فیلم No Man of God «خدانشناس»، داستان یک قاتل زنجیرهای را تعریف میکند که اف بی آی به بررسی لایههای شخصیتی او میپردازد. با نقد فیلم همراه میدونی باشید.
فیلم No Man of God فیلمی جنایی است که بر اساس داستان واقعی یک قاتل سریالی ساخته شده است. آثار جنایی همیشه مخاطبان خود را در بین بینندگان سینما داشتهاند و سازندگان هم به انواع و اقسام روشهای قصهگویی و موقعیت، برای هرچه جذابتر کردن آثار این ژانر روی آوردهاند. این فیلم در جستوجوی قاتل نیست و یا معماهای همیشگی نمایشهای جنایی را دنبال نمیکند. No Man of God، سینما را به سان روانکاوی میبیند که قرار است به لایههای درونی و عمیق شخصیت یک قاتل و متعرض خطرناک نفوذ کند و به فهم او برسد.
فیلم خدانشناس، ساحت سینما را جایی برای تراپی و نفوذ به آدمهای خطرناک میداند و بهدنبال این است که به بُعد بالینی جرم نفوذ کند و از دیدگاهی دیگر این ژانر را بهتصویر بکشد. ببینده هنگام تماشای این فیلم اصلا نباید انتظار داستانهای مرسوم و متداول آثار این گونهی سینمایی را داشته باشد و یا برای تعقیب و گریز و یا پیدا کردن قاتل و یا جسد مقتولی خود را آماده کند بلکه باید خودش را در ابتدای سفری برای فهمیدن حال و احوالات جنایتکاران قرار دهد.
در ادامه بخشهایی از داستان فاش میشود
فیلمنامهی No Man of God قصهای ساده و بدون پیچشهای ماتریسی تعقیبی آثار جنایی دارد
این فیلم بر اساس مصاحبهها و خاطرات بیل هاگمایر مامور تجزیه و تحلیل رفتاری اف بی آی با تئودور باندی در طول سالهای آخر محکومیت او و پیش از اعدامش ساخته شده است، زمانیکه دستگاه قضای آمریکا تصمیم میگیرد برای جلوگیری و مبارزه با جرم و جنایت به درک روانشناختی جنایتکاران و مجرمان متوصل شود. بیل هاگمایر که نقشش را Elijah Wood بازی میکند، مامور جرمشناسی بالینی اف بی آی است که با وجود سابقهی کاری نهچندان زیاد استعداد خاصی در ارتباط گرفتن با خلافکاران و خبرچینها دارد. او مامور میشود به ملاقات تد (Luke Kirby) که قاتلی خطرناک و باهوش است برود. متعرضی که حتی تعداد قربانیانش را به یاد ندارد. بیل در حالیکه کسی نمیتواند با باندی مصاحبه کند برای فهمیدن و درک جنایتهای او ارتباطی صمیمانه در اتاق بازجویی کوچکی با این قاتل خطرناک میگیرد.
تد باندی جز آن دسته از خلافکاران باهوش و کاریزماتیکی بود که قربانیانش را قبل از انجام جنایت تحت تاثیر قرار میداد این جذابیت تا جایی ادامه مییابد که صنعت سینما هم شیفتهی نام و چشمانداز تجاری او شده است و میخواهد از باندی بیبهره نماند.
تاکنون فیلمهای متعددی از جمله (تد باندی، فوقالعاده شرور، بهطرز وحشتناکی شیطانی و پست و...) از این قاتل زنجیرهای ساخته شده که هر کدام از دریچهای متفاوت به زندگی او وارد شدهاند. البته این شخصیت هنوز هم پتانسیل بالایی برای نمایش در قاب سینما را دارد.
