فیلم Jolt «جولت» تلاشیست برای بازگرداندن کیت بکینسل به دوران اوج آن هم به مدد اثری اکشن با چاشنی کمدی موقعیت. با نقد این فیلم همراه میدونی باشید.
فیلم Jolt، یک فیلم اکشن، کمدی و تاحدودی دلهرهآور است. این فیلم با بازی کیت بکینسل، بازیگر هالیوودی که با فیلمهای مثل Underworld «جهان زیرین»، Click «کلیک» یا Total Recall 2012 «یادآوری کامل» در ایران شناخته شده است، درباره زنی است به نام لیندی که به اختلال انفجاری متناوب (Intermittent Explosive Disorder) مبتلاست. این بدان معنا است که هر کسی که احساسات او را تحریک کند، خشم غیرقابل کنترل او را تجربه خواهد کرد.
لایه زیرین فیلم درباره کنترل خشم و ابراز آن صحبت میکند و میکوشد نشان دهد که خشم ابزار قدرتمند انسانهاست. جولت فیلمی است که میتواند یک عصر جمعه سرگرمکننده برای شما بسازد و مانند شعار روی پوستر فیلم مدام شوکهتان کند، اما نه بیشتر.
وکسلر، کارگردان این فیلم جدید، صحنههای اکشن بسیار خوبی میگیرد و فیلمنامهی او نیز سرشار از کمدی موقعیت است که اندکی خوب جا افتاده است. درست که ما را نمیخنداند اما میتواند باعث شود لبخند بزنیم. این فیلم نشان میدهد که عدم توانایی کنترل خشم گاهی میتواند نهتنها موثر، بلکه نقطه قوت باشد. این فیلم به وضوح تلاش میکند که طرفداران جان ویک را به سمت خود بکشاند. استفاده از بازیگرهای با سابقه، داستانی که بر پایه طرح انتقام جویی بنا شده و قهرمانی یکه و تنها که دربرابر مافیا و پلیس قرار دارد. همگی تلاشهای برای بهدست آوردن دل مخاطبانی است که پیش از این به جان ویک و ماجراجوییاش دل بستهاند.
Jolt از بسیاری جهات شبیه فیلم Crank «کرانک» است که رقیق شده است. ایده اصلی داستان همان است. اما نگاه فیلم آنقدر خشن نیست. داستان آنقدر بدبینانه نیست و خشونت هم آنقدر اغراقآمیز نیست. فیلمنامهنویس، اسکات واشا، با زیرکی تمام توانسته است که با تغییراتی جزئی اما مهم شخصیتی کمدی و اکشن طراحی کند و لیندی را از کرانک فاصله دهد. درست است که لیندی کنترل درونی روی خشمش ندارد اما او شوخطبع است و همین موضوع باعث میشود که کاراکترش دوستداشتنی شود.
بهعنوان یک فیلم اکشن کارگردان زمانبندی، طول فیلم و ریتم آن را بسیار خوب کنترل میکند. موقعیتهای کمدی و اکشن و بهخصوص حرکات رزمی کارکتر لیندی، قابل باور طراحی شدهاند. البته با توجه به سابقه بکینسیل این مورد تعجبی ندارد. نماهایی که ما از شهر داریم، نماهایی سریع، منقطع و مونتاژ شده است تا بتواند احساس واقعی بودن شهر را به ما القا کند. زیرا این فیلم بودجه کافی برای جولان دادن در خیابان های واقعی را نداشته. حتی خیابانهای اصلی یعنی خیابان خانه لیندی و روانکاوش نیز فضایشان به وضوح استدیویی و مونتاژ شده است.در کل اگر بهدنبال یک فیلم واقعگرایانه میگردید که برایتان از علت و معلول و چیستی جهان، عشق یا انسانیت صحبت کند، یا فیلمی که بتواند همزمان هم احساسات شما را تحریک کند و هم آدرنالین خونتان را بالا ببرد (دارم درباره جان ویک صحبت میکنم) احتمالا این فیلم مناسب شما نیست.
در ادامه جزئیات فیلم جولت فاش میشود
فیلم از ابتدا در خودش قرارداد کمدی سیاه دارد. داستان طوری رقم میخورد که گویی یک مادربزرگ دارد قصهای را برای نوههایش تعریف میکند. فیلم به سرعت در پنج دقیقه، سرگذشت کاراکتر اصلی و چالشهایی که در کودکی با آن روبهرو بوده که حل نشده باقی ماندهاند و زندگی امروزش را تحت سیطره خود گرفتهاند را برای ما شرح میدهد. سپس سریع ما را وارد بخش اصلی داستان میکند بدون آنکه با فلشبکهای ملالآور حوصلهمان را سر ببرد.
