انیمیشن The Lego Ninjago چیزی بیشتر از بازیافت ضعیف عناصر داستانی دو فیلم بهتر قبلی مجموعه نیست. همراه نقد میدونی باشید.
بگذارید با مهمترین سوال شروع کنیم: آیا «لگو نینجاگو» به اندازهی «فیلم لگو» (The Lego Movie) و «لگو بتمن» (The Lego Batman Movie) خوب است؟ جواب همان چیزی است که احتمالا از قبل آن را حدس زده بودید: نه خیر. اگرچه سری انیمیشنهای لگو در همین مدت کوتاه به اسم و رسم باشکوهی دست پیدا کرده و اعتبارِ درخشان و قابلاعتمادی بین سینمادوستان به دست آورده است، اما وقتی خبر رسید تنها فیلم لگویی ۲۰۱۷ به «لگو بتمن» خلاصه نمیشود و برادران وارنر یک فیلم دیگر هم برای اکران در برنامه دارد میشد حدس زد این کمپانی دارد همان اشتباهی را تکرار میکند که معمولا مجموعههای موفق بعد از مدتی به آن دچار میشوند: دنبالههای غیرضروری که تمام ارزشها و ویژگیهایی را که آن مجموعه را در ابتدا به جایگاه تحسینبرانگیزی رسانده بود زیر پا میگذارند. بالاخره وقتی فهمیدیم این فیلم قرار است برخلاف دو فیلم قبلی روی آیپی و کاراکترهای ناشناختهای تمرکز کند، معلوم بود که وارنر بزرگترین دلیل موفقیت فیلمهای قبلی را که شوخی با یک سری کاراکترهای شناختهشده و هجو خصوصیات و تاریخشان بود فراموش و فکر کرده بود که مردم برای تماشای هر چیزی که کاراکترهایش لگویی باشند به سینماها هجوم میآورند. «لگو نینجاگو» یک دنبالهی غیرضروری تمامعیار است. راستش را بخواهید از قبل انتظار نداشتم که این فیلم در حد استانداردهای دو فیلم قبلی ظاهر شود. انتظار نداشتم همانطور که «لگو بتمن» به یک اتفاق غیرمنتظره تبدیل شد یا همانطور که «لگو بتمن» به یکی از بهترین داستانهای بتمن/جوکری این کاراکترها تبدیل شد، «لگو نینجاگو» هم به فیلم فراموشناشدنی و شگفتانگیزی تبدیل شود. بالاخره دو فیلم قبلی طوری انتظاراتمان را از همان ابتدا از این سری بالا بردهاند که دنبالههایشان، مسیر سخت و تقریبا غیرممکنی برای رسیدن به آنها را دارند. اما همزمان انتظار نداشتم که اختلاف کیفی «لگو نینجاگو» با دو فیلم قبلی اینقدر زیاد باشد. اینکه یک دنباله در حد قسمت قبل ظاهر نشود یک چیز است، اما اینکه یک دنباله تبدیل به یک ناامیدی تمامعیار شود چیزی دیگر. اینکه یک دنباله نتواند باری دیگر از نو شگفتزدهمان کند یک چیز است، اما اینکه یک دنباله چیز جدیدی برای عرضه نداشته باشد و به محصول بازیافتی تمام عناصر فیلمهای قبلی تبدیل شود چیزی دیگر.
