«بینوایان» عنوان اولین فیلم بلند لاجلی است. این فیلم روایتی است از بینوایی آدمها در مکانی که ویکتور هوگو رمان «بینوایان» را نوشت. در این مقاله نگاهی به این فیلم انداختهایم.
لاجلی فیلمسازی فرانسوی است که بیشتر با مستندهایش شناخته میشود. والدین او اهل مالی بودهاند و به پاریس مهاجرت کردند. او در محله فقیرنشین «مونتفرمی» بزرگ شده است. محلهای که ویکتور هوگو رمان معروف «بینوایان» را در آن نوشت. لاجلی در اولین فیلم بلند خود با استفاده از یادآوری اسم رمان معروف ویکتور هوگو قصد دارد مقایسهای میان اوضاع بخشی از مردم در زمان نوشته شدن رمان با اوضاع مردم در زمان حال کند. در اصل لاجلی در مورد بینوایان زمان حال فیلم ساخته است. «بینوایان» اثری ملتهب است که بیننده را درگیر میکند و او را به فکر وا میدارد. این فیلم در جشنواره کن ۲۰۱۹ جایزه ویژه هیئت داوران را بهدست آورد. همچنین این فیلم یکی از نامزدهای جوایز اسکار و گلدنگلوب بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان بوده است. داستان فیلم در مورد ماجراهایی است که برای یک گروه گشت سه نفره پلیس در محلهای مهاجرنشین و فقیرنشین اتفاق میافتد.
در ادامه به بررسی فیلم میپردازیم که داستان آن را لو میدهد.
فیلم «بینوایان» در ابتدا بیننده را با جامعه متحد فرانسه آشنا میکند. جامعهای که همه به یک دلیل واحد خوشحال هستند و پرچم فرانسه را سرخوشانه تکان میدهند. در این جامعه متحد هم مهاجران به چشم میخورند و هم کسانیکه اصلیتی فرانسوی دارند. کارگردان با به تصویر کشیدن این صحنهها تاکید میکند که همه این مردم برای یک کشور هستند و با یکدیگر متحد هستند. اوج این صحنهها هم پلانی است که نام فیلم روی آن ظاهر میشود. خیابان شانزلیزه که مملو از جمعیت و پر از پرچم فرانسه است. در عمق تصویر هم طاق پیروزی پیداست که پرچم بزرگی زیر آن برافراشته شده است. اما در ادامه کارگردان حرف خود را با نشان دادن ماجراهایی متضاد با تصاویر اولیه فیلم بیان میکند. یعنی لاجلی در ادامه فیلم خود نفرت و خشمی که همین مردم از یکدیگر دارند را به تصویر میکشد و با زبان سینما میگوید چرا اتحاد به نفرت تبدیل میشود. لاجلی در فیلم خود، داستان دو گروه از مردم منطقه «مونتفرمی» را بهصورت موازی دنبال میکند تا در نقطهای این دو داستان، یکی میشوند. داستان گروهی از پلیسها که وظیفه گشتزنی در شهر را دارند. و داستان نوجوانان مهاجری که در منطقهای آشفته زندگی میکنند.
ابتدا داستان پلیسها. آنها به ظاهر وظیفه حفظ امنیت را به عهده دارند اما یکی از عوامل ناامنی هستند. دو نفر در این گروه سه نفره هستند که مدتها است در این منطقه خدمت میکنند و اعتقاد دارند به مردم فقیر باید به چشم مجرم بالقوه نگاه کرد و در مقابل آنها هیچ رحمی نباید داشت. همانطور که یکی از این دو نفر که سردسته گروه هم است میگوید: اگر متحد نباشیم در مقابل دنیای وحشی بیرون تنهاییم. این دیدگاه اوست. این دیدگاه از کجا میآید؟ هم از آموختههایی که این پلیس کسب کرده و هم از حوادثی که در مدت خدمتش دیده است. اما پلیس سوم فردی است که تازه به این منطقه آمده و زیاد با حرفهای دو نفر دیگر موافق نیست. او نحوه رفتار همگروهیهایس را با مردم نمیپسندد. او از قانون پیروی میکند و حتی برخلاف دو نفر دیگر بازوبند پلیس را بر بازویش میبندد تا قانون را رعایت کرده باشد. جاهایی همگروهیهایش بیقانونی میکنند و او عصبی میشود اما چارهای جز اطاعت ندارد زیرا رئیس، کس دیگری است. دیدگاه او با دو نفر دیگر فرق دارد چرا؟ به خاطر آموختههایش و حوادثی که در طول خدمتش دیده. هر دوی این موارد نیز در منطقه دیگری شکل گرفته است.
