Loveless برای آنهایی که جلوههای پیچیدهی درام در سینما را دوست دارند، اثری لایق تماشا است و در نگاه دیگر مخاطبان عام هنر هفتم، چیزی نیست جز یک فیلم خستهکننده و خوابآور.
Loveless اثری است که از مناظری گوناگون، به واقع بیشتر از سینمای داستانی، به گروه فیلمهای مستند تعلق دارد
سینمای ملل را میتوان به عنوان نقطهای در جهان هنر هفتم شناخت که میان بخشهایش، مخاطبان فرصت مواجهه با جلوههای دیگری از تفکرات انسانی و صد البته هنر را پیدا میکنند. نقطهای که بسیاری از قوانین آشنای سینما در ذهن ما هرگز هنگام پیشروی ثانیههای آثارش رعایت نمیشوند و خیلی مواقع در فیلمهای حاضر در آن، همهچیز با منطقی متفاوت و خاصتر رقم میخورد. Loveless، نمایندهی سینمای روسیه در این دوره از فصل جوایز که نامزدیها و پیروزیهای بسیاری هم داشته، یکی از همان فیلمهایی است که جنس متفاوتش با مابقی آثار تماشا شده توسط بیننده را به رخ او میکشد. قصهی سرد فیلم، شاتهای سردتر اثر و روایت بیاحساسی که سرما را به مغز استخوان تماشاگر میرساند، سه عنصری هستند که به کمکشان میشود Loveless را برای همگان توصیف کرد. اثری که از مناظری گوناگون، به واقع بیشتر از سینمای داستانی، به گروه فیلمهای مستند تعلق دارد و آنقدر در کات نزدن اصرار به خرج داده، که بعضی مواقع انگار در سرمای مهلک روسیه پایههای دوربین فیلمساز هم روی زمین یخ زدهاند. این که آفرینندگان اثر وسط سکانسهای متفاوتش چه کارهایی انجام دادهاند یک چیز است و این که آن کارها را در راه دستیابی به کدامین هدف به سرانجام رساندهاند، چیزی دیگر. اما فارغ از همهی اینها، آنچه در Loveless در برابر چشمان مخاطب قرار میگیرد، شبیه جلوهی مهلکی از یک سرمای کشنده و نابودکننده است که از روسیه آغاز شده و به زودی قرار است کل جهان را دربربگیرد؛ سرمای بیاحساسی که از قضا آدمهای بیاحساس، سبب آفرینشش شدهاند.
«بدون عشق» در پنجاه دقیقهی آغازینش، به واقع مخاطب را به یاد مستندهایی چون «سامسارا» (Samsara) میاندازد. نه از این نظر که نویسنده یا کارگردان Loveless حرفهای مشابهی با ران فریک، آفرینندهی آن مستند داشته و نه از این نظر که آنها شاتهای مشابهی دارند. بلکه صحبتم دربارهی شباهت بالای «بدون عشق» به آن ساخته، از این جهت است که در پنجاه دقیقهی ابتدایی فیلم مورد بحث هم همهچیز شبیه به کاشته شدن چند دوربین در نقاط مختلف یک شهر و ثبت و ضبط زندگی آدمهایی که دردهای درونی زیادی را یدک میکشند، به نظر میرسد. اینجا، نه قصهای برای روایت شدن هست و نه شخصیتهایی برای دنبال کردن وجود دارند. ما یک ازدواج از هم پاشیده شده و تصاویر مختلفی از بخشهای گوناگون زندگی زن و مرد اصلی قصه را میبینیم و این وسط، چند بار چشممان به پسرکی میافتد که فرزند این خانوادهی نابود شده است و دارد به خاطر نفس کشیدن در اتمسفر خفهکنندهی خانهی سیاهشان، به سادگی از بین میرود. در این لحظات خاص که راستش را بخواهید برای حجم بسیار بالایی از بینندگان سینمایی خستهکننده تلقی میشوند، نه داستانگویی که فضاسازی و مقدمهسرایی، تنها چیزهایی هستند که میتوانند به جذب مخاطب بپردازند. چون فیلمساز خیلی سریع با اثرش ما را به جهانی دعوت کرده که همه جایش میشود سرما، برف و یخزدگی را دید ولی سردترین عنصر قد علم کرده در آن، نه طبیعت و دانههای برف که انسانهایی هستند که چیزی از عشق برایشان باقی نمانده است. موجودات متظاهی که فقط از یکدیگر تنفر دارند. موجودات متظاهری که نسبت به یکدیگر بیاحساسند و فقط بعضی ثانیهها، به دروغ ادای دوست داشتن شخص یا چیزی متفاوت را پیدا میکنند. در نهایت هم ماجرا به جایی میرسد که میفهمیم مشکل بررسیشده توسط فیلمساز، این نیست که چرا زن و شوهر اصلی این قصه یکدیگر را دوست ندارند و او در فیلمش به آن پرداخته که چرا انسانهای جهان ما، به طور مطلق هیچچیزی را عاشقانه و با علاقه نگاه نمیکنند؛ نه رویایی، نه همسری، نه کاری و نه حتی آرزویی. آنها به واقع هیچ چیز را دوست ندارند و فیلم، این تنفر حاضر در دنیایمان را با زدن به دل خانههایی ساده، نشانمان میدهد. جایی که آرامآرام در نگاه مخاطب، به مجیطهای اطرافمان از جهان مردگان هم، جلوهی ترسناکتری میبخشد.
