نقد فیلم The King - پادشاه

نقد فیلم The King - پادشاه

فیلم «پادشاه» با درخشش تیموتی شالامی و لی لی رز دپ، بازسازی جذابی از یکی از نمایشنامه های شکسپیر است که به بازسازی‌های موفق قبل از خود ادای دین می‌کند و از آن‌ها بهره می‌گیرد. 

فیلم «پادشاه» با عنوان اصلی The King ساخته دیوید میشو (کارگردان فیلم «ماشین جنگ» (War Machine) با بازی برد پیت) با بازی تیموتی شالامی، جوئل اِدگِرتون، رابرت پتینسون و لی لی رُز دِپ، و تهیه‌کنندگی برد پیت، درامی تاریخی براساس چند نمایشنامه از شکسپیر است که به «هِنرِید» معروف هستند که بخشی آن روایتگر پادشاهی هنری چهارم است که دیوید میشو و جوئل اِدگِرتون آن را بازنویسی کرده‌اند. فیلم «پادشاه» اولین‌بار در فستیوال فیلم ونیز در سال ۲۰۱۹ اکران شد و بعد از آن پخش خانگی آن بر عهده شبکه نتفلیکس بوده است. فیلم با درجه‌بندی R (به‌دلیل وجود صحنه‌های خشن و ادبیات توهین‌آمیز) توانسته امتیاز ۷۱٪ از سایت Rotten Tomatoes و ۷.۳/۱۰ از سایت Imdb را کسب کند. «پادشاه» توانسته جوایزی معتبر همانند آکادمی هنر سینما و تلویزیون استرالیا (AACTA) و حلقه منتقدان انگلستان را از آن خود کند. همچنین بحث‌هایی درباره میزان تطبیق آن با واقعیت وجود داشته و عده‌ای تطابق کامل آن را با واقعیت زیر سؤال برده‌اند. 

داستان درام «پادشاه» درباره هنری (تیموتی شالامی) پرنس وِلز در اوایل قرن ۱۵ است که در میان دوستان نزدیکش به نام «هال» خوانده می‌شود و بعد از مرگ پدر خود، پادشاه انگلستان، برخلاف میل قلبی، بر تخت سلطنت می‌نشیند. هنری که پیش از سلطنت، انزوا را برگزیده و از سیاست دوری جسته بود، پس از تاج‌گذاری رویکرد صلح را در پیش می‌گیرد تا انگلستان را که از جنگ‌های داخلی رنج می‌برد، با هم متحد کند. اما در ابتدای سلطنتش، پادشاه فرانسه علیه او اعلام جنگ کرده و هنری را وادار به پاسخ می‌کند. هنری که به اطرافیان خود در دربار اعتماد ندارد، دست یاری به دوست خود از زمان انزوایش، جان (جوئل اِدگِرتون)، که او نیز سردار جنگی بازنشسته است، دراز کرده و با بی‌علاقگی و از سر ناچاری، برای نشان دادن ثبات خود و استحکام و قدرت انگلستان رهسپار فرانسه می‌شود. 

در همین ابتدای مقاله لازم است اشاره شود به اینکه برای دیدن فیلم نیازی به داشتن دانش تاریخی نیست و تمامی روابط و جایگاه افراد در طول دو ساعت و نیم زمان فیلم به خوبی واکاوی می‌شود. فیلم با افتتاحیه خشن اما روشن گر خود، نشان می‌دهد که رویکردش بیشتر آسیب‌های حاصل از سیاست‌های مخرب، متحجر و آسیب‌های بی‌شمار ناشی از جنگ، حتی در دوران قرون وسطی و حکومت کلیسا است. مردی نیمه‌جان در میدان جنگ، در میان اجساد می‌خزد و دشمن او، بالای سر او ایستاده و با طنز تلخ به او متذکر می‌شود که خانه (اسکاتلند، که با انگلستان در جنگ است) در جهت مخالف خزیدن اوست و سپس شمشیر را در گردن او فرو کرده و از نیمه‌جانی نجاتش می‌دهد. خورشید در حال غروب است و از همان صحنه اول غم غریبی بر شانه مخاطب می‌نشیند و به او می‌فهماند که با قصه‌ای پر از اندرز روبه‌رو است که آینه حقیقتی است که در دنیای مدرن نیز بازتاب درستی دارد: قدرت، هرچقدر هم تلاش خالصانه و نیت خیر در خود داشته باشد، در ابتلا به فساد و بی‌رحمی بسیار ضعیف و پر لغزش است. 

