جدیدترین ساختهی سینمایی جاش بون که سالها در انتظار اکران بود، به خوبی نشان میدهد که شلختگی و بینظمی در روایت چه بلایی بر سر یک فیلم میآورد.
«نیو میوتنتز» نه فیلم سینمایی معرکهای است که از معطل شدن طولانیمدت آن برای اکران ناراحت باشیم و نه افتضاح مطلقی محسوب میشود که نتوانیم یک بار تماشا کنیم. ماجرا سادهتر از این حرفها به نظر میرسد. فیلم The New Mutants یک اثر ابرقهرمانی سینمایی کاملا معمولی دیگر است؛ فراموششدنی، کمی سرگرمکننده برای برخی افراد و خستهکننده و پوچ در نگاه تعداد بیشماری از بینندگان. این فیلم اگر در حالت عادی از راه میرسید، واکنشهایی متوسط را دریافت میکرد، کمی ضرر مالی میداد و سپس به زبالهدان تاریخ میپیوست. مثل چندین و چند فیلم ابرقهرمانی دیگر که در طول دو دههی گذشته اکران شدهاند و مطالعهکنندگان این مقاله حتی اسم آنها را هم نمیدانند.
مشکل حقیقی از جایی آغاز شد که تاخیرهای پیاپی به فیلم فضای خاصی برای دیده شدن دادند و تبلیغاتی نامعمول را تقدیم سازندگان کردند. مخاطب نیز معمولا در چنین شرایطی انتظار رستگاری فیلم و اثبات شدن آن به همگان را میکشد. بالاخره چه سینمادوستی از موفقیت یک فیلم سینمایی ناراحت میشود؟ ولی وقتی محصول مورد بحث در سطحی بالاتر از معمولی، کمی سرگرمکننده و کاملا فراموششدنی قرار نمیگیرد، قطعا به خاطر این انتظار طولانی، آدمهای بیشتری را ناامید میکند. استودیو هم از این شرایط ناراضی خواهد بود و به فیلمهای مشابه کمتری فضا خواهد داد. زیرا «نیو میوتنتز» در بهترین حالت نزدیک به ۷۰ میلیون دلار ضرر خالص را روی دوش سازندگان قرار میدهد.
داستان «جهشیافتههای جدید» از هر جهت آشنا است. به این معنی که اگر اهل دیدن فیلمهای عامهپسند دهههای مختلف سینمای هالیوود بوده باشید، ثانیهای در این فیلم وجود ندارد که نفهمید دقیقا از روی کدام آثار معروف برداشته شده است. این موضوع به خودی خود اصلا یک ایراد نیست و کارگردان میتواند از فضاسازیهای مشابه برای انجام کارهای تازه بهره ببرد. ولی از آنجایی که بسیاری از المانهای دیگر قصه هم کشش ویژهای برای تماشاگر ندارند، این تشابهات به خستهکنندگی اثر برای بسیاری از مخاطبان افزودهاند. «نیو میوتنتز» کار جدیدی با این لحظات مشابه انجام نمیدهد و صرفا آنها را در قصهی خود به سادهترین شکل ممکن پیاده میکند.
فیلم تقریبا در همهی دقایق داخل یک بیمارستان روانی جریان دارد. شخصیتهای اصلی هم چند نوجوان و یک پزشک کنترلکننده است که همهی آنها را زیر نظر میگیرد. این وسط اولین نکتهای که مخاطب را پس میزند، پرشهای زمانی بدون توضیحی است که عملا باعث میشوند احساسی نسبت به این مکان و زمان نداشته باشید. در حقیقت فارغ از آن که خود فیلم طراحی صحنهی قابل توجهی ندارد و هرگز یک فضا را تبدیل به عنصر مهمی از داستان نمیکند، اتفاقات هم انقدر رندوم و ناگهانی رخ میدهند که روایت بلندی شکل نمیگیرد.
