فیلم The Meg با بازی جیسون استاتهام، یکی از اکشنهای کوسهای خستهکننده و کماهمیت چند سال اخیر به حساب میآید. یکی از آن آثاری که وقتتان را بدون آزار میگذرانند ولی با ندیدنشان هم چیزی را از دست نمیدهید.
نه عدم تسلط دستهی قابل توجهی از فیلمسازهای هالیوودی بر عناصر تعلیقزای سینمایی ربطی به پیشرفت تکنولوژیهای کامپیوتری به کار رفته در ساخت فیلمها دارد و نه باید با بهانههایی مثل سیجیآیمحور بودن یک اثر، خالی بودنش از خلاقیت و بسیاری از فاکتورهای مهم در جهان هنر هفتم را توجیه کرد. چرا که هر فیلم، در هر زمانی میتواند با یا بدون دانش سینمایی ساخته شود و با این که در اکثر مواقع چنین چیزی با توجه به جنس سینمای هر دوره در نتیجهی نهایی نمود پیدا میکند، فرق خاصی در فاجعهبار بودن محصولات مورد بحث، دیده نمیشود. این یعنی سیجیآیها و هزار ابزار آشنای سینمایی دیگر، همانقدر که میتوانند در خلق و آفرینش ساختههایی جذاب موثر باشند، پتانسیل مورد سوء استفاده قرار گرفتن توسط سازندگانی که میخواهند با کمک آنها عیوب آثارشان را بپشوند نیز دارند. پس نیازی نیست با حرف زدن دربارهی کلیشههای گرفتار شدن هالیوود به تکنیکهای کامپیوتری و وابستگی فیلمسازها به جلوههای ویژه، ضعف کاری بعضی از آنها را فراموش کنیم، همهی زیبایی تصویرسازیهای بزرگ را به پای استفاده نکردنشان از تکنولوژیهای پیشرفتهتر بنویسیم و در انتها هم بگوییم که «آروارهها» (Jaws) به کارگردانی استیون اسپیلبرگ فیلم خوبی بود چون از یک کوسهی مکانیکی استفاده میکرد و The Meg فیلم خوبی نیست، چون کارگردان به سبب داشتن سیجیآیهای شکوهمند، احتیاجی به استفاده از خلاقیت در ساخت اثرش نداشته است. مخصوصا با توجه به این که در همین چند ماه اخیر ما فیلمهای زیبندهای مثل «جنگ برای سیارهی میمونها» (War for the Planet of the Apes) و «کریستوفر رابین» (Christopher Robin) را داشتهایم که موفق شدن کارگردانهایشان در خلق عالی تجسمات سینماییشان را مدیون همین جلوههای کامپیوتری عالی هستیم.
بله. احتمالا این حقیقت که استیون اسپیلبرگ نمیتوانست با تمرکز روی دندانهای دهشتناک یک کوسهی بیست و پنج متری به سراغ هیجان بخشیدن به مخاطبان حاضر در سالنها سینما برود و برای همین هزار مدل تکنیک عالی مختلف را به کار برد تا همه به خاطر همان کوسهی مکانیکی تا مدتها از بسیاری از ساحلهای شلوغ فاصله بگیرند، انکارناپذیر است. ولی این ربطی به عدم امکان استفاده از خلاقیت در فیلمهای سینمایی روز ندارد. اتفاقا حالا به سبب پیشرفت تکنولوژی، فیلمسازها میتوانند به شکل آزادانهتری تخیلات خود را پیاده کنند و به دستاوردهایی بزرگتر از قبل نیز برسند. اما متاسفانه فیلم The Meg به کارگردانی جان ترتل تاب، ابدا دستخوش مواجهه با چنین چیزهای ارزشمندی نشده است و اثری پرشده از کلیشههای مختلف و نخنماشده به حساب میآید. طوری که حتی برای دوست نداشتن آن، نیازی به تماشا شدن تعداد زیادی فیلم توسط بیننده هم نیست و حتی مخاطبان تازهتر، احتمالا به سختی از پس کنار آمدن با دقایقش برمیآیند.
