فیلم The Nest، پرترهای محزون از یک زندگی زناشویی رو به فروپاشی است. درامی خانوادگی که بر تصویری پوسیده و پوچ از رویای آمریکایی بنا شده است. با میدونی و نقد این فیلم همراه باشید.
شان دورکین، ۹ سال بعد از فیلم اول درخشانش Martha Marcy May Marlene «مارتی مارسی می مارلن»، با The Nest «آشیانه» بازگشته است. در حالی که این بار، سبک صیقل یافتهی دورکین مسئلهی اضطراب هویتی را از درون زندگی یک خانوادهی آمریکایی در دههی هشتاد به تصویر میکشد. اضطراب هویتیای که در اینجا در ارتباط با پرستیز اجتماعی و نقشهای جنسیتی خود را نشان میدهد. The Nest همچون نخستین فیلم دورکین، دربارهی جستوجو برای یافتن یک زندگی دیگر است. هر دو فیلم دورکین تلاشی برای پاسخ به این پرسش اساسی هستند که هر کدام از ما با چه الگویی از زندگی سازگاری داریم؟ چه مسیری ما را به آن آرامشی که در جستوجوی آن هستیم، میرساند؟ مسیری که در The Nest، در ارتباط با یک زندگی تجملاتی قرار میگیرد. دورکین در اینجا از عناصر سینمای وحشت ماوراءالطبیعه الهام میگیرد تا از این طریق ناسازگاریهای داخلی و تنشآمیز یک زندگی خانوادگی مرفهانه را به تصویر بکشد.
The Nest همچون نخستین فیلم دورکین، دربارهی جستوجو برای یافتن یک زندگی دیگر است. هر دو فیلم دورکین تلاشی برای پاسخ به این پرسش اساسی هستند که هر کدام از ما با چه الگویی از زندگی سازگاری داریم؟
در نیویورک دههی هشتاد، احتمالا در سالهای ۱۹۸۶ یا ۱۹۸۷ و در بحبوحهی دوران ریگانیسم بسر میبریم. فیلم زندگی روری (Jude Law) یک کارآفرین جاهطلب و دلال سرمایهگذاری بازار کالا را دنبال میکند که با همسرش آلیسون (Carrie Coon) و دو فرزندشان، سم (Oona Roche) – دختر آلیسون از یک رابطهی دیگر – و پسر نوجوانشان بنجامین (Charlie Shotwell) در جایی در نیویورک زندگی میکند. بخش اول فیلم بر جزئیاتی از زندگی روزمرهی این خانواده متمرکز است؛ روری همسرش را از خواب بیدار میکند و قهوهای بالای سرش میگذارد، فرزندانش را به مدرسه و باشگاه ورزشی میرساند و با آنها در حیاط خانه بازی میکند.
آلیسون در کنار رسیدگی به امور روزانهی خانه به کار پرورش اسب مشغول است. آنها در خانهی ویلایی بزرگشان به ظاهر در رفاه و آسایشی از جنس رویای آمریکایی زندگی میکنند. روری از لحاظ مالی آدم موفقی بنظر میرسد و خانوادهاش در مقایسه به آن دوره از امکانات رفاهی قابل توجهی برخوردار هستند؛ از جملهی خانهی ویلایی بزرگ استخردار، دو ماشین، تلفن بیسیم، اسپرسوساز و سایر نشانههای یک زندگی ممتاز.
خانوادهای که تعاملات جذاب، صمیمانه و شوخطبعانهای دارند. روری و همسرش گویی در آسایش و عشق در کنار یکدیگر زندگی میکنند و بنجامین و سم نیز رابطهی خواهر و برادری گرمی با هم دارند. سکانسهای صبحانه و شام اعضای خانوادهی جلوهی صمیمانهی دوستداشتنیای در خود دارد. اما بنظر میرسد آنها آنچنان درگیر زندگی روزمرهی خود هستند که فاصلهی میان آنها نادیده مانده است.آنها از لحاظ مالی مشکلی ندارند، اما این موضوع باعث نمیشود که روری از بلندپروازیهایش دست بردارد. او میخواهد با مهاجرت به انگلیس رویای آمریکاییاش را با خود به آنجا ببرد. او نمیتواند از پیشنهادی که به نظرش سود زیادی نصیبش خواهد کرد، چشمپوشی کند.