سری انیمیشنهای لگو از همان اول یک سری استاندارد برای خودش تعیین کردند: ساختارشکن، بامزه، عمیق، غیرمنتظره و سرگرمکننده. هر دو فیلم قبلی تمام اینها را به بهترین شکل ممکن کنار هم داشتند. کریستوفر میلر و فیل لُرد با «فیلم لگو» کاری کردند تا از آن به بعد طرز نگاهمان را به فیلمهایی که براساس اسباببازی هستند عوض کنیم. آنها با استفاده از یک سری اسباببازیهای بینام و نشانِ زردرنگ لگویی داستان احساسی و اجتماعی عمیقی دربارهی اهمیت خلاقیت فردی در جامعهای یکنواخت روایت کردند و چنان حرفهای آن را به تبلیغات غیرمستقیم شرکت لگو متصل کردند که کاری جز تشویق از دستمان برنمیآمد. در ادامه «لگو بتمن» هم اسطورهشناسی و تاریخ شوالیهی تاریکی و ماهیتش به عنوان یک قهرمان، یک پدر و یک دشمن برای جوکر را شخم زد و از دل آن به زاویهی پرداخت نشدهای از بتمن پرداخت. در زمانی که به خاطر فاجعههای متوالی دنیای سینمایی دیسی فکر میکردیم دیگر چششمان به جمال داستان خوبی از بتمن و جوکر روشن نخواهد شد، «لگو بتمن» خلاف آن را ثابت کرد. پس همانطور که میبینید هر دو فیلم اول مجموعه یک سری انیمیشن خوب معمولی نیستند. بلکه انیمیشنهایی هستند که وجودشان را حالاحالاها قدر میشماریم. در این نقطه «لگو نینجاگو» به عنوان اقتباسی سینمایی از روی یک سریال کارتونی دانمارکی/کانادایی وارد میدان میشود. با اینکه با احتیاط منتظر این فیلم بودم، اما همزمان فراموش نکرده بودم همانطور که «فیلم لگو»، یک سری اسباببازی بینام و نشان را بهطرز شگفتانگیزی شخصیتپردازی کرد، این احتمال وجود داشت که چنین موضوعی دربارهی کاراکترهای بینام و نشانِ این فیلم هم صدق کند.
این در حالی بود که فضای «لگو نینجاگو» که ترکیبی از فیلمهای رزمی و انیمههای روباتمحور میشد خبر از فیلمی میداد که در دنیای کاملا متفاوتی نسبت به دوتای قبلی قرار میگیرد و میتوانست دیوانهبازیهای جدیدی را به این مجموعه بیاورد که تاکنون ندیده بودیم. فیلمهای لگو هیچوقت علاقهای به واقعگرایی نداشتهاند و حتی در عادیترین لحظاتشان هم چند برابر دیگر انیمیشنهای آمریکایی بیپروا هستند. اما به نظر میرسید «لگو نینجاگو» میخواهد دیوانهتر از دیوانه ظاهر شود. داریم دربارهی فیلمی حرف میزنیم که دشمن اصلیاش از سر تفنگِ روباتش کوسه شلیک میکند و یک گربهی واقعی به شهر لگوها حمله میکند! شاید انتظاراتمان از «لگو نینجاگو» پایین بود، ولی این فیلم میتوانست در حد دو قسمت قبلی به فیلم غیرمنتظرهای تبدیل شود. چرا که ما امسال اقتباس سینمای دیگری از روی یک سریال قدیمی پرطرفدار داشتیم که به مبارزانی رنگارنگ که مجهز به روباتهای غولپیکر هستند میپرداخت. منظورم «پاور رنجرز» (Power Rangers) است. فیلمی که از تمام ویژگیهای منبع اقتباسش خجالت میکشید و سعی کرده بود تا تمام آنها را با چیزی که به دیانای این مجموعه نمیخورد عوض کند و در این راه بدل به یک فاجعهی بیهویت شده بود.
با خودم گفتم شاید «لگو نینجاگو» بتواند به «پاور رنجرز»ترین اقتباس غیرپاور رنجرزی امسال تبدیل شود. اینطوری میتوانستیم به «لگو نینجاگو» اشاره کنیم و بگوییم که ما از بازسازی «پاور رنجرز» چنین چیزی میخواستیم. اینطوری این فیلم میتوانست باز دوباره اهمیت این انیمیشنها به عنوان فیلمهایی را که دست به کاری غیرممکن میزنند و از آن سربلند بیرون میآیند ثابت کند. همانطور که مطبوعات بعد از «فیلم لگو» تیتر میزدند که این فیلم شبیه هیچکدام از فیلمهای اسباببازیمحور قبل از خودش نیست و همانطور که مطبوعات برای «لگو بتمن» تیتر میزدند که این فیلم بعد از «شوالیهی تاریخی برمیخیزد» (The Dark Knight Rises)، بهترین فیلم دیسی است، میتوانستم روزی را تصور کنم که مطبوعات برای «لگو نینجاگو» تیتر میزنند و میگویند این فیلم بهترین فیلم پاور رنجرزی امسال است. که این فیلم به خود پاور رنجرز درس میدهد. اما «لگو نینجاگو» از این پتانسیل استفاده نکرده است. بزرگترین دلیلش هم به خاطر این است که سازندگان این فیلم که مجموع نویسندگان و کارگردانانش از تعداد انگشتان دو دست فراتر میرود، مهمترین ماموریت این انیمیشنها را که فروپاشی کهنالگوها و کلیشهها و ساختارشکنی در روایت و شخصیتپردازی است فراموش کردهاند و با «لگو نینجاگو» دست به ساخت یک انیمیشن سرراست زدهاند.
