نقد فیلم An Officer and a Spy

نقد فیلم An Officer and a Spy

شاید جذاب‌ترین دریچه برای ورود به فیلم جدید رومن پولانسکی یعنی An Officer and a Spy‌ «افسر و جاسوس»، این باشد که فیلم چه ارجاعاتی به سرگذشتِ خودِ فیلمساز می‌دهد؟

پیش از آنکه به بحث درباره فیلم وارد شویم، لازم است برخی از ویژگی‌ها و اتفاقات مهم زندگی رومن پولانسکی را با هم مرور کنیم. فراموش نکنید که او به‌عنوان یک یهودی، توانست با آوارگی‌های بسیار از چنگ نازی‌ها در زمان کودکی فرار کند. هرچند که در آن دوران، مادرش را در اردوگاه‌های کار اجباری از دست داد. یهودی بودنش هم بیشتر حکم یک برچسبِ روی پیشانی داشت که او را به دردسر انداخته بود. چیزی از جنس همان برچسبی که بر پیشانی دریفوس در فیلم «افسر و یک جاسوس» هم خورده است. وگرنه اصراری بر اعتقادات یهودی نه در خود پولانسکی می‌بینیم و نه در پرداخت کاراکتر فیلمش یعنی دریفوس.

 مسیر پر افت و خیر فیلمسازی‌اش را از زمان تحصیلش در مدرسه مشهور لودز تا رسیدن به فیلم درخشانش یعنی Rosemary’s Baby را طی کنیم، می‌رسیم به فاجعه کشته شدن همسر دومش یعنی شارون تیت. جایی که شارون تیتِ باردار در آمریکا، به دور از پولانسکی که مشغول ساخت یک فیلم در انگلستان بود، در آپارتمانش به دست چند تن از خانواده منسن‌ها کشته شد. قتلی که می‌گفتند با نیت اشتباه صورت گرفته است و قرار نبوده شارون تیت را بکشند. حال و هوایی چنین آدمی را تا پیش از اتفاقات بعدی در نظر داشته باشید تا  از این فاجعه هم عبور کنیم. این‌ها برای حق دادن به کارهای بعدی او گفته نمی‌شوند. بلکه برای ترسیم شِمای کلی گذشته او در ذهنمان و قضاوت‌های احتمالی که نسبت به او داریم لازمند.

فیلمسازی درباره به جریان انداختن دوباره پرونده دریفوس و برگزاری مجدد محکمه برایش، فیلم ساخته که خودش از به جریان انداخته شدن مجدد پرونده‌اش می‌ترسد. از اینکه در محکمه حضور پیدا کند سر باز می‌زند. این در نگاه اول یک تناقض عجیب است اما پولانسکی در پرداخت صحنه‌های دادگاه و فضای حاکم بر آن حرف‌‌ها و دلایلی دارد

 می‌رسیم به جنجالی‌ترین اتفاق زندگی پولانسکی که تا به امروز سایه آن بر سرش سنگینی می‌کند. پرونده ارتباطش با یک دختر ۱۳ ساله به نام سامانتا. بخشی از مجازاتش را سپری کرده اما از سال ۱۹۷۷ که حس کرد قاضی پرونده می‌خواهد تعمدا در مسیر زندگی و کاری او سنگ اندازی کند، از آمریکا برای همیشه فرار کرد. این پرونده تا به امروز باز است. باید یک روز پولانسکی حاضر شود به کشور آمریکا برود و دادگاهی برایش تشکیل شود تا این پرونده تعیین تکلیف شود.

هم خودش خاطرات خود را در کتاب «رومن به روایت پولانسکی» به چاپ رسانیده و هم سامانتا جزییات رابطه‌اش با پولانسکی را در کتاب «آن دختر: زندگی در سایه رومن پولانسکی» آورده است. هر دو از نقطه نظر خود حرف‌هایشان را زده‌اند. رسانه‌ها نیز به اندازه کافی از این آب گل آلود ماهی گرفته‌اند. اما سؤال اینجا است که چرا پولانسکی در یک دادگاه حضور نمی‌یابد تا به این غائله پایان دهد؟ چرا تنها از همه می‌خواهد که او را ببخشند و این اتفاق را فراموش کنند؟ از چه چیز محکمه بیم دارد؟

