اکشنِ گنگستری The Night Comes For Us که با الهام از روی بازیهای Grand Theft Auto ساخته شده، حکم دنبالهی معنوی بیاعصابتر سری The Raid را دارد. همراه نقد میدونی باشید.
در اوایلِ «شب به سراغ ما خواهد آمد» (The Night Comes For Us)، جدیدترین اکشنِ اندونزیایی وایرالشدهی این روزها که از دلِ کارخانهی بهترینِ اکشنسازان دنیا بیرون آمده است، قهرمان داستان در پشتِ ماشین زرهی نیروهای ضربت، در مخصمهای قرار گرفته که چند سانتیمتر بیشتر با مرگ فاصله ندارد. وقتی میگویم قهرمان منظورم آن تعریفِ کلاسیکی که از یک قهرمانِ اکشن دارید نیست؛ این فیلم آنقدر پُر از جنایتکاران و قاتلانِ روانی است که قهرمانش قاتلی است که چند سالی به کشتنِ آدمهای بیگناه و زنان و بچهها مشغول بوده است و حالا به تازگی توبه کرده است. همزمان نمیتوانم او را جنایتکار هم بنامم. چون باعث میشود که او در کنارِ آنتاگونیستهای فیلم قرار بگیرد که خب بعد از تمام زحمتهایی که برای مبارزه با آنها میکشد بیانصافی است. اما از ضدقهرمان هم نمیتوانم استفاده کنم، چون باعث میشود اتحادیهی حمایت از ضدقهرمانان با هیئت مدیرهای متشکل از جان ویک و والتر وایت و تراویس بیکل و الکس دیلارج از دستم به خاطر مقایسه شدن با پروتاگونیستِ «شب به سراغ ما خواهد آمد» شکایت کنند و ادعا کنند که دارم آنها را در رسانهها بد جلوه میدهم. برای خطاب کردن او از قهرمان استفاده میکنم، چون در دنیای این فیلم مهم نیست چه گذشتهی افتضاحی داشتهاید، مهم نیست در پروندهتان خاکستر کردن چندتا روستا با ساکنانش به چشم میخورد یا سابقهی چندتا نسلکشی دارید، مهم این است که در دنیای این فیلم حتی برداشتنِ یک قدم کوچک به سوی بهتر شدن هم حکم یک عمل قهرمانانهی شجاعانه را دارد؛ «شب به سراغ ما خواهد آمد» در دنیایی جریان دارد که اگر بتمنها و سوپرمنها و مرد عنکبوتیها با کُدهای اخلاقی ضد قتلشان در آن زندگی میکردند یا خیلی وقت بود که از شدت جنون خودکشی کرده بودند یا خیلی وقت بود که تعداد کسانی که کشتهاند از دستشان در رفته بود؛ دنیایی که جرم و جنایت و قتل و غارت و خونریزی در افراطیترین حالت ممکن، در حد بالا رفتنِ روزانهی نرخ دلار عادی است. دنیایی که باعث میشود حتی تارانتینو هم از روبهرو شدن با آن غش و ضعف کند و آب قند لازم شود. دنیایی که تمایلِ به کشتن مثل اکسیژن در هوا پراکنده است؛ اینجا دنیایی است که سواحلِ تابستانی هاوایی برای آدمهایش یک کانسپتِ غیرقابلتصور است، آنها نمیدانند مزهی بستنی وانیلی چگونه است، گپ زدن با دوستان دربارهی مسابقهی فوتبال دیشب در کافی شاپ یعنی چه و زیبایی تماشای گنجشکی در حال نوک زدن به خرده نانهای کنار کوچه برای آنها غیرقابلهضم است. در دیکشنری آدمهای این دنیا لطافت و ظرافت به عنوان صفاتِ متضادِ سختی و تنفر وجود خارجی ندارد.