داستان در شهری که یکجورهایی ترکیبی از هنگ کنگ و نیویورک است جریان دارد. شهری که هم دارای باشگاههای آموزش هنرهای رزمی است و هم روباتهای غولآسا در آن حکمرانی میکنند. دنیایی که دبیرستانهایش به همان اندازه که آمریکایی است، اسکلهها و تابلوهای نئونیاش شرق آسیا را به یاد میآورد. فیلم به پسر نوجوانی به اسم لوید (دیو فرانکو) میپردازد که پدرش تبهکار خشن و بزرگی به اسم گارمادون (جاستین ثرو) است. گارمادون روزانه به شهر نینجاگو حمله میکند و برای تصاحب آن، خرابیهای زیادی به بار میآورد. همه در مدرسه به خاطر پدر لوید از او متنفر هستند. اما نمیدانند لوید عضو گروه نینجاهایی است که از شهر در مقابل حملات گورمادون محافظت میکنند. آنها از زندگی دوگانهی لوید خبر ندارند. نهایتا گورمادون شهر را فتح میکند و حالا لوید و تیمش طبق راهنماییهای استادشان (جکی چان) سفری را به سوی قلعهی دورافتادهای در آنسوی دنیا شروع میکنند تا با به دست آوردن خفنترین سلاح دنیا، گارمادون را شکست بدهند. آره، من هم دفعهی اول چنین واکنشی به این داستان داشتم: فوقکلیشهای. «لگو نینجاگو» مثل گردهمایی تمام کلیشههای شناختهشده و شناختهنشدهی سینما به نظر میرسد. از پسر قهرمانی که باید به مصاف با پدر شرورش برود گرفته تا پدر بدی که عدم حضورش در زندگی پسر، منجر به کمبودهای احساسی دردناکی برای او شده است. از گروه نینجاها که هرکدامشان توانایی کنترل یکی از عناصر طبیعت (آب، آتش، آذرخش، زمین) را دارند تا سفر دور و دراز قهرمانان از وسط دشت و جنگل و کوهستان برای انجام ماموریتشان. از بگومگوها و بذلهگوییهای بین نینجاها گرفته تا استاد پیری که به روشهای استعارهای میخواهد قدرت واقعی شاگردانش را به آنها گوشزد کند. از قهرمان اصلی که باید متوجه شود سلاح اصلیاش وسیلهای فیزیکی که آن را به دست میگیرد نیست تا نینجاها که باید قدرتهای متفاوتشان را به هارمونی دقیقی با یکدیگر برسانند.
