«کتاب جنگل» (The Jungle Book) در میان بازسازیهای لایو اکشنِ انیمیشنهای کلاسیک دیزنی، بهترین محصول آنها است. در قسمت دیگری از «گیشه»، همراه بررسی این فیلم در میدونی باشید.
هرگز فکر نمیکردم چنین حرفی بزنم، اما باید بگویم «کتاب جنگل» را دوست داشتم و همانطور که اکثر منتقدان دنیا هم قبول دارند، ساختهی جان فاوورو واقعا بهترین بازسازی دیزنی در میان روند بازسازیهای پرتعدادِ انیمیشنهای کلاسیکش است. اما همزمان این حرفها به این معنی نیست که «کتاب جنگل» فیلم بیعیب و نقصی است و هیچ گلهای هم به آن وارد نیست. خب، قبل از اینکه به شکایتهایم برسم بگذارید به این سوال جواب بدهیم که مگر «کتاب جنگل» چه کار کرده که دنیا آن را بهترین بازسازی لایو اکشن دیزنی میداند؟ اول از همه بنده به عنوان یک آدم معمولی از «کتاب جنگل» راضی نبودم، بلکه به عنوان کسی چنین حرفی را میزنم که بهطرز عجیبی از روندی که دیزنی و کمپانیهای دیگر در تبدیل کردن آن انیمیشنهای نازنین به لایو اکشنهای پرزرقوبرق اما بیروح در پیش گرفتهاند متنفرم. واقعا نمیفهمم این فیلمهای ضعیف و در بهترین حالت متوسط برای چه کسانی ساخته میشوند و چرا بچههای نسل جدید به جای تماشای انیمیشنهای جدید و خلاقانه در حالوهوای کارتونهای کلاسیک دیزنی باید به تماشای چنین فیلمهای خستهکنندهای بنشینند.
مثلا برای من معما است که فیلمی مثل «آلیس در سرزمین عجایب» و دنبالهاش دقیقا برای چه کسانی ساخته شدهاند؟ بچهها، والدینشان یا فقط جهت درآمدزایی برای چهرهپردازان و طراحان صحنه و جانی دپ! این حس تنفر بعد از فاجعهای به اسم «پــن» (Pan) قویتر هم شد. بهطوری که پشت دستم را داغ کردم که هرگز طرف این جور فیلمها نروم. اما استقبال گستردهای که از «کتاب جنگل» شد، مجبورم کرد تا خودم را راضی به دیدن آن کنم. بنابراین وقتی «کتاب جنگل» موفق شده کافری مثل من را به خودش جذب کند، یعنی خیلی چیزها را به درستی انجام داده است. همینطور هم است. برخلاف امثال «پن»، «کتاب جنگل» واقعا یک سرگرمی خانوادگی عالی است که اولین هدفش را به خوبی انجام میدهد: ارائهی دو ساعت تفریح سینمایی.
خط داستانی «کتاب جنگل» همان چیزی است که قبلا شنیده و در اقتباسهای گوناگون دیدهایم. پسر جوانی به اسم موگلی که در کودکی در جنگل رها شده، توسط گرگها بزرگ میشود و به یکی از اعضای دستهی آنها تبدیل میشود. آنها به خوبی و خوشی در حال زندگی هستند که یک روز سروکلهی ببر خشنی به اسم شیر خان پیدا میشود و جنازهی موگلی را طلب میکند. حالا موگلی باید به کمک دوستانش از جنگل فرار کند. بزرگترین چیزی که باید دربارهی «کتاب جنگل» بدانیم این است که وقتی در تیتراژ پایانی فیلم، عبارت «فیلمبرداریشده در لس آنجلس» را دیدید شوکه نشوید. به عبارتی دیگر در این فیلم فقط موگلی زنده تشریف دارد و تقریبا همهچیز CGI است. اما خب، دلارهای دیزنی باعث شده تا کیفیت تصاویر کامپیوتری فیلم به چنان سطح بالایی برسند که واقعا بعضیوقتها با واقعیت مو نمیزنند.
این در ابتدا خبر بدی است. چون با این تفاصیر «کتاب جنگل» نه تنها در این زمینه فرقی با دیگر بازسازیهای CGIمحور این شکلی نمیکند، بلکه دست آنها را نیز در استفادهی بیرویه از تصاویر کامپیوتری از پشت میبندد. اما با این تفاوت که «کتاب جنگل» علاوهبر پرزرقوبرقبودن، روح هم دارد. بزرگترین دستاورد فاوورو این است که موفق شده به این تصاویر کامپیوتری زندگی بدمد و ما را واقعا با اتفاقاتی که دارد میافتد درگیر کند. برخلاف دیگر بازسازیهای این شکلی که جذب بچهها آخرین و فراموششدهترین اولویتشان است، نه تنها شور و شوق بچهگانه در «کتاب جنگل» جریان دارد، بلکه فیلم موفق میشود با استفاده از شخصیتپردازی ساده و دقیق و پیام روشنی که میخواهد دربارهی رابطهی بشریت و طبیعت بگوید، بزرگترها را هم مثل یک بچهی ۱۰ ساله در دنیای فانتزیاش غرق کند. راستش را بخواهید برای شروع خلاف این موضوع صدق میکند، اما در ادامه فیلم به حدی در روایت رابطهی موگلی با پلنگ سیاه همراهش باگیرا (بن کینگزلی)، صحنههای کمدیاش با بالوی خرس (بیل موری)، آوازخوانی اورانگوتان عظیمجثهای به اسم پادشاه لویی (کریستوفر واکن) و درگیری موگلی با شیر خان (ادریس آلبا) روان و بااحساس میشود که حتی تماشاگرانِ بیعلاقهای مثل بنده را نیز با خودش همراه میکند و چه در طراحی صحنههای اکشن بزرگش و چه در جمعبندی تمام نقاط داستانیاش کارش را به درستی انجام میدهد و برخلاف دیگر فیلمهای همسبکش، واقعا با به جوشش انداختن احساسات تماشاگران کارش را به سرانجام میرساند.
