رنجهای یک فیلمنامه نویسِ همواره در سایه تا خلق شاهکارش، دوران عظمت سینما و پیوند استودیوها با سیاست و عبور همه این گزارهها از دریچه روایت شخصی و دلچسب دیوید فینچر و پدرش، ماحصل فیلم Mank «منک» است.
برای مخاطبانی که با انتظار فیلمهای قبلی فینچر یعنی آثاری همچون فیلم «هفت»، «دختری با خالکوبی اژدها» و «زودیاک» به سراغ فیلم منک میروند دور از انتظار نیست که در گام اول شوکه و حتی نا امید شوند. فینچر پس از ۶ سال با فیلمی بازگشته است که شاید در میان آثار قبلیاش، تنها بتوان فیلم The Social Network «شبکه اجتماعی» را تا حدودی شبیه به آخرین اثرش دانست. «شبکه اجتماعی» در ابتدای دهه ۲۰۱۰، از پشت صحنه جنجالی شکل گیری یکی از مهمترین رسانهها یعنی Facebook پرده برداشت. چند جوان که در راس آن مارک زاکربرگ باشد، پای در مسیر سرمایهای بیلیون دلاری گذاشتند، بی خبر از آنکه بازی سرمایهای داری و ماهیت رسانه، روی بی رحم دیگری هم دارد که میتواند انسانیت آنها را در خود ببلعد و آنها را به جان هم بیندازد. فیلم به ظاهر فیلمی بیوگرافی اما با کمترین شباهت نسبت به نمونههای مرسوم این ژانر توانست با روایتی رفت و برگشتی میان آنچه در امروز و آنچه در پیشینه این رسانه شکل گرفته، مخاطب را به خوبی درگیر خود کند. تقابل این دو زمان، به خوبی ما را نسبت به وضعیت متناقض کاراکترهای فیلم آشنا میکرد. فیلم منک از جمله برندگان اسکار 2021 است.
حال باید گفت که در ابتدای دهه ۲۰۲۰، دیوید فینچر این بار با فیلم به ظاهر بیوگرافی دیگری یعنی فیلم Mank آمده تا باز هم پرده از پشت صحنه دیگری بردارد. این بار پای یک فیلم شاهکار در میان است. فیلم Citizen Kane «همشهری کین». همچون «شبکه اجتماعی»، باز هم پیوندی با رسانه و پشت پرده ناگوار آن برقرار خواهد شد. اما در زمانی نزدیک به ۸۰ سال قبل و طبعا مواجهه با تریبونهایی همچون سینما و روزنامه نگاری. اما قبل از مواجه شدن با خود فیلم ابتدا باید مطلبی را روشن کنم. فیلم منک را از این جهت برداشت شخصی فینچر میدانم که نگاهش به روایت فیلم، غالبا متوجه کسانیست که همچون خودش، به اتفاقات بازه زمانی فیلم یعنی اوایل دهه ۱۹۳۰ تا انتهای دهه که ماجرای ساخت فیلم همشهری کین مطرح میشود، اشراف دارند. او در راستای دادن این اطلاعات در فیلم عملا تلاشی نمیکند و فرض را بر این میگذارد که مخاطبان این اطلاعات را میدانند.
نگرش فینچر بیشتر مبنی بر این است که نباید تمام قدرت همشهری کین را به پای اورسن ولز گذاشت و در فیلم منک با یک واکاوی تاریخی، شخصیتی را پر رنگ میکند که تاریخ به او کمتر وفادار مانده است. با فریز کردن شات پایانی، جایگاه منکیویچ را هم در ذهنمان تثبیت میکند
فراتر از آنکه این مسئله را بهعنوان ایراد در نظر بگیریم، بیشتر باید تکلیفمان با فیلم روشن باشد. طبعا آن دسته از مخاطبانی که دغدغه یا علاقهای نسبت به سینمای آن دوران، وضعیت سیاسی و اجتماعی آن دهه و حتی کنجکاوی نسبت به تماشای فیلمی مثل همشهری کین ندارند و حتی سعی در کسب کردن اطلاعات پیش زمینه هم نمیکنند، عملا میتوان گفت که ارتباطی با فیلم برقرار نخواهند کرد یا اینکه تنها جلوههای بصری و قدری پرداخت شخصیت منک برایشان میتواند جذاب باشد.