پس از افتتاحیه فیلم و توصیف وضعیت انگلستان و پادشاه کنونی آن، پرنس هنری با نام مستعار هال به شکلی شیطنت‌آمیز و بانشاط به ما معرفی می‌شود. پسری از خانواده سلطنتی، یاغی، فراری، ضد سیاست و با فلسفه‌ای متفاوت از خانواده خود اما باهوش و با استعدادی که در همان ابتدا به چشم می‌آید، با یارِ غار خود، جان، روزگار خود را به دور از دربار سلطنتی و به عیاشی می‌گذراند. تیموتی شالامی قطعاً انتخابی درخشان برای هنری است. او با بازی در چند فیلم محدود، تا همین‌جا اثبات کرده که در ایفای نقش‌های متنوع دریغ نمی‌کند. چه پسری در آستانه بلوغ و متفاوت از هم سن و سالان خود در فیلم «مرا به نام خودت صدا بزن» (Call Me By Your Name)، چه جوانی درگیر اعتیاد با شخصیتی شکننده و درگیر در فیلم «پسر زیبا» (Beautiful Boy)، شالامی به خوبی در کالبد نقش‌های خود فرو رفته و توجه سازندگان بسیاری را به خود جلب کرده است. در درام «پادشاه» نیز با صورت خسته از خشونت و جنگ مداوم و تلاشی که نتیجه نمی‌دهد، افسردگی فلسفی و بار سنگین حمایت از مردم انگلستان به خوبی در سکوت‌های طولانی و نگاه‌های غمگین خیره‌اش، خودنمایی می‌کند. غمی که با وجود دوست خود، جان، در کنارش گاهی به تنفس و لبخندی گذرا تبدیل می‌شود و تکیه او بر دوستی‌اش با جان را باورپذیر می‌کند. سخن‌رانی غرای او در یک سوم انتهای فیلم نیز، صحه‌ای بر گفته‌های بالا است که بسیار قوی و تکان‌دهنده از آب در می‌آید. بازی شالامی یکی از نکات مثبت فیلم است که دیدن فیلم فقط به بهانه دیدن یک بازی قوی سطح بالا، با وجود سن کم، خالی از لطف نخواهد بود. 

درکنار شالامی، جوئل اِدگِرتون علاوه‌بر نویسندگی، در نقش جان، دوست مورد اعتماد هنری و تنها کسی که او را به نام هال می‌خواند نیز بسیار زیبا و مفرح ظاهر شده و تنها المانی است که فضای غم‌زده و گوتیک فیلم را با عکس‌العمل‌ها و دیالوگ‌های طنزش کمی سبک و نورانی می‌کند. دوستی او با هنری نیز با وجود اختلاف سن بالای آن‌ها باورپذیر از آب درآمده و بیشتر از آن که جان، جای پدر غایب هنری را برایش بگیرد، تبدیل به معلم اخلاق او شده، نقش مرشد را برایش ایفا می‌کند. هنری نیز بین نقش شاه و مرید به موقع نوسان کرده و جان، که در جنگ‌های بسیاری شرکت کرده و از سرنوشت شوم پادشاهان ستمگر و خون‌ریز خبر دارد، روح او را از آلودگی و دست‌هایش را از خون بی‌گناهان حفظ می‌کند. دیالوگ‌های دونفره آن‌ها نیز از دینامیک و شیمی بالایی برخوردار است و گاهی خنده‌های رعشه آور و گاهی چشمان تر برای مخاطب به ارمغان می‌آورد. اِدگِرتون در فیلم «پادشاه» یکی از بهترین نقش‌آفرینی‌های خود را به یادگار می‌گذارد و برای آن نیز جایزه بهترین نقش مرد مکمل در آکادمی هنر سینما و تلویزیون استرالیا را دریافت کرده است. 