تمام اینها به کنترل فاوورو برمیگردد که توانسته کاری کند تا این جنگل و موجودات کامپیوتریاش مصنوعی به نظر نرسند، بلکه حامل گرما، جذابیت و حس خطر باشند. این قدرت کنترل را میتوانید در لحن متعادل فیلم هم حس کنید. مثلا ببینید به محض اینکه فیلم به خاطر حضور پررنگ شیر خان و وحشتافکنیهایش در حال سیاهشدن است، فاوورو خیلی زود بالوی خرس را معرفی میکند و از این طریق تمهای تاریک فیلم را با صحنههای بازیگوشانه و شاد بین موگلی و بالو و در ادامهاش پادشاه لویی متعادل میکند. در این زمینه باید به دو صحنهی آوازخوانی فیلم اشاره کنم که از قضا بهترین لحظات فیلم هم هستند. اگرچه آوازخوانی موگلی و بالو خیلی طبیعیتر و غیرزورکیتر از آواز پادشاه لویی است، اما بالاخره چه کسی است که به خوانندگی مسخرهی کریستوفر واکن نه بگوید! حرف از صداپیشهها شد و باید بگویم فاوورو فقط برای مصارف تبلیغاتی یک سری بازیگر خفن را دور هم جمع نکرده است، بلکه آنها واقعا به قدرت مغناطیس فیلم میافزایند. صدای لوپیتا نیونگو حس مادرانهی راکشا را به زیباترین شکل ممکن منتقل میکند. بن گینگزلی دوباره ثابت میکند که صدایش جان میدهد برای کاراکترهای مرشد و راهنما و صدای ادریس آلبا هم به مهمترین ویژگی شرورانهی شیر خان تبدیل میشود.
خب، تا اینجا از این گفتم که چرا «کتاب جنگل» در دام مشکلات دیگر فیلمهای این حوزه نمیافتد، اما حالا میخواهم از این بگویم که چرا «کتاب جنگل» کماکان فیلم غیرماندگاری است که حتی اگرچه به عنوان سرگرمی خوبی به شمار میرود، اما روند اشتباه بازسازیهای دیزنی را ادامه میدهد. مسئله این است که بزرگترین مشکل بازسازیهای لایو اکشن دیزنی و کمپانیهای دیگر همین است: لایو اکشن. و این موضوع ضربهی قابلتوجهای به کیفیت «کتاب جنگل» زده است. بله، فیلم از تصویرسازیهای کامپیوتری واقعگرایانهی معرکهای بهره میبرد، اما در طول تماشای فیلم نمیتوانستم این حقیقت را انکار کنم که این داستان باید با تکنیک دیگری (بخوانید انیمیشن) ساخته میشد. منظورم این است که احساس میکنم واقعگرایی بیش از اندازهی فیلم برای روایت یک داستان کودکانه، باعث شده تا صداپیشگان نتوانند با نقشهایشان خوش بگذرانند و تمام انرژیشان را در آنها تخلیه کنند. به همین دلیل نتیجه به فیلمی تبدیل شده که بیشتر از حد معمول در محدودهی واقعگرایی قرار میگیرد.
این گلهای است که به تمام بازسازیهای این شکلی دارم و به «کتاب جنگل» خلاصه نمیشود. همانطور که بالاتر هم گفتم فیلم موفق میشود به درون تصاویر مصنوعیاش، زندگی تزریق کند، اما فکرش را کنید اگر فیلم با بافت بصری و اتمسفر غیرمنتظرهتری ساخته میشد، به چه تجربهی شگفتانگیزتر و بهتری تبدیل میشد. اما مسئله این است که استفاده از CGI نه تنها بیدردسرتر است، بلکه عموم مردم علاقهی بیشتری به تماشای یک فیلم بلاکباسترگونه نشان میدهند تا چیز دیگری. اما خب، مشکل این است که تکنولوژیها سال به سال قدیمیتر میشود. شاید «کتاب جنگل» در حال حاضر از درجهیکترین تصاویر CGI استفاده کرده باشد، اما چند سال دیگر بهترش میآید و فیلم به همین سادگی بزرگترین ویژگی و جذابیتش را از دست میدهد، در حالی که استفاده از یک بافت بصری یا تکنیک نوآورانهتر، عیار فیلم را هم در کوتاهمدت و هم در بلندمدت حفظ میکرد.
برای مثال به تیتراژ پایانی فیلم نگاه کنید. اگرچه فیلم شامل محیطهای طبیعی و مُدلسازیهای بینظیری است، اما در نهایت تیتراژ پایانی فیلم که به شکل یک کتابِ پاپ-آپ طراحی شده، به میخکوبکنندهترین لحظهی «کتاب جنگل» تبدیل میشود. چرا؟ چون برای اولینبار در طول فیلم سازندگان بیخیال واقعگرایی مطلق میشوند و از قدرت تکنولوژی برای رسیدن به خلاقیت استفاده میکنند. بزرگترین افسوسم این است که چرا فیلمی مثل این، به جای تکیهی کامل به تکنولوژی، کمی خلاقیت به درون خود راه نداده است. مخصوصا با توجه به حضور کارگردانی مثل جان فاوورو که فیلمهایش فستیوالِ شوخی و خنده هستند. روح کارهای فاوورو در «کتاب جنگل» حس میشود، اما متاسفانه او ظاهرا دستش آنقدر باز نبوده که طرفدارانش را راضیِ راضی راهی خانههایشان کند.