تصمیم به ساخت فیلم «افسر و جاسوس» و پرداخت دوباره به یک رسواییِ بزرگِ واقعی در ارتش فرانسه در سال ۱۸۹۵، ما را نسبت روند زندگی خود پولانسکی هم کنجکاو می‌کند. روایت ماجرای یک نظامیِ یهودیِ بی‌گناه که هیچ یک از دادگاه‌ها نتوانستند جلوی محکومیتش را بگیرند. ما این داستان واقعی را شنیده‌ایم. از نتیجه آن هم با خبریم. پس جذابیت این فیلم به چیست؟ این را باید بگویم که این شکل از دغدغه و رمزگشایی برای یافتن حقیقت را پولانسکی قبلا در فیلم Chinatown «محله چینی‌ها» دنبال کرده است ولی فیلم جدیدش ابدا در حد و اندازه «محله چینی‌ها» نیست. اما برای جذاب بودنش دو دلیل را می‌توان برشمرد. یکی اینکه زوایه دید فیلم از منظر یک نظامی حاضر در خود آن سیستم است که معلم دریفوس هم بوده. پرداختن به این پرسش که وقتی یک نظامی از درون خود سیستم از یک بی‌عدالتی با خبر می‌شود باید چه بهایی را برای اثباتش بپردازد، نقطه نظر تازه‌ای برای این داستان واقعی به حساب می‌آید.

دوم اینکه، فیلمسازی درباره به جریان انداختن دوباره پرونده دریفوس و برگزاری مجدد محکمه برایش، فیلم ساخته که خودش از به جریان انداخته شدن دوباره پرونده‌اش می‌ترسد. از اینکه در محکمه حضور پیدا کند سر باز می‌زند. این در نگاه اول یک تناقض عجیب است اما پولانسکی در پرداخت شکل گیری دادگاه و فضای حاکم بر آن حرف‌هایی دارد. حرف‌هایی که شاید بتوان قدری به ذهنیتش نزدیک شد که چرا او دادگاه را لزوما محلی برای برقراری عدالت نمی‌بیند. برای اثبات این حرفش نیز تمام دادگاه‌های دریفوس را به تصویر کشیده است تا ببینیم که در هیچ یک از آن‌ها حق به حق‌دار نمی‌رسد. عوامل زیادی هم در این ماجرا سنگ اندازی می‌کنند که در ادامه به آن‌ها خواهیم پرداخت. حال که متوجه ارتباط این فیلم با سرگذشت خود پولانسکی شدید در ادامه با جزییات بیشتری فیلم را بررسی می‌کنیم.

در ادامه جزییات داستان فیلم فاش می‌شود

پلان اول فیلم حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. رجوع به تاریخ. در پیشگاه خیل عظیم نظامیانی که به صف ایستاده‌اند، خبرنگارانی که عکس می‌گیرند و افسران عالی رتبه‌ای که در به سرانجام رسیدن این مراسم نقش داشته‌اند، افسری که می‌دانیم بی‌گناه است در مقابل همه خلع درجه می‌شود. در اذهان عمومی از او یک خائن ساخته می‌شود. در میان این جمعیت حتی یک نفر هم نیست که به این حکم شک داشته باشد. طبیعتا مردم عادی، همان چیزی را باور خواهند کرد که ازطریق مطبوعات بیرون بیاید. حال اگر کسی بخواهد این ذهنیت را تغییر دهد باید دربرابر این جمعیت عظیم بایستد. غلبه وزنِ ساختمان‌ها بر نظامیان در توازن قاب، آسمان ابر آلود و رنگ بندی سرد، به خوبی ما را از حس و حال خفقان زده این رویداد آگاه می‌کنند. بگذارید همین‌جا شما را به تیتراژ پایانی فیلم ارجاع بدهم. تیتراژ با چه تصویری عجین شده است؟ شمشیر، لباس و درجات دریفوس که در صحنه ابتدایی فیلم دیده‌ایم که آن‌ها را از تن او کنده‌اند. نام رومن پولانسکی به‌عنوان کارگردان فیلم هم بر همین تصویر حک می‌شود. تصویری که از او در اذهان عمومی ساخته شده چیزی از جنس همین اعتبار بر زمین افتاده دریفوس است. این را وقتی برای بار دوم به تماشای فیلم بنشینیم بهتر درک می‌کنیم.

حال کاراکتر نظامی فیلم که نماینده کسانی است که در جستجوی حقیقت و برقراری عدالت هستند چه ویژگی‌هایی دارد؟ طبیعتا برای ما که از فرجام این داستان واقعی آگاه هستیم، پرداخت مسیری که برای یافتن حقیقت طراحی شده است، مهم‌ترین دلیل تماشای فیلم است.

