تریلر علمی-تخیلی Life با بازی جیک جیلنهال، ربکا فرگوسن و رایان رینولدز یکی از بهترین فیلمهای پاپکورنی امسال است. همراه میدونی باشید.
«حیات» (Life) یکی از همان فیلمهایی است که دوست دارم بیشتر از سمت هالیوود ببینم. فیلمی که آدم با خیال راحت میتواند صفات دستکم گرفتهشدهای مثل «پاپکورنی» و «مفرح» را به آن نسبت بدهد. فیلمی که شاید آن را به محض بالا رفتن تیتراژ یا حداقل چند روز بعد از اتمام فراموش کنم، اما مطمئنا از تماشایش لذت میبرم. به این ترتیب «حیات» به جمع «جان ویک ۲»، «اشخاص پنهان» و «قطار بوسان» به عنوان بهترین فیلمهای پاپکورنی که این اواخر تماشا کردهام میپیوندد. این چهار فیلم شاید در ظاهر ربطی به یکدیگر نداشته باشند؛ بالاخره دارم دربارهی یک تریلر علمی-تخیلی، یک اکشن انتقاممحور، یک کمدی تاریخی و یک فیلم فاجعهای زامبیمحور حرف میزنیم. اما هر چهار فیلم دو نقطهی مشترک دارند که به موفقیتشان منجر شده است. با اینکه هر چهارتا، فیلمهای اصلا انقلابی و نوآورانهای نیستند، اما هر چهارتا در بازآفرینی و بازیافت درستِ عناصر فیلمهای قدیمیترِ ژانرشان کار بینظیری انجام دادهاند. هدفِ هر چهار فیلم این است که تماشاگر را برای چند ساعت سرگرم کنند. هیچکدام نه قصد به راه انداختن دنیای سینماییای را دارند و نه سعی میکنند مخاطب را با ابعاد بزرگ انفجارها و خرابیهایشان شگفتزده کنند و از این طریق روی کمبودهای اساسی فیلمشان درپوش بگذارند.
در عوض هر چهارتا، فیلمهایی هستند که توسط چندتا عاشق سینما برای عاشقان سینما ساخته شده است. سعی نمیکنند چیزی را که مخاطب نمیخواهد به زور به خوردش بدهند و سعی نمیکنند چیزی را که شدنی نیست به زور چاقو عملی کنند، بلکه سازندگان همهی این فیلمها به کلاسیکها و بزرگان تاریخ سینما نگاه کردهاند و با خودشان پرسیدهاند، چرا مردم بعد از تمام این سالها دربارهی آنها صحبت میکنند؟ چرا این فیلمها جاویدان شدهاند؟ چرا جریانساز شدند؟ و بعد تلاش کردهاند تا فرمول موفق آن فیلمها را به بهترین شکل ممکن در فیلم خودشان تکرار کنند. در نتیجه با فیلمهایی روبهرو میشویم که اگرچه بلافاصله به یاد منابع الهامشان میافتیم و اگرچه بعضیوقتها مثل «حیات» یا «اشخاص پنهان» چیز تازهای برای گفتن ندارند، اما بهطرز لذتبخشی خوشساخت هستند و سعی میکنند با داستان و فضای جمعوجورتری تماشاگرانشان را سرگرم کنند. چیزی که این روزها به سختی میتوان در کارخانهی هالیوود پیدا کرد. اما یادمان نرود که بازآفرینی عناصر کلیشهای و کهنالگوهای ژانر و روایت دوبارهی آنها بهطوری که بیننده را در داستانی که بارها شبیهاش را دیده است غرق کنید کار آسانی نیست. مخصوصا اگر فیلمتان فقط و فقط از کلیشههای ژانر تشکیل شده باشد و نوآوری تازهای برای ارائه نداشته باشد. «حیات» به جز پایانبندیاش فاقد هرگونه نکتهی منحصربهفردی که قبلا ندیده باشیم است. قصه دربارهی ماجرای تکراری هیولایی بیگانه است که در یک فضاپیما رها میشود و کارکنانش را به قتل میرساند.