میشو در فیلم خود اهمیت چیزی را که من نام آن را ابزار می‌گذارم به خوبی درک کرده و از بهره بسیار جسته است. ابزار در فیلم «پادشاه» صداگذاری، تدوین، طراحی صحنه و لباس و فیلم‌برداری است که همگی به نحو احسن به خدمت دنیای ساخته شده فیلم درآمده و اتمسفر آن را ارتقا بخشیده‌اند. در بخش صداگذاری، با تأکید بر ریزترین صداها، مود هرکدام به خوبی به مخاطب منتقل می‌شود. به‌عنوان مثال در صحنه‌های ابتدایی که مخاطب با پادشاه پیشین و مریض احوال انگلستان، پدر هنری، آشنا می‌شود، او را با سرفه‌های چندش‌آور و جویدن‌های پر سروصدا بر میز شام در می‌یابد که به تقاضای سربازان وفادار خود مبنی بر ادای دین دیرینش دست رد می‌زند و همان‌جا به خوبی برای مخاطب روشن می‌شود که با انسانی متحجر روبه‌رو است که در اواخر عمر خود، مالیخولیای قدرت او را به فردی خون‌ریز و شکاک بدل کرده است. صداگذاری در صحنه‌های جنگ نیز به ظریف‌ترین و دقیق‌ترین حالت ممکن شکل گرفته است. صدای آتش گرفتن و پرتاب گلوله‌های آتشین مهمات و برخورد آن‌ها به دیواره قصر، صدای شمشیر کشی، برخوردها، پرتاب تیر از کمان و حتی شکافتن هوا به وسیله تیرها، مخاطب را عملاً در میدان جنگ قرار می‌دهد که بسیار یادآور فیلم‌هایی چون «تروآ» (Troy) است. توصیه من این است که برای دیدن فیلم به لپ‌تاپ اکتفا نکرده و به بالاترین کیفیت ممکن  با دستگاه پخش صدا و تصویر مناسب‌تری به تماشای آن بنشینید. 

تدوین فیلم نیز نقش مهمی در جلو بردن داستان و مراقبت از ریتم آن دارد. فیلم با سرعت نسبتاً مناسبی جلو می‌رود و با تدوین، صحنه‌ها عمق مناسب یافته و لحظه‌های خلوت و دودلی هنری به خوبی از صحنه‌های پر تب و تاب جنگی جدا می‌شود و شخصیت پیدا می‌کند. فیلم‌برداری نیز زیبا است و سینماتوگرافی دل‌نشینی دارد. صحنه‌های برخورد هنری با خواهرش با مکث مناسب دوربین، رویاگون و شاعرانه جلوه می‌کنند و در مقابل آن صحنه‌های نبرد نهایی، با سکانس پلانی مناسب و دوربینی که با هنری زمین می‌خورد، می‌چرخد و او را دنبال می‌کند، به خوبی نفس مخاطب را سینه حبس نگاه داشته و او را مجبور به‌دنبال کردن میدان جنگ می‌کند. صحنه نبرد پایانی با بهره جستن از این‌گونه ابزار بسیار واقعی و متفاوت از آن چه انتظار داریم، نه با لشکرکشی‌های چند هزار نفری مانند آن چه در «ارباب حلقه‌ها» (Lord of the Rings) دیده‌ایم، بلکه نبرد تن به تن چند صد نفر در گل و لای است که تنه‌ای می‌زند به برخی نبردها در «بازی تخت و تاج» (Game of Thrones) و از آن وام می‌گیرد. 

