در نگاه اول شاید اینطور به نظر برسد که فیلم Mulan اهداف زیادی را دنبال کرد و متاسفانه به اکثر آنها دست نیافت. ولی با کمی دقت میبینیم که اثر مورد بحث بینظمتر از آن است که از ابتدا هدف ارزشمندی را دنبال کرده باشد.
نسخهی لایواکشن «مولان» تلاش واضحی برای پاسخگویی به برخی از سوالات به وجودآمده در انیمیشن Mulan، محصول سال ۱۹۹۸ میلادی میکند. بالاخره آن انیمیشن مدتزمان کوتاهتری نسبت به این فیلم جدید داشت و Mulan سال ۲۰۲۰ میتوانست از همین حقیقت به نفع خود بهره ببرد و داستانی واضحتر را روایت کند. ولی همزمان با واضحتر شدن بخشهایی از داستان «مولان» در این فیلم جدید، ساختهی نیکی کارو سوالات تازهای را به وجود میآورد که در پاسخ دادن به آنها ناتوان است. فیلم انقدر بر پایهی پرشهای زمانی نهچندان بلند اما نالازم پیش میرود که گاهی بیشتر شبیه کلیپهای بریدهبریده به نظر میرسد. زیرا Mulan یک فیلم بینظم است و این بینظمی را در بخشهای گوناگون نشان میدهد.
Mulan که با بودجهای بالاتر از ۲۰۰ میلیون دلار ساخته شد، آنچنان که از فیلمی مثل آن انتظار داریم، خوشجلوه نیست. البته که فیلم CGIها (جلوههای ویژهی کامپیوتری) باکیفیتی دارد. اما استفادهی نامنظم فیلمساز از تصویربرداریهای کاملا واقعی و کات خوردن آنها به سکانسی که تقریبا صفر تا صد آن را جلوههای ویژهی کامپیوتری تشکیل میدهند، باعث میشود «مولان» جدید از لحاظ بصری هم پیرو یک فرم نباشد. حتی میتوان لحظاتی را در فیلم یافت که افکتهای انیمیشنی آتش تضاد مشخصی با طراحی صحنهی واقعی انجامشده دارند؛ تضادی که از چشم مخاطب پنهان نخواهد ماند و حتما عدهای را آزار میدهد.
«مولان» نیکی کارو هم در برخی بخشها کودکانهتر از انیمیشن کلاسیک Mulan است و هم بارها جدیت و بار احساسی اصلی آن محصول را از دست میدهد. درحالیکه آن انیمیشن واقعا برای تمامی سنین ساخته شده بود و این فیلم تنها مخاطبان نوجوان به بالا را میتواند جزو تماشاگران هدف خود بداند. پس فکر نکنید که تغییر بیرویهی تنظیم رنگ سکانسهای فیلم، تنها عنصر سازندهی آن است که انگار از هیچ الگوی مشخصی پیروی نمیکند.
شاید در خلاصهترین بیان ممکن بتوان اینطور گفت که فیلم Mulan باور به خلق یک روند سینمایی و منطقی برای رفتن از یک فاز به فاز دیگر ندارد. به همین خاطر کاراکترهای آن چندین و چند بار به شکل ناگهانی تغییر میکنند، کارگردانی آن هیچگونه پیوستگی بصری جذابی را نساخته است و فیلم به شکلی غیر قابل لمس بین لحظات شاد و ناراحتکننده جابهجا میشود. این بینظمی همان عدم ظرافتی است که بخش قابل توجهی از پتانسیل فیلم را آتش میزند.
تماشاگر زمانیکه با لحظهی شکستن یک انسان دربرابر چندین و چند نفر دیگر مواجه میشود، قطعا تحت تاثیر قرار میگیرد. لحظهی سربلندی همان فرد ناراحتشده نیز بدون شک شادیآور است. «مولان» بارها و بارها هر دو سکانس توصیفشده را دارد. اما انقدر عجولانه بین آنها جابهجا میشود که مخاطب بهجای غرق شدن در دل لحظات، مجبور به زیر سؤال بردن اتفاقات است. چگونه این همه آدم انقدر سریع باورهای خود را تغییر میدهند؟ چگونه یک نفر طی چند ثانیه از اوج توهین به یک شخص به احترام مطلق به او میرسد؟ تازه این پرسشها نه محدود به یک بخش از فیلم میشوند و نه صرفا هنگام مواجهه با روابط دو شخصیت به وجود میآیند.
