فیلم Motherless Brooklyn با بازی و کارگردانی ادوارد نورتون، درحالی ادعاهای ضدسرمایهداری را به یدک میکشد که هنوز در سادهترین مولفههای یک فیلم سینمایی بلند لنگ میزند. همراه با میدونی باشید.
فیلم Motherless Brooklyn داستان مردی به نام لیونل را روایت میکند که از سندرمی موسوم به توره رنج میبرد و طی قتل یکی از صمیمیترین دوستان و همکارانش، در تقابل با مافیای ساختوساز بروکلین قرار میگیرد. لیونل ابتدا تنها دغدغهای شخصی برای کشف علت قتل دوستش را دارد اما رفتهرفته جنبههای جدیتری برای او روشن و خیلی زود متوجه میشود که نه فقط با یک قاتل بلکه با یک سیستم فاسد و مافیایی طرف است.
با توجه قصه فیلم و روایت آن، نه فقط فیلمنامه و شخصیتپردازی بلکه حتی کارگردانی نیز مانع رسیدن اثر به هدفش میشود. فیلم Motherless Brooklyn نه شخصیت مثبتی دارد که بتواند ما را برای مبارزه با مافیای ساختوساز قانع کند، نه شخصیت منفی دارد که بتواند خطری جدی را برای شخصیت مثبت ایجاد کند و از همه مهمتر، مضمون اصلی فیلم یعنی تاثیر سیستم فاسد سرمایهداری و مافیای ساختوساز در فیلم عملا غایب است. کارگردانی نیز تماما ادامه همین ضعفها را تشدید میکند.
اولین و متاسفانه آخرین نکته مثبت فیلم Motherless Brooklyn این است که خیلی سریع شروع میشود، قتل «فرانک مینا» (بروس ویلیس) زمینه کنجکاوی و کشف معمای قتل را فراهم میکند. فیلم اساسا بر پایه کنش شخصیت اولش یعنی لیونل پیش میرود. علت این هم به تصویری برمیگردد که فیلم از دوستان و همکاران او نشان میدهد، مُشتی احمق و بیخیال که کوچکترین تاثیری در شناخت روابط و تقابلهای لیونل ندارند. پس از قتل فرانک، همه چنان بیخیال و فاقد واکنش هستند که گویی اصلا اتفاقی نیفتاده است. در تمامی میزانسنها، دوستان نزدیک لیونل چه در رفتار و چه در کردار و حتی حالات چهره، مثل عقبافتادههایی رفتار میکنند که اصلا بود و نبودشان تاثیری ندارد. حتی همسر فرانک نیز در برخورد اول با لیونل و از نوع رفتار و طرز لباس پوشیندش و آرایشی غلیظ و رفتاری اغواگرانه که بیشتر به عقبماندگی تنه میزند، مشخص میکند که ابدا ذرهای از مرگ او ناراحت نشده و ظاهرا پیش از این هم نگران نبوده است. بنابراین تنها کسی که مخاطب بتواند اندکی با او همراه شود تا معمای قتل را پیش بگیرد، خود شخصیت لیونل است اما دنبال کردن شخصیت مثبت تنها زمانی توجیه دارد که دلیلی برای پیشروی او در قصه وجود داشته باشد؛ رسیدن به سرکرده مافیا.
اولین و بزرگترین اشتباه فیلم Motherless Brooklyn رو کردن زودهنگام هویت رئیس مافیا (به عنوان شخصیت اصلی منفی) است. در دقایقی از ابتدای فیلم، دوربین همواره پشت شخصیت مثلا منفی (موزس رندالف) قرار میگیرد و طوری وانمود میکند که قرار نیست از هویت او باخبر شویم که این در ابتدا جالب به نظر میرسد و انتظار یک پردهبرداری دیرهنگام را ایجاد میکند اما طولی نمیکشد که در همان دقایق ابتدایی و در برخورد اول با شهردار و خشونت کلامی و حتی فیزیکی از او میبینیم، جایگاه او در قصه مشخص میشود. این رونمایی زودهنگام یک اشکال بزرگ دارد و آن اینکه جنبه گرهگشایی معمای قتل فیلم از بین میرود. ما از همان ابتدا میدانیم که رئیس و قاتل اصلی کیست، کجاست و حتی چه سمتی در شهر دارد، پس سکانس ابتدایی فیلم که تلاش میکند چهره قاتلان مخفی کند برای چه بود؟ این رونمایی زودهنگام فیلم باعث میشود عملا معمایی برای حل کردن وجود نداشته باشد. پس فیلم تنها یک راه دارد تا بتواند قصهاش را روایت کند و آن حفظ تضاد میان لیونل و شخصیت رقیبش است که متاسفانه این موضوع نیز در فیلم Motherless Brooklyn تا یک ساعت دوام میآورد.