شاید مخاطبانی هم باشند که بدون کسب هیچ کدام از این اطلاعات به تماشای فیلم نشسته و بهانهای برای لذت بردن هم پیدا کنند اما این را قاطعانه میتوانم بگویم که از فیلم منک، بدون اشراف بر آن پیش نیازها، نمیتوان لذت واقعی و کامل را برد. هرچقدر که بیشتر اشراف داشته باشیم ارتباطمان با فیلم بیشتر خواهد بود. همچنین پس از این اشراف است که میتوان با فیلم مواجه شد و نسبت به چیدمان رویدادهایش، بیان رواییاش و بهطور کلی انسجام آن نقدی وارد کرد.
اگرچه در ادامه بهصورت خلاصه به اطلاعاتی که برای تماشای فیلم منک نیاز دارید اشارهای کوتاه میکنیم و سپس وارد نقد فیلم میشویم. فیلم منک فیلمی لایه مند است. در اولین لایه و طبعا پر رنگترین آن، به اتفاقات پشت پرده فیلم همشهری کین میپردازد. با کاراکتر محوری هرمن جی منکیویچ همراه میشویم که اورسن ولز، فیلمساز سرشناس تاریخ سینما، به او مأموریت تحویل نسخه اولیه فیلمنامه همشهری کین آن هم در مدت ۶۰ روز را میسپارد. ما از قبل میدانیم که در تاریخ، میان ولز و منک بر سر آنکه نام منکیویچ هم بهعنوان فیلمنامه نویس باید در انتها ذکر شود، بحثی در میان گرفته است. این تقابل را هم خود فیلم به خوبی نشان میدهد. اما پرسشهای عمیقتری که مطرح میشود این است: آیا در تاریخ به اندازهای که باید از هرمن جی منکیویچ بهعنوان فیلمنامه نویس فیلم همشهری کین یاد شده است؟ اعتبار یک فیلم به واقع سهم چه کسیست؟ آیا همانطور که کاراکتر ولز در فیلم فریاد میزند که «از خودت بپرس، کی فیلم رو تهیه میکنه؟ کی فیلم رو کارگردانی میکنه؟ و کی فیلم رو بازی میکنه؟» نویسنده فیلم همواره در سایه قرار نمیگیرد؟ فیلم منک در لایهای دیگر بهنوعی بغض فیلمنامه نویسان است.
طبعا برای تماشای این فیلم، باید پیش از آن حداقل یکبار به تماشای فیلم «همشهری کین» بنشینید. هم به لحاظ مقایسه بصری فیلم منک با فیلم همشهری کین به آن نیاز است و هم برای درک کردن تمام کاراکترهای ثروتمند و بی دغدغهای که منکیویچ در نظام استودیویی با آنها سر و کله میزند.
