم آن را از سایر مناطق جدا کرده است. هرچند آنها بعدتر متوجه میشوند که در این سفر تفریحی تنها نیستند و قرار است گروهی دیگر از بازدیدکنندگان نیز همراه آنها باشند.
در ادامه به بخشهایی از داستان فیلم اشاره میشود
یک پزشک جراحِ مبتلا به اسکیزوفرنی (روفس سوئل) و مادر مسن و همسرش کریستال که کمبود کلسیم دارد و دخترشان کارا، روانپزشک سیاهپوستی که مبتلا به صرع است و همسر پرستارش و یک خوانندهی رپ به نام سدان که از بیماری هموفیلی رنج میبرد، همراهان آنها در این سفر هستند. هر کدام از این شخصیتها هنگامی که در ساحل قدم میگذارند، آنقدر با سرعت تغییر میکنند که دیگر خودشان نمیدانند چه کسی هستند.
در این مدت، ترنت و مدوکس به بلوغ میرسند، تومور پریسکا بسیار بزرگ میشود و کارای کودک حامله میشود و نوزادی به دنیا میآورد. نوزادی که بدنش تغییرات سریع را تاب نمیآورد و به محض تولد میمیرد. بنابراین در پیرنگ داستانی فیلم گویی تنها قبل و بعد وجود دارد و هیچ اثری از زمان حال در آن نمیتوان پیدا کرد.
جهان داستانی اولد را میتوان تابع الگوهای داستانی آثار نانسنس (Nonsense) در نظر گرفت. ادبیات نانسنس بهگونهای از آثار تخیلی گفته میشود که منطق داستانی آنها اغلب عقل سلیم را نادیده میگیرند و یک جهان کاملا جدید خلق میکنند. دست گذاشتن روی تناقض زمان یکی از الگوهای آثار نانسنس محسوب میشود. این آثار درکی چالشبرانگیز و پیچیده از زمان حال ارائه میدهند. جایی که هیچ تمایزی میان گذشته و آینده وجود ندارد.
شیامالان این عدم تمایز میان قبل و بعد را ازطریق طریق عبور پیوسته از لحظهای به لحظهای دیگر به تصویر میکشد. در چنین ساختاری ما شاید بهسادگی بتوانیم ترتیب وقایع را ذکر کنیم. اما قادر نخواهیم بود به یک لحظه فکر کنیم بدون آنکه یک لحظه قبل یا بعد از آن را به یاد نیاوریم. در نتیجه در اولد گویی تصویر سینمایی لزوما در زمان حال معنی نمیشود.
حقیقت وحشتاک دربارهی ساحل اولد این است که شخصیتها در هر لحظه رو به نابودیاند و آنها هیچ راهی برای رهایی از این وضعیت ندارند
به همین منظور، شیامالان از انتخابهای فرمی مختلفی استفاده میکند تا در درک مخاطب از زمان حال اختلال به وجود بیاورد. درواقع انتخابهای تدوینی و حرکات دوربین شیامالان مبتنی بر نگاه فیلم به مسئلهی زمان است. بهعنوان مثال، شیامالان با استفاده از تِرکها، پنها و چرخشهای دوربین، پیوسته احساس ما دربارهی شخصیتها و زمان را تغییر میدهد. او مدام از شخصیتی به شخصیتی دیگر و از لحظهای به لحظهای دیگر برش میزند. به این ترتیب، هر بار که ترنت یا مدوکس یا سایر شخصیتهای فیلم را میبینیم گویی با کسانی که قبلا بودند متفاوت هستند.
درواقع ما در هر مرحله دقیقا نمیتوانیم بگوییم آنها چه کسانی هستند. در نتیجه گویی زمان حال جایی در میان برشهای فیلم پنهان شده است. در انتهای فیلم که حرکات دوربین شیامالان کنترلشدهتر میشود بنظر میرسد سرانجام زمان حال خود را نشان میدهد. جایی که پریسکا و گای و دو فرزندشان در پایان شب، لب ساحل کنار یکدیگر نشستهاند.