لیونل در طول تحقیقاتش و از طریق آشنایی با دختر سیاهپوست ماجرا (لارا) خیلی زود متوجه میشود قتل فرانک تنها یک سر ماجراست و انگیزه پشت آن، چیزی بیش از این حرفاست. ظاهرا، ما با بخشی از مردم جامعه طرفیم که به بهانه ساختن پروژهی بزرگراهی که شخصیت منفی (رندالف) آن را هدایت میکند، از خانههایشان بیرون شدهاند، ظاهرا میان آنها جماعت رنگینپوست نیز فراوان است و ظاهرا این جنبه از ماجرا بناست تا دغدغه و انگیزه شخصیتی لیونل را به یک دغدغه و انگیزه بزرگتر که مضمون فیلم را شکل میدهد تبدیل کند؛ علت استفاده چندباره از واژه «ظاهرا» در جمله قبل تنها به این علت است که به همه اینها در فیلم تنها ناخنکی زده میشود و عملا پرداختی در کار نیست.
اولا، تصویری که از جماعت از خانهرانده شده نشان داده میشود، بسیار سطحی و در حد یک سخنرانی و یک تظاهرات ساده است و غیر از این دو خردهپلات در فیلمنامه، در هیچکجای فیلم ذرهای از وضعیت و تباهی این جماعت نمیبینیم. آن پیرزنی که مثلا رهبری این جماعت را بر عهده دارد – که اسمش را به یاد ندارم و خیلی هم مهم نیست! – جمعا در سه سکانس کوتاه ظاهر میشود و چیزی از او نمیفهیم جز ادا و اطوارهای مثلا اعتراضآمیز. اینکه انگیزه این پیرزن برای رهبری جنبش مردمی چیست و نسبتش با این جماعت چیست، اینکه میزان تباهی و بلایی که بر سر این جماعت آمده چه میزان است، همگی در فیلم Motherless Brooklyn غایب است.
در سکانس کوتاه و فرمایشی تظاهراتِ این جماعت – که فیلم که خیلی دیر به آن میرسد – عملکرد دوربین فیلم به گونهای است که این جماعت به جای تبدیل به جنبشی اعتراضی، به جماعتی کمدی و خلوچل تبدیل میشوند. ابتدا پلانی از سخنرانی یک سیاهپوست با حرفهایی ظاهرا دغدغهمند با کلاهی موسیلینیوار و احمقانه، سپس کات به پلانی متضاد و چهرههای مردمی که مثل گوسفند فقط داد میزنند و تایید میکنند یا عروسک رندالف را درست مثل یک کودک عقبافتاده بالا و پایین میکنند. این یعنی ما با جماعتی طرف نیستیم که دچار مشکل و بحران مسکن شده باشند و واقعا از این بابت ذرهای عصبانی یا ناراحت باشند، بلکه تصویر اعتراض این جماعت به جای جدی شدن، کاریکاتوری و کمدی مینماید، آنقدر کمدی که حتی رندالفِ داخل ماشین که آنها را نظاره میکند نیز خندهاش میگیرد.