قصهای که بیشتر از همه آن را از «بیگانه»ی ریدلی اسکات و دنبالههای مختلفش میشناسیم. گروهی از دانشمندان به نقطهی دورافتاده و ناشناختهای از فضا سفر میکنند و وقتی که حسابی از نزدیکترین کمک دور شدند و به انزوای مطلق رسیدند، اکتشاف تاریخی و بزرگی میکنند. اما خیلی زود با پیدا شدن سروکلهی موجودی قاتل، به این نتیجه میرسند که کاش اجازه میدادند رازهای هستی همینطوری سربسته باقی میماندند. شباهتهای «حیات» به «بیگانه» از کانسپتش شروع میشود و تا کپسولهای خواب فضانوردان، پیچهای داستانی، اتمسفر افسردهکننده، قتلهای خونین و البته طراحی هیولای مرکزیاش ادامه دارد. این قصه در حوزهی فیلمهای ترسناک/علمی-تخیلی به اندازهی دوستی یک دختر و پسر در فیلمهای کمدی رومانتیک یا درگیری کلانتر با غارتگران شهرش در فیلمهای وسترن تکرار شده است. بله، معمولا فیلمها ساختار کهنهشان را با نوآوریهایشان میپوشانند. اما نکتهای که «حیات» را در جایگاه متفاوتی قرار میدهد این است که خبری از هیچگونه فاصلهگیری از این فرمول یا اعمال خلاقیتی در آن نیست. «حیات» به معنای واقعی کلمه فیلمی است که به بیگانهای کمر بسته به قتل کارکنان فضاپیما خلاصه شده است و بس. چنین حرکتی خطرناک است. چون کافی است بیننده با انتظاری کمی بیش از اندازه سراغ فیلم برود تا ناامید شود. اما اگر از قبل با این آگاهی سراغ فیلم بروید که «حیات» چیزی بیشتر از ترکیب فضای واقعگرایانهی «جاذبه»ی آلفونسو کوآرون و نسخهی آلترناتیوی از زنومورفِ «بیگانه»ی ریدلی اسکات با پایانی در تضاد با «رسیدن» (Arrival) نیست، مطمئنا میتوان از تماشای آن لذت برد و حتی شاید بعضیوقتها تحسینش هم کرد.
تا بعد از اتمام «حیات» نمیدانستم فیلمنامهاش کار چه کسانی است، اما بعد از اینکه فهمیدم کار، کارِ رنت ویس و پاول ورنیک است، دیگر از برخورد با چنین فیلم ژانرِ خوبی شوکه نشدم. معروفترین فیلمنامههایی که به دست این دو نگارش شده، «زامبیلند» و «ددپول» هستند. بله، فکر کنم حالا بهتر میتوانید درک کنید چرا «حیات» با وجود کلیشهایبودن، همان چیزی را ارائه میکند که طرفداران فیلمهای تیر و طایفهی «بیگانه» میخواهند. رنت ویس و پاول ورنیک از جمله نویسندگانی هستند که حوزهی کارشان را به خوبی میشناسند. بر ژانری که در آن کار میکنند احاطه دارند. جنس فیلمنامههایشان مثل این است که آنها را براساس تجربیات سینمادوستان مینویسند. انگار از صبح تا شب در انجمنهای اینترنتی میگردند، بحث و گفتگوهای مردم دربارهی فیلمها را میخوانند و دربارهی همان چیزی فیلمنامه مینویسند که مردم دوست دارند در نسخهی آلترناتیوی از فیلمهای موردعلاقهشان ببینند. مثلا در «زامبیلند» با کمدی زامبیمحوری طرفیم که شخصیت اصلیاش قانونهای خاصی برای زنده ماندن در آخرالزمان دارد یا کاراکترها دربارهی خفنترین قتلهای زامبی که به چشم دیدهاند جر و بحث میکنند یا دنبال خوشگذرانی در خانههای اشرافی بورلی هیلز هستند. چندبار شده که بعد از تماشای یک فیلم زامبیمحور با دوستانتان دربارهی اینکه دوست دارید در یک دنیای زامبیزده چه کارهایی کنید صحبت کردهاید؟ یا لازم نیست بگویم که آنها با «ددپول» چه فیلمنامهی خودآگاه و بیقید و بندی در حوزهی فیلمهای ابرقهرمانی به نگارش درآوردند. فیلمنامههایشان اصلا نوآورانه و منحصربهفرد نیستند، اما همین آگاهی از چیزی که تماشاگر دوست دارد آنها را جذاب و دیدنی میکند. از نسخهی دیگری از «بیگانه» چه چیزی میخواهیم؟ فضایی خفقانآور، هیولایی سمج، مرگبار و انگلوار و مرگهای چندشآور و وحشتناک. «حیات» همهی این لازمهها را تیک زده است.
