اکشن پرستارهی The Magnificent Seven با قول یک وسترن اولد-اسکول، به تماشاگران رو دست میزند.
«هفت دلاور» یکی دیگر از پرتعداد محصولاتِ سینمایی ۲۰۱۶ است که تمام فکر و ذکرشان به دنبالهها و بازسازیها و سرمایهگذاری روی نامهای شناختهشده معطوف شده و هیچ دل و جراتی برای کمی فاصله گرفتن از مسیر تکراریشان ندارند. «هفت دلاور» بازسازی کلاسیک وسترنی به همین نام محصول سال ۱۹۶۰ است که خود آن فیلم هم بازسازی «هفت سامورایی» آکیرا کوروساوا بود. بماند که تنها بازسازی «هفت سامورایی» به این دو وسترن خلاصه نمیشود و میتوانید روایت دیگری از آن را در «زندگی یک حشره»ی پیکسار هم ببینید. تمام اینها به خاطر این است که خط داستانی ساده اما تاثیرگذاری که کوروساوا برای فیلمش ترتیب داده بود، یک داستان جهانشمول است که اگر به درستی مورد روایت دوباره در فضایی جدید قرار بگیرد، هیچوقت تکراری احساس نمیشود. کیفیتِ اولین بازسازی وسترن فیلم و ساختهی پیکسار هم گواهی برای این ادعا هستند. اگر «هفت دلاور» قبلی با هدف منتقل کردن داستان آن فیلم از ژاپن به غرب وحشی ساخته شد یا پیکسار بهطرز هنرمندانهای آن را در یک انیمیشن ماندگار دربارهی زندگی یک سری مورچه و کفشدوزک و پروانه و ملخ بازآفرینی کرد، فیلم جدید با چه هدفی ساخته شده است؟
این اولین سوالی است که دربارهی همهی بازسازیها از خود میپرسیم و تجربه (مخصوصا در طول اکثر اکرانهای تابستان ۲۰۱۶) ثابت کرده است که تلاش برای پیدا کردن جوابی برای این سوال، عبث و بیمعنی خواهد بود. چنین چیزی دربارهی نسخهی ۲۰۱۶ «هفت دلاور» هم صدق میکند. اگر متوجه شدید چرا هالیوود تصمیم گرفت تارزان را با چنین وضعی به سینما برگرداند، حتما کشف خواهید کرد که چرا باید «هفت دلاور» جان استرگس، به چنین روش شلخته، بیهدف و بیخلاقیتی بازسازی میشد! در این میان، کافی است نگاهی به گروه بازیگران و کارگردان فیلم بیاندازید تا باور کردن شکست این فیلم سخت شود. آنتوان فوکوآ به عنوان کارگردان کسی است که قبلا با «اکولایزر» و «چپدست» ثابت کرده است که راه و روش ساختن اکشنهای کلیشهای اما قوی و جذاب را بلد است. این در حالی است که چگونه میتوان گردهمایی نامهایی مثل دنزل واشنگتن، کریس پرت، ایتن هاوک، وینسنت دنآفریو و تعدادی بازیگر دیگر که خوب بلدند ادای قهرمانانِ یکهبزن و کاریزماتیک را در بیاورند را دید و هیجانزده نشد!
اما اگر اکشن «سهتا ۹» (Triple 9) را از اوایل امسال به خاطر داشته باشید، حتما باید بدانید که تاریخ ثابت کرده معمولا نتیجهی گردهمایی یک سری ستارهی جذاب، به نتیجهی بدی منجر میشود. چرا که معمولا این فیلمها چیزی به جز قدرت ستارهای بازیگرانشان ندارند. آنها فقط همان «برندهای شناختهشده»ای هستند که استودیو میخواهد محصول خراب و تاریخ مصرف گذشتهاش را از طریق بستهبندی جذابی به مشتری قالب کند. «هفت دلاور» فقط با هدف جمع کردن چهارتا بازیگر مشهور، دادن چندتا هفتتیر دست آنها و به تصویر کشیدن آنها در حال تیراندازی به یک سری راهزن و قاتل ساخته شده است. این هدف بدی نیست. اتفاقا بهشخصه با هدف دیدن چنین فیلمی پای «هفت دلاور» نشستم. فکر کردید «جان ویک» دقیقا به چه دلیلی اینقدر پرطرفدار شده است؟ اما حقیقت این است که ساختن یک اکشن اولد-اسکول در اجرا اینقدر آسان به نظر نمیرسد و هنر میخواهد. «هفت دلاور» فاقد آن هنر است. در نتیجه با بلبشوی شلختهای طرفیم که نه سر دارد و نه ته.