به عبارت دیگر «لگو نینجاگو» همچون ترکیبی از «جنگ ستارگان» و «لاکپشتهای نینجا» به نظر میرسد که کمی «پاور رنجرز» و «گودزیلا» هم به آن اضافه شده است. استخوانبندی کلی این فیلم چیزی نیست که قبلا ندیده باشید. این صرفا نکتهی منفی نیست. نکات منفی تازه بعد از این نقطه است که سرازیر میشوند. مسئله این است که خلاصه قصهی دو قسمت قبلی را هم بخوانید ممکن است به اشتباه بیافتید که حتما با فیلمی کلیشهای سروکار دارید. «فیلم لگو» روی کاغذ یکی از همان داستانهایی است که یک آدم معمولی و توسریخور و بیخاصیت به قهرمان نجاتدهندهی دنیا تبدیل میشود و «لگو بتمن» هم روی کاغذ یکی دیگر از هزاران نبرد تکراری بتمن و جوکر به نظر میرسد. اما هر دو خلافش را ثابت میکنند. «فیلم لگو» به بررسی سرکوب جامعه در سلب فردیت انسانها تبدیل میشود و «لگو بتمن» هم بتمنِ درب و داغان و خودخواهی را به تصویر میکشد که حتی جوکر انسانتر از او ظاهر میشود. خب، شخصا با توجه به سابقهی این سری انتظار داشتم که «لگو نینجاگو» هم انتظارات را بشکند و از زاویهی دیگری به این داستان تکراری نزدیک شود. ولی این کار را نمیکند. فیلم بعضیوقتها برای این کار خیز برمیدارد. مثلا طی اتفاقاتی گورمادون هم به جمع لوید و دیگر نینجاهایی که در جستجوی سلاح لازم برای شکست گورمادون هستند اضافه میشود. در این نقطه، فیلم یکی از کلیشههایش را دور میزند. به جای اینکه گورمادون در شهر منتظر بشیند تا قهرمانان با سلاح نابودکنندهاش برگردند. در عوض فیلم این دو را در این سفر کنار هم میگذارد. اینجاست که فیلم از یک اکشن ماجراجویی، به یک درام خانوادگی دربارهی تنفر و درد عمیق لوید از پدرش و احساسات پیچیدهی بچهها بعد از طلاق والدینشان تبدیل میشود. اما سه مشکل وجود دارد. اول اینکه ما باید حدود یک ساعت اتفاقات تکراری فیلم را تحمل کنیم تا با اولین نوآوری نصفه و نیمهی فیلم روبهرو شویم و دوم اینکه این بخش از فیلم به اندازهی کافی مورد پردازش قرار نمیگیرد و دوباره خیلی زود جای خودش را به اکشنهای شلوغ پلوغ و بیسروته میدهد.
مشکل سوم و مهمتر این است که رابطهی پدر و فرزندی دو لگوی کارتونی را قبلا به شکل بسیار بهتری دیده بودیم. منظورم از قبلا همین چند ماه پیش است و منظورم از دو لگوی کارتونی، بتمن و رابین در «لگو بتمن» است. بیشتر که فکر میکنید میبینید نسخهی بهتر داستان قهرمانی را که باید قدرت درونی واقعیاش را پیدا کند و در مقابل آدمبدی که میخواهد شهر را تصاحب کند ایستادگی کند نیز قبلا در قالب «فیلم لگو» دیده بودیم. در نتیجه با فیلمی طرفیم که به معنای واقعی کلمه از بازیافت عناصر فیلمهای موفقتر مجموعه ساخته شده است. فقط اگر همین داستانها بهطرز حرفهایتر و ساختارشکنانهتری در آن دو فیلم روایت شده بودند، در اینجا با یک عقبگرد بزرگ طرفیم. مثلا غافلگیری سفر شخصیتی اِمت از «فیلم لگو» را به یاد بیاورید. افشای اینکه قدرت درونی امت و تمام مردم شهر، خلاقیتشان در ساختن سازههای مختلف است از لحاظ اجرا نفسگیر است. چون نه تنها این قدرت بهطرز باظرافتی زمینهچینی میشود، بلکه خود فیلم که در واقع داستان مندرآوردی یک پسربچه در حال بازی کردن با لگوهای پدرش است آنقدر خلاق است که پیام فیلم از متن به فرامتن تجاوز میکند. این پیام وقتی قویتر و قابللمستر میشود که پدر پسربچه وارد محل کارش میشود و میبیند که پسرش با قاطی کردن اسباببازیهای مختلف با هم، نظم و ترتیب دنیای لگوییاش را خراب کرده است، اما در عوض سناریوی کاملا نوآورانه و جدیدی خلق کرده که گارد پدر را میشکند و او را مثل مایی که در طول فیلم مات و مبهوت این داستان بودیم، سر ذوق میآورد. شما میمانید و فیلمی که پیام کلیشهای «همهی آدمها قدرت درونی دارند» را آنقدر هنرمندانه منتقل میکند که همان لحظه دوست دارید بروید و قدرت درونیتان را کشف کنید.