اگر گشت و گذارِ دار و دستهی فضاپیمای نوسترومو در منظومههای دیگر و سرک کشیدن به درون فضاپیماهای بیگانهی باستانی زیادی برایتان تخیلی بود، «حیات» در تنظیمات داستانی واقعگرایانهتری اتفاق میافتد. فیلم در ایستگاه فضایی بینالمللی جریان دارد که کمی بالاتر از جو زمین قرار دارد. اما به زودی قرار است محمولهی مهمی از جایی دورتر از منظومهی شمسی به دستش برسد. محمولهای از خاک مریخ که ظاهرا توسط روباتی برداشت شده و برای آزمایشات بیشتر به ایستگاه بینالمللی فرستاده شده است. طی این آزمایشات فضانوردان در قالب موجودی گیاهمانند با اولین نشانهی حیات فرازمینی که ردخور ندارد روبهرو میشوند. اخبار این کشف تاریخی طوری توسط مردم دنبال میشود و همه طوری از این دستاورد خوشحال هستند که وظیفهی نامگذاری آن به یک مدرسهی ابتدایی سپرده میشود و آنها نام «کلوین» را انتخاب میکنند. برای مدتی زندگی در ایستگاه با وجود کلوین هیجانانگیز است. هیو به عنوان گیاهشناسِ گروه اکثر وقتش را در آزمایشگاه و سروکله زدن با کلوین سپری میکند و دیگر اعضای گروه که شامل روی (رایان رینولدز)، دیوید (جیک جیلنهال)، میراندا (ربکا فرگوسن) و اکاترینا (اولگ دیهووگنایا) میشوند، در جاذبهی صفر میچرخند و بعضیوقتها جلسات آزمایش هیو را تماشا میکنند. این وسط شو (هیروشی سانادا) هم سرش گرم به دنیا آمدن بچهاش روی زمین است.
خدمهی ایستگاه به سوالات بچههای مشتاقِ روی زمین جواب میدهند و کمی دربارهی زندگیشان در فضا صحبت میکنند. دیوید اگرچه آنقدر در فضا بوده که سلامتش دچار مشکل شده، اما او این بالا را در مقایسه با وحشتهای جنگ که به عنوان سرباز روی زمین تجربه کرده بود بیشتر دوست دارد. یا هیو به عنوان کسی که به خاطر معمولیتش روی زمین به ویلچر بند است، در فضا میتواند به راحتی حرکت کند. فعلا اما همهچیز تحت شعاع این اکتشاف فوقالعاده قرار گرفته است. کلوین همچون یک ستارهی دریایی مسطح و بیرنگ به بزرگ شدن ادامه میدهد و بعضیوقتها در واکنش به هیو حرکات بامزهای از خود در میآورد که آدم را یاد گروت میاندازد. اما به محض اینکه اعضای گروه تصمیم میگیرند تا واکنش کلوین نسبت به شوک الکتریکی را بسنجند، همهچیز به درون جهنم سقوط میکند. از اینجا به بعد میتوان تصور کرد که چه وحشت غیرقابلتوقفی افراد حاضر در ایستگاه را تهدید میکند. به مرور به این نتیجه میرسید که «حیات» خندهدارترین و بیربطترین اسمی است که میشد برای این فیلم انتخاب کرد.