افسر پیکار (با بازی ژان دوژاردن ) به‌گفته خودش در یک دیالوگ مهم، در ماجرای محکومیت دریفوس، یک ناظر بوده است. اما از زمانی‌که ریاست بخش آمار را به عهده می‌گیرد، وارد جزییات روند افشاگری می‌شود و دیگر از حکم یک ناظر به یک مداخله گر بدل می‌شود. همان کاری که از او هنگام محکومیت دریفوس، انتظار می‌رفت انجام دهد. مشخص نیست آیا یهودی بودن دریفوس، در ذهن پیکار هم موجب بدبینی شده است یا نه؟ اما هرچه که هست، پیکار تا پیش از آن، زیاد سعی نمی‌کرده که اقداماتش چیزی خلاف جریان فکری ارتش باشد.

تمام تمرکز فیلم بر مسیر کشف حقیقت و اثبات بی‌گناهی دریفوس است و یک داستان فرعی جذاب می‌توانست برای لحظاتی تمرکز ما را از این قصه به قصه دیگری جلب کند

پیکار همچنین رابطه‌ای با کاراکتری به نام پولین مونیه (با بازی امانوئل سنیه) دارد که درواقع یکی از مشکلات مهم فیلم است. این رابطه می‌توانست در حکم یک داستان فرعی موفق، تنوعی به مسیر اصلی ببخشد. تمام تمرکز فیلم بر مسیر کشف حقیقت و اثبات بی‌گناهی دریفوس است و یک داستان فرعی می‌توانست برای لحظاتی تمرکز ما را از این قصه به قصه متنوع دیگری جلب کند.

همینطور انتظار می‌رفت که رابطه پیکار و مونیه، ابعاد تازه‌ای از شخصیت آن دو (به‌خصوص پیکار) را به ما نشان دهد. اما تنها به این پرداخت باید بسنده کنیم که این افسر را پاک و معصوم ندانیم و این رابطه، قدری او را خاکستری جلوه دهد. ضمن اینکه فردی که خودش در یک خیانت شریک شده است، در متهم شدن یک افسر نظامی به خیانت علیه ارتش، شریک بوده است. اما فقط در همین گزاره. این اتفاق در پرداخت شخصیت عمقی نمی‌یابد. در چندین ملاقات پیکار و مونیه هم چیزی فراتر از ملاقات اول اتفاق نمی‌افتد.

اولین ورود پیکار به ساختمان آمار و اطلاعات، بسیاری از کنایه‌ها را روشن می‌کند. فضا سازی مخوف از جایی که به‌راحتی می‌تواند فردی را خائن جلوه دهد. نورپردازی کم مایه، دیالوگ‌هایی که از بوی فاضلاب در آن محل خبر می‌دهند و پنجره اتاق پیکار که باز نمی‌شود، همگی فضای خفقان آن ساختمان و اتفاقاتی که می‌افتد را جلوه می‌دهند (البته این را هم باید گفت که از پولانسکی انتظارات بیشتری داریم برای فضاسازی. این شکل از استعاره‌ها را کیست که نداند!). مهم‌ترین چیزی که پیکار دستگیرش می‌شود این است که برای اطلاعات محرمانه هیچ ارزشی قائل نیستند. طبیعیت در چنین فضایی که افسر هانری مدارک محرمانه را به خانه می‌برد، هرگونه دستکاری و اتهام زدنی دور از ذهن نیست. پیکار باید برای یافتن حقیقت، در فضایی خارج از آن ساختمان عمل کند.

مرور دادگاه‌ها اولین‌بار کی آغاز می‌شود؟ پس از اینکه به پیکار ثابت می‌شود که دستخطی که به‌عنوان یک دستاورد مهم بر دیوار قاب گرفته شده است، مدرکی برای اثبات بیگناهی دریفوس است. مرور دادگاه‌ها برای آن است که ببینیم، پیکار چگونه با وجود حضورش در آن محل، سر سوزنی به روند محکوم شدن دریفوس شک نکرده است. آن همه آدم در آن دادگاه حضور دارند اما با صحبت‌های یک کارشناس تشخیص خط قانع می‌شوند. درحالی‌که این کارشناس چه این دستخط برای دریفوس باشد و چه نباشد، دلایل خود را برای محکوم کردن او دارد. پولانسکی با مرور این رویداد به ما نشان می‌دهد که چگونه تنها ازطریق یک پاکت که روی آن حرف D نوشته شده است، خیلی ساده دریفوس را محکوم کرده‌اند. مدارکی ساختگی که حتی خود دریفوس و وکیلش حق دیدن آن را نداشتند. به همین راحتی حقیقت می‌تواند کتمان شود و دیگران تابع دستورها ارتش باشند و آن را اعلام کنند.