این را قاطعانه میتوانم بگویم که از فیلم منک، بدون اشراف بر اطلاعات پیش نیازش، نمیتوان لذت واقعی و کامل را برد
در مقیاسی کلانتر، فیلم منک به نمایش پیوند سینما و سیاست (بهویژه در دوران خود فیلم) هم میپردازد. فیلم در دهه ۱۹۳۰ یعنی دوران رکود اقتصادی میگذرد. جایی که آدمها از فرط بیکاری مدام از این ایالت به آن ایالت در جستجوی کار بودند. دغدغه صاحبان استودیو این است که چنین مخاطبانی را چگونه میتوان به سینما کشاند تا پولی که به زحمت در آوردهاند را خرج سینما کنند؟ جایگاه سینما در آن دوران بسیار پر رنگ و بزرگ است. دورانی که استودیوهای بزرگ همچون مترو گلدن مایر، پارامونت، برادران وارنر، یونیورسال و آر ک او، بهعنوان سردمداران عصر طلایی هالیوود شناخته میشدند و صاحبانی بسیار با نفوذ در صنعت رسانه داشتند. بازیگران نیز کاملا در خدمت استودیوها بودند. هر بازیگر با یک استودیو مشخص قرار داد داشت و باید تا پایان قرار دادش تنها در آثار متعلق به آن استودیو کار میکرد. بازگشت سرمایه فیلم تبدیل به دغدغهای بسیار پر رنگ شده بود و به قول طعنه و کنایههای فیلم منک، فیلمهای کمدی، گانگستری و وسترن بیش از نمونههای دیگر جلب توجه میکردند و عملا فضا را تنها برای فیلمنامههایی حساب پس داده باز میکردند. با اشراف به چنین فضایی تقریبا متوجه اهمیت ساخته شدن فیلمی مثل همشهری کین با تمام ساختار شکنیهایش میشویم.
اما در جریان سیاسی آن دوران با چند چهره شاخص سر و کار داریم. اولی لوییس بی مایر، رئیس شرکت مترو گلدن مایر است که در دوران رکود سعی دارد شرکت خود را سر پا نگه دارد. دیگری ویلیام هرست، یکی از سرمایه داران مطرح که صاحب شرکت چند رسانهای و زنجیرهای از دفاتر روزنامه است. او به واسطه ثروت و نفوذی که در صنعت رسانه دارد، تبدیل به چهرهای شده است که هر کس سرِ تقابل با او را داشته باشد، جایگاهش مورد تهدید قرار میگیرد. درباره فیلم همشهری کین، نقل است که فیلمنامه فیلم الهام گرفته از زندگی واقعی چند فرد سرشناس است که یکی از آنها همین آقای هرست است. هرست همچنین معشوقه بازیگری به نام ماریون دیویس دارد. منک هم به واسطه دوستش چارلی، آشنایی نزدیکی با ماریون و همچنین هرست دارد. فیلم منک، عملا نسبت به تاثیر پذیرفتن فیلمنامه همشهری کین از زندگی هرست، به ما اطمینان کامل میدهد. اتفاقی که در واقعیت، خودِ هرست هیچگاه موضع صریحی را درباره آن اعلام نکرد اما هیچگاه به رسانههایش هم اجازه تبلیغ برای فیلم همشهری کین را نداد.
بهعنوان آخرین پیش نیاز مهم فیلم هم باید گفت که در سال ۱۹۳۴ نیز یک رقابت انتخاباتی بر سر فرماندار شدن در ایالت کالیفرنیا، میان دو فرد مشهور یعنی آپتون سینکلر، رمان نویس و فعال سیاسی دموکرات و فرانک مریام نماینده جمهوری خواه برگزار شد. سینکلر به واسطه وعده اعمال مالیات بیشتر بر استودیوها، نامزد مورد تایید لوییس بی مایر نبود و این استودیو سعی داشت با ساخت یک فیلم تبلیغاتی، جریان فکری مردم را به مخالفت با او هدایت کند.
امید است که با اشاره ای تیتروار به این اطلاعات و همچنین تقاضا برای تماشای فیلم همشهری کین، بتوانیم شما را هم در لذت تماشای فیلم منک سهیم کنیم. در ادامه با جزییات بیشتری به تحلیل فیلم منک میپردازیم.