او میخواهد به لندن بازگردد و در شرکت قدیمی خود زیر نظر کارفرمای سابقش کار کند، چرا که اطمینان دارد میتواند از این راه سرمایه و ثروتش را افزایش میدهد. آنها در ده سال گذشته چهار بار جابهجا شدهاند و روری با اینحال قصد دارد همسرش را متقاعد کند که برای یک شروع دیگر به خارج از کشور بروند. آلیسون با اکراه میپذیرد و آنها از خانهی ویلاییشان به یک عمارت باشکوه قرن هفدهمی در حومهی انگلیس در ساری نقل مکان میکنند. عمارتی که اجارهاش بیشتر از آن چیزی است که آنها توانش را داشته باشند، اما روی با اطمینان از سودی که در آینده نصیبش خواهد شد اجارهی هنگفت آن را پرداخت کرده است. جایی که آلیسون اصطبل خودش را دارد.
مهمترین شخصیت فیلم عمارت قرون وسطایی وسیعی است که روری و خانوادهاش به آن نقل مکان میکنند. عمارتی که در اولین مواجهه با آن، حس و حالی از یک مکان تسخیرشده و جنزده به مخاطب میدهد
به این ترتیب روری و خانوادهاش قدم به عمارتی وسیع میگذارند که برای خانوادهی کوچک آنها همچون مکانی ایدهآل برای زندگی و البته مانند جهانی ناشناخته بنظر میرسد. عمارتی که با کفپوشهای قرن پانزدهمی و میز و مبلمانهای الیزابتی تزیین شده است. گویی آنها از میانهی دههی هشتاد و از دوران دوران ریگان و تاچر در زمان سفر کردهاند و به عصر الیزابت رسیدهاند. عصری که به عنوان دوران طلایی انگلستان شناخته میشود. عمارتی که شکوه و جلال پرابهت آن همان چیزی است که گویی روری آرزویش را در سر میپروراند. جابهجایی مکانی و موقعیتی که دورکین آن را با حسی از اضطراب و تشویش به تصویر میکشد. بهرحال ساکن شدن در خانهای که برای زندگی چندین خانواده مناسب است، باید هم حسی از ناامنی و نگرانی به همراه داشته باشد. خانهای که مدتها زمان میگذرد تا آلیسون با گوشه و کنارهایش آشنا شود. مهمترین شخصیت فیلم همین عمارت قرون وسطایی وسیعی است که روری و خانوادهاش به آن نقل مکان میکنند.
عمارتی که در اولین مواجهه با آن، حس و حالی از یک مکان تسخیرشده و جنزده به مخاطب میدهد. آیا با یکی از همان فیلمهای خانههای جنزده روبهرو هستیم؟ نه این فیلم نیازی به اشباح ندارد. تهدید شومی که این خانواده را تهدید میکند از درون خود آنها میآید. از همان احساس بیگانگیای که به دلیل زندگی در این مکان جدید به تدریج سایهاش را بر روابط میان آنها میاندازد. شان دورکین در The Nest، از جلوههای سینمای وحشت برای ساخت یک ملودرام خانگی پارانوئید بهره میبرد. قاببندیهای دقیق دورکین از فضای عمارت با حرکات آهستهی دوربین، نیروی نحس و ناشناختهای را که در دیوارها و فضاهای خالی وسیع آنجا پنهان شده را نشان میدهد. عمارتی بزرگ با راهروها و اتاقهای زیاد که وسعت ناشناختهاش حسی از بیگانگی را به دل ساکنانش میاندازد.
زندگی ایدهآلی که روری به دنبال آن است از تخیلات اقتصادیاش میآید. او یکی از همان آدمهای تازه به دوران رسیدهای است که میخواهد به هر قیمتی که شده با به دست آوردن اعتبار و ثروت به طبقهی اجتماعی بالاتری برسد
این جابهجایی فاصلهی میان اعضای خانوادهی اوهارا را بیشتر از گذشته نمایان میکند. محیط عمارت آنقدر بزرگ است که هر کدام از آنها در فاصلهای دور از یکدیگر قرار دهد. فضایی آنقدر بزرگ و تهی که به تدریج آنها را برای یکدیگر بیگانه میکند. کافی است نخستین صحنهای که آنها را در عمارت بزرگشان دور میز شام میبینیم به یاد بیاوریم و آن را با لحظههای مشابه در بخش اول فیلم مقایسه کنیم. آنها در گوشهای از میز بزرگ ناهار خوری با فاصله از یکدیگر نشستهاند، در حالی که بخش زیادی از میز را فضای خالی شکل میدهد. فضاهای خالی که در طول فیلم چه در میزانسن و فاصلهی فیزیکی میان کاراکترها و چه در روابط احساسی میان آنها به تدریج گستردهتر میشود، تا حدی که حتی آنها را از درون تهی میکند.