اگر قرار است شخصیتها در بخش قابل توجهی از قصه به فرار از یک مکان خاص رو بیاورند، مخاطب باید وحشت حضور میان تکتک دیوارهای آن ساختمان را با گوشت و پوست خود لمس کند. این در حالی است که کاراکترهای «نیو میوتنتز» گاهی در همین فضا خوش میگذرانند و بعضا هم به شکلی قابل پیشبینی، با رخدادهای ترسناک مواجه میشوند. در نتیجه حتی اگر تکتک سکانسها کار خود را به درستی انجام بدهند، بیننده هرگز با این فیلم ارتباط عمیقی برقرار نخواهد کرد.
شخصیتها در این داستان تغییر نمیکنند و فقط درجا میزنند. آنها همیشه آدمهای یکسانی هستند و صرفا هرچندوقت یک بار، حقیقتی تقریبا توضیح دادهنشده راجع به آنها را میشنویم که کمی احساس دلسوزی لحظهای بیننده را تحریک خواهد کرد. مثلا همه حتی فقط با دیدن تریلرهای رسمی میدانند که دنی موناستار از گیر افتادن داخل این فضا راضی نیست. اما او از اولین تا آخرین دقیقه به یک اندازه مایل به فرار از اینجا است. فیلم در طول بیشتر از ۹۰ دقیقه هیچ کاری برای عمیقتر کردن شخصیتها و تمایلات آنها انجام نمیدهد.
پس هیچ کسی در طول داستان، یک قوس شخصیتی قابلتوجه را تجربه نخواهد کرد و هیچوقت مانع قرارگرفته مقابل کاراکترها انقدر خطرناک احساس نمیشود که تماشاگر، مشتاق مشاهدهی رد شدن آنها از این مانع و رسیدن چند نوجوان به هدف باشد. شاید فیلمساز انقدر به تاثیرگذاری لحظات کلیدی داستان خود باور داشت که فکر نکرد چهقدر مسیر رسیدن درست به آنها مهم است.
در چنین روایتی همیشه به اصطلاح دست نویسندگان پیدا است و بیننده بهجای آن که داستان را دنبال کند، صرفا تحمیل شدن آن بر خود را میپذیرد. بدتر از همه آن که موضوع، لوکیشن، بازیگران و بسیاری از عناصر دیگر این فیلم انقدر پتانسیل دارند که «نیو میوتنتز» میتوانست حداقل تبدیل به یک فیلم واقعا خوب بشود. اما ظاهرا جاش بون فقط میداند که باید در هر لحظه از داستان چه نکتهای را نمایش دهد. به همین خاطر احتمالا حتی افرادی که با یک بار دیدن این فیلم سرگرم میشوند، نمیتوانند آن را یک فیلم خوب صدا بزنند و راضی از دیدن کلیپهایی قابل قبول اما کموبیش جدا از هم هستند.
در نگاه منصفانه باید پذیرفت که فیلم از لحاظ کارگردانی آنچنان شلخته و بینظم نیست و به حرکت در مسیر مشخصی میپردازد. البته که در این بخش هم کمکاریهایی در فضاسازیهای داستانی به چشم میخورند. ولی کارگردان اصل کار خود در بخشیدن یک لحن درست به تصاویر «نیو میوتنتز» را انجام داده است.
«نیو میوتنتز» سعی میکند که با استفاده از بودجهای نهچندان قابلتوجه برای چنین فیلمی موفق به خلق لحظات CGIمحور پیچیده شود و این کار را به خوبی انجام میدهد؛ چه زمانیکه قصد ترساندن کاراکترها به کمک موجوداتی خاص را دارد و چه زمانیکه تصویرسازیهای آثار بزرگی مثل فیلم A Nightmare on Elm Street را تکرار میکند.