ادامه مطلب برای کسانیست که فیلم «همشهری کین» و فیلم «منک» را تماشا کردهاند
فیلم منک به لحاظ بصری هم به شکل نورپردازی، میزانسن و زوایا و حرکات دوربین در فیلم همشهری کین نزدیک است
فینچر هرچقدر هم که نسبت به ولز واکنشهایی داشته باشد، با بنا کردن ساختار بصری و روایی فیلمش، متناسب با فیلم همشهری کین، به این اثر ادای دینش را کرده است. به عقیده من نگرش او بیشتر مبنی بر این است که نباید تمام قدرت همشهری کین را به پای اورسن ولز گذاشت و در فیلم منک با یک واکاوی تاریخی، شخصیتی را پر رنگ میکند که تاریخ به او کمتر وفادار مانده است. با فریز کردن شات پایانی، جایگاه منکیویچ را هم در ذهنمان تثبیت میکند. از سوی دیگر هم میدانیم که همشهری کین، تنها نخستین قدم ولز در کارنامه درخشانش است. فکر میکنم اقتباسی همچون The Trial «محاکمه»، The Lady From Shanghai «بانویی از شانگهای» با آن پایان بندی حیرت انگیزش یا فیلم Touch of Evil «نشانی از شر» که خاتمه سینمای نوآر محسوب میشود، درکنار بسیاری از آثار شاخص دیگر ولز به قدر کافی حجت را در توانایی او تمام کنند. هرچند که ولز قطعا سهم پر رنگتری در ساخته شدن همشهری کین هم دارد. پتانسیلهای دیگر ولز همچون شومن بودنش یا قدرت بیانش و حتی به قول دیالوگی از منک، اصلا شعبده باز بودنش هم جزیی از تبحرات اوست.
طبعا برای قد علم کردن در آن نظام استودیویی، شخصیت همه فن حریفی جز ولز را نمیتوان تصور کرد. البته تبلیغات جنجالی فیلم هم در این درگیریها بی تاثیر نبود. جایی که شرکت R.K.O مانور تبلیغاتیاش را بر ولز گذاشت و از فیلم همشهری کین بهعنوان گروه یکنفره یاد کرد. اینها را گفتم تا به این نتیجه در ابتدای بحث برسم که همانطور که در ابتدای مقدمه مطلب هم گفته شد، فیلم منک لایه مند است و لایههای بسیار جذابتر و عمیقتری نسبت به حواشی این درگیری دارد. انتخاب میان ولز و منک و زدن مهر تایید بر یکی از آنها اساسا بهانه خوبی برای دنبال کردن فیلم نیست. در وصف تقابل این دو همین بس که در یک صحنه بسیار دلچسب، وقتی ولز و منکیویچ بر سر حقوق منک در فیلمنامه دعوا میکنند و ولز جعبهای را به سمت منک پرتاب میکند، منک به ناگاه این ایده به ذهنش میرسد که چارلز کین هم در فیلم همشهری کین، باید بعد از رفتن همسرش سوزان، وسایل خانه را بشکند و به جنون برسد. باید اینگونه به پشت صحنه این فیلم نگریست که شاید این دعوا باید به وقوع میپیوست تا ماحصلش اتفاقی به نفع فیلم باشد.
اصلا اتفاق حیرت انگیز ماجرا همین است که هر اتفاقی هم که در بک گراند فیلم همشهری کین افتاده، ماحصلش این است که ما امروز اثری مثل همشهری کین را داریم. آثار بزرگ هیچگاه بهسادگی متولد نشدند. به همین دلیل نگرش فینچر هم بیشتر معطوف به اهمیت خود فیلم همشهری کین است.
فیلم منک به خوبی به ما نشان میدهد که اساسا فیلمنامه همشهری کین، حاصل واکنش نویسندهای به نام منکیویچ است که عمری در اتمسفر این صاحبان سرمایه تنفس کرده است و حال با قلمش، واکنش قاطعی را به آنها، برای همیشه در تاریخ سینما ثبت میکند
فیلم منک از زمانی آغاز میشود که منکیویچ پایش را گچ گرفته و روی تخت دراز کشیده است. در چنین شرایطی باید فیلمنامه را پیش ببرد. تمهید بعدی فینچر، روایت ماجرا ازطریق فلش بک و زمان غیر خطیست. همینجا صبر کنید. در همشهری کین هم با در موقعیت مستاصل و انتهای زندگی کین به وسیله فیلمهای آرشیوی به گذشته او نگاهی کلی انداختیم. سپس سازنده فیلم آرشیویِ کین گفت: «اینکه این آدم چه کار کرده کافی نیست، اینکه این آدم کی بوده مهمه». این بهانهای بود که ما پس از تماشای فیلم آرشیوی که تمام اتفاقهای مهم کین را مرور کرد حالا باید به تماشای فیلم بنشینیم برای فهم چه کسی بودن کین. الگویی روایی متفاوت و رو به جلو نسبت به تمام آثار ساخته شده تا آن زمان.