بیجهت نیست که هر کدام از آنها به تدریج گویی تبدیل به شبحی سرگردان میشوند که در فضای عمارت پرسه میزنند. آن صیمیت و احساس نزدیکی که پیش از این میان آنها دیده بودیم را کمتر احساس میکنیم. سامانتا از شرایط جدیدش ناراضی است، به ویژه زمانی که متوجه میشود روری میان او و برادر کوچکش تفاوت قائل شده و بنجامین را در یکی از بهترین مدرسههای خصوصی آنجا ثبتنام کرده است. او در خانهی جدید دیگر حوصلهی بازیگوشیهای برادر کوچکش را ندارد و ترجیح میدهد که در تنهایی و خلوتش در گوشهای از آن عمارت درندش مخفیانه سیگار بکشد. آلیسون به تدریج دچار پارانویا و بدبینی میشود. او در راهروهای خانه راه میافتد و درهای اتاقها را میبندد اما به ناگاه دری پشتسرش به شکل مرموزی میشود. او کلافه و مضطرب تصور میکند که بنجامین و سم قصد اذیت کردنش را دارند.
شخصیت روری همانند مارتا در فیلم اول دورکین، به دنبال پناهی برای زندگیاش میگردد. البته برای او این جستوجو شکل و مقصد متفاوتی دارد. زندگی ایدهآلی که روری به دنبال آن است از تخیلات اقتصادیاش میآید. او یکی از همان آدمهای تازه به دوران رسیدهای است که میخواهد به هر قیمتی که شده با به دست آوردن اعتبار و ثروت به طبقهی اجتماعی بالاتری برسد. شخصیت خوشمشرب و خودنمای روری، از همان فیگورهای جوانی است که در دههی هشتاد به آنها Yuppie (Young urban Professional) میگفتند. اصطلاحی که از اوایل دههی هشتاد برای جوانان حرفهای به کار برده میشد که برای رسیدن به طبقهی اجتماعی بالاتر و کسب ثروت و منزلت اجتماعی تقلا میکردند. فعالیت روری به عنوان یک دلال سرمایهگذاری پیوند زیادی با منویات درونی او دارد. آدمی متظاهر که با استفاده از تاکتیکهای فشار و نمایشی فروش قصد دارد منفعتهای اقتصادی کلانی را به دست آورد.
تصمیم دورکین برای انتخاب دههی هشتاد به عنوان بستر زمانی روایت، در پیوند با سیاستهای اقتصادی روز جامعهی آن زمان آمریکا و انگلیس قرار میگیرد. فلسفهی اقتصادی فردگرایانهی ناشی از سیاستهای اقتصادی دولت ریگان در آمریکا و مارگارت تاچر در انگلستان، مغز روری را به تسخیر خود درآورده است. به این ترتیب نگاه دورکین به آن برههی زمانی نه از یک دیدگاه نوستالژیک بلکه از نگرشی انتقادی به سیاستهای اقتصادی آن دهه و ارتباط آن با جامعهی معاصر آمریکا در دوران ترامپ، میآید. روری که برخلاف ظاهر نمایشی و بورژوایش از طبقهی کارگر آمده است میخواهد با نشان دادن تصویری دیگر از خود، علیه اختلاف ناخوشایند طبقاتی و بیعدالتی اجتماعی که در دوران کودکیاش لمس کرده طغیان کند. تصویر مردی از طبقهی ممتاز اجتماع که همسری زیبا و بلوند دارد، به مراسمهای اعیانی میرود و همراه با خانوادهی خوشبختش در یک عمارت باشکوه و مجلل زندگی میکند.