شاید شبیهترین چیزی که دربارهی نحوهی داستانگویی و طراحی اکشنهای این فیلم به ذهنم میرسد، پایانبندی «اونجرز: دوران اولتران» و کل زمان «جوخهی انتحار» باشد. بله، این بزرگترین مشکل و نکتهی ناامیدکنندهی «هفت دلاور» است. یکی از دلایلی که منتظر «هفت دلاور» بودم به خاطر این بود که بعد از تماشای این همه اکشنهای قلابی ابرقهرمانی، انتظار داشتم تا یک وسترن درست و حسابی ببینم. اما نهایت ضدحال و حال و روز خرابِ سینمای جریان اصلی هالیوود زمانی بود که فهمیدم «هفت دلاور» بیشتر از اینکه یک اکشن اولد-اسکول باشد، با تمام وجود سعی میکند تا یک فیلم ابرقهرمانی باشد. با همان کاراکترهایی که آدم را یاد شخصیتپردازیهای «جوخهی انتحار» میاندازد و با همان اکشنهایی که بهطرز بیدلیلی الکی بزرگ و شلوغ و احمقانه هستند. اینکه برای فرار از فیلمهای ابرقهرمانی به یک وسترن پناه ببرید و آنجا هم با تمام عناصر بد فیلمهای ابرقهرمانی روبهرو شوید، نهایت اتفاقی است که در حال حاضر در هالیوود در حال وقوع است: پر کردن همهچیز با مواد منفجره و ترکاندن آن. تنها چیزی که هماکنون برای هالیوود اهمیت دارد این است که یک سری بازیگر جذاب را وسط یک عالمه آتش و گلوله قرار بدهد و تمام. بنابراین وقتی شخصیت کریس پرت در جایی از فیلم میگوید: «همیشه دوست داشتم یه چیزی رو بترکونم»، مثل این میماند که سران استودیوی امجیام در حال توضیح دادن دلیل خودشان برای ساخت این فیلم هستند!
تنظیمات داستانی فیلم فرقی با گذشته ندارد: یک شهر کوچک که تمام ساکنانش را یک سری کشاورز و دامدار تشکیل میدهند، زیر یوغ یک آدم خیلی بد زندگی میکنند. کسی که آنها را به بیگاری میکشد و محصولاتشان را به غارت میبرد و از آنها برای کارگری در معدن طلایی که در نزدیکی شهر قرار دارد استفاده میکند. اینجاست که بالاخره صبر زنی به اسم هانا کالن سر میرسد و او تصمیم میگیرد تا با استخدام یک سری هفتتیرکش و مبارز ماهر، از شهرشان دفاع کند. یکی از نکات داستان «هفت سامورایی» که آن را به داستانی جهانشمول تبدیل کرده، گردهمایی یک سری آدم نیک در اوج ناامیدی و بدبختی برای کمک کردن به یک سری کشاورزِ بینوا است. این بخش جمع کردن آدمها خیلی مهم است و دقیقا به خاطر همین است که بیش از یک ساعت ابتدایی «هفت سامورایی» به این بخش اختصاص پیدا کرده و در جریان جستجوی ناامیدانهی کشاورزان متوجه میشویم که آنها چه کار طاقتفرسایی برای پیدا کردن چهارتا سامورایی واقعی از میان این همه سامورایی قلابی دارند. بهشخصه انتظار ظرافت داستانگویی کوروساوا را از فوکوآ ندارم، اما انتظار داشتم که حداقل در حد یک اکشنِ هالیوودی کارش را به خوبی انجام دهد. اما متاسفانه فیلم در این زمینه، پایینترین انتظارات را هم برآورده نمیکند.