اینجا جایی است که آدمها به سه گروه تقسیم میشوند؛ آنهایی که میکشند، آنهایی که میمیرند و آنهایی که زیاد زنده نمیمانند؛ دنیای «شب به سراغ ما خواهد آمد» تکهی سقوط کرده و نفرینشده و فراموششدهای از جهنم روی زمین است که شیاطینش دار و دسته تشکیل دادهاند و با قمه و مسلسل به جنگ با یکدیگر میروند. البته که آدمهای این دنیا زمین تا آسمان با آدمهای سرزمینهای دیگر فرق میکنند. آنها برای این دنیا آبدیده شدهاند. آنها در طول هزاران سال برای دوام آوردن در این دنیا تکامل پیدا کردهاند. آنها چند لیتر بیشتر از آدمهای عادی خون دارند، با احاطه بر مهارتهای پایهای هنرهای رزمی به دنیا میآیند و استعدادِ ویژهای در تبدیل کردن هر چیزی که دستشان میآید به سلاحی مرگبار دارند. حالا چه میشود در چنین دنیایی که آدمها زیرِ میلیونها تُن بیرحمی و خودخواهی دفن شدهاند، یک نفر تصمیم بگیرد تا راهش را به بیرون باز کند؟ چیزی که انتظارش را میکشد نه نورِ هدایتکنندهی بهشت، که شتابزدگی افسارگسیختهی جهنم است که برای گرفتن جلوی او از جا میپرد. چه میشود وقتی برای فرار از جهنم، جهنم را به دنیای جهنمیتری تبدیل کنی؟ برای رهایی، زنجیرهای خارداری که به دورت بسته شده بودند را سفتتر کنی؟ برای پناه بردن از شعلههای جهنم، فیتیلهی آتشش را بالاتر ببری؟ چطور میتوان گرفتنِ چنین تصمیمی را قهرمانانه ندانست؟ قهرمانِ ما اما اگرچه از استفاده از دستهایش برای کشیدنِ ماشهی کلاشینکفها و انداختن مشعل روی سقفِ خانههای مردم خسته شده است، ولی حالا که او میخواهد سنگ و کلوخهایی که روی سرش سنگینی میکنند را کنار بزند و از اعماقِ قبرش آزاد شود، مجبور است تا حتی بیشتر از همیشه از دستانش برای انجام این کارها استفاده کند. حالا که او تحتتاثیرِ لطافتِ اشکهای روی گونههای یک دختربچه قرار گرفته است، مجبور است تا قویتر از همیشه قدرتهای شیطانیاش را آزاد کند. و وای به حال کسانی که در مقابلش قرار میگیرند! وای به حال آن دو نفری که او را در پشتِ ماشین پلیسِ قصد کشتنش را دارند. یکی از آنها از یک طرف سعی میکند تا شوکرش را به بدنِ قهرمانمان بچسباند و دیگری از طرف دیگر سعی میکند تا مسلسلش را از فاصله ی کم به سمت صورت او نشانه بگیرد؛ قهرمانمان مثل همیشه دست به دامنِ خلاقیتِ فوقالعادهاش در کشتار میشود: لولهی تفنگ را به سمتِ مهاجمِ کنار دستیاش هدایت میکند، شوکر را به بدنِ فرد مسلحِ میچسباد، ماشه بیاختیار کشیده میشود و صورتِ مهاجم دیگر را به هنداونهای سقوط کرده از پشتبام یک ساختمانِ ۱۰ طبقه تبدیل میکند. «شب به سراغ ما خواهد آمد» چنین فیلمی است؛ اگر پایه هستید، سوار شوید. اگر نیستید، منتظر اتوبوس بعدی بمانید! اتوبوسِ کلاس اولیهای مدرسه محله، فردا هفت صبح همینجا میایستد!