طراحی صحنه و لباس نیز بسیار دقیق و مطابق با قرن ۱۵ میلادی، به سبک گوتیک انگلستان است. رنگ‌های سرخ پادشاهی و رنگ‌های طلایی افراد مذهبی و اعضای کلیسا به خوبی در تضاد با رنگ‌های خاکی و خاکستری عوام قرار می‌گیرد و سلطه کلیسا را با سخن‌رانی‌های اسقف اعظم و شکوه و جلال او را در لباس‌های زرین و شکوهمند نشان می‌دهد. معماری ساختمان‌ها به خوبی مقارن با دوران سلطنت هنری است و کلیساها اغلب گوتیک یا رومانسکی است و قصر پادشاهی عظمت و بلندای گوتیک وار خود را حفظ کرده و نور را از هلال پنجره‌های شبدری که امضای آن دوران است بر صورت غم‌زده هنری می‌اندازد. در این بخش فیلم بسیار یادآور «مکبث» (Macbeth) با بازی مایکل فاسبندر و مارین کوتیار است و طرح کلی لباس‌ها و دکور صحنه‌ها را می‌توان ملهم از این فیلم دانست با این تفاوت که بیشتر از فیلم «مکبث» پای خود را بر زمین گذاشته و از تنوع و خلق مجدد خودداری کرده و به منابع موثق وفادار مانده است. 

اما چه می‌شود که «پادشاه» با وجود پتانسیل بالای خود تا یک قدمی شاهکار می‌رود اما در رسیدن به آن باز می‌ماند؟ پاسخ را می‌توان در منبع الهام فیلم جست و جو کرد: هنرید که شامل چند نمایشنامه از شکسپیر است. میشو و ادگرتون قطعاً در بازنویسی آن کار جاه‌طلبانه‌ای انجام داده‌اند اما فیلم‌نامه شامل ایراداتی است که شاید نتوان بر آن انگشت نهاد اما می‌توان در عدم همبستگی برخی قسمت‌ها آن را حس کرد. تغییر هال به هنری چهارم سریع اتفاق می‌افتد، درحالی‌که در ادامه وقت‌کشی‌های بسیاری در رد و بدل پیام بین انگلستان و فرانسه انجام می‌شود. موسیقی به‌راحتی نمایانگر چندپاره بودن فضا است و گویی به سه بخش متفاوت تقسیم شده است. به‌عنوان مثال قسمت نبرد را اگر قسمت میانی نام‌گذاری کنیم، دارای ملودی پری‌وار اختصاصی است که پیش از این نشنیده‌ایم و بعد از آن هم دیگر نخواهیم شنید. همچنین، یک سوم پایانی به سرعت طی می‌شود که باید بیشتر به آن بها داده می‌شد، چون مهم‌ترین تویست فیلم‌نامه را در دل خود می‌پروراند. این در حالی است که فیلم بسیار طولانی است و بهانه‌ای برای نبود زمان کافی برای سازندگان آن وجود ندارد. 

مشکل دیگر فیلم، نوسان در بطن متن فیلم‌نامه است. در برخی قسمت‌ها دیالوگ‌ها مطابق با زمانه خود نوشته شده اما در برخی صحنه‌ها به طرز غریبی عامیانه و روزمره است و گویی در قرن ۲۱ رخ می‌دهد. این مشکل به عوام محدود نشده و حتی از دهان پادشاه پیر هم شنیده می‌شود. این ایراد بسیار چشمگیر و توی ذوق زننده است و آن را در مقابل آثار اقتباسی دیگری چون «جین اِیر» (Jane Eyre) قرار می‌دهد که از لحاظ زمانی بسیار جلوتر از فیلم «پادشاه» است اما به نوع بیان و ادبیات آن روزهای انگلستان و جملات ثقیل نویسنده اصلی، شارلوت برونته، وفادار می‌ماند. فیلم «مکبث» که اقتباسی دیگر از شکسپیر است پا را از این هم فراتر گذاشته و اشعار شکسپیر را عیناً دستمایه دیالوگ‌های خود قرار داده و فیلمی شکوهمند رقم زده است. اما «پادشاه» از پس ادبیات شکسپیر برنیامده و به همین دلیل احتمالاً از سمت طرفداران سرسخت ادبیات جدی گرفته نمی‌شود. 