شیوه روایی منک هم همین است. همانطور که منکیویچ درباره فیلمنامه همشهری کین میگوید: « داستان مثل یه چرخه بزرگه...مثل رول دارچینی...یه خط راست به نزدیکترین خروجی نیست». فینچر هم ساختار روایی فیلم را به شکل خطی راست به نزدیکترین خروجی روایت نمیکند. جدای از آنکه بفهمیم منک چگونه در فضای کاریاش به ایده یا بهتر بگویم به درک بیان قصهای مثل همشهری کین میرسد و اینکه اساسا او کیست، جذابترین تمهید فینچر برای من از این کار، پیوند زدن تمام ذهنیات منک با فیلمنامه همشهری کین و اساسا جهان فیلمنامه نویسی است. همانطور که منک میگوید جهان ذهنیاش اینگونه است، ما نیز باید با تماشای این ساختار روایی به جهان ذهنی او نزدیک شویم. آنوقت تمام عنوان بندیهای روی تصویر که همچون ساختار فیلمنامه به چشم میآیند، در خدمت به تصویر کشیدن جهان کسیست که فیلمنامه نویس است. اینگونه به یک فیلمنامه نویس نزدیک میشویم. برداشت شخصی دیگری هم دارم که به کنایه زدن فینچر نزدیک است. فینچر با پدیدار کردن عنوانهای هر سکانس، پیش از نمایش آن، به حضور فیلمنامهای در پشت هر اثر تاکید دارد. مدام ماهیت فیلمنامه نویس را یادآوری میکند و تاکید دارد تمام این صحنهها را قبلا کسی در مقام فیلمنامه نویس نوشته است که نمیتوان جایگاهش را نادیده گرفت. (باز هم در راستای پر رنگ کردن جایگاه مانکیویچ در تاریخ).
فیلم منک به لحاظ بصری هم به شکل نورپردازی، میزانسن و زوایای دوربین در فیلم همشهری کین نزدیک است. نورهایی از پنجره در اتاق منک، که تنها بارقههایی هستند که صحنه را روشن میکنند و فضای تاریک روشن اکثر صحنههای داخلی، تجسمی سایه وار از منک را به تصویر میکشد. او همواره نویسندهای در سایه بوده است. همچنین تا حد امکان برای تکنیک فوکوس عمیق که یادآور تمهید فیلم همشهری کین است، اکثر عناصر مهم در صحنه بهخصوص در نماهای باز نور خوردهاند و در وضوح هستند. اما از زوایای Low Angel دوربین در همشهری کین هم نباید بگذریم که خوب میدانیم ولز و گرگ تولند (فیلمبردار همشهری کین) برای نشان دادن سقف، حتی زمین را حفر کرده و دوربین را پایینتر از سطح زمین قرار دادهاند. بهخصوص در صحنهای که کین انتخابات را باخته و در فضای دفتر روزنامهاش در تنهایی محض محبوس شده است. اساسا یکی از تمهیدات نشان دادن سقف و زوایای پایین دوربین در بسیاری از پلانهای همشهری کین، جدای از القای غرور و ابهت چارلز کین، محدود کردن جهان فکری این آدمها به عمارت یا دفتر روزنامهشان است. آنها در جهان بسته خودشان سیر میکنند و ادعا دارند که از حال مردم بیرون با خبرند.