داستان دوم در مورد نوجوانانی است که در کوچه و خیابان رها شدهاند و از طرف هیچ بزرگتری بر آنها نظارت نمیشود. همین رها بودن بیش از حد آنها باعث میشود هرکاری بکنند. یکی خانه دیگران را دید میزند. دیگری دزدی میکند. و سایرین هم شرارتهای خود را دارند. پسری که دزدی میکند جریانی را برای دوستانش تعریف میکند و میگوید در کشورش یک دزد را آتش زدند و میگوید در کشور او اگر دزدی کنی مُردی. چرا او در اینجا دزدی میکند؟ در کشور او زیادهروی وجود داشته است و به خاطر یک دزدی ساده، دزد را میکشتند. اما حالا و در این منطقه، هرجومرج زیاد است و قانون درستی هم حکمفرما نیست پس میارزد که دزدی کرد. او مثل کودکی است که گفتهاند دست به شعله گاز نزن وگرنه کتک میخوری. علت اصلی بد بودن عمل را نمیداند فقط میداند اگر آن کار را انجام دهد صدمه میبیند. اما وقتی دیگر کتکی در کار نباشد او به شعله گاز دست میزند و ... . این نوجوان دزد هم مانند همان کودک است. به او درست نگفتهاند دزدی چرا بد است. سایر نوجوانانی هم که در این منطقه، کار خلاف میکنند مانند همین نوجوان دزد هستند. آنها تعلیم ندیدهاند. خانواده دارند اما معلم و راهنما نه.
چند مسلمان مهاجر بهعنوان تعلیمدهندگان نوجوانان این منطقه معرفی میشوند. اما باز هم اینان جای معلمان واقعی را نمیگیرند. زیرا درصحنهای از فیلم میبینیم که چند نفر از این مسلمانان، نوجوانان را نصیحت میکنند و بعد هم به آنها میگویند بعد از نماز در مسجد بیشتر صحبت میکنیم. تا آنجا که نصیحت میکنند درست عمل میکنند اما وقتی میگویند در مسجد بیشتر صحبت میکنیم و کارگردان هم نشان نمیدهد که در مورد چه صحبت میکنند آیا میتوان مطمئن بود که تمام چیزهایی که به نوجوانان میگویند در جهت خواباندن شرارت آنها است؟ این شک زمانی بیشتر میشود که صلاح که سردسته این مسلمانان مهاجر است به نحوی با حرفهایش از نوجوان دزد حمایت میکند. و در جای دیگری میگوید: آنها باید خشمشون را ابراز کنن. آیا این رفتار صلاح حاکی از این است که این ماجراها زیر سر این مسلمانان مهاجر است؟ اما حرف کارگردان زمانی برای مخاطب قابل فهمتر میشود که دو داستان فیلم که موازی بیان میشوند در نقطهای بهم میرسند. از آن نقطه به بعد مخاطب شاهد تقابل این افراد با یکدیگر است.