فیلمنامهی No Man of God قصهای ساده و بدون پیچشهای ماتریسی تعقیبی آثار جنایی دارد. این فیلم زمانی را بهتصویر میکشد که تد دستگیر شده و حال قرار است رازهای خود را افشا کند. ایدهی اولیهی اثر، فکری جذاب را در خود پرورش داده و ببینده در ابتدا با خود فکر میکند که با نمایشی همچون سریال شکارچی ذهن (Mindhunter) روبهرو خواهد بود اما هرچه که بیشتر میگذرد فیلم از ایدهی خود عقب میماند و مخاطب متوجه خواهد شد که کنکاش خاصی انتظارش را نمیکشد.
No Man of God آبستن حادثهای ژرف و عمیق است، اتفاقی که از همان ابتدا در نطفه خفه میشود و نمیتواند بهخوبی درونیات یک قاتل را به مرحلهی رشد نمایشی برساند
No Man of God آبستن حادثهای ژرف و عمیق است، اتفاقی که از همان ابتدا در نطفه خفه میشود و نمیتواند بهخوبی درونیات یک قاتل را به مرحلهی رشد نمایشی برساند. هر اتفاقی که در این فیلم رخ میدهد همهاش درسطح میماند و ریشهای در جایی نمیدواند.
ماموران از تد سخن میگویند اما فیلمنامه در او نفوذ نمیکند، از گذشتهی دو شخصیت فیلم سخن گفته میشود اما این اتفاق تاثیر زیادی در درام نمیگذارد، نقطه اشتراکات بیل و تد مشخص میشوند اما استفادهی درستی از آنها نمیشود. کارگردان خواسته با مامور بیل ایدهاش را پردازش کند اما درونیات او مانند شبحی میآیند و میروند و مخاطب میماند و یک سری اطلاعات و اتفاقات کمرنگ.
دو شخصیت بیل هایگمایر (Elijah Wood) و تد باندی (Luke Kirby) ، شاه کلید فیلم هستند و همه چیز قرار است با این دو نفر به سامان برسد. خدا نشناس داستان خود را برپایهی شخصیتهایش قرار داده است و چیزی بهجز این دو نفر در این فیلم وجود ندارد. کشمکشهای درونی برای پرداخت فیلم و قصه همیشه جز آن دسته از کارهای سختی بوده که گویی کارگردان را از روی لبهی تیغ رد میکند حال اگر فیلمسازی بتواند قسمت زیر آب کارکترهایش را دستمایهی قصهاش قرار دهد به شاهکاری زیبا دست پیدا کرده است.
متاسفانه در No Man of God «خدا نشناس» این تمهید نتوانسته بهخوبی از پس خودش بربیاد و درام را بهجلو بکشاند. ما شخصیتی قاتل داریم و فیلم بهدنبال این است که رفتارهای او را برایمان تجزیه و تحلیل کند. اما چقدر این اتفاق بهدرستی رخ میدهد؟ مخاطب تا چه اندازه میتواند باندی را بشناسد و با او ارتباط برقرار کند؟ آیا نقش باندی و قصهی او توانسته ایدهی فیلم را عملی نماید؟ قطعا خیر! باندی کارکتری مهم در فیلم است که به شخصیتپردازی صحیح متناسب با ژانر خودش نرسیده است و نمیتواند جای خالی معماهای ماتریسی و جسدهای خونین آثار جنایی را پر کند.
کارگردان از نقطه تلاقی بیل و تد استفاده میکند و با نشان دادن این ارتباط عجیب و غریب، فیلم جناییاش را بهتصویر میکشد
هیجانی که قرار بود با تمهیدات روانشناختی و تجزیه و تحلیلهای رفتاری بهوجود بیاید و جای جسدهای تکه شده و تعقیب و گریزها را بگیرد با وجود شخصیت نهچندان پررنگ باندی، رنگ میبازد و تبدیل به فیلمی میشود که مخاطب هرلحظهاش را پیشبینی میکند. از طرفی دیگر بیل را میبینیم ماموری که قرار است یک شخصیت خاص را واکاوی نماید.
او هم برای مخاطب غریبه است. هایگمایر چیز زیادی برای ارائه ندارد، شخصیتی که به درون یک قاتل باهوش و تاثیرگذار ورود میکند باید خودش هم خاص باشد و بتواند یک پیچیدگی عمیق شخصیتی را برای مخاطبش دراماتیزه کند.