قصهی فیلم، همانطور که اصلا انتظارش را نداشتید (!)، دربارهی یک کوسهی خیلی خیلی خطرناک است که به خاطر جثهی بسیار بزرگش، حتی موجودات کشندهی دیگر حاضر در آبهای عمیق نیز از او میترسند. موجودی متعلق به دو میلیون سال قبل که قویترین آروارهی جهان را دارد، همگان فکر میکردند منقرض شده است و حالا به خاطر تلاش آدمها برای رفتن به جایی در اقیانوس که عمقی بیشتر از همهی تصورات محققان دارد راهش به آبهای عادی هم باز میشود. از اینجا به بعد، فیلمنامه تقریبا تنها حکم ترکیبی از چند پروژهی نجات دوستان، همراهان، خانواده و مردم عادی از دست کوسهی درنده و همچنین مبارزه با او به برخی از غیرواقعگرایانهترین مدلهای ممکن ممکن با محوریت جیسون استاتهام را پیدا میکند و مابقی دقایق آن صرفا بهانههایی برای رساندن طول اثر به چیزی نزدیک به دو ساعت هستند که نه در شخصیتپردازی کاراکترها موفق میشوند و نه تاثیری بر افزایش حس تعلیق و هیجان داستانگویی کارگردان دارند.
بزرگترین مشکل The Meg، حتی قبل از کاراکترهای تختش و واکنشهای یکلایه و قابل پیشبینیای که آنها در تمامی دقایق نسبت به یکدیگر از خود نشان میدهند، چیزی نیست جز رفتاری که در قبال شرایط و ترسهای حاضر در دنیایشان دارند. از آدمهایی که درون عمیقترین آبهای جهان زخمی شدهاند و چیزی به تمام شدن اکسیژنشان باقی نمانده است اما کمتر از شخصی که در نزدیک یک شهر بدون اتومبیل گیر افتاده باشد استرس دارند تا مردمی که نصف آشنایانشان توسط کوسهی عظیم بلعیده میشوند و ناراحتیشان هرگز به حدی بالاتر از نوشیدنی خوردن با یکدیگر، لبخند زدن و امیدوار شدن دوباره به زندگی نمیرسد. شخصیتهای مقوایی حاضر در جهان The Meg، به قدری وامدار واکنشهای ساده و بچگانهای به رویدادها و موقعیتها به نظر میرسند که بیننده هم پا به پایشان هر گونه هیجان را فراموش میکند. چون وقتی که آنها شجاعترین موجودات زمین هستند و مرگها هم در داستان محدود به اتفاقاتی چند ثانیهای و گذرا میشوند، چرا تماشاگر باید برای رسیدن به همذاتپنداری با کاراکترها یا با انرژی دنبال کردن نبردهایشان تلاش کند؟
مشکل پردازش کاراکترها در The Meg به قدری گسترده جلوه میکند که به جرئت میتوان گفت مخاطبِ این فیلم موقع تماشای آن، تماما میفهمد که در حال دیدن چند بازیگر، با ادا درآوردنهایشان نسبت به همهچیز است. آنها بیشتر از این که اجراکنندهی کاراکترشان باشند، خود آن شخصیت هستند و این هم دلیلی ندارد جز تکخطی بودن همهی انسانهایی که درون صحنههای فیلم، ظاهر میشوند. اینجا ما با استاتهامِ همیشه قوی، یک دختربچهی بامزهی چینی و مادرش که مثل استاتهام در شجاعت مثل و مانندی ندارد روبهرو هستیم و اصلا حتی به مرز مواجهه با یک کاراکتر سینمایی نمیرسیم. این وسط دیالوگها هم با آن که در قالب استانداردتری ارائه میشوند، در اکثر اوقات تکرار همان حرفهایی هستند که بارها و بارها در آثار مشابه شنیدهایم. همین هم کاری میکند که فیلم شیمی خاصی را به تصویر نکشد و نتیجهی آن هم این است که ما در بهترین حالت ممکن میتوانیم تکیه بدهیم و دنبالکنندهی اکشنهای شلوغ «مگ» باشیم.
