نقد فیلم A Jazzman's Blues | سرنوشت تراژیک خواننده‌ی جَز

نقد فیلم A Jazzman's Blues | سرنوشت تراژیک خواننده‌ی جَز

در فیلم ملودرام A Jazzman’s Blues بازگشایی پرونده‌ی قتلی قدیمی منجر می‌شود به افشای حقایقی تاریک از ظلمی تاریخی. با نقد میدونی همراه باشید.

تایلر پِری به برندی شناخته‌شده در صنعت سرگرمی آمریکا تبدیل شده است. بازیگر و کارگردان پنجاه‌و‌سه ساله‌ی تیاتر، تلویزیون و سینمای آمریکا، سال‌ها است ازطریق شرکت شخصی‌اش یعنی تایلر پری استودیوز به ساخت آثاری متمرکز بر فرهنگ سیاهان مشغول بوده که به رغم واکنش منفی منتقدان، مخاطبان پرشماری داشته‌اند، و در نمونه‌ای مثل مجموعه کمدی پرسود مادئا (Madea) ثروت قابل‌توجهی را نیز برای او به همراه آورده‌اند. پروژه‌ی حاضر، دغدغه‌ی شخصی طولانی‌مدت پری است که برای نزدیک به سی سال در دست توسعه قرار داشته و بالاخره امسال و در قالب فیلمی بلند به نتیجه رسیده.

A Jazzman’s Blues روایت‌گر داستان بایو، خواننده‌ی جَز جوان و مستعدی است که به‌دنبال عشقی ممنوع، باید با تبعیضی بی‌رحمانه از سوی خانواده‌اش، و همچنین بافت نژادپرست حاکم بر ایالات لوییزیانا و جورجیای دهه‌ی چهل آمریکا مبارزه کند. شرح دقیق‌تر قصه هم درست مثل کلیدواژه‌های جمله‌ی قبلی، بویی از تازگی نبرده و نشانی از بداعت ندارد.

متنی که نخستین نسخه‌اش در سال ۱۹۹۵ به نگارش درآمده قاعدتا باید در مرور زمان غنایی یافته باشد، و احیانا متاثر از مختصات متغیر جهان پیرامون و الگوهای داستانگویی، حدی از به‌روز‌رسانی را تجربه کرده‌باشد، اما در ساخته‌ی تازه‌ی پری نمی‌توان کوچک‌ترین ردی از چنین تلاشی پیدا کرد. پری در طول سال‌ها توسعه‌ی متن، موفق نشده به هیچ عنصری از آن رنگی بزند که پیش‌تر ندیده باشیم. قصه‌ای به‌غایت آشنا؛ که در ساختمان نه‌چندان‌محکم فیلمنامه‌ای بی‌خودی حجیم جای گرفته، و به خلق تجربه‌ای بیش‌از‌حد طولانی و خسته‌کننده منتج شده است.

فیلم بسیار دیر شروع می‌شود و پیش از آن که اثری بگذارد به پایان می‌رسد. ایده‌های منفک و مستقل متن نه جزئیات قابل‌توجهی دارند، و نه در مسیر شکل‌گیری تجربه‌ای منسجم، ترکیب معناداری می‌سازند. فیلم چه در معرفی موقعیت‌های آشنای داستانی‌اش، و چه در نحوه‌ی برخورد با اکثر مایه‌های اجتماعی و فرهنگی متن، چنان به دم دستی‌ترین و پیش‌پا‌افتاده‌ترین روش‌ها تکیه می‌کند که گویی از تاریخچه‌ی روایت صدباره‌‌ی این ایده‌ها بی‌خبر است و تصور اختراع‌شان را دارد.

ساخته‌ی متاخر پری، کلکسیونی از کهن‌الگوهای داستانگویی، و کلیشه‌های سینمای آمریکا را دربرمی‌گیرد: استعداد ویژه‌ی پنهان نابغه‌ای درک‌نشده؛ که در ابتدا مایه‌ی تحقیر او است و در انتها اسباب موفقیت و نجات‌اش از شرایط سخت را فراهم می‌آورد. عشقی ممنوع که انگیزه‌ی فرار را در سر دو عاشق می‌کارد و با جدایی اجباری‌شان به فراقی چندین ساله می‌رسد. موانع خارجی که مدام به‌هم‌رسیدن دو شخصیت را بعیدتر می‌کنند، و نهایتا وصالی کوتاه پس از سال‌ها؛ که با وقوع تراژدی دلخراش، حسرت آرامش را بر دل دو شخصیت می‌گذارد. تبعیض سیستماتیک سفیدپوستان علیه سیاه‌پوستان؛ که با رنجی تحمیلی زندگی را بر آن‌ها جهنم می‌کند، و موسیقی اصیل سیاهان که مانند شمعی خاموشی‌ناپذیر آن‌ها را از دل تاریکی ظلم عبور می‌دهد، و به‌عنوان میراث گران‌قدر فرهنگی، سند جاودانگی‌شان می‌شود.

پری می‌توانست جای کنار هم گذاشتن ابتدایی‌ترین نسخه‌ی قابل‌تصور هر یک از این ایده‌ها، به تجربه‌ی شخصی کاراکتر محوری‌اش هویتی متمایز ببخشد. می‌شد این فیلم یکی از همان «داستان موفقیت»‌های کلاسیک باشد. روایت اینکه استعدادی نادیده‌گرفته‌شده، چطور راه‌اش را از مسیر پرپیچ‌و‌خم تبعیض خانوادگی و نژادپرستی سیستماتیک، به موفقیت تجاری و هنری باز می‌کند. در این صورت، تراژدی پایانی هم وزن عاطفی بیشتری پیدا می‌کرد. فیلمنامه‌ی پری اما هم در مفروضات اولیه دچار مشکل است، و هم نحوه‌ی پرداخت و توسعه‌ی ایده‌ها.

از همان ابتدا، نحوه‌ی انتقال ذهنیت نژادپرستانه‌ی نامزد نمایندگی کنگره، میخ عادت مخربی را در فیلم می‌کوبد که تا پایان دست‌بردارش نیست. پری به تقلیل‌گرایانه‌ترین شکل قابل‌تصور، شخصیت‌ها، انگیزه‌ها و کشمکش‌های میان‌شان را در نخستین مرحله‌ی شکل‌گیری رها می‌کند. جمله‌ی «نمی‌دانم چرا فکر می‌کنید مردان سفیدپوست نژادپرست هستند» با ساده‌انگاری خنده‌داری در پی انتقال نژادپرستی کاراکتر به تماشاگر است؛ گویی خبیثِ فیلمی مناسب برای گروه سنی الف در حال صحبت باشد! پدرخوانده‌ی بایو به سطحی‌ترین شکل قابل‌تصور، او را در یادگیری «کند» تلقی می‌کند و با اصراری غیرطبیعی