کارگردان از نقطه تلاقی بیل و تد استفاده میکند و با نشان دادن این ارتباط عجیب و غریب، فیلم جناییاش را بهتصویر میکشد. تد مشغول بیدار کردن بعد خطرناک بیل میشود و به او یادآوری میکند که همه میتوانند قاتل باشند و جسدهای قربانیانشان را بعد قتل تکهتکه کنند. بیل به مانند تد و نفوذی که او رویش داشته است نگاههایش به زنها تغییر میکند و گاهی همانند او شیفتهی حرکات و جذابیت زنان میشود. در آخر فیلم هم باندی دست هایگمایر را میگیرد و او را در دریای درون خودش میکشاند جایی که هر دو یکی میشوند و کارگردان تاکید میکند که همهی انسانها میتوانند قاتلینی خطرناک باشند که بیل اما خودش را بیرون میکشاند و جنبهی بهتری از انسان را در خودش بهنمایش میگذارد.
فیلم نمایشی از نفوذ این دو در سر و ذهن یکدیگر است و اینکه آدمها چقدر میتوانند شبیه به هم باشند و جنایتهایی یکسان را انجام بدهند؟ و گذشته و زندگی افراد در مجرم شدنشان چقدر تاثیرگذار است. خدانشناس در روابط این دو نفر خلاصه میشود، سوالهایی که از یکدیگر میپرسند و ملاقاتهایی که با یکدیگر دارند اما چیزی از این روند بیرون نمیآید و فیلمساز نیازمند مدت زمان بیشتری برای بسط این نوع از پرداخت است. گفتوگوها ساده هستند و پیچیدگی خاصی را برملا نمیکنند و گویی هرچه که هست میخواهد سریع تمام شود.
فیلم خدانشناس هم نیاز به زمان بیشتری برای ارائه دارد و هم باید بهدنبال پرداخت قدرتمندتری از این وقایع واقعی میبود
یکی از مشکلات اصلی فیلم ندادن اطلاعات و جزئیات بهدرد بخور دربارهی زندگی تد باندی است. چراکه اگر مخاطب داستان زندگی او را نداند و دربارهی جنایاتش چیزی نخوانده باشد هنگام تماشای فیلم میتواند به درکِ ناقص بودنِ اثر برسد.
به جرات میتوان گفت که Elijah Wood و Luke Kirby بازیهای درخشانی را در فیلم از خود بهجای گذاشتهاند. آنها یک تنه بار کاستیهای فیلم را بهدوش میکشند و تمام تلاش خود را برای تحقق کردن دو شخصیت تد و بیل به کار میگیرند. بیتوجهی و خونسردیهای Luke Kirby، نگاههای پرنفوذ Wood همه و همه تا جایی که میتوانند سعی خود را در تقویت کارکترهایشان میکنند چراکه هر دو بیشتر از فیلمنامه درک درستی از کارکترهایشان برای مخاطب بهتصویر کشاندهاند.
خدانشناس هم نیاز به زمان بیشتری برای ارائه داشت و هم باید بهدنبال پرداخت قدرتمندتری از این وقایع واقعی میبود. هنگام تماشای اثر، اصلا نباید انتظار یک فیلم جنایی رخنه کننده در خلقیات آدمها را داشت چراکه فیلم در همان سکانس ابتدایی ملاقات تد باندی و بیل هایگمایر، خودش را جا میگذارد و درام را متوقف میکند. در آخر باید گفت روانشناسی جرم و جستوجوی گذشتهی افراد برای یافتن دلیل رفتارهای خشن و جرمهای فوقالعاده هنجارشکنانه در جامعه ایدهای بسیار جذاب است که میتواند در ساحت سینما بهنمایش درآِید. چیزیکه قرار بود در این فیلم خودش را نشان دهد اما متاسفانه نتوانست از لایههای شخصیت بیل و تد بیرون بیاید. خواندن زندگی تئودور باندی گزینهای خوب برای درک بهتر اتفاقات این فیلم است.