امسال نتفلیکس میزبانِ دوتا از اکشنسازان سینمای اندونزی بود که اتفاقا هر دو سابقهی کار کردن با یکدیگر را هم داشتهاند و از قضا هر دو با فیلم جدیدشان سراغِ بسط دادنِ فضای فیلمی که با هم کارگردانی کرده بودند رفتهاند؛ اولی گرت ایوانز است که با «فرستاده» (Apostle) به وادی فیلمهای ژانر وارد شد و دیگری تیمو تیجانتو است که «شب به سراغ ما خواهد آمد» را ساخته است. هر دوی آنها در نویسندگی و کارگردانی اپیزودِ «پناهگاه امن» از فیلم «ویاچاس ۲» همکاری کرده بودند؛ فیلم کوتاهی دربارهی گرفتار شدنِ عدهای مستندساز در بحبوحهی آغازِ مراسم آخرالزمانی یک فرقهی شیطانی که به خودکشیهای دستهجمعی و متولد شدنِ یک هیولای لاوکرفتی از شکم یک زن منتهی میشود. آن فیلم نیم ساعته در بیرودربایستیترین حالت ممکن، چشماندازِ فیلمسازی این دو را نمایان میکند. حالا هر دو با هم تصمیم گرفتند تا بهطور خودآگاه یا ناخودآگاه جدیدترین فیلمهایشان را با الهام از روی «پناهگاه امن» بسازند. «فرستاده» به مردی میپردازد که برای نجاتِ خواهرش از دست یک فرقهی «رزیدنت ایول ۴»گونه به یک جزیرهی دورافتاده سفر میکند و «شب به سراغ ما خواهد آمد» هم دربارهی آدمکشی است که یک روز انسانیتش گُل میکند و تصمیم میگیرد تا هر کاری از دستش برمیآید و برای محافظت از دختربچهای که هدفِ فرماندههایش و نوچههایشان است انجام بدهد. خبر خوب این است که هرچه گرت ایوانز با «فرستاده» به ریشههایش پشت کرده بود و سعی کرده بود تا چیزی در تضادِ با «یورش»ها (The Raid) بسازد، برعکس تیمو تیجانتو سعی کرده تا با «شب به سراغ ما خواهد آمد»، دنبالهی معنوی «یورش»ها را بسازد. خیلی دوست داشتم هر دوی آنها در کارشان موفق میشدند، ولی هرچه گرت ایوانز با «فرستاده» ناامیدکننده ظاهر شده بود، تیجانتو با «شب به سراغ ما خواهد آمد» یک مراسم عرفانی تمامعیار برای طرفدارانِ «یورش» ترتیب داده است. هرچه ایوانز با «فرستاده» جان به لبمان کرد، تماشای «شب به سراغ ما خواهد آمد» همچون دوش گرفتنِ زیر مواد مذاب میماند؛ معمولا وقتی فیلمی بلافاصله به جایگاه کالت و کلاسیکی دست پیدا میکند، فیلمهایی که ازش الهام میگیرند به چیزی بیشتر از تقلیدهای دستدومی از جنسِ اصلی تبدیل نمیشوند و اگرچه «شب به سراغ ما خواهد آمد» برخی از ظرافتهای فیلمبرداری و کوریوگرافی ایوانز را کم دارد، ولی کماکان آنقدر خوب است که همچون یک شاگرد زرنگ، اکثرِ درسهای استادش را به درستی پس میدهد و حتی هویتِ خودش را هم شکل میدهد. و نمیدانید چقدرِ دیدنِ فیلمی مثل «شب به سراغ ما خواهد آمد» بعد از ناامیدی «فرستاده» لذتبخش است.
اگر بخواهم محترمانه دربارهی کاری که ایوانز با «فرستاده» انجام داد حرف بزنم باید بگویم کاری که او برای تجربهگرایی خارج از حاشیهی امنش انجام داد را تحسین میکنم، ولی اگر بخواهم حرف دلم را بزنم باید بگویم چطور جرات کردی به ریشههایت پشت کنی؟ چطور جرات کردی تا به تیر و طایفهی خودت خیانت کنی؟ ایوانز در حالی میخواست کمبود شخصیت و داستانگوییاش در فیلمهای قبلیاش را پُر کند که اتفاقا اگر «فرستاده» در زمینهی شخصیتپردازی و داستانگویی توخالیتر از فیلمهای قبلیاش نبود کمتر نبود. «فرستاده» در حالی میخواست بدل به فیلم رازآلودِ اتمسفریکی شود که همزمان شاملِ لحظاتی میشد که روحِ اکشنِ خشمگین به زنجیرکشیدهشدهی ایوانز فوران میکرد تا دوباره سرکوب شود. مشکلِ «فرستاده» این بود که ایوانز در حالی میخواست از مهارتهای دیگرِ فیلمسازیاش استفاده کند که آنها به اندازهی مهارتهای اصلیاش تیز و بُرنده نبودند. او در حالی میخواست فیلم متفاوتی بسازد که تمام اجزای فیلم آماده بودند تا به یک «یورش» دیگر اما اینبار در ژانر وحشت تبدیل شود. در حالی که «فرستاده» برای رسیدن به نهایتِ پتانسیلهایش به یک گرت ایوانز نیاز داشت، گرت ایوانز به گرت ایوانز نیاز نداشت. نتیجه فیلمی بود که به ازای هر کدام از نقاط قوتِ ایوانز، نقاط ضعفش را هم شامل میشد. اما فرقِ «شب به سراغ ما خواهد آمد» با «فرستاده» این است که تیجانتو نه تنها علاقهای به تجربهگرایی و از جور سوسولبازیها ندارد، بلکه با تمام وجود هویت خودش و نقاط قوتِ فیلمسازیاش را در آغوش کشیده است. و آنقدر در این کار موفق است که اگرچه «شب به سراغ ما خواهد آمد» از لحاظ فنی یک فیلم اکشن حساب میشود، اما با فرو ریختنِ دیواری که بین اکشن و وحشتِ وجود دارد، به فیلم به مراتب ترسناکتری نسبت به «فرستاده»ای که به وضوح میحواست ترسناک باشد تبدیل میشود. فیلمهای اکشنِ اندونزیایی بهطور پیشفرض میتوانند در ژانر وحشت دستهبندی شوند؛ مثلا به سناریوی «یورش» و کشت و کشتارهای خشنش نگاه کنید؛ گرفتار شدنِ عدهای بازمانده در میان لشگری از خلافکارانی که همچون زامبیهای تمامنشدنی، تشنهی خونشان هستند که البته با زامبیهای باهوشی طرفیم که از هنرهای رزمی هم بهره میبرند غایتِ یک سناریوی ترسناک است؛ از صحنهای که پلیس داستان، سر مهاجمش را دو دستی میگیرد و با پریدن به سمت عقب، گردنش را در تکه چوبهای تیز به جا مانده از دری شکسته فرو میکند که به کابوس شبهایم تبدیل شده گرفته تا صحنهای که قهرمان در پشتِ دیوار کاذب مخفی شده است و مهاجمانش، قمههایشان را در دیوار فرو میکند و تیغِ یکی از آنها، پوستِ صورتش را میشکافد.
«یورش»ها سرشار از صحنههایی هستند که شکوه و جلال و جبروتِ فیلمهای «بادی هارِر» را تداعی میکنند. و دقیقا با استفاده از همین تکنیک است که این فیلمها موفق میشوند تا مخاطبانشان را بدون شخصیت و خط داستانی قابلتوجهای، درگیرِ خود کنند. تماشای گلاویز شدن دو نفر تا سر حد مرگ به فجیحترین اشکالِ ممکن با یکدیگر یعنی شخصیتپردازی و داستانگویی در خالصترین حالت ممکن. چطور میتوان مهارتِ قهرمان داستان را دید و برای پیروزی او هیجانزده نشد؟ چگونه میتوان در قفسِ مرگ تنها شد و برای سرنوشتِ او نگران نشد؟ ولی قضیه دربارهی «شب به سراغ ما خواهد آمد» فرق میکند. «یورش»ها در مقایسه با خشونتِ بیپروا و بادی هارری که در فیلم تینجاتو میبینیم منظم و محترمانه و کنترلشده به نظر میرسند. تینجاتو فیلمی ساخته که فقط تداعیکنندهی عناصرِ ژانر وحشت نیست، بلکه به درجهای از افسارگسیختهای میرسد که در اکثر اوقات جای اولویتِ «اکشن» و «وحشت» را عوض میکند. اگر در «یورش»ها، اکشن پشت فرمان نشسته است و ما میزبانِ تماشای ویراژ دادنها و دریفت کشیدنها و «نید فور اسپید»بازیهای آن هستیم و وحشت در کنار دستش فقط وظیفهی نیترو زدن و عوض کردن آهنگ و نقشهخوانی را دارد، در «شب به سراغ ما خواهد آمد» اکثر اوقات به خودمان میآییم و میبینیم، وحشت در حالی پشت فرمان نشسته است که صدای جیغ و فریادِ اکشن با دستان بسته از صندوق عقب میآید. چنین تحولِ رادیکالی لزوما به نتیجهی بهتری نسبت به «یورش»ها منتهی نشده است. خودم نظم و تعادل و لحنِ خطکشیشدهی «یورش»ها را بیشتر ترجیح میدهم، ولی خب، همزمان نمیتوانم دروغ بگویم که چقدر از دیوانگی بیدر و پیکرِ «شب به سراغ ما خواهد آمد» لذت بردم.