ریتم تند The Meg را احتمالا باید یکی از معدود ویژگیهایی مثبت آن دانست. چون همین ریتم سریع باعث میشود که در عین جذاب نبودن اثر در اکثر اوقات، مشکلی با دیدن موارد قابل پیشبینی در ثانیههایش نداشته باشید و به سادگی با سادگی بیش از اندازهی داستان کنار بیایید. چون «مگ» غالبا شبیهِ خردهپیرنگهایی برای رویارویی با یک کوسه است که در طول صحنههای گفتوگومحور یک دقیقهای به یکدیگر متصل میشوند تا نوبت تماشای سکانس اکشن پرشده از جلوههای ویژهی بعدی برسد. البته به سبب درخشان بودن عملکرد فنی فیلم در طراحی و ساخت محیطهای سیجیآیمحور و نورپردازیهای مناسبی که در اکثر اوقات شاهدشان هستیم، فرمت تصویری The Meg همانقدر که تبدیل به عنصر شدیدا قابل ستایشی نمیشود، هرگز چیزی نیست که کاری کند از آن فاصلهی خاصی بگیرید. موضوعی که مخصوصا در کنار بازیگران و اجراهای آنها در نقش خودشان، اکشنهای فیلم را به محیطهایی بههمریخته و در نوع خودشان جذاب بدل میکنند. البته اگر واقعا فقط بخواهید وقتتان را بگذرانید و روی دیدن فیلم مورد اشاره، اصرار خاصی داشته باشید. نه این که فکر کنید هیچکدام از نکات مثبت مورد اشاره مواردی هستند که به خاطر آنها، بخواهید تصمیم به دیدن فیلم بگیرید.
به سبب نبود شخصیت و شخصیتپردازی در این فیلم و ضعیف یا در بهترین حالت نزدیک به استاندارد بودن «مگ» در تکتک بخشهای داستانی، متاسفانه چیزی به نام هیجان در دقایق آن به چشم نمیخورد. همچنین تکراری بودن و سادگی سناریوی سکانسهای اکشن، کاری میکند که در فیلم مورد بحث شاهد تمپوی به خصوصی هم نباشیم. اما نقشآفرینیهای کمجزئیات ولی قابل قبول و دوستداشتنی جیسون استاتهام، لی بینگبینگ و برخی بازیگران نسبتا شناختهشدهی دیگر The Meg، زیبایی ظاهری فیلم در تصویرسازیها و نورپردازیها و رنگبندیهایش و صد البته بهرهبرداری اثر از موقعیتهای طنز و آشنایی که میتوانند خندهها یا حداقل لبخندهای کوتاهی را نصیبتان کنند، باعث میشود که در عین بد بودن این بلاکباستر کمارزش، موقع دیدنش زجر هم نکشید و بتوانید با آن به راحتی وقتتان را بگذرانید. راستی، به سبب بزرگی بسیار زیاد کوسهی خلقشده در فیلمنامه، تماشای شکست خوردن آن از انسانهایی به اندازهی نیمی از فک بزرگش، قطعا خالی از جذبکنندگی هم نیست. هرچند که حتی اگر بخواهید یک فیلم کوسهای خوب و عادی و نهچندان شگفتانگیزِ متعلق به سالهای اخیر را ببینید، اثری مانند «آبهای کمعمق» (The Shallows) با بازی بلیک لایولی، قطعا انتخاب بهتری است. از آنجایی که The Meg ابدا فیلم پیچیدهای محسوب نمیشود، نتیجهگیری دربارهی آن هم پیچیدگی خاصی ندارد؛ یک فیلم ضعیف، کلیشهای، پرشده از تکرار و خالی از احساسات که برخلاف بسیاری از آثار بدتر از خودش، تجربهی زجرآوری هم نیست.