کارگردان در سکانسهای غالبا تاریک فیلم، چه موقع در تگنا قرار دادن افراد و چه وقتی که میخواهد اکشن را نشان بدهد، در جایگذاری دوربین و انتخاب کاتها عملکرد درستی را از خود به نمایش میگذارد. در نتیجه The New Mutants کارگردانی استانداردی دارد که شاید هیچوقت از نقطهی قوت مهم و تکاندهندهای بهره نبرد، ولی بدون شک جلوتر از فیلمنامهی آن میایستد.
دریغ اصلی فیلم در این بخش هم شاید هیچ موردی غیر از تمرکز بیش از اندازه روی CGIها نباشد. باور کنید بارها و بارها در طول فیلم میتوان به این فکر کرد که چه میشد اگر جاش بون بهجای دنبال کردن مطلق خط مشی امروز استودیوها، اکثر کار خود را با گریمها و طراحی لباسهای اغراقآمیز انجام میداد. در حقیقت فقط یک سکانس در کل فیلم The New Mutants وجود دارد که بدون جلوههای ویژهی کامپیوتری قابل ساخت نبود. سایر قابهای فیلم پرشده از موجودات و عناصر تصویری جالبی هستند که اگر با وقت گذاشتن طولانیمدت و بدون CGI ساخته میشدند، فیلم را کمخرجتر و تماشاییتر از وضع فعلی میکردند. تازه در آن حالت دیگر هر جلوهی ویژهی کامپیوتری حاضر در فیلم، محدودیت بودجهی آن را به یاد من و شما نمیآورد.
فیلم The New Mutants خالی از نقاط قوت نیست. چند بار در طول دقایق اثر با طرحهای داستانی ساده و کارآمدی مثل نمایش ترس ویژه و پنهانشدهی یک کاراکتر روبهرو میشویم که متاسفانه فیلمساز فقط چند دقیقه روی آن وقت میگذارد تا سریعا سراغ پرداختن چند دقیقهای به کاراکتر دیگر برود. در همین حین روابط کاراکترها هم اکثرا توانایی جذب بسیار زیاد مخاطب را دارند. اما فیلم عجولانه به آنها سر میزند و پتانسیلها را هدر میدهد. مثلا عشق گرگ و خرس در این فیلم قابل قبول است. اما چرا کارگردان انقدر شتابزده آن را خلق میکند که بیننده بفهمد انگار این کار را بیشتر برای جلب نظر برخی از منتقدان مشخص انجام داده است؟ مگر میشود عشقی کمککننده به دو طرف را فقط بر پایهی یک سلام دوستانه در ابتدای کار، تقدیم مخاطب کرد؟ از آن سو چگونه جاش بون انتظار دارد که دو دقیقه ارتباط قابل لمس بین ساناسپات و سم، ناگهان در لحظهی پایانی مخاطب را بهشدت برای هر دو آنها نگران کند؟
این وسط بازیگران هم کار خود را به درستی انجام دادهاند و شخصا کمبود جزئیات لهجهی آنها در چنین فیلمی برای من اهمیت ندارد. از میزی ویلیامز تا آنیا تیلور-جوی همگی باید در این فیلم موفق به خلق کاریزما انکارناپذیر و مخصوص کاراکتر خود برای تماشاگر میشدند و واقعا این کار را تا حد خوبی انجام دادهاند. هرچند فیلم فقط از آنها انتظار اجرای چند تیپ مشخص برای چند دقیقه را دارد و هرگز بازیگران خود را به چالش نمیکشد.
ورای تمام ایرادهای منطقی و کاستیهای The New Mutants، این فیلم یک اثر اقتباسی معمولی استودیویی است. بهگونهای که اگر عاشق دنبال کردن همهی ابعاد سینما و تلویزیون ابرقهرمانی هستید، از وقت گذاشتن روی این یکی هم پشیمان نمیشوید و اندکی سرگرمی و احساسات را نیز لمس میکنید. ولی از فیلمی عادی و پراشکال که به شکل نامعمول و شاید ناخواستهای پررنگ شد، انتظار تجربهای بالاتر از دیدن یک فیلم عادی و پراشکال نداشته باشید.