«شب به سراغ ما خواهد آمد» به همان جنسِ دیوانگیای نزدیک میشود که از «پناهگاه امن» به یاد داریم. شاید بعضیوقتها به نظر برسد که این دیوانگی بیشتر از اینکه دلیلِ هنری داشته باشد، فقط وسیلهای برای زیر پا گذاشتن تمام خط قرمزهایی که «یورش»ها برای خود تعیین کرده بودند است، ولی در اکثر اوقات تینجاتو با هوشمندی از آزادی عملِ بیشتری که برای خودش فراهم کرده به عنوان ابزارها و وسائل بیشتری برای طراحی اکشنها و «کیل»های خوفناکتر و خفنتر و عجیبتر استفاده میکند. «شب به سراغ ما خواهد آمد» خیلی راحت میتوانست به فیلمی تبدیل شود که به اشتباه فکر میکند تنها جذابیتِ «یورش»ها خشونتشان است و تصمیم میگیرد تا با تمام کردن مخازنِ خون مصنوعی سینمای اندونزی، روی دستِ آنها بلند شود و به سختی شکست بخورد. ولی تینجاتو خوب میداند که ما «یورش»ها را به خاطرِ اکشنهای نفسگیر و درازمدتش و «کیل»های خلاقانه و فکبراندازش میشناسیم. بنابراین او از بالا بُردن فیتیلهی خشونت به جایی که شاید هرکسی که «یورش»ها را دیده باشد انتظار نداشته باشد که چنین چیزی امکانپذیر باشد، فیلمش را از واقعگرایی سنگینِ «یورش»ها به جایی رسانده که به کمدی/ترسناک پهلو میزند و این به معنی زمین بازی بزرگتر و نامحدودتری برای خلاقیت است. نتیجه فیلمی است که بیش از اینکه دنبالهی معنوی «یورش» باشد، همچون حاصلِ ازدواج «یورش» و «مُردگان شریر» (Evil Dead) است که والدینش جلوی چشمانش به قتل میرسند و او مجبور میشود تا در یتیمخانهی سینمای وحشتِ اکستریم فرانسه بزرگ شود. همهی کاراکترها، قاتلانِ غیرقابلکشتنِ فیلمهای اسلشر از تیر و طایفهی مایکل مایرز و جیسون وورهیس هستند. آنها در زندگیشان هیچ انگیزهای به جز تعقیبِ قربانیهایشان و به رُخ کشیدنِ فوقلیسانسی که در رشتهی «راههای خلاقانهی قتل» گرفتهاند ندارند.
آن قهرمانِ غیرقهرمانی که بهتان گفتم ایتو (جو تاسلیم) نام دارد؛ یکی از آدمکشهای گروه «شش دریا» که شامل نخبهترین آدمکشهای مافیاهای جاکارتا میشود؛ ایتو که یک روز تحتتاثیرِ نگاههای دختربچهای که بالا سر جنازهی مادرش گریه میکند قرار میگیرد، تصمیم میگیرد تا به همهچیز پشت کند. این یعنی شکستنِ قانونِ ممنوعهی مافیا که لشگرِ قاتلانِ باند سابقش در خیابانهای جاکارتا را به دنبالش میفرستد. ایتو از رفقای قدیمیاش درخواست میکند تا از او در مبارزه با زامبیهای قمهبهدستی که قصد جانش را کردهاند کمک کنند؛ در جلوی این ارتش، دو شوالیهی اصلی در قالب دو جلادِ خانمِ اغواگر اما مرگبار قرار دارند که حکم «دخترِ چکشی» و «مرد چوب بیسبالی» از «یورش ۲» به عنوانِ غولآخرهای مرحله را دارند. ولی درگیری اصلی درونی و فیزیکی ایتو، آدمکشِ دیگری به اسم آریان (ایکو اویس) است؛ آریان نه تنها حکم همان غولآخری که پیرِ قهرمان را در میآورد دارد، بلکه او دوستِ بسیار نزدیکِ ایتو بوده است. اما حالا در حالی یکی از آنها توبه کرده است که دیگری سر جایش است. در حالی یکی از آنها باید فرار کند که دیگری دستور میگیرد که باید جلویش را بگیرد. در میان این نبرد دو طرفه، یک جبههی سوم هم در قالب کاراکتری معروف به «مامور» هم داریم که ظاهرا وظیفهی نابودی اعضای «شش دریا» را دارد و از فرصتی که پیش آمده استفاده میکند تا با ایتو همراه شده و به او برای نجات دادنِ دختربچه کمک کند. در اکشنهای تیر و طایفهی «یورش»، کاراکترها با مشت و لگدهایشان حرف میزنند. پس این خط داستانی چیزی بیشتر از وسیلهای برای به راه انداختنِ موتور اکشنهای فیلم نیست. بالاخره داریم دربارهی فیلمی حرف میزنیم که اعتقاد دارد نه تنها سینمای اکشن نیازی به شخصیتپردازی ندارند، بلکه حتی اسم هم لازم ندارند؛ آنها خودشان را با ظاهر و اعمالشان معرفی میکنند. تینجاتو به خوبی میداند که هر چیزی به جز تماشای دو نفر در حال زدن توی سر و کلهی یکدیگر در چنین فیلمی حوصلهسربر است. بنابراین اجازه نمیدهد تا قوانینِ معمولِ داستانگویی جلوی ریتمِ فیلم سنگ بیاندازد. ناسلامتی در جایی از فیلم، یکی از تبهکاران به حریفش میگوید: «راستش، خیلی دوست داشتم بیشتر حرف میزدیم، ولی بیا به جاش همدیگه رو بکشیم».