شان دورکین در The Nest، از جلوههای سینمای وحشت برای ساخت یک ملودرام خانگی پارانوئید بهره میبرد. قاببندیهای دقیق دورکین از فضای عمارت با حرکات آهستهی دوربین، نیروی نحس و ناشناختهای را که در دیوارها و فضاهای خالی وسیع آنجا پنهان شده را نشان میدهد
نقشههای بلندپروازانهی روری طبق انتظارات او پیش نمیرود. معاملهی اقتصادی که بر روی آن حساب باز کرده بود به دلیل مخالفتهای رئیسش به سرانجام نمیرسد. پسانداز آنها به دلیل ولخرجیهای بیحساب و کتاب روری و بدهیهایش رو به اتمام است. روری حتی مجبور میشود از پساندازی که آلیسون جمع کرده است قرض بگیرد. جابجایی روری برای یک شروع مجدد، بحران زندگی خانوادگیاش را رقم میزند. در سکانسی از فیلم در مشاجرهی میان آلیسون و روری، آلیسون توهمات او را به رویش میآورد و احساس ارزشمندی و شکستناپذیری او را به سخره میگیرد. همین موقعیت در فصل شام مهمانی پایانی فیلم به شکلی دیگر رخ میدهد. جایی که آلیسون با لبخندی عصبی و تحقیرآمیز و با صراحتی گزنده شمایل ریاکارانه و متظاهرانهی روری را مقابل شرکای احتمالی آیندهاش عیان میکند و او را در موقعیتی معذبکننده قرار میدهد. لحن تلخ و گزندهی فیلم در این سکانسها به کمدی سیاه فیلمهایی مانند Force Majeure روبن اوستلوند نزدیک میشود. در اینجا نیز همانند آن فیلم با مسئلهی بحران مردانگی در یک رابطهی زناشویی و خانوادگی سر و کار داریم، با این تفاوت که شکست شمایل مردانگی روری، نه فقط از بحرانهای وجودیاش، بلکه از جلوهی نمایشی و متظاهرانهی مردانگی ایدهآل و دروغینش ناشی میشود.
The Nest به اندازهی فیلم قبلی دورکین رادیکال نیست و در اینجا همه چیز وضوح و شفافیت بیشتری دارد و در نتیجه با فیلمی دسترسپذیرتر مواجه هستیم. همین مسئله The Nest را دچار تناقض کرده است. با اینکه موقعیتهای روزمرهی ابتدای فیلم کیفیت مرموزانه و درگیرکنندهای دارند، هرچه مسیر روایت پیش میرود، از ابهام آن کاسته میشود. دورکین سعی کرده از طریق میزانسن و برخی موقعیتهای آشکار، ایدهی اصلی فیلمش را توضیح بدهد و هیمن موضوع از غرابت آن کم کرده است. به عنوان نمونه، ماجراهای مربوط به اسب آلیسون، جدا از جهان فیلم میایستد و کارکردی ابزاری در جهت ساخت یک استعارهی معنایی آشکار پیدا میکند. آلیسون برای فرار از فشار بدهیهای روری، درگیر نگهداری و مراقبت از اسبش ریچموند میشود. ریچموند به شکل غیرقابل توضیحی شروع به سرکشی میکند و به ناگهان از پا در میآید و برای آلیسون چارهای نمیماند جز اینکه به کمک یکی از محلیهای آنجا او را خلاص کند.
کارکرد نمادین این موقعیت برای نمایش فروپاشی خانوادهی روری، بیش از حد توضیح دهنده است. همچنین سکانسی که روری بعد از سالها به دیدار مادرش میرود، با اینکه پرداخت خوبی دارد، اما چندان ضرورتش احساس نمیشود و فقط قرار است بخشی از انگیزههای روری را برای مخاطب روشن کند.شان دورکین با این دو فیلمش نشان داده که میتواند با استفاده از برخی مصالح ژانری از روایتهای به ظاهر ساده، غرابتی تاثیرگذار و ایهامی درگیرکننده خلق کند. فیلمسازی که سلیقهی توانسته سلیقهی بصری و نگاه ویژهی خود را در دو فیلمی که ساخته حفظ کند. در نهایت میتوانیم بگوییم که The Nest، انتظار ما از دورکین را - بعد از فیلم درخشان اولش - تا حدودی برآورده میکند و ما را مشتاق نگه میدارد که به انتظار فیلمهای بعدیاش در دههی پیش رو بشینیم.