دلیل دیگر بی‌توجهی به فیلم، تبلیغات محدود آن و پابلیسیتی ضعیف است. خود من از اینستاگرام تیموتی شالامی متوجه وجود این بازسازی شدم و ساخت ان را دنبال و درنهایت تماشا کردم. فیلم از این بابت ضربه بسیار خورده است و بسیاری از وجود چنین فیلمی بی اطلاع هستند. دلیل دیگر آن را می‌توان مجدداً منبع اصلی فیلم دانست. فیلم‌هایی حماسی همانند «تروآ» (Troy) و «ارباب حلقه‌ها» (Lord of the Rings) همه‌گیر و پربیننده بوده‌اند به این دلیل که داستان‌هایشان از سنین پایین دهان به دهان چرخیده و عوام به خوبی با آن آشنایی دارند. افسانه «تروآ» در مدرسه و کتاب‌ها به‌عنوان افسانه‌های عبرت‌آموز برای ما تعریف شده و طرفداران کتاب‌های «ارباب حلقه‌ها» سال‌های سال منتظر ساخت ورژن سینمایی آن بوده‌اند. اما آثار کمتر شناخته شده شکسپیر همانند هنری چهارم آن چنان آشنایی در ذهن مخاطبان عادی ایجاد نمی‌کند و برخلاف آثار معروف‌تر و عاشقانه‌ای چون «رومئو و ژولیت» با بازی لئوناردو دی کاپریو، آن‌ها را تشنه دیدنش نگه نمی‌دارد. 

با وجود همه این‌ها، فیلم «پادشاه» بحث‌های سیاسی و در رأس آن مسمومیت قدرت را به خوبی واکاوی می‌کند و برای بیان آن از بستر ادبی مناسبی هم چون نمایشنامه شکسپیر بهره جسته است و بهتر است به‌جای بازسازی ادبی، آن را بازسازی سینمایی یک نمایشنامه دانست که شاید از شاعرانگی معمول بازسازی فیلم‌های شکسپیر آن قدر بهره نبرده باشد، اما تمام المان‌های سینمایی را به خوبی اجرا کرده و قطعاً بازی‌هایی به یاد ماندنی نیز از خود برجای گذاشته است. تیموتی شالامی بار دیگر قدرت بازی خود را نشان می‌دهد و جوئل ادگرتون مکمل و دوست وفاداری بوده و درکنار شالامی، زوج مرشد و مرید وار مناسبی را نمایش داده‌اند. رابرت پتینسون نیز با وجود نقشی کوتاه، بسیار درخشان ظاهر می‌شود و سمت دشمن ماجرا را نیز به خوبی از آب درآورده و تعادل را در فیلم برقرار کرده است. صحنه‌های نبرد بسیار ناب و خالص تصویرپردازی شده و بار سنگین پادشاهِ مردم بودن بر شانه‌های ظریف و لاغر هنری، به مخاطب نیز منتقل می‌شود. با همه این تفاسیر،  فیلم «پادشاه» را حتماً باید دید و از ساخت، پرداخت، بازی و حتی فیلم‌نامه‌ای که تا انتها کلک برای رو کردن در آستین دارد، لذت برد. فیلم «پادشاه» به‌خصوص برای طرفداران «بازی تخت و تاج» (Game of Thrones) که دلشان برای اتمسفرهای این چنینی تنگ شده است، لحظات نوستالژیک و رضایتمندانه رقم خواهد زد. 

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
1 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.