فیلم شاه ریچارد King Richard، یک اثر بیوگرافی و روانشناختی دربارهی ونوس ویلیامز، قهرمان تنیس است. نمایشی که قبل از هر چیز قدرت یک پدر را بهتصویر میکشد. با نقد این فیلم همراه میدونی باشید.
این فیلم که براساس زندگی واقعی ویلیامزها ساخته شده است، تصویر ارادهی پولادین مردی را نشان میدهد که در تمام مدت به آیندهی رویایی دخترانش ایمان داشته و آنها را برای رسیدن به اهدافشان، سخت همراهی کرده است. باید بگویم ویل اسمیت آنچه را که در فیلم The Pursuit of Happyness «در جستوجوی خوشبختی» خلق کرد، چندین درجه پررنگترش را در این اثر بهنمایش گذاشت. او با غرق شدن در نقش ریچارد فضایی را بهوجود آورده که بیننده نمیتواند لحظهای از فیلم چشم بردارد. King Richard، داستان یک زندگی الهامبخش است، قصهای که سراسرش را عشق پر کرده و میخواهد این حس را با مخاطباش به اشتراک بگذارد.
بیشترین بار فیلم را ریچارد و ویل اسمیت بهدوش میکشند. بازیگری که بهشدت در نقش خود غرق شده است و ابعاد شخصیتی یک پدر مهربان و نگران را بازی میکند؛ و ریچاردی که بهدرستی شخصیتپردازی شده و در دل قصه جای گرفته تا در اسمیت بتواند خودش را به عرصهی ظهور برساند. King Richard قصهی یک مسیر است و داستانهای تخیلی از موفقیتهای آدمها را تعریف نمیکند. فیلم، بسیار صمیمی و دلگرم کننده است. آنقدر که شاید خودتان را جزئی از اثر تصور کرده و همانند ریچارد برای زندگیتان برنامههایی را تدارک ببینید.
در ادامه بخشهایی از داستان فیلم شاه ریچارد فاش میشود
ریچارد ویلیامز (Will Smith)، پدری که زندگی سختی را در کودکی از سرگذرانده، حال مصمم است که از دو دخترش قهرمانهایی تاریخساز بسازد. ریچارد به دل مشکلات میزند و با تمام محدودیتهای سر راهش لحظهای از پای نمینشیند. او مسیر موفقیت ونوس را هموار میکند، چراکه به رویای خودش ایمان دارد. شاه ریچارد بر سالهای اولیهی زندگی حرفهای ونوس و سرنا تمرکز میکند، از روزها و شبهای تمرین روی سطوح ترکخورده و پر از برگ زمینهای شهری کامپتون کالیفرنیا تا اولین حضور حرفهای ونوس در مسابقات نوجوانان.
فیلم یک درام بیوگرافی و ورزشی است که فرمولهای سنتی این زیرژانرها را تغییر داده است. اثر کار آنچنانی با ونیس، قهرمان تنیس ویمبلدون ندارد و در عوض واردِ شخصیتِ تأثیرگذار زندگی او میشود
شاه ریچارد ایدهای صمیمی دارد که درنهایت به طرحی پرمعنا با ابعادی وسیع تبدیل میشود. قصه محوریتاش را روی پدر ونوس و سرنا قرار داده است و فوکوساش روی شخصیت خستگی ناپذیر اوست. کارکتری که رویاهایش مسیر فیلم را مشخص میکند. فیلم یک درام بیوگرافی و ورزشی است که فرمولهای سنتی این زیرژانرها را تغییر داده است. اثر کار آنچنانی با ونوس (Venus Ebony Starr Williams)، قهرمان تنیس ویمبلدون ندارد و در عوض واردِ شخصیتِ تأثیرگذار زندگی او میشود. پدری که فرزندش را برای قهرمانی در جهان به دنیا آورده است. کینگ ریچارد قصهی پشت پردهی زندگی برخی از قهرمانانی است که برای تاریخساز بودن به دنیا آمدهاند، کسانی که از ابتدا باورهای خود را بهسوی افتخار آفرینی سوق دادهاند.