نقطه ضعف اساسی اولد فصل پایانی آن است. جایی که شیامالان با اصرار بیش از حد و ارائهی توضیحات اضافی تمام همت خود را بکار میبرد تا سحر و جادوی فیلم را بگیرد
شیامالان با این انتخاب ساختاری، لحظات دراماتیک و پرتنش فیلم را به گذر بیوقفهی زمان مرتبط میکند. از جمله میتوان به لحظهی برداشتن تومور از بدن پریسکا اشاره کرد. در چنین حالتی بهعنوان مثال نمیتوانیم بهطور مشخص دربارهی ترنتِ قبل و بعد از پدر شدن صحبت کنیم. به این دلیل که رویدادهای مشخصی که در داستان فیلم رخ میدهند اساس تغییر شخصیتها نیستند. چراکه آنها در هر لحظه در حال تغییرند. در نتیجه هر لحظه میتواند حدی از تغییر را در این شخصیتها ایجاد کند.
بنابراین شاید اینطور بتوان گفت که اولد در درجهی اول فیلمی دربارهی پیری، مرگ یا سرنوشت نیست. حقیقت وحشتاک دربارهی ساحل این است که شخصیتها در هر لحظه رو به نابودیاند و آنها هیچ راهی برای رهایی از این وضعیت ندارند. این تغییرات مداوم را میتوان نوعی از بودن به سوی مرگ در نظر گرفت. شاید تنها راه برای مقابله با این وضعیت، انکار آن یا ماندن در یک موقعیت دائمی باشد. مانند شخصیت دکتر که از جایی به بعد مدام در حالت جنون است و همچنین گای که به تدریج به زوال عقل دچار میشود.
یکی از ضعفهای اولد، تلاش آن برای برملا کردن راز ماجراهای آن است. در ابتدای فیلم یک رانندهی ون با بازی خود شیامالان گردشگران را به ساحل خصوصی فیلم میرساند. امتناع شیامالان از کمک کردن به آنها برای رساندن وسایلشان به ساحل، از همان ابتدا خبر از یک برنامهی مخفی میدهد. بعدتر که متوجه میشویم بیشتر این افراد به بیماریای مبتلا هستند یا از ناراحتیای در روابطشان رنج میبرند، این قضیه پررنگتر میشود. همچنین هر از گاهی در انتهای قاب، در بالای تپهای، شخصی دیده میشود که ظاهرا در حال نظارهی آنها است. پس از اینکه ترنت و مدوکس از جزیره فرار میکنند متوجه میشویم همهی آنها شرکتکنندگان ناخواستهی یک آزمایش توطئهآمیز هستند.
درواقع همهی آنها نمونههایی مطالعاتی برای بررسی یکسری داروهای آزمایشی بودهاند. ویژگی اسرارآمیز جزیره این امکان را به طراحان این پروژه میدهد که در مدت زمانی کوتاه اثرات داروهای مورد آزمایش خود را در بازهای طولانی مورد بررسی قرار دهند. باتوجه به این پایانبندی میتوان گفت که اولد به سمت یک حکایت اخلاقی مناقشهبرانگیز تغییر مسیر میدهد. تلاش دانشمندان برای نجات جان مردم که بهای زندگی عدهای دیگر تمام میشود. این ایده پایانبندی آسیبناپذیر (Unbreakable) را به یاد میآورد. در آنجا در انتها میفهمیم که شخصیت مرد شیشهای برای پیدا کردن شخصیتی با قدرتی خاص و خارقالعاده جان آدمهای بسیاری را گرفته است.
فیلم تمام پتانسیلهای ایدهی داستانی بکر خود را فدای یک پایانبندی سادهلوحانه و تا حدی احمقانه میکند. هضم کردن توضیحات شبه علمیای که شیامالان در پایان فیلم ارائه میدهد دشوار است
بهترین فیلمهای شیامالان پایانبندیهای درخشانی دارند. گزارهی پایان را لو ندهید شاید برای اکثر فیلمهای او مصداق داشته باشد. حتی میتوان اینطور گفت که همه چیز برای شیامالان با پایان حس ششم شروع شد. یک فیلم غافلگیرکننده با پایانبندیای هیچکاکی که خبر از یک اسپیلبرگ دیگر میداد. اما نقطه ضعف اساسی اولد فصل پایانی آن است.