بررسی انگیزهی شخصیتها در چنین فیلمی در بدترین حالت کانسپتی ناشناخته و در بهترین حالتِ خندهدار است؛ جان ویک چرا یک لشگر آدم میکشد؟ فقط به خاطر یک سگ! «شب به سراغ ما خواهد آمد» حتی این جواب را هم ندارد. ایتو چرا تصمیم میگیرد به مافیا پشت کند؟ برای نجات دادن یک دختربچه! اما سوال این است که او در چند سال گذشته، چندتا دختربچهی دیگر کشته است تا به این نتیجه برسد؟ تازه ایتو در حالی سعی میکند دختربچه را از مرگ نجات دهد که دختربچه در طول فیلم مجبور میشود کشته شدن آدمهای بیشماری را فاصلهی نزدیک نظاره کند. سوال اصلی این است که آیا اصلا ذهنی برای بچهای که چنین قتلعامِ آسیبزنندهای را دیده است باقی مانده است که انتظار داشته باشیم بزرگسالی خوبی داشته باشد؟ معلوم نیست. چون حالا که یک آدمکش قصد مراقبتِ از دختربچهای یتیم را دارد انتظار نداشته باشید تا شاهدِ داستانگویی باظرافتِ «لئون: حرفهای» یا چیزی شبیه به آن باشید. ولی این بیش از اینکه به معنی بیشخصیت بودنِ فیلم باشد، به معنی شخصیتپردازی به نوعی دیگر است که تاثیرگذارترین نوع در این جور فیلمها است؛ «شب به سراغ ما خواهد آمد» از طریقِ ظاهر و رفتار و تکنیکِ مبارزهشان، آنها را پرداخت میکند. دنیای «شب به سراغ ما خواهد آمد» آنقدر غیرطبیعی است که فیلم به جای اینکه وقتش را برای توضیح دادن یا قابللمس کردن آن تلف کند، ترجیح میدهد تا بینندگانش را به درون استخرِ «غیرطبیعی» هُل بدهد. این کاراکترها بزرگتر و فراطبیعیتر از آن هستند که بتوان توضیحشان داد. پس ترفندِ فیلم این است که یک سری سرنخ بهمان بدهد و اجازه بدهد خودمان او را با خیالپردازیهایمان بسازیم؛ مثل ورق زدن صفحات کامیکبوک بدون خواندنِ دیالوگها یا افتتاحیهی یک بازی ویدیویی اکشنِ مثل «خدای جنگ» میماند؛ بعضیوقتها قدرتِ تصاویر (پنلهای کامیک «بنایی خطرناک روی زمینی خطرناک» را به یاد بیاورید) و اعمال (مبارزهی کریتوس با پوزیدیوس روی بدن متحرکِ گایا بر فراز کوه اُلپ را به خاطر بیاورید) قویتر از هر گونه کلمهای است. فیلمهای دار و دستهی «یورش» که اتفاقا «جان ویک»ها هم جزوشان هستند سراغ این نوع شخصیتپردازی میروند. کافی است یک نگاه به کیانو ریوز در حال فرود آوردنِ چکش غولآسایش کفِ زیرزمینش برای بیرون کشیدن سلاحهایش بیاندازید تا بدانید با چه کسی طرف هستید. این که خوب است. راستش تکتک ماشههایی که کیانو ریوز میکشد هم مجهز به شخصیتِ نامرئی اما قابللمسی است.