این فیلم راه متفاوتی را از دیگر آثاری بیوگرافی و الهامبخش سینما طی کرده است. در این اثر کارگردان نقطه دیدش را روی خانوادهی قهرمانان تنظیم میکند و نقش آنها را در زندگی اسطورهها مورد بررسی قرار میدهد. از نظر من این فیلم، ربطی به زندگی ونوس ویلیامز و تمرینها و سختیهایش ندارد و تنها چیزیکه باید در شاه ریچارد به دنبالش بود، لایههای شخصیتی ریچارد است.
ریچارد پدری درد کشیده است، کسی که دعوا نمیکند، از خیابانها میترسد، دخترانش را به دور از مواد و پسرها نگه میدارد و برای آیندهشان برنامههای رویایی بسیاری تدارک دیده است. حال سؤال اینجا است که یک پدر چقدر میتواند فرزندانش را تحت کنترل بگیرد و آیندهشان را طبق خواستهی خودش برنامهریزی کند؟ یک خانواده تا کجا حق دارد به فرزندش روحیهی قهرمانی را القا کند و مشوقی برای انجام کارهای بزرگ او باشد؟ آیا قهرمانان خودشان پیروز میشوند یا اینکه در خانه و اطرافشان نیم دو جین آدم هستند که همچون کوهی آنها را پشتیبانی و هدایت کند؟ کدام کار بهتر است؟ بچهها را برای قهرمان شدن پرورش دهیم و ذهنشان را با تصویر جامهای پیروزی پر کنیم یا آنها را به حال خود رها کرده و منتظر تصمیمگیریهایشان باشیم؟
پدر ویلیامزها سرشار از ترسها، ناراحتیها، امیدها، شکستهای کودکی و .... است. او باتوجهبه این خلاها دو دخترش را برای قهرمانی تربیت میکند
فیلم این سوالات را مطرح میکند و پاسخ بعضی از آنها را بهعهدهی مخاطبش میگذارد اما با قاطعیت طرفدار دخالت خانواده در شکلگیری آیندهی فرزندان است. پدرسالاری لطیف بهنوعی در این فیلم موج میزند و اگر خوب توجه کرده باشیم، فیلمساز به درونیات ونیس وارد نمیشود و نمیتوان از علائق او بهخوبی باخبر شد. همسایهی روبهرویی خانهی ییلاقی ویلیامزها نماد تفکری است که دوست دارد بچهها به حال خود رها شوند و تصمیمگیریهای مهم آینده بهعهدهی خودشان باشد که البته این تفکر با رفتن پلیس از خانهی ویلیامزها سرکوب میشود. شاید خیلیها بعد از دیدن این فیلم به حال ونیس غبطه بخورند و دلشان بخواهد که کسی قبل از به دنیا آمدنشان، آنها را برای پیروزی آمده کرده بود.
شاه ریچارد اثری شخصیتمحور است که حول کارکتر ریچارد پیش میرود و منویات و روحیاتاش هستهی اصلی این نمایش را تشکیل میدهند. نقش روانشناختی King Richard، مربوطبه این کارکتر است. پدر ویلیامزها سرشار از ترسها، ناراحتیها، امیدها، شکستهای کودکی و غیره است. او باتوجهبه این خلاها دو دخترش را برای قهرمانی تربیت میکند. ریچارد از شکست میترسد و بههمین علت اجازه نمیدهد ونوس در مسابقات نوجوانان شرکت کند. او در کودکی از حمایت پدر بیبهره بوده است، پس سعیاش را برای پشتیبانی از فرزندانش میکند. او دوست دارد دخترش بهعنوان یک زن سیاه، قهرمان ویمبلدون شود، چراکه زمانی سیاهان حق نداشتند به سفیدپوستان دست بزنند و حالا ریچارد میخواهد که تصویر ونوس روی بیشتر برندها به چشم بخورد.