همین سناریو در «لگو نینجاگو» آنقدر ضعیف و بیظرافت روایت میشود که میخواستم سرم را به دیوار بکوبم. صحنهای است که نینجاها در قلعهای گرفتار میشوند و قلعه دارد روی سرشان خراب میشود. ناگهان لوید یاد جملهای از استادش میافتد. سپس به این نتیجه میرسد که قدرت واقعی آنها درون خودشان است. در نتیجه کشفش را رو به دوستانش فریاد میزند و نینجاها هم در یک چشم به هم زدن از یک سری نینجاهای وحشتزده که منتظر له و لورده شدن زیر قلعه بودند، در قالب ابرقهرمانانی تمامعیار فرار میکنند. یا مثلا به رابطهی پدر و فرزندی بتمن و رابین نگاه کنید. فیلم بتمن را به یک شخصیت مشکلدار و تنفربرانگیز اما همزمان قابلدرک تبدیل میکند. آن فیلم آنقدر در صحنههای آراماش و در اشاره کردن به هیاهوی توخالی بتمن در خیابانها و تنهایی دردآورش در خلوتهایش عالی است که تنهایی و افسردگی او را لمس میکنیم. در طول فیلم متوجه میشویم بتمن لگویی آدم گستاخ و دروغگو و خودشیفتهای است که از روی بیحوصلگی شهرش را نجات میدهد، نه از روی از خود گذشتگی. و این اخلاق بد از رشد کردن ترسهای بتمن بعد از مرگ والدینش در او سرچشمه میگیرد. خب، در «لگو نینجاگو» در رابطه با گارمادون با تکرار بتمن لگویی سروکار داریم. با این تفاوت که جای قهرمان و بدمن تغییر کرده است. اگر بتمن از روی بیحوصلگی و درد عمیقی که در روحش حس میکرد شهرش را نجات میداد، گارمادون به همین دلیل وحشتپراکنی میکند و شهرها را خراب میکند. فقط نکته این است که گارمادون هیچوقت به کاراکتر قابلدرکی که بتوانیم اعمال شرورانهاش را درک کنیم تبدیل نمیشود. گارمادون به شخصیت پیچیدهای که احساسات پیچیدهای دربارهاش داشته باشیم تبدیل نمیشود. او از پسزمینهی داستانی تراژیکی مثل بتمن بهره نمیبرد. گورمادون فقط یک پدر پست است که در طول فیلم تغییر خاصی نمیکند. نکتهی جالب ماجرا این است که در پایان این لوید است که از پدرش معذرتخواهی میکند. انگار که مشکل رابطهی آنها، لوید بوده است. مثل این میماند که به بچههای طلاق بگویید که مشکل اصلی جدایی والدینتان شما هستید و شما باید برای بازگرداندن آنها به کنار هم، ازشان معذرتخواهی کنید.