کنایه فیلم بیشتر به همین مسئله اشاره دارد که گویی تا زمانی‌که عواملی باشند که نخواهند حقیقت بازگو شود، دادگاه‌ها بی‌فایده‌اند

از جایی که پیکار متوجه می‌شود که ارتش قصد ندارد اشتباهش را نادیده بگیرد، انتظار داریم روند اتفاقات پیش رو اوج گیرد و عرصه روزبه‌روز بر پیکار تنگ‌تر شود. اما در شکل کارگردانی پولانسکی آنقدر این تاکیدات و جزییات را نمی‌بینیم. از بسیاری از آن‌ها عبور می‌کند و تنها با یک گذر زمان ما را متوجه تغییرات شرایط برای پیکار می‌کند. به‌نوعی فیلم در بسیاری مواقع صرفا به بازگو کردن وقایع تاریخی بدون هیچ پرداخت یا نقطه نظر ویژه‌ای می‌پردازد. (کافی است به پیچش‌های داستانی و روند افشای فیلمنامه محله چینی‌ها فکر کنید تا متوجه منظور من بشوید).

اما در انتها دوباره می‌رسیم به دادگاه. یکبار در دادگاه، دریفوس به اشتباه محکوم شده است. حال با وجود اینکه بسیاری از شواهد نشان می‌دهد که او بی‌گناه است، باز هم در روند دادگاهی، دریفوس تبرئه نمی‌شود. کنایه فیلم بیشتر به همین مسئله اشاره دارد که گویی تا زمانی‌که عواملی باشند که نخواهند حقیقت بازگو شود، دادگاه‌ها بی‌فایده‌اند. نفوذ ارتش به‌عنوان یک جایگاه برتر حکومت، درکنار رسانه برای جهت دهی افکار عمومی، عواملی هستند که مانع از دستیابی به حقیقت در دادگاه‌های دریفوس می‌شوند. به موقعیتِ دوربینِ پولانسکی برای لحظه ورود هریک از نظامیان به دادگاه نگاه کنید. فیگور گرفتن آن نظامی در مقابل مردم و خبرنگاران و همینطور هیاهوی‌های بی‌پایه و اساس در محیط دادگاه، بیش از هرچیز بر فضای روانی داوران تاثیر می‌گذارد. بیراه نیست که بگوییم فضای دادگاه را بیشتر شبیه یک سیرک می‌بینیم.

می‌توانیم پولانسکی را به‌دلیل عدم حضورش در دادگاه و پایان ندادن به پرونده‌اش نکوهش کنیم، اما نمی‌توانیم برای سال‌های زیادی که در رسانه‌ها مورد آزار و اذیت قرار گرفته و در بسیاری از مواقع شاید به ناروا آبرویش ریخته شده است، بهایی تعیین کنیم. برای سال‌های از دست رفته دریفوس نیز همینطور

پولانسکی، فرجام این پرونده و آزاد شدن دریفوس را با نوشته‌های روی تصویر اعلام می‌کند. غریبانه از آن عبور می‌کند و تنها به یک ملاقات نهایی می‌رسد. برخلاف فیلم «محله چینی‌ها»، عدالت در پایان این ماجرا برقرار می‌شود و دریفوس درنهایت بی‌گناهی‌اش به همه اثبات می‌شود. اما یک پرسش مهم برجای می‌ماند. چه کسی بهای عمر از دست رفته دریفوس را پرداخت می‌کند؟

آیا این زمان از دست رفته، این دوران زندگی پرحاشیه، قابل بازگشت است؟ درحالی‌که پیکار با وجود آنکه به مقام وزیری رسیده است، این زمان از دست رفته را حتی با اعطای یک درجه مناسب که لایق دریفوس باشد جبران نمی‌کند. مهم نیست که به چه دلیل پیکار این کار را انجام نمی‌دهد( از سر قانونمندی یا از سر اینکه بعد از رسیدن به قدرت او هم شبیه به قبلی‌ها شده است). این مهم است که یک اتهام ناروا و دامن زدن رسانه به آن، می‌تواند زندگی یک فرد را برای سال‌ها تباه کند. بهای عمر از دست رفته قابل جبران نیست.

 می‌توانیم پولانسکی را به‌دلیل عدم حضورش در دادگاه و پایان ندادن به پرونده‌اش نکوهش کنیم، اما نمی‌توانیم برای سال‌های زیادی که در رسانه‌ها مورد آزار و اذیت قرار گرفته و در بسیاری از مواقع شاید به ناروا آبرویش ریخته شده است، بهایی تعیین کنیم. آزار رسانه و قربانی کردنش، قابل جبران نیست. بهایش، سال‌هاییست که از به دور از آرامش از بین رفته است.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
1 + 1 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.