تقابل پلیس با نوجوانان فقیر و تقابل پلیس با مسلمانان مهاجر. پلیس با نوجوانان فقر بد رفتار میکند و همانطور که پیش از این گفته شد آنها را مجرم میپندارد. لحن حرف زدن ماموران پلیس زشت است و نوجوانان را مقابل چشم والدینشان تحقیر میکنند. این رفتار پلیس از آموزشهای غلط ماموران پلیس و کنترل نشدن اعمال آنها میآید. زیرا در ابتدای فیلم میبینیم زنی که مافوق آنها است در دیالوگهایش نشان میدهد که با رفتار آنها موافق است. نوجوانان هم از یک سو رفتار بد پلیس را میبینند و از سوی دیگر هیچ نظارتی از جانب خانواده، یا بزرگتری بر آنها نیست. عدهای از مسلمانان هم که آنها را راهنمایی میکنند معلوم نیست جز راهنمایی این نوجوانان را به چه کارهای دیگری سوق میدهند. همین موضوعها باعث ایجاد درگیری میان پلیس و آنها میشود.
موضوع دیگری که در فیلم مشاهده میشود و جزء انکارناپذیری از آن است وضع بد منطقهای است که داستان در آن اتفاق میافتد. ساختمانهایی که به خرابه بیشتر شباهت دارند. زمین بازیای که پر از آشغال است. و حتی میبینیم شهردار آن منطقه هم آدم مناسبی نیست. همه اینها از نکاتی است که احتمالا باعث نارضایتی مردم آن ناحیه شده است و شرایط را ملتهب کرده است. پس چاره چیست؟ چاره این است که مردم مشکلات خود را به گوش مسولان برسانند و مسولان هم مشکلات را رفع کنند. در گفتوگوی بین پلیس تازه وارد و صلاح، مشکل اصلی بیان میشود. پلیس تازه وارد میگوید: سال ۲۰۰۵ هم اعتراض شد و مردم خشم خود را از وضعیت نشان دادند چیزی عوض شد؟ وضع خودتون بدتر شد. و در ادامه میگوید: مشکل اینکه هیچکس اهمیت نمیده. شاید کل مشکلاتی که فیلم به آن میپردازد در این جمله خلاصه شود. اگر به خواستههای مردم اهمیت داده شود شاید همهچیز حل شود.
کارگردان در انتها منشا تمام حوادث فیلم را در جملهای از ویکتور هوگو خلاصه و پیوند فیلم را با رمان بینوایان قویتر میکند. جمله ویکتور هوگو این است (دوستان من به یاد داشته باشید هیچ علف هرز و انسان بدی وجود ندارد. فقط پرورشدهندگان بد وجود دارند). این جمله نهتنها برای شرارتهای درون فیلم صدق میکند بلکه برای کل شرارتهای موجود در جهان صادق است. در این فیلم این نوجوانان درست تربیت نشدهاند و پلیس شهر هم درست آموزش ندیده است. و همین موضوع نشان میدهد منشاء مشکلات، آموزش ندیدن یا آموزش غلط است.
داستان اصلی فیلم زمانیکه پلسها به خانههایشان میروند تمام میشود اما کارگردان فیلم را ادامه میدهد. علت هم آن است که میخواهد نشان دهد تا زمانیکه رفتار پلیس تغییر نکند، و تا زمانیکه کسی اهمیت ندهد این شرارتها ادامه خواهد داشت. سکانس آخر که ملتهبترین سکانس فیلم است و با تعلیقی ویرانگر خاتمه مییابد نشان میدهد که طغیان این نوجوانان از طغیان قبلی آنها مرگبارتر است. و این یک هشدار است. تا زمانیکه تمام مسولان شهر به روش پلیس تازه وارد قانون مدار نباشند این آشوبها وجود دارد و روزبهروز بدتر میشود. پلیس تازه وارد عملا هیچ عمل بدی در فیلم انجام نمیدهد اما در سکانس آخر او هم گرفتار میشود و شاید مجبور شود عملی را انجام دهد که نمیخواهد. این یعنی در جایی که کسی اهمیت نمیدهد هیزم تر و خشک با هم میسوزند. لاجلی با فیلم «بینوایان» نشان داد کارگردانی دغدغهمند است و میتواند آینده درخشانی داشته باشد. در آخر باید گفت: فیلم «بینوایان» یک هشدار است به آنهایی که توانایی تغییر و بهبود دادن اوضاع را دارند. این فیلم به آنها میگوید تا دیر نشده کاری بکنید.