دوما، رنگینپوست بودن بخشی از این جماعت نیز دردی را دوا نمیکند جز همان سواستفادهای که اغلب فیلمها از ماهیت نژادیِ مضمون فیلمشان میکنند. فیلم Motherless Brooklyn نه تنها عرضه این سواستفاده را ندارد، بلکه در برخی نقاط نیز لو میرود که تا چه اندازه نسبت به سیاهپوستان ضدسمپاتیک است. آنچه از سیاهپوست بودن در فیلم میبینیم، خلاصه شده به پدری بازنشستهی جنگ که جز قلدری کار دیگری بلد نیست، به یاد آورید نمایی که لیونل نقش زمین شده و مشت سیاهپوستان یکی پس از دیگری به صورت او کوبیده میشود، نمایی که به شکل ترجیعبند نیز در جاهای دیگر فیلم تکرار میشود یا نوازندهای که در اولین برخورد به سفیدپوستان طعنههای جنسی میزند و حتی در مواجهه با لیونل، یک فرد عیاش و بیخاصیت نشان داده میشود. سکانس مواجهه لیونل در خانه سیاهپوست نوازنده را به یادآورید که او لباس قرمز به تن دارد و در درست کنار پنجره، ضدنور میایستد که این تاکیدی است بر رنگ پوست او اما به شکلی کاملا مخوف و حتی ضدسمپاتیک. پس ما با چهرهای از رنگینپوستان طرف نیستیم که برخلاف ادعای فیلم Motherless Brooklyn صفت رنگینپوست بودنشان به همدردی ما بیفزاید (حتی به شکل ظاهری) بلکه به شدت دافعه هم ایجاد میکند.
تنها چیزی که برای پختهتر کردن انگیزه لیونل باقی میماند، لارا است. در واقع و علیالقاعده، لارا باید بتواند در برخورد با لیونل، یک رابطه شخصی و احساسی را ساخته و از دل این رابطه، یک انگیزه بزرگتر بسازد؛ چیزی که متاسفانه فیلم Motherless Brooklyn حتی از پس این هم برنمیآید. لارا بیش از اینکه یک شخصیت دغدغهمند و دارای بحران و مابهازایی از کل جمعیت مشکلدارِ جامعه باشد، آدمی خوشخیال و خوشگذران است که در برخورد اول با لیونل، خیلی سریع به او اعتماد میکند و حتی حاضر است دستش را هم در بارِ زیرزمینی بگیرد! یک سوال، دختری که فقط اغواگری بلد است، لباس شیک به تن میکند و تنها دغدغهاش این است که امشب به بار برود و موسیقی جَز گوش کند، چطور باید باور کنیم که اصلا با بحران معیشتی و مسکن روبهروست؟ چنین آدمی نه تنها مسئله و مشکلی ندارد، بلکه بسیار هم شاد و خرم است! طبیعی است که از پسِ رابطهاش با لیونل نیز چیزی جز یک رابطه دختر/پسری هندیوار بیرون نمیآید و عملا آن مسئلهی بزرگتر که قرار است به انگیزه لیونل تبدیل شود، بر باد هوا میرود. تنها توجیهی که برای شکلگیری این رابطه میماند، هویت واقعی لاراست که بناست در آخر فیلم ما را غافلگیر کند. حال سوال اینجاست که آیا این غافلگیری اساسا لازم است و به کار فیلمنامه فیلم Motherless Brooklyn میآید؟
تمام مواردی که بالاتر در فیلمنامه ضعیف فیلم Motherless Brooklyn به آن اشاره کردم، مربوط به یک ساعت اول است. این درحالی است که مابقی زمان آن (بیش از یک ساعت دیگر) به فیلم آب بسته شده است. اگر از تمامی ضعفهای فیلمنامه عبور کنیم و اگر بتوانیم یک ساعت اول را تحمل کنیم، هیچ نیرو محرکه درامی در فیلم وجود ندارد که یک ساعت بعدی را توجیه کند و بخش اعظم این مشکل نیز به شخصیت منفی ماجرا یعنی موزس رندالف برمیگردد. جدای از اینکه فیلم در کمال ناشیگری هویت او را خیلی زود لو میدهد، در ادامه نیز هیچگونه تقابل یا تضادی را هم با شخصیت مثبت یعنی لیونل ایجاد نمیکند.