اولین نکته این است که «حیات» دربارهی شخصیتپردازیهای پیچیده و قهرمانسازی نیست. «حیات» یک تریلر حادثهمحور است. فیلم با حادثههای پرتعدادش که به صورت زنجیرهای به یکدیگر متصل شدهاند جلو میرود. در چنین فیلمهایی که فرصت ترمز کردن ندارند یا تعداد شخصیتهایشان بالا است، انتخاب بازیگرانی که جور کمعمقبودن شخصیتها را بکشند مهم است و تمام بازیگران فیلم آنقدر جذاب و کاریزماتیک هستند که ما را میخکوب خود و نگران وضعیتشان نگه دارند. نمیخواهم بگویم شخصیتپردازی صفر و خشک و خالی کاراکترهایی مثل میراندا، اکاترینا یا روی قابلقبول است. مخصوصا با توجه به اینکه فیلم زمان زیادی را به میراندا و اکاترینا اختصاص میدهد. اما خب، این موضوع اذیتکننده نمیشود. چون همانطور که گفتم عیار واقعی این فیلمها با کیفیت و تنش حادثههایشان سنجیده میشوند و اگر آنها به قدر کافی خوب و هوشمندانه باشند، ما بهطور خودکار درگیر سرنوشت شخصیتها میشویم. راستش را بخواهید شخصا اینقدر این روزها در فیلمهای هالیوودی داستانهای تکراری دربارهی کاراکترهایی با گذشتههای دربوداغان شنیدهام که حوصلهام ازشان سر میرود. بنابراین شاید اصلا یکی از نکات قوت «حیات» این است که سعی نمیکند همهی کاراکترهایش را به عنوان یک سری انسانهای افسردهی دربوداغان که در این سفر خطرناک مورد تغییر و تحول بزرگی قرار میگیرند معرفی کند و در عوض با آنها به عنوان یک سری فضانورد معمولی رفتار میکند که خود را در وضعیت قاراشمیشی پیدا کردهاند. این جلوی سانتیمانتال شدن فیلم را گرفته است و کمک کرده تا فیلم از مسیر اصلیاش فاصله نگیرد و از اول تا انتها به نبرد بقای فضانوردان بپردازد. نمیخواهم بگویم فیلم بعضیوقتها از اصلش فاصله نمیگیرد. مثلا صحنهای وجود دارد که دیوید کتاب قصهی کودکانهای را که به بچهی تازه متولد شدهی شو هدیه شده است برمیدارد و در حالی که دارد از پنجرهی فضاپیما به زمین نگاه میکند شروع به خواندن آن برای میراندا میکند و اشک میریزد. با این حال این صحنهها خیلی اندک و کوتاه هستند و فیلم در اکثر اوقات پس از کمی لغزش، به مسیر اصلیاش که به تصویر کشیدن دنیایی ترسناک و ناامیدانه و حادثههای نفسگیر است باز میگردد.