فینچر با پدیدار کردن عنوانهای هر سکانس، پیش از نمایش آن، به حضور فیلمنامهای در پشت هر اثر تاکید دارد. مدام ماهیت فیلمنامه نویس را یادآوری میکند و تاکید دارد تمام این صحنهها را قبلا کسی در مقام فیلمنامه نویس نوشته است که نمیتوان جایگاهش را نادیده گرفت
حال در پلانهای ابتدایی فیلم منک، که دوربین در ارتفاع پایین و با زاویهای نسبتا رو به بالاست، با دیدن سقف، حسی از گرفتار شدن منک در موقعیت مستاصل ابتداییاش در آن اتاق و نزدیکتر شدن هرچه بیشترش به کاراکتر کین، باز هم در خدمت القای همان جهان ذهنی منکیویچ را میبینیم. حال از ادای دینهای فیلم به همشهری کین آن هم در راستای القای ذهنیت منکیویچ که بگذریم، به زیست خود منک در مقام فیلمنامه نویس هم نزدیک میشویم. نویسندهای که هم خودش در زندگی قمار میکند و هم همسر او کل زندگیاش را بر موفقیت منک قمار کرده است. به واقع که موفقیت در سینما همواره چیزی از جنس قمار است. او ضمن جنگیدن در دفتر دیوید او سلزنیک (تهیه کننده سرسناشی که هیچکاک را به دنیای سینمای معرفی کرد) و آماده کردن یک قصه ترسناک و کاملا بداهه به همراه تیمش، باید با نگرشهای سیاسی آدمهای این نظام استودیویی نیز درگیر باشد. او نه فقط با نگاه آنها به سینما بلکه با نگاهشان به سیاست هم مشکل دارد.
قطعا منک نسبت به تاثیر رسانه بر مردم و نفوذ صاحبان استودیو در افکار عمومی آگاه است. به قول لوییس بی مایر، توسل به درگیر کردن احساسات در سینما، دستمایهای شده که آن را در جهت هدایت افکار عمومی برای مقاصد سیاسی هم به کار گیرد. به همین دلیل منک اگرچه در تقابل با آنها همواره سعی دارد با بذله گویی و طعنههایش مخالفت خود را با نگرششان ابراز کند. اما درنهایت اگر هم قدرتش را نداشته باشد و پس از تعریف قصه همشهری کین و به سخره گرفتن آن همه سرمایه دار بر سر میز شام، از عمارت هرست بیرون بیفتد، با قلمش یا بهتر بگویم با فیلمنامهاش انتقامی همیشگی از آنها میگیرد. فیلم منک به خوبی به ما نشان میدهد که اساسا فیلمنامه همشهری کین، حاصل واکنش نویسندهای به نام منکیویچ است که عمری در اتمسفر این صاحبان سرمایه تنفس کرده است و حال با قلمش، واکنش محکمی را به آنها، برای همیشه در تاریخ سینما ثبت میکند. این فراتر از هر دعوایی بر سر صاحب همشهری کین شدن است.
فیلم منک همانطور که گفتم، بغض فیلمنامه نویسان است که در فیلم ترکانده میشود. فیلمی آمده که جایگاه یک فیلمنامه نویس و تاثیر گذاریاش را به خوبی نشان میدهد و ما را در تمام ابعاد زندگی او شریک میکند. این هم از اتفاقات عجیب روزگار است که همشهری کین با وجود نامزدی در سایر بخشها، تنها در بخش فیلمنامه جایزه میگیرد تا شانسی باشد برای به یاد ماندن نام منکیویچ و اهمیت بخش فیلمنامه. چه بسیار منکها که در این استودیوها دویدهاند تا حرفشان را به کرسی بنشانند و اثری ماندگار خلق کنند. اینکه منک پس از همشهری کین فیلمنامه مهم دیگری را ننوشته یا اگر هم نوشته تلاشی برای ثبت کردن نام خود نکرده است، یادآور غنچه رزبادیست که در آتش سوخت اما دودش بر فراز عمارت زانادو خود نمایی کرد.