لیندی که از اختلال انفجاری متناوب رنج میبرد، بهدست پدر و مادر خودش در یک مؤسسه خاص بستری میشود. از کودکی تا جوانی لیندی، افراد مختلفی مثل دکترها یا دانشمندان مختلف سعی کردهاند به او کمک کنند یا از خشم غیرقابل کنترل او در جهت منافع خود استفاده کنند اما موفق نشدهاند. سرانجام او یک روانکاو پیدا میکند که جلیقهای سیم دار که با الکترودهای بسیار به بدنش متصل میشود، به او میدهد تا اگر احساس کرد در حال از دست دادن کنترلش است، بتواند به خود شوک الکتریکی (یک تکانه روانی/فیزیکی) وارد کند.
این شرایط ایجاد رابطه عاطفی را برای لیندی تقریباً غیرممکن میکند، اما یک روز او با مردی به نام جاستین که حسابدار است آشنا میشود. مردی که لیندی کنارش احساس نمیکند که میخواهد به او صدمه بزند. کسی که حتی ممکن است برای لیندی همان یک نفری که همه در زندگی به دنبالش هستند باشد. جاستین مردی آرام و رمانتیک است. او در قرار دوم به لیندی احساس امنیت میدهد و ترس او را فرومینشاند. اما متأسفانه بعد از دومین قرار جسد جاستین در سطل زباله با دو گلوله در سرش پیدا میشود. لیندی که نمیتواند منتظر بنشیند تا پلیس قاتل محبوبش را پیدا کند، تصمیم میگیرد خودش دست به کار شود.
نقطه مثبت فیلم آن است که علت برتری نسبی لیندی به اکثر دشمنانش، نه فقط اختلال انفجاری متناوب، بلکه مهارتهایی است که در این سالها کسب کرده. بله، این اختلال او را وامیدارد که سریعتر و خشنتر عمل کند ولی اختلال تنها دارایی او نیست. در این جا به یک نکته منفی هم برمیخوریم. شکست ناپذیری بیش از حد لیندی که با گستاخی بیش از حد کارکتر او ترکیب شده است از او یک کارکتر شجاع نمیسازد. بلکه او را احمقی جلوه میدهد که بیمحابا داخل خطر میجهد.
کیت بکینسیل در نقش خود بهعنوان یک دختر سرسخت و جذاب درست عمل میکند، طوری که موفق میشود در بیننده همدردی خاصی را با شخصیت خود بیدار کند. بدون عملکرد او فیلم نمیتوانست سرگرم کننده و هیجانانگیز باشد.
با وجود فیلمهایی مانند Underworld «جهان زیرین»، Van Helsing «ون هلسینگ» و (2012)Total Recall «یادآوری کامل» در کارنامه او، مطمئناً نمیتوان به توانایی بکینسیل در اجرای صحنههای اکشن شک کرد. اما از طرفی هم نمیتوان منکر این شد که او نمیتواند همانطور که در سهگانه دنیایی زیرین درخشید، در جولت هم بدرخشد.
شخصیتهای دیگر که به وسیله استنلی توچی، جی کورتنی، بابی کاناول و لاورن کاکس بازی میشوند درواقع با داستانهایی (بیش از حد) مینیمالیستی حضور دارند. انگیزه آنها به اندازه کافی مشخص و عمیق نیست. نیازها و خواستههایشان فراتر از تیپشان نمیرود و جز شخصیت لیندی، هیچ شخصیتی دچار تحول یا رشد درونی نمیشود. گویی که این فیلم برای دیده شدن دوباره کیت بکینسیل ساخته شده اما نتوانسته است به این مهم برسد. خوشبختانه، باقی بازیگرها توانستند شخصیتهای خود را در همراهی با شخصیت لیندی مستقیم نشان دهند. جولت احتمالاً به محض دیدن آن فراموش میشود. بااینحال ، هیچ کس نمیتواند انکار کند که این فیلم قادر است لحظات سرگرم کننده زیادی را در روایت خود ارائه دهد.
در یک جمعبندی کلی میتوان گفت: داستان بر پایه یک شخصیت اصلی و دو شخصیت ثانویه اتفاق میافتد. سایر شخصیتها تقریباً تزئینی هستند و پایان باز فیلم به خودی خود نشان میدهد که داستان میتواند به نکات بسیار جالبتری از آنچه آنها به ما نشان دادهاند، برسد. از آنجایی که کل داستان درباره لیندی است، موفقیت یا عدم موفقیت کل فیلم به روی دوش اوست. عملکرد عالی بکیتسیل است که شخصیت لیندی را زنده میکند. و باعث میشود که بتوانید برای ۹۱ دقیقه سرگرم شوید.