گفتم دنیایی ترسناک و ناامیدانه و باید بگویم وقتی بالاتر گفتم که «حیات» در تضاد با پیام امیدوارانهی «رسیدن» قرار میگیرد منظورم همین بود. «حیات» فیلمی است که از خوشبینی فیلمهای علمی-تخیلی اخیر مثل «جاذبه»، «بینستارهای»، «مریخی» و «مسافران» خسته و عاصی شده و تصمیم گرفته تا علمی-تخیلی تماما تاریک و وحشتناکی را جلوی رویمان بگذارد. درست برخلاف بقیهی فیلمها که با این نتیجهگیری به پایان میرسند که عشق، روشنفکری و همکاری انسانها به بقا و پیشرفت بشریت منجر میشود، «حیات» همچون نهلیستی میماند که این حرفها را به عنوان چیزی بیشتر از یک سری جملات شعاری که با نیشخندی معنیدار از کنارشان عبور میکند قبول ندارد. هر چه فیلمهای قبلی رت ریس و پاول ورنیک شوخ و شنگ و خندهدار بودند، «حیات» عبوس و نگران و جدی است. دریغ از یک لحظهی بامزه در کل فیلم. حتی فیلم یک قهرمان درست و درمان هم ندارد که دلمان را بهش خوش کنیم. با اینکه ریدلی اسکات در «بیگانه» مخاطب را در مقابل امواجِ وحشت کیهانیاش قرار میدهد، اما حداقل یک قهرمان زنِ باهوش و جسور برایمان ترتیب داده بود که به زندگی امیدوار شویم. تا در اوج ناامیدی، با تماشای او برای ایستادگی در مقابل وحشت انگیزه بگیریم.
اما «حیات» با همان پلانسکانس ابتداییاش فضایی را به تصویر میکشد که اگرچه از نظر پلانسکانسبودن خیلی یادآورِ افتتاحیهی «جاذبه» است، اما از نظر حس و حالی که در بیینده ایجاد میکند در تضاد با آن قرار میگیرد. اگر آلفونسو کوآرون قبل از اینکه همهچیز را به گند بکشد، با آن افتتاحیه که در فضای بیرون از ایستگاه جریان داشت، جنبهی زیبا و شگفتانگیز معلق بودن بالاتر از جو زمین را به تصویر میکشید، دنیل اسپینوزا با پلانسکانسِ افتتاحیهی «حیات»، فضای تنگ و سرگیجهآور و نفسگیری را به تصویر میکشد. حداقل فضاپیمای نوسترومو همچون یک شهر بزرگ بود که میشد برای لحظاتی از دست بیگانه فرار کرد و نفس راحتی کشید. نوسترومو نه تنها میلیونها کیلومتر از زمین فاصله داشت، بلکه مجهز به جاذبهی مصنوعی و سیستم نابودی خودکار هم بود. اینجا اما علاوهبر اینکه اعضای گروه باید در فضای بسیار بسیار تنگ و باریک و محدودی با کلوین مبارزه کنند، بلکه او همیشه با استفاده از جثهی کوچک و بیاستخوانش میتواند خودش را از کوچکترین روزنهها به محل اختفای فضانوردان برساند. این در حالی است که ایستگاه فضایی خیلی نزدیک به جو زمین است و کمی جابهجایی اشتباه در محل قرارگیری ایستگاه آن را در محدودهی جاذبهی زمین قرار میدهد. و اعضای گروه هم اصلا نمیخواهند پای کلوین به زمین باز شود.