چند دقیقهی ابتدای فیلم بهطرز بسیار شتابزدهای به پیدا کردن مبارزان اختصاص پیدا کرده است. انگار خود فیلم میداند این بخش اضافی است، اما از آنجایی که با یک بازسازی طرفیم، باید هرطور شده آن را در خود بگنجاند. نکتهی بعدی این است که هر هفت کاراکتر قرار است کموبیش نمایندهی یک باور و نژاد باشند که برای مبارزه با شر با یکدیگر متحد شدهاند. این ایدهی بدی نیست و جمع کردن بازیگرانی با رنگپوست و ملیتهای مختلف میتواند به موفقیت تجاری فیلم هم کمک کند، اما به شرطی که همهچیز به همین خلاصه نشود. خب، «هفت دلاور» این شرط را رعایت نمیکند. در نتیجه تمام هفت مبارز داستان چیزی بیشتر از هفتتا تیپ تکبعدی نیستند. بزرگترین مشکل فیلم این است که خودش را جدی میگیرد. بالاخره ما از فیلمی که هرکدام از کاراکترهایش در یک چیز تخصص دارند (چاقو، عصبانیت، جوکگویی، از حفظ خواندن انجیل در هنگام مبارزات!) انتظار یک اکشن شسته و رفتهی سرگرمکننده را داریم.
«هفت دلاور» اما طوری خودش را جدی میگیرد که انگار در حال روایت یک تراژدی سوزناکِ بزرگ است. در حالی که واقعا جدی گرفتن فیلمی با این مقدار از کلیشه و بیخلاقیتی سخت است. چنین فیلمهایی باید جایگاه خودشان را به عنوان یک سرگرمی محض قبول کنند و براساس آن حرکت کنند. هیچ استفادهای از استعداد و توانایی این بازیگران نمیشود. آنها چیزی بیشتر از تصویری بر روی پوستر فیلم نیستند. دیالوگها به موضوعاتی مثل عدالت و درستکاری اشاره میکنند، اما هیچ ظرافت و صداقتی در آنها دیده نمیشود. همهچیز مثل مقدمهای طولانی هستند که ما را به نبرد بزرگ پایانی میرسانند. اما اگر در «هفت سامورایی» این نبرد برایمان اهمیت داشت و اضطرار آن احساس میشد، اکشن نهایی فیلم فوکوآ من را به یاد آن صحنهی اسلوموشن ایستادگی مرد آهنی، کاپیتان امریکا، هالک و دیگران در مقابل سیل روباتهای اولتران میاندازد. هیچ خطری احساس نمیشود و هیچ هیجانی وجود ندارد. از همه مهمتر هیچ تلاشی برای خلق تعلیق و تولید یک اتفاق خلاقانه صورت نمیگیرد. کاراکترها دشمنانشان را مثل زامبیهای بیعقل میکشند و جلو میروند. هیچ چیزی زشتتر و زنندهتر از دیدن دنزل واشنگتن و دار و دستهاش که ادای ابرقهرمانان دیسی و مارول را درمیآورند نیست. اگر «هفت سامورایی» پیشرفتهترین اکشن تاریخ سینما باشد، «هفت دلاور» یکی از ضعیفترینشان است. تمام اینها به صحنهای ختم میشود که کیفیت جلوههای ویژه و دیالوگ مسخرهای که در توصیف دلاوری این آدمها از زبان شخصیت هانا کالن گفته میشود، فاجعهی این فیلم را کامل میکند.
بزرگترین نکتهی ناامیدکنندهی «هفت دلاور» این نیست که فیلم بدی است، بلکه این است که فیلم کوچکترین قدمی برای غافلگیر کردن مخاطب برنمیدارد و دست به هیچ ریسکی نمیزند. «هفت دلاور» قول یک وسترن اولد-اسکول را داده بود، اما نتیجه یک فیلم ابرقهرمانی دیگر در غرب وحشی است. تنها چیزی که «هفت دلاور» را در بین دیگر اکرانهای تابستان در دید قرار داده بود اسم بازیگرانش است و بس. پس، اگر میخواهید این فیلم را به هوای دیدن واشنگتن، هاوک یا کریس پرت تماشا کنید، میتوانید اسم آنها را در گوگل سرچ کنید. اگر دنبال یک فیلم واقعی براساس این داستان هستید، «هفت سامورایی» کوروساوا را تماشا کنید و اگر دنبال یک اکشن بیمغز براساس این داستان هستید، «اونجرز»ها را بازبینی کنید و با دیدن این فیلم خودتان را در بیاحترامی به شاهکار کوروساوا سهیم نکنید.