همانطور که پیشتر هم اشاره کردم، یکی از دلایل موفقیت فیلمساز در خلق این فضاسازی پرشده از سرما، برآمده از چیزی نیست جز آن که او تحرک بسیار پایینی به دوربینش میبخشد و در اکثر مواقع، این سوژهها هستند که در برابر قاببندیهای ثابت او حرکت میکنند. البته اصلا و ابدا نباید فکر کنید که این موضوع، برای سبکتر کردن کار سازندگان اثر انجام شده. چرا که Loveless، بدون هیچ شک و شبههای، با همین جنس متفاوت روایت تصویریاش، دکوپاژها و میزانسنهای معرکهای را نشان تماشاگرانش میدهد. بیحرکتی دوربین فیلم در بسیاری از مواقع هم نه فقط به هدف سبکتر کردن سنگینی تلاشهای خالقان فیلم نبوده، بلکه بعضا کار آنها را سختتر هم کرده است. چون برای نمونه، در نماهای متحرک، روشهای اثباتشده و آشنایی برای همراهی با کاراکترها موقع حرکتشان در طبقات متفاوت یک ساختمان وجود دارد اما وقتی دوربینتان را در ساختمانی مجاور میگذارید و میخواهید بدون حرکت دادنش رفتن شخصیتها به سه طبقهی مختلف را در یک زمانبندی منطقی و جذاب نشان مخاطبانتان بدهید، دیگر نیاز به خلاقیت آن چیزی است که قطعا و یقینا به وجود میآید.
از این موقعیتهای مشابه در دنیای فیلم آنقدر زیاد پیدا میشود که به کمکشان با اطمینان به ستایش عملکرد فنی و هنری ساختهی آندرِی زاویاگینتیِو در تصویرپردازی بپردازید و راستش را بخواهید، «بدون عشق» یکی از همان فیلمهایی است که در بعضی ثانیهها، واقعا با محوریت همین سکانسپردازیهای متفاوت و جذاب، به نگه داشتن بیننده روی صندلی و وادار کردن او به تماشای مابقی این قصه میپردازد. به عبارت بهتر، Loveless نه تنها دربردارندهی جلوهی جذابی از داستانگوییهای تصویرمحور و به دور از دیالوگ است، که بعضی مواقع تصویرمحور بودن سینما را به تمام داشتههای دیگرش هم ترجیح میدهد. البته نمیخواهم این ساختهی روسی متفاوت را اثری تماما بینقص از این مناظر خطاب کنم اما حرفم آن است که بالا بودن عیار تصاویر «بدون عشق»، انکارناپذیر به نظر میرسد و بدون شک در کشیده شدن داوران جشنوارهها و منتقدان به سمت آن، تاثیرگذار بوده است.