مخاطب بارها و بارها چنین مواردی را در دل فیلم میبیند و بارها و بارها چنین سوالاتی را از خود میپرسد. در نتیجه فیلم بهجای سرگرم کردن، خسته میکند و بهجای تمرکز روی معنی بخشیدن به هر لحظه، مشغول رسیدن به لحظهی بعدی است.
اینگونه به شکلی غیرمنتظره، فیلم Mulan با مدتزمانی بیشتر از انیمیشن کلاسیک «مولان» به مراتب شتابزدهتر از آن به نظر میرسد. مسئله اصلا بر سر مقایسهی یک انیمیشن سال ۱۹۹۸ میلادی با یک فیلم لایواکشن سال ۲۰۲۰ نیست. بلکه باید درک کرد چرا این ساختهی جدید با از دست دادن یکپارچگی، نهتنها بر نقاط قوت منبع اقتباس خود نمیافزاید که عیوب حاضر در چنین داستانهایی را هم آشکارتر از قبل میکند.
بینندهی امروز از یک فیلم جدید با درجهی سنی مناسب برای مخاطب بالای ۱۳ سال انتظاراتی متفاوت با یک انیمیشن قدیمی و ساختهشده برای همگان دارد. تازه خود فیلم جدید هم با خالی شدن از غالب اِلِمانهای بامزهی انیمیشن اصلی روی جدیت خود تاکید کرده است و اصلا میخواهد که با آن مثل اثری بزرگسالانه برخورد شود. در نتیجه داستان هم با جدیت بیشتری زیر ذرهبین میرود و کمبودهای منطقی آن به چشم میآیند. برای نمونه اینجا دیگر واکنش مثبت یک شخص مهم به برخی از کارهای مولان اصلا قابل پذیرش نیست. زیرا بیننده به اعتراض بلند میشود و میگوید اگر انقدر مردان کشور افراد روشنفکری بودهاند، اصلا چرا از همان ابتدا قانون ممنوعیت حضور زنان در ارتش به وجود آمد که مولان بخواهد ادای یک پسر را دربیاورد؟ این نکته در دل روایت پرسرعت و سرگرمکنندهی انیمیشن اصلی به خوبی پنهان شده بود. اما اینجا دیگر نمیتوان بهسادگی چشمها را روی آن بست.
تغییر سریع و مداوم حسوحال کلی فیلم باعث میشود که بازیگران آن کار سختتری داشته باشند و البته فرصت خاصی هم برای درخشش پیدا نکنند. زیرا حتی وقتی که آنها واکنشهایی قابل لمس و پراحساس را به تصویر میکشند، قرار داشتن تمرکز بیننده روی ضعفهای یادشده، جزئیات اجراها را در نگاه او کمرنگ میسازد. تیم بازیگری فیلم توانسته است آرامش و ریتم درست بازی خود را دل این قصهگویی حفظ کند. در شرایط یادشده همین که بازیگران به هیچ عنوان در گروه نقاط ضعف فیلم Mulan طبقهبندی نمیشوند، بهتنهایی نشان میدهد که آنها تا چه اندازه در انجام وظایف خود موفق بودهاند.
در همین حین، تدوین Mulan دقیقا در نقطهی خلاف نقشآفرینیها قرار میگیرد و اگر یک بخش از فیلم باشد که میتوان آن را نه متوسط که بدون شک لایق صفت بد دانست، تدوین آن است. کارگردان به طرز عجیبی از پتانسیل بالای فیلم برای خلق نبردهای جذاب استفاده نمیکند و تا آنجا که میتواند به تدوینگر دستور کات زدن داده است. طوری که انگار فیلم تمام تلاش خود را برای نگرفتن درجهی سنی PG-13 کرد و درنهایت شکست خورد و باید با این محدودیت کنار میآمد.