چنین چیزی نه به اندازهی فیلمهای «یورش»، اما به اندازهی کافی در «شب به سراغ ما خواهد آمد» رعایت شده است. مثلا آن خانمِ آدمکشِ پالتویی که سلاحِ معرفش چاقوی کوکری است و آنقدر نرم و لطیف از آن استفاده میکند که گویی چاقو بخشی از دستش است و مقدارِ کومبوهایش از طریق سرخِ شدن موهای بلوندِ بلندش از پایین به بالا مشخص میشود و آنقدر از خود مطمئن است که کارش را با صبر و شکیبایی انجام میدهد؛ او مثل دانشجویی مسلط به زبان انگلیسی که باید در دانشگاه سر کلاس زبان بنشیند، آدمکشی میکند؛ در حالی که بقیه دارند روی «واتس یور نیم»هایشان کار میکنند، او با لبخندی بر لب از هدر رفتنِ استعدادهایش افسوس میخورد. همکارش برخلاف او، با «یویو»اش آدمکشی میکند و همانطور که از کسی که یک اسباببازی را بدل به یک سلاحِ قطع اعضای بدن کرده انتظار داریم، کشتن همان حسی را بهش میدهد که دختربچهها در حال لیلی بازی کردن دارند. تعجبی ندارد که بعدا کارگردان ویژگیهای معرفِ آنها را به سرانجامشان متصل میکند؛ هیچ چیزی دل را بیشتر از تماشای تبهکاری صبور و از خود مطمئنی که آنقدر از حریفش عقب میماند که متوجه بیرون ریخته شدن دل و رودهاش نمیشود و زمانی که کار از کار گذشتهاش، رو به عجله میآورد خنک نمیکند و هیچ چیزی آرامکنندهتر از تماشای تبهکاری که اسباببازیاش تصمیم میگیرد با همدستی با یک کولر گازی، علیه صاحبش شورش کند نیست! تیجانتو میگوید که ایدهی ساختِ «شب به سراغ ما خواهد آمد» بعد از بازی کردن GTA IV به ذهنش خطور کرد. هدف تیجانتو این بوده تا فرمِ گیمپلی سندباکس بازیهای GTA را در مدیوم سینما پیادهسازی کند؛ جاکارتا را به جایی شبیه به لیبرتی سیتی یا لوس سانتوس تبدیل کند که یک سری خلافکار در آن با یکدیگر دیدار میکنند و درست همانطور که تقریبا امکان ندارد یکی از مراحلِ GTA به بزنبزن و تیراندازی ختم نشود، اینجا هم با فیلمی طرفیم که «گیمپلی» در آن حرف اول را میزند؛ الهامبرداری تیجانتو از GTA علاوهبر فرم، دربارهی جنسِ دنیای فیلم هم صدق میکند. «شب به سراغ ما خواهد آمد» در یک دنیای تماما GTAگونه جریان دارد؛ یک دنیای کاملا بیاخلاق که همهی ما سابقهی خسته شدن از قانونشکنی و قتلعام و منفجر کردن بزرگراه و «تِرور»بازی و تلاش برای رعایت قوانینِ راهنمایی و رانندگی و مسافرکشی برای تنوع هم که شده را داشتهایم.
نبوغِ اکشنهای فیلم این است که همچونِ ترکیب غیرممکنی از اغراقهای پُرزرق و برق سینمایی علیه تاثیرگذاری یک اتفاقِ مستند، مهارتهای رزمی تمیز علیه مبارزههای کثیفِ خیابانی، به نمایش گذاشتن قدرتِ محض علیه آه و ناله کردن از درد، احاطهی متکبرانه بر مبارزه علیه چنگ انداختن به هر چیزی برای بُردن است. به عبارت دیگر مبارزهها بینِ جنگِ حماسی و باشکوه خدایان و دعواهای زشت و حالبههمزن انسانی در نوسان هستند. و رسیدن به چنین تعادلِ بینظیری بین تمام اینهاست که اکشنهای فیلم را به نقطهی ایدهآلی از ذوق مرگ شدن از تماشای یک شعبدهبازی فرابشری و حس کردن دردِ ناشی از تکتک ضرباتی که کاراکترها دریافت میکنند میرساند. مهمترین عنصرِ به تصویر کشیدن خشونتِ نادیده گرفته نمیشود: مبارزهها به همان اندازه که جذاب هستند، به همان اندازه هم تهوعآور هستند؛ همچون منفجر شدنِ یک جوش چرکی؛ مبارزهها شاید در حد مسابقات یو.اف.سی، کنترلشده و متمدنانه آغاز شوند، ولی به تدریج به سوی نبردی با چنگ و دندان سوق پیدا میکنند که همه بهطرز «مورتال کامبت»گونهای هرچه دستشان میآید برای هرچه سریعتر از پا در آوردنِ حریف به کار میگیرند؛ این نه تنها مبارزهها را خلاقانه نگه میدارد، بلکه آنها را واقعیتر و خطرناکتر میکند و البته کثیفتر از مبارزهی قابلپیشبینی داخلِ رینگ؛ مثلا به نبرد داخل قصابی نگاه کنید. استفاده از پاچهی گاو و ارهی استخوانبُر نه تنها مبارزه را واقعیتر میکند، بلکه به فیلمساز این فرصت را میدهد تا اکشن را مدام در حال متحول شدن و جهشیافتگی حفظ کند. اکشنها مدام در حال دنده عوض کردن و وحشیانهتر شدن از قبل هستند. سکانس قصابی با تهدید کردن شروع میشود و به شاتگانکشی و به رگبار بستن ختم میشود. چیزی به اسم پیروزی بدون پرداختِ بهای آن وجود ندارد. قهرمان شاید برندهی یک مبارزه باشد، اما قبل از پیروزی باید به کف زمین برخورد کند تا دوباره سلانه سلانه به سمت بالا برگردد.