درواقع ردپای رفتار ریچارد، همچون ناخودآگاهی تکرار شونده در روان والدین دستبهدست میشود و پدر و مادرها معمولا خواستهها، ترسها، علاقهها و عقدههای خود را روی فرزندانشان پیاده میکنند. ریچارد شخصیتپردازی خوبی را در این فیلم برای خودش دارد، شلوغ نمیکند و به وقتش درونیات شخصیتی خود را بهنمایش میگذارد. او دارای فضای سفید کارکتری است که به مخاطب اجازهی ورود و تفکر دربارهی روحیاتش را میدهد که البته بازی ویل اسمیت (Will Smith) بهشدت روی این نقش تاثیر گذاشته و توانسته خواستههای کارگردان را تماماً به اجرا درآورد. زمانهایی که او در گوشهای میایستد و به دور از جنجالها بازی دخترش را تماشا میکند، اوج قدرت اسمیت نمایان میشود. بازیگری که در سکوت میتواند همهی خودش را فریاد بزند.
یک داستان فرعی در فیلم وجود دارد که نصفه و نیمه رها میشود، آنهم درگیریهای ریچارد با باند خلافکاران سیاهپوست حاشیهی شهر است
تعلیقها که نقش قدرتمندی را در فیلم ایفا میکنند، بهشدت حساب شده از کار درآمدهاند. هنگام مبارزهی ونیس با قهرمان جهان در مسابقات تنیس، با اینکه نتیجهی بازی کاملا مشخص است، بیننده دچار هیجان میشود و بهراحتی فیلمساز تسلط خوبی روی آدرنالین او پیدا میکند. آنقدر این سکانس هوشمندانه چیده شده است که ما هر لحظه منتظر اتفاقی خارج از آنچه که در واقعیت رخ داد، هستیم. این همان قدرت فیلمنامه و کارگردانی است که بهدرک درستی از یک اثر بیوگرافی رسیده است. هیجانی که قرار است از یک اتفاق قدیمی رخ داده شده به مخاطب وارد شود، همانقدر تازه و همان اندازه هیجانانگیز و فوقالعاده.
اما یک داستان فرعی در فیلم وجود دارد که نصفه و نیمه رها میشود، آن هم درگیریهای ریچارد با باند خلافکاران سیاهپوست حاشیهی شهر است. این داستان برای شخصیتپردازی هرچه بیشتر ریچارد تعریف شده است. اما مسئلهای که در اینجا ممکن است قدری بیننده را آزار دهد، تمام شدن یکهویی این ماجراست. کارگردان در این داستان فرعی مانور زیادی میدهد و تقریبا تنها کشمکش بیرونی قدرتمند ریچارد را بهنمایش میگذارد. این کارکتر بهدلیل تجربیات کودکیاش با خلافکاران مبارزه نمیکند و سعی دارد که از آنها فاصله بگیرد اما این عدم مبارزه در پایان فیلم بهعنوان یک رشد شخصیتی خودش را نشان نمیدهد و تنها جوابی که برای آن موجود است، پاک شدن این قصهی فرعیست.
King Richad «شاه ریچارد» پیش از آنکه فیلمی ورزشی یا بیوگرافی باشد، یک اثر خانوادگی با لحنی صمیمی است که ویل اسمیت را دوباره به نقطهی اوجاش رسانیده و تصویر کریس گاردنر در فیلم در جستوجوی خوشبختی را در او زنده کرده است. این اثر، یک نمایش تربیتی است که خودش مصرانه به آنچه که میگوید ایمان دارد. شاه ریچارد را میتوان بهعنوان یک فیلم انگیزشی امیددهنده و فارغ از کلیشههای مرسوم نگاه کرد و از دیدنش لذت برد. بدون شک این فیلم یکی از آثار خوب این روزها است.