البته که یکی از دلایل اصلی وجود کاتهای پرشمار و پرسرعت در فیلم به ضعف آن در کوریوگرافی (طراحی حرکات هماهنگ) مبارزات بازمیکردد. کارگردان مدام با محدود کردن زاویهی دید مخاطب عملا کار همهی اعضای تیم تولید را کم میکند و مدام از کادرهای بسته برای پر کردن دقایق بهره میبرد. ولی ماجرا به این هم محدود نمیشود. زیرا کاتهای فیلم حتی در وسط سادهترین نبردها صرفا تمپوی اکشن را پایین نمیآورند. بلکه درک مخاطب از اتفاقات را کاهش میدهند.
برای نمونه واقعا سکانسی در فیلم وجود دارد که احتمالا بسیاری از تماشاگرها اصلا متوجه نمیشوند که جریان نبرد چگونه در دل آن تغییر کرد. زیرا انقدر کارگردان ثانیه به ثانیه به قابهای بیربط با هم کات میزند که دنبال کردن بخشهای میانی مبارزه سخت به نظر میرسد. حالا در این بین سازندگان چند بار هم به سراغ تکرار یک صحنه از زاویهی دید متفاوت میروند تا فیلم از نظر بصری گیجکنندهتر از قبل نیز به نظر بیاید. در اینکه Mulan با بودجهای بالاتر از ۲۰۰ میلیون دلار ساخته شده است، شکی نیست. ولی پربیراه نیست اگر بگوییم که موقع مقایسهی آن با فیلمهای دیگر هالیوود و دقت روی شدت «نشان ندادن» کارگردان، از خود میپرسیم دقیقا این مبلغ هنگفت خرج چه شده است؟
«مولان»، محصول سال ۲۰۲۰ را باید محصول متوسطی دانست که شاید برخی از اجزای سازندهی آن بهصورت مستقل از کیفیت حداقلی و استانداردها برخوردار باشند، اما در مجموع اصلا ترکیب قابل توجهی را به وجود نیاوردهاند. فیلم حتی وقتی که برای متمایز نشان دادن خود نسبت به منبع اقتباس تلاش میکند، عملا اوضاع را بدتر کرده است. زیرا یا خصوصیات یک کارکتر محبوب انیمیشن کلاسیک را وارد وجود شخصی دیگر میکند، یا افرادی خنثی و بیتاثیر را به داستان میافزاید یا پیامهای محترم انیمیشن اصلی را در چشم مخاطب فرو میبرد. «مولان» در بخشهای اصلی همچنان همان کارهای انجامشده توسط انیمیشن کلاسیک را انجام میدهد. اما با تلاش برای متفاوت به نظر رسیدن، ارزشهای زیادی را قربانی کرده است.
تیم فیلمنامهنویسی Mulan جدید حتی بهترین لحظات آن را به سرعت سلاخی کرده است. زیرا چون کمیت داستان را به کیفیت آن ترجیح دادهاند، در بسیاری از موقعیتهای کلیدی به شخصیت اصلی اجازهی نفس کشیدن نمیدهند. مثلا وقتی که او باید واقعا مدتی را با اشک ریختن و پذیرش تلخیهای پیشآمده برای خود بگذراند، ناگهان خط داستانی فیلم شلوغتر میشود تا پایانبندی به اندازهی کافی متفاوت جلوه کند.
بازسازیهای لایواکشن دیزنی از انیمیشنهای کلاسیک خود تقریبا همیشه از لحاظ کیفی در سه گروه متفاوت طبقهبندی میشوند. دستهی اول فیلمهایی هستند که واقعا از چندین و چند جهت انیمیشن اصلی را پشت سر میگذارند و باید آنها را به تماشا نشست. دستهی دوم فیلمهایی هستند که شاید برای مخاطب قدیمی و سندار جالب نباشند، اما احتمالا نظر مخاطب تازهی امروز را بهتر از کارتونهای قدیمی جلب میکنند. دستهی سوم هم تشکیلشده از فیلمهایی است که شاید به کیفیت اثر مرجع نزدیک نشوند، اما حداقل به کمک آنها میتوان خاطرهبازی کرد.
«مولان» به نویسندگی الیزابت مارتین، لورن هینک، ریک جافا و آماندا سیلور متعلق به هیچکدام از این سه گروه نیست و اگر میخواهید داستان «مولان» را بشنوید، بهتر است فقط به همان انیمیشن کلاسیک سال ۱۹۹۸ فکر کنید. علل بیان این جمله در جمعبندی نقد، داخل پاراگرافهای پیشین پیدا میشوند. ولی اگر فقط بهدنبال یک دلیل میگردید، باید به سکانس اشک ریختن مولان بیاندیشید.
باتوجهبه سبک تصویرسازی کارتونی آن انیمیشن قدیمی، درد حاضر در چهره مولان و اشکهای او در نسخهی لایواکشن جدید به مراتب واقعیتر به نظر میرسند. لیو ییفئی هم در طول ثانیههای سکانس کم نمیگذارد و واقعا با ذرهذرهی وجود خود نقش را بازی میکند؛ طوری که میتوان فوران درد از صورت او را باور کرد. اما موقع دیدن Mulan سال ۲۰۲۰ نمیتوان حتی یکچهارم احساس درد و غم حاضر در همین سکانس داخل انیمیشن کلاسیک را یافت. زیرا حتی اگر به شکل فرضی بپذیریم که خود این لحظه هم به بهترین شکل ممکن پیادهسازی شده است، دقایق پیشین تماشاگر را مهیای پذیرش آن نکردهاند.
(از اینجا به بعد مقاله بخشهایی از داستان فیلم Mulan، محصول سال ۲۰۲۰ را اسپویل میکند)
در سال ۱۹۹۸ میلادی وقتی «مولان» اکران شد، والت دیزنی قانونشکنیهای زیبایی کرده بود. آن زمان نه ساخت انیمیشن با محوریت قهرمان زن به اندازهی امروز آسان بود و نه کسی اطمینان داشت که پرداختن به یک داستان ریشهگرفته از اسطورهشناسی چین، در جلب نظر تماشاگران جهانی موفق خواهد بود. آن انیمیشن ۸۷ دقیقهای بهجای اینکه با دلایل غیرسینمایی از امتیازات پیشفرض قابلتوجه برخوردار باشد، متاسفانه برای اثبات خود کار سختتری نسبت به محصولات مشابه داشت.
«مولان» داستانی پرشده از مفاهیم زیبا است که با گذر زمان درک شدند و عمق بیشتر آن را به همگان نشان دادند. علت اصلی موفقیت اثر هم آن بود که هرگز مستقیم با مخاطب خود سخن نمیگفت و همزمان با سرگرم کردن او، در پشت پرده مشغول تکمیل تفکرات تماشاگر میشد. به همین دلیل نمیتوان ضعف «مولان» سال ۲۰۲۰ در پرداختن به موضوعی ارزشمند و انسانی چون اهمیت برابری زن و مرد را بخشید. چون درحالیکه یک انیمیشن مناسب برای مخاطب بالای هفت سال توانست این موضوع را به شکلی تأثیرگذار و مخفیشده در دل قصه تقدیم مخاطب کند، سازندهی جدید آن را فقط در چشم من و شما فرو کرده است.
جادوگر لشگر مقابل به شکلی ناگهانی و غیر قابل توضیح، تبدیل به دوست مولان میشود تا روی این حقیقت تاکید کند که چهقدر دنیای مردسالار ظالمانه است و همه به آنها ظلم کردهاند. در حقیقت شخصی که حاضر به قتل مولان بود و صرفا برحسب اتفاق در کشتن او شکست خورد، به یکباره از دور اشکهای دختر را میبیند و میخواهد او را به دوستی با خود دربیاورد.
تازه سازنده همینجا هم متوقف نمیشود و جادوگری با این قدرت را به آسانی میکشد. در بیانی اغراقآمیز که صرفا میخواهد روی میزان ضعیف بودن اثر در ایجاد ارتباطی پویا بین کاراکترها اشاره کند، پربیراه نیست اگر فکر کنیم منبع الهام سازندگان برای طراحی رابطهی هوا مولان و ژیانینگ سکانس معروف «مارتا» در فیلم Batman v Superman بوده است.
شخصیتی که همین چند دقیقهی قبل همهی ما قدرتهای بینهایت او را دیده بودیم، ناگهان هیچ راهی جز مردن برای نجات مولان ندارد. آن هم وقتی سکانسی در فیلم پیدا میشود که به وضوح میگوید او همواره توانایی کشتن ارباب خود طی کسری از ثانیه را داشته است. ولی وقتی داستان را بر مخاطب تحمیل میکنید و از او انتظار اطاعت سر خم آوردن دارید، ناگهان قویترین شخصیت فیلم نهایتا میتواند تبدیل به یک پرنده شود، تیر بخورد و در آغوش مولان جان بدهد.
در آن سو هم سربازها و فرماندهای را داریم که تا یک لحظه مایل به قتل مولان هستند و بعد ناگهان بهجای اینکه صرفا او را زنده بگذارند، تصمیم میگیرند که فرماندهی لشگر را به وی بدهند. ناگهان همه به خاطر اینکه مولان وارد کمپ شد و گفت جان امپراطور در خطر است، به او اعتماد میکنند و هیچکس هم نسبت به فرماندهی او اعتراضی ندارد. همانگونه که گفتم احتمالا مخاطب نیز پس از دیدن همین صحنهها خواهد گفت که این جامعه عجب کشور متمدنی بود و چهقدر انسانهایی روشنفکر داشت. راستی در این شرایط آیا اصلا مولان مجبور به پنهان کردن هویت خود بود؟ بالاخره این آدمهایی که انقدر ذهن بازشدهای دارند، احتمالا پس از یک گفتوگوی منطقی با او کنار میآمدند.
فارغ از چنین موارد جزئی و مهمی که شاید پرداختن به آنها پیچیده باشد، فیلم درواقعگرایی و عدم واقعگرایی هم تضاد دارد و هر زمان که لازم ببیند، یک مدل داستانگویی را دنبال میکند. درحالیکه یکی از اصلیترین اهداف ساخت فیلمهای اینچنین از روی انیمیشنهای کلاسیک رسیدن به تصویری باورپذیرتر است، Mulan گاه و بیگاه با تکیه روی قدرتی توضیح دادهنشده به اسم Chi هر کاری را که بخواهد انجام میدهد.
سازندگان به قدری بیتوجه به استفاده از این قابلیت بودهاند که فراموش میکنند شاید تماشاگری به تماشای «مولان» بپردازد که هرگز این داستان را نشنیده است. او باید صرفا براساس شنیدن یک کلمه بفهمد که قدرتی خاص در جهان فیلم جریان دارد که عملا حد و مرز آن هم مشخص نیست و بعضی افراد به برخی اشکال میتوانند از آن بهره ببرند. راستی با اینکه اکثر نبردهای تن به تن در طول فیلم به شکل واقعگرایانه جلو میروند، در مبارزهی پایانی ناگهان پادشاه چین با یک نگاه به تمام تواناییهای مولان پی میبرد، تیر را روی هوا میاندازد و مولان هم با برگردان آن را به بدن دشمن میدوزد. یک کات بیمعنی هم در این لحظه داریم که فاجعه را تکمیل کند و به شکلی غیر قابل درک نشان دهد که مولان بدون هیچ مشکلی در محل شروع پرش خود فرود آمده است. مسئله بر سر یک یا چند مورد از این ایرادها نیست. مشکل آن است که همهی ایرادهای مورد اشاره بخشی از پازل کلی تبدیل شدن فیلم به اثر ناامیدکنندهی فعلی هستند.
فیلم Mulan، تازهترین ساختهی نیکی کارو خالی از لحظات زیبا نیست. هیچکس منکر آن نمیشود که عذرخواهی آن پدر از دختر شجاع خود زیبا و تکاندهنده به نظر نمیرسد. هیچکس نمیگوید که درد مولان درون دریاچه را نمیتوان فهمید و عشق خاص جریانیافته در وجود او را نمیشود درک کرد. اما کاش فیلم به همین نقاط قوت خود اهمیت میداد و صرفا به متفاوت جلوه کردن با انیمیشن اصلی، افزایش طول و عرض قصه و تاکید ضعیف روی پیامهایی ارزشمند اهمیت نداده بود. کاش Mulan از لحاظ فنی کیلومترها جلوتر از وضعیت فعلی ظاهر میشد. کاش اولویت «مولان» سال ۲۰۲۰، تبدیل شدن به یک فیلم خوب بود.