بهترینِ سکانسهای اکشنِ فیلمهای دار و دستهی «یورش» زمانی است که قهرمان با آنتاگونیست اصلی روبهرو میشود. و چنین چیزی دربارهی «شب به سراغ ما خواهد آمد» هم حقیقت دارد؛ اینجا نقطهای از فیلم است که با برخوردی «سورپرمن/ژنرال زاد»وار از پایانبندی «مرد پولادین» (منهای اجرای بدش) طرف هستیم؛ چه اتفاقی میافتد وقتی یک نیروی غیرقابلتوقف به یک شی غیرقابلحرکت برخورد میکند؟ این سوالی است که «شب به سراغ ما خواهد آمد» میخواهد با مبارزهی نهاییاش بررسی کند. تلاشِ هر دو طرف برای رساندنِ مشت و لگدهایشان به بدنِ یکدیگر به کار تقریبا غیرممکنی تبدیل میشود. برای مدتی جذابیت مبارزه این نیست که آنها چقدر خوب یکدیگر را کتک میزنند، بلکه این است که چقدر خوب دفاع میکنند. حتی وقتی هم مشت و لگدها روی بدن یکدیگر مینشیند، قدرت و مهارتِ هر دو طرف آنقدر برابر است که مبارزه برای مدت زیادی یک طرفه باقی نمیماند. وقتی با وضعیتی طرفیم که قدرتِ نیرو و شی سد راهش آنقدر برابر است که هیچکدام کوتاه نمیآیند، آنها شروع به تجزیه شدن و فرسوده شدن و از دست دادن انرژی میکنند و در حالی که از درد و خونریزی به خودشان میپیچند، به هر چیزی برای پیروزی چنگ میاندازند. تماشای دو نیروی فرابشری که در طول مبارزه شروع به متلاشی شدن میکنند مثل تماشای آسمانخراشهای سقوط کردهی پایانبندی «مرد پولادین» اما در سطحی انسانی است. میتوان تکتک سلولهای بدن آنها را احساس کرد که بر اثر فشارِ ممتدی که تحمل میکنند در حال باز شدن از یکدیگر و منفجر شدن هستند. اما هرچه بدن به نقطهی شکستش نزدیکتر میشود، قدرتِ غریزهی بقا هم قویتر و بدویتر از یک ثانیهی قبل میشود و با خوی درندهتر و آتشینتری مبارزه میکند و تا جایی به خود فشار میآورند که گویی در حال تماشای سیرِ متولد شدن یک ستاره، پیر شدنش، از دست دادن نورش و سپس نورانی شدنش قبل از وقوع «سوپرنووا» هستیم؛ مبارزهها سرشار از لحظاتِ «اینو دیگه چی بود؟!» درست در لحظهای که به نظر میرسد قضیه خشنتر، جذابتر یا باورنکردنیتر از قبل نمیشود، نظرتان را عوض میکنند. از پرت شدن یکی از مهاجمانِ آپارتمان از پنجره که صدای خرد شدنِ ستون فقراتش، باعث شد ستون فقراتم از وحشت به خودش بپیچد تا صحنهی برخوردِ ساقِ پای آریان به ستونِ آهنی کارگاه که باعث شد یک لحظه از تمام وجود با درد آنتاگونیست همذاتپنداری کنم. «شب به سراغ ما خواهد آمد» به عنوانِ فیلمی که روی محورِ شکستن استخوان در دقیقه حرکت میکند، یکی از استخواندارترین اکشنهای چند وقت اخیر است که البته بهتر است آن را با همان سِتاپی که فیلمهای ترسناکتان را تماشا میکنید تماشا کنید.