بله، داستانی که با محوریت بقای چند فضانورد شروع شده بود، به داستان بقای تمام بشر تبدیل میشود. تمام گروه حتی حاضر هستند در راه از بین بردن کلوین و جلوگیری از رسیدن پای آن به زمین جانشان را فدا کنند. چون میدانند که اگر پای کلوین به زمین برسد، انسانها قبل از اینکه به خودشان بجنبند منقرض خواهند شد. بله، کلوین را اصلا دستکم نگیرید. بالاخره داریم دربارهی هیولایی حرف میزنیم که با الهام از زنومورفِ اچ. آر. گایگر و ریدلی اسکات طراحی شده است. یادتان است بهتان گفتم کلوین در ابتدا آدم را یاد گروت و ستارههای دریایی بامزه میاندازد؟ خب، خیلی زود بهطرز دردناکی به اشتباهتان پی میبرید. کلوین از ارگانیسمی تکسلولی بیآزاری شروع به کار میکند و در نهایت تبدیل به هیولای هشتپاگونهی لاوکرفتی و چندشآوری میشود که هم از تماشای هیبت هولناکش لذت میبرید و هم وحشت میکنید. این دستاوردی است که کمتر هیولایی به آن دست پیدا میکند. کلوین درست مثل زنومورف فاقد صورت و چشم است. در نتیجه هیچوقت نمیتوان گفت او چه احساسی دارد یا اصلا احساسی دارد یا نه. کلوین اما درست مثل زنومورف، یک هیولا نیست. بلکه ارگانیسمی فرازمینی است که از طریق نابودی انسانها زنده میماند. کلوین با کسی پدرکشتگی شخصی ندارد. فقط بقایش به نابودی گونههای دیگر وابسته است. کاراکترها به عنوان یک سری دانشمند این موضوع را درک میکنند، اما نمیتوانند جلوی عصبانیت و وحشتنشان را بگیرند. تاکنون انسانها اشرف مخلوقات بودهاند. انسانها کنترل جمعیت موجودات دیگر زمین را در دست داشتهاند و برای بقا و تامین نیازهای خود هر بلایی بخواهند سر آنها میآورند. اما حالا سروکلهی موجودی پیدا شده که در چرخهی غذایی چندین پله بالاتر از انسانها قرار میگیرد. از نظر علمی وقوع چنین اتفاقی عادی و طبیعی است. اما این چیزی از دردناکبودن ورودِ هیولایی به درون معدهات و له و لورده کردن اندامهای داخلیات کم نمیکند.
با اینکه «حیات» شبیه به فیلمهای علمی-تخیلی امیدوارانه آغاز میشود، اما بعد از اولین قتل کلوین، انتظاراتمان را در هم میشکند و بهمان ثابت میکند که «حیات» بیشتر از اینکه دربارهی کشف حیات فرازمینی باشد، دربارهی مرگ زمینیان است. دربارهی جوک بودنِ خوشبینی و آیندهی زیبای بشریت است. دربارهی شکننده بودن زندگی است. دربارهی ظلم هستی است. دربارهی وقتی که متوجه میشویم عشق و جسارت و قهرمانبازی برای نجات بشر کافی نیستند. اگرچه «حیات» از روایت آشنا و عناصر آشناتر این ژانر بهره میبرد، اما با پرداختن به این موضوع اتمسفر خفقانآوری را خلق کرده که من را غرق در خود کرده بود. فیلم شامل چندتا صحنهی بسیار پرتعلیق و ستپیسهای جذابی میشود که به زیبایی به اجرا در آمدهاند. اگرچه بعضی صحنهها مثل جایی که فضاپیمای دیگری برای کمک به ایستگاه از راه میرسد میتوانستند از زمان بیشتری برای جلوگیری از عدم گیج شدن مخاطب بهره ببرند و اگرچه کاراکترها، شخصیتپردازی نامتعادلی دارند، اما در دوران افزایش افراطی و روز افزون فیلمهای پرمدعایی که الکی طولانی و شلوغ هستند، روبهرو شدن با فیلم جمعوجوری که به سریعترین شکل ممکن به اصل مطلب میپردازد، خوشحالکننده است. «حیات» حرف عمیقی برای زدن ندارد، اما آنقدر هنرنمایی بازیگرانش در مقابله با هیولای کامپیوتریاش عالی است، از چنان مرگهای دردناک و عصبیکنندهای بهره میبرد و به حدی کارگردانی و فیلمبرداری اکشنهایش تمیز و صیقلخورده هستند که حالوهوای بیموویوار فیلم، نه تنها به چشم نمیآید، بلکه بدل به یکی از نکات قوتش هم میشود. این فیلم را با انتظارات کنترل شده تماشا کنید.