جایی که شیامالان با اصرار بیش از حد و ارائهی توضیحات اضافی تمام همت خود را بکار میبرد تا سحر و جادوی فیلم را بگیرد. پیچش نهایی اولد یک پیرنگ داستانی غیر ضروری به فیلم اضافه میکند. پایانبندیای که فضای اولد را به فیلمی مانند کلبهای در جنگل نزدیک میکند. شخصیتهایی به شکلی ناآگاهانه در داخل یک سیستم شریرانه گیر افتادهاند.
به این ترتیب، بزرگترین ضعف شیامالان – عادت او در توضیح بیش از حد مسائل – در اولد هم کار دستش میدهد. فیلم تمام پتانسیلهای ایدهی داستانی بکر خود را فدای یک پایانبندی سادهلوحانه و تا حدی احمقانه میکند. هضم کردن توضیحات شبه علمیای که شیامالان در پایان فیلم ارائه میدهد دشوار است. از آنجایی که اولد با ساختار نانسنس سروکار دارد که در آن هر چیزی به همان اندازه که قابل باور بنظر میرسد غیر قابل باور است، ارائهی هرگونه توضیح منطقیای مضحک جلوه میکند.
اگرچه فیلم یک قطعهی گروهی است، اما بهنوعی شخصیت ترنت کاراکتر مرکزی آن است. کسی که در طول فیلم تغییرات سنی قابلتوجهی را پشتسر میگذارد و از کودکی شش ساله تبدیل به مردی میانسان میشود. چهار بازیگر مختلف دوران سنتی متفاوت ترنت را ایفا میکنند.
اما فیلم هرگز نگرانیها و هراسهای او نسبت به تغییرات بدنش را نشان نمیدهد. درحالیکه تاثیرات دگرگونیهای دیگران روی او به تصویر کشیده میشود. البته شاید این موضوع به یکی از الگوهای تکراری فیلمهای شیامالان ارتباط پیدا کند. در فیلمهای شیامالان، معمولا بزرگترها کودکانی که به حمایت آنها نیاز دارند را رها میکنند. نیازی که ترنت ظاهرا هیچگاه نمیتواند آن را پشتسر بگذارد. بنابراین وقتی که او پدر و مادر خود را از دست میدهد، هیچکس دیگر نمیتواند در نقش آنها قدم بگذارد
علاوهبر این، شیامالان همواره در فیلمهایش پناه گرفتن در خانوادهی واقعی را پیشنهاد میدهد. به همین دلیل است که جامعهی ساحلی موقتی فیلم از هم میپاشد. شیامالان از گذشته نگاهی بدبینانه به جمع داشته است. در اولد، پزشک نژادپرست مبتلا به اسکیزوفرنی فکر میکند سدان قصد دزدی از او داشته است و به همین دلیل او را از بین میبرد. در لحظهای در پایان فیلم به پریسکا و گای نیز حمله میکند.
همچنین در لحظهای از فیلم به شکل کنایهآمیزی جهانبینی انزوا طلبانهی شیامالان به تصویر کشیده میشود. جایی که مدوکس متوجه سدان رپر میشود که به صخره تکیه داده است و از پدرش میخواهد که پیش او برود. اما گای در پاسخ درخواست دخترش از او میخواهد که او را تنها بگذارد و وارد حریم خصوصیاش نشود. در چنین جهانی که شیامالان مجسم میکند، اگر خانواده نیز فروبپاشد، دیگر هیچچیز برای نگه داشتن باقی نمیماند. شاید به همین دلیل است که از میان کاراکترهای فیلم این ترنت و مدوکس هستند که در پایان نجات پیدا میکنند.