خبر بد این است که فیلم به جز لوید، استادش و گورمادون، شخصیت قابلتوجه دیگری ندارد. دیگر اعضای گروه نینجاها با وجود صداپیشگانِ درجهیکی مثل کمیل نانجیانی، مایکل پینا، زک وودز و غیره نه تنها فرصتی برای عرض اندام پیدا نمیکنند، بلکه از اول تا آخر فیلم اسمهایشان هم یادتان نمیماند. یکی از چیزهایی که سازندگان «لگو نینجاگو» از قسمتهای قبلی متوجه آن شدهاند ریتم جنونآمیز و سریع فیلم است، اما نکتهی مهمتری که متوجهاش نشدهاند مقدار محتوایی است که همچون مسلسل در ثانیه ثانیهی آن فیلمها به سمت تماشاگر شلیک میشود. دو فیلم قبلی سرشار از شوخیهای کلامی و تصویری فراوانی بودند که فهمیدن همهی آنها را به کار سختی تبدیل میکرد و البته باعث میشد تا فیلم را بارها بارها برای کشف تمام جوکهایش بازبینی کنیم. «لگو نینجاگو» اما در مقابل به جز چند صحنهی بامزهی انگشتشمار (مثل صحنهی فلوتزنی کاراکتر جکی چان) از روایت یکنواختی ضربه خورده است. یکی از قابلیتهای این سری انیمیشن این است که دستشان باز است تا دست به هر کار دیوانهواری بزنند. این فیلمها در بهترین حالت همیشه چیزی برای غافلگیر کردن تماشاگر دارند. فقط به خاطر بیاورید «لگو بتمن» چگونه کاراکترهای دیسی را با لُرد ولدمورت، کینگ کونگ، سائرون و کایجوی سبزی با قدرت نفس اتمی گودزیلا گرد هم آورده بود. تعجبی ندارد که باحالترین و بهیادماندنیترین لحظهی «لگو نینجاگو» این است که یک گربهی واقعی به شهر حمله میکند. تماشای خرابههای به جا مانده از گربهای که بهطرز گودزیلاگونهای ساختمانهای لگویی را فرو میریزد و ماشینهای پرنده را روی هوا شکار میکند دیدن دارد. یا یکی دیگر از صحنههای جذاب فیلم جایی است که کاراکتر جکی چان با گورمادون روی پُلی معلق مبارزه میکنند.
قبلا خوانده بودم که جکی چان در طراحی اکشنها به انیماتورها کمک کرده بود و در این صحنه میتوانید تاثیر آن را ببنید. در جریان این مبارزه با همان فرم مبارزهی کمدی آشنای جکی چان مواجهایم. انگار در حال تماشای نسخهی کارتونی یکی از فیلمهای او هستیم. کاش فیلم شامل ایدههای اینچنینی بیشتری میشد. یکی از دلایل کمبود فیلم در این بخش این است که برای خودش محدودیت تعیین کرده است و البته براساس آیپی و شخصیتهایی است که به اندازهی کاراکترهای دیسی، از تاریخ غنیای برای هجو بهره نمیبرند. این انیمیشنها وقتی در بهترین حالتشان به سر میبرند که معدنی برای بهرهبرداری دارند. وقتی که محصولی برای درو دارند. وقتی که به فیلمها و کاراکترهای قدیمی ارجاع میدهند. بعضیوقتها با صدای گرفتهی تام هاردیگونهی «بین» در حد یک جوک ساده بامزه میشوند و بعضیوقتها با نگاه به لباس سیاه بتمن که همیشه جزیی از شخصیتش بوده، به معنایی عمیقتر اشاره میکنند. خب، «لگو نینجاگو» از چنین پتانسیلی بهره نمیبرد. اگر برادران وانر دوباره قصد دارد تا از این انیمیشنهای لگویی درست کند بهتر است برود سراغ مجموعهها و کاراکترهای شناختهشده. «لگو نینجاگو» از لحاظ انیمیشن هم عقبگردی نسبت به فیلمهای قبلی است. برخلاف دو فیلم قبلی که تکتک اجزای دیداریشان، از افکتهای ذرهای و افق و انفجارها گرفته تا آب و آتش و آسمان از لگو ساخته شده بودند، در «لگو نینجاگو» فقط ماشینها و ساختمانها و سازهها از لگو تشکیل شدهاند و عناصری مثل گیاهان، آب، صخرهها و انفجارها که تعدادشان در این فیلم زیاد هم است به شکل یک انیمیشن لگویی طراحی و متحرکسازی نشدهاند. در نتیجه به جای یک دنیای تماما لگویی یکدست، انگار با کراساوری بین فیلمهای لگو و «پاندای کونگفوکار» طرف هستیم. «لگو نینجاگو» شاید انیمیشن مناسبی برای کودکان باشد، اما حیاتیترین نکتهی این فیلمها را فراموش میکند: خلاقیت. تماشای «لگو نینجاگو» مثل تماشای کسی است که به جای فکر خودش، از راهنمای روی جعبهی لگوها برای بازی کردن استفاده میکند.