استفاده از موقعیتهای مشابه یکدیگر برای قصهگویی، یکی از آن ترفندهایی است که کارگردان اثر به خوبی از آنها بهره برده است. او برای بیان کردن داستانی جهانشمول در قالب فیلمی که شاید تعداد شخصیتهای مهمش به تعداد انگشتان یک دست هم نرسد، اول از همه چند کاراکتر را کنار یکدیگر و در قابهایی واحد نشانتان میدهد. بعد آنها را به مکانهای جداگانهای میفرستد و در ذهن مخاطب این تصور که با کاراکترهای متفاوتی مواجه شده را خلق میکند. حالا، زمان حرف زدن و رساندن پیامها است و فیلمساز با کات زدن مابین جلوههای متفاوت زندگی این انسانها که هر دو به یک اندازه سرد، مرده و احمقانه تصویر شدهاند، تصور ابتدایی خلقشده را از فکر بینندهاش پاک میکند. نتیجهی همهی اینها هم میشود آن که ما قصهای دربارهی دو شخصیت غیر واقعی را میبینیم اما پیامی کامل و حسابشده دربارهی تکتک انسانهای جهان به گوشمان میرسد. تازه این فقط یکی از جلوههای بهرهبرداری صحیح فیلم ساز از ترفندهای مختلف برای داستانگویی بوده که لیاقت دریافت تحسینمان را دارد. بالاخره داریم دربارهی فیلمی حرف میزنیم که بعد صرف کردن تقریبا نیمی از دقایقش برای شروع بخش اصلی روایت، ناگهان به تکاپو افتادن انسانهای دور و اطرافش را فارغ از نتیجهی فعالیتهای آنها، با حرکت بخشیدن بیشتر به دوربینی که تا پیش از این ثابت نگهش داشته بود و نشان دادن چیزی بیشتر از رنگهای مرده و سرد قبلی به مخاطب، نشانمان میدهد. این موضوعات، در کنار یکدیگر اثر را چه از نگاه داستانی و چه از نظر فنی، به هویتی میرساند که حتی اگر فقط آن را خستهکننده هم بدانید، لایق احترام بودنش را نمیتوان انکار کرد. چرا؟ چون وقتی یک فیلم پنجاه دقیقه سرما و تصاویر بی رنگ و روی مطلق را نشان مخاطبانش دهد، دیگر حتی فیلمبرداری از نورهای قدرتمند چراغهای جلوی یک ماشین در وسط جادهای سرد هم برای بیننده، به عنوان جلوهای از هویت آن معنی پیدا میکند.
با گذر از تکتک این موارد اما یک بار دیگر به عنصری مهم با نام «اجرا» میرسیم که به خصوص در فیلمهایی اینچنین که انگار قصههای واضح و مشخصی ندارند و اصلیترین هدفشان قرار دادن مخاطب در یک اتمسفر ویژه، به فکر انداختن او و صحبت دربارهی کانسپتهایی به خصوص در زیر لایهی ظاهری تصاویرشان است، اهمیتی دوچندان پیدا میکند. عنصری که از قضا کیفیتش هنگام پیشروی دقایق فیلم Loveless، عالی هم از آب درآمده و مدام بیش از پیش، به جذب کردن تماشاگر اثر میپردازد. از کودک خردسال حاضر در قصه، تا آدمهای عادی ایستاده در جهان فیلم، بازیهای خوب و باورپذیری را ارائه میکنند. آنقدر باورپذیر که هرگز کارگردان در تلاشش برای آفرینش چیزی که به مخاطب راجع به دنیای واقعی اطلاعات بیشتر میدهد، از سوی آنها با مشکلی مواجه نشده و همواره، از کمکشان هم استفاده کرده است. در این میان اما بدون شک، بزرگترین درخشش به بازیگران اصلی فیلم یا همان زمان و مردی که نقشهای محوری اثر را عهدهدار شدهاند برمیگردد. جایی که یک مادر، دور بودنش از هویت وجودیاش را با خشکی بیپایان و خشونتی توقفناپذیر به تصویر میکشد و یک پدر، با چهرهی ثابت و تغییرناپذیرش برای مدتی نسبتا طولانی، تمام آن چیزی که برای باور کردن پستتر بودنش نسبت به حیوانات را احتیاج داریم، نشانمان میدهد! اینها، شاید در فیلمهایی داستانی صرفا مواردی لایق تحسین و نه چندان محوری باشند، اما وقتی غالب داشتههای یک اثر فضاسازیها و احساسات جریانیافته در سکانسهایش هستند، دیگر ضعفی کوچک در این بازیها هم میتواند همهی برنامههای سازندگان را با شکستی جدی مواجه کند و این، خوشبختانه اتفاقی است که میان ثانیههای «بدون عشق»، رخ نمیدهد.
با همهی اینها، برای بینندگانی که دلشان آشنایی بیشتر با جلوههای متفاوت هنر هفتم را میخواهد، به تصویرپردازیهای خاص جریانیافته در سینماهای کشورهای گوناگون علاقه دارند و فیلمهایی هدفدار که میخواهند با قرار دادن بیننده در یک اتمسفر سرد و عجیب، او را به فکر بیاندازند و وی را مقابل پیامها و مفاهیم مهمی قرار بدهند، بدون شک Loveless اثر غیر قابل حدس، به دور از توضیحات اضافه و لایق تماشایی است که برای شعور تماشاگران خویش، ارزش بالایی قائل میشود. اما به مانند خیلی وقتهای دیگر، اگر جزوی از این دستهی خاص نباشید، صرفا پس از به پایان رسیدن فیلم از خودتان میپرسید که آخر منتقدان، کجای این فیلم خستهکننده و بیمعنی را ستایش کردهاند؟!