در جای جای فیلم رندالف چه از طریق دوستان لیونل و چه از طریق آدمهای خودش، او را تهدید میکند که بیش از این ماجرا را پیگیری نکند وگرنه به قیمت جانش تمام میشود؛ خب مشکل اینجاست که چرا دو ساعت و اندی لیونل همهجوره موی دماغ رندالف میشود ولی هیچ اتفاقی برایش نمیافتد؟ لیونل از طریق دوستانش تهدید میشود، ولی اتفاقی نمیافتد، از آدمهای رندالف فقط در حد یک لگد ساده کتک میخورد ولی اتفاقی نمیافتد و تا دو ساعت ما شاهد شخصیت مثبتی هستیم که گویا قرار است همیشه سد راه رندالف قرار گیرد ولی هیچ خطری تهدیدش نکند. در هیچ کجای فیلم حس نخواهیم کرد جان لیونل در خطر باشد، بلکه برعکس، جان آنهایی به خطر میافتد که اصلا کاری به کار رندالف ندارند. پدر لارا چه تهدیدی برای رندالف دارد؟ هیچ. لارا چه خطری دارد؟ او که اصلا روحش هم از هویت خودش باخبر نیست! پس چرا کشتن او به لیونل اولویت دارد؟
به نظر میرسد حضور همزمان ادوراد نورتون به عنوان بازیگر و کارگردان باعث شده تا اصلا دلش نیاید مبادا شخصیت خودش را متوجه خطری بکند! این درحالی است که همین موضوع باعث شده که اولا شخصیت منفی در مقابل شخصیت مثبت کاملا بیخطر و خنثی باشد و دوما، فیلم را بیجهت تا دو ساعت کش دهد، وگرنه ما نه تنها با مافیایی طرفیم که کاملا بیخطر است و شخصیت مثبت را تهدید نمیکند، بلکه بسیار هم آدم معقول و منطقی به نظر میرسد. این ویژگی شخصیت منفی حتی در کارگردانی هم دیده میشود. در سکانس اولی که رندالف برای قشر مرفه شهر شروع به سخنرانی میکند، دوربین تماما روبهروی او قرار دارد، نور به چهرهاش تابیده میشود و برخلاف سکانس تظاهرات سیاهپوستان، کات به نمای متضادی زده نمیشود. یا در سکانس مواجهه او با لیونل در دفتر کارش، در سمت چپ کادر (بهترین نقطه و مرکز توجه مخاطب) و با رنگآمیزی سفید قرار دارد. رندالف در بسیاری از لحظات وقتی در برابر لیونل قرار دارد، نه خبری از تهدید است و نه تشر، اتفاقا برعکس، تمام کارهایی که کرده را با آرامش خاطر و چهرهای موجه توجیه میکند و لیونل هم گویا پاسخی برای آنها ندارد. تمامی اینها یعنی شخصیت منفی که حتی در تصویر هم نمیتواند ما را قانع کند که آدم خطرناکی است بلکه برعکس بسیار هم آدم معقولی به نظر میرسد. بیخطر بودن شخصیت منفی در ترکیب با انفعال شخصیت مثبت یعنی عملا تضادی در کار نیست، درگیری و دعوایی در کار نیست و پیشروی فیلم تا دو ساعت نیز توجیهی ندارد.
در سوی جبهه مثلا خیر فیلم نیز شخصیتِ بازیگر/کارگردانی داریم که دلش نمیآید در موضع ضعف و خطر قرار بگیرد. راستی، تا صحبت از ضعف شد بد نیست به این نکته نیز اشاره بکنیم که دو ویژگی سندروم و هوش بالای لیونل چه کارکردی را برای شخصیت او دارند؟ در طول دو ساعت فیلم، لیونل مطلقا از هیچ کجا از هوشش استفاده نمیکند مگر در آخر فیلم و آن هم در حد کنار هم گذاشتن چند عدد عکس و یادداشت و نتیجهگیری آنی! سندروم او به چه کارش میآید؟ هرکسی در فیلم با این سندروم برخورد میکند، میگوید «مشکلی نیست»، «میفهمم»، «راحت باش» خب اگر همه آدمهای فیلم تا این اندازه فهمیدهاند (!) وجود این سندروم به عنوان ویژگی شخصیتی لیونل چه کمکی به او میکند؟ جز شکستن ریتم سکانسهای جدی و تبدیل ناخواستهشان به کمدی؟ اینها دیگر شخصیتپردازی ضعیف نیست، گیج بودن کارگردانی را نشان میدهد که نمیتواند همزمان بازیگری هم کند.
بنابراین ما در فیلم Motherless Brooklyn با شخصیت مثبتی طرفیم که در طول دو ساعت زمان فیلم، دچار هیچگونه تحول یا پرداختی نمیشود، دغدغهای فراتر از یک انگیزه شخصی پیدا نمیکند چرا که هم اطرافیانش سادهلوح هستند و هم بخشی از جامعه که میتوانست دغدغه او را بزرگتر کنند در قصه غایباند و حتی دخترک فیلم هم نمیتواند به تبدیل این دغدغه کمکی بکند. از طرفی حضور و تاثیر شخصیت منفی نیز کاملا نمایشی و بیخطر است، اصلا تضادی را با شخصیت مثبت خلق نمیکند و در نتیجه درامی هم – حتی در سطح یک فیلم ساده – شکل نمیگیرد. بنابراین کش دادن فیلم به امید غافلگیر کردن مخاطب با رو شدن هویت پدر لارا نیز کمکی نمیکند. لیونل در هر حال باید آخر فیلم را طوری تمام کند که مثلا موقعیت رندالف را به خطر بیاندازد. خب این اتفاق میتوانست هرجای دیگر فیلم نیز رخ بدهد چون رندالف اصلا آدم خطرناکی نیست که لیونل بخواهد افشاگری را تا انتهای فیلم کش دهد!
استفاده از قطعات موسیقی جَز در فیلم Motherless Brooklyn نیز کاملا الکن و بیربط است. در یکی از سکانسها که لیونل با عجله سوار تاکسی شده و قصد نجات لارا را دارد، تدوین فیلم و استفاده از موسیقی جز، کاملا نمادین و نمایشی است. از آینهی تاکسی کات به سیاهپوستی زده میشود که مینوازد و این کاتهای رفت و برگشت آنقدر ادامه مییابد تا ریتم آن سکانس را مخدوش کند. اما فیلم به این کار نیاز دارد، میدانید چرا؟ چون در آخر آن سکانس و بالای پشت بوم، آن نوازنده سیاهپوست باید یکجوری از آسمان ظاهر شود (!) و با ساز خودش بر سر قاتل بکوبد و «معنا» و «نماد» این سکانس یعنی جنبش اعتراضی سیاهپوستان به موسیقی جز گره زده شد؛ به همین سادگی و البته به همین خندهداری!
تمامی مشکلات فیلم Motherless Brooklyn به آنجایی بازمیگردد که نسبت به مضمون خودش یعنی گام برداشتن علیه سیستم سرمایهداری شجاعت ندارد، بلکه بسیار ترسو و محافظهکار است. ردپای این ترس و محافظهکاری هم در فیلمنامه دیده میشود و هم در کارگردانی و نتیجه آن نیز اثری شده که جنبشی مدنی و ضدسرمایهداری را نمیسازد، صفت سیاهپوست بودن آن نیز سواستفادهای است بسیار دمدستی، شخصیت مثلا مثبتی که با هیچ یک از این مسائل نسبتی برقرار نمیکند هرچند که تقصیر او هم نیست چون چیزی در فیلم نیست که بتواند با آن همراه شود. اما بزرگترین مشکل فیلم، تصویری است که از عنصر سرمایهداری نشان میدهد، تصویری بسیار موجه، معقول، بیخطر و چه بسا سمپاتیک؛ انصافا دلیلی برای ترس و خطرناک بودن چیزی به نام «سرمایهداری فاسد» در فیلم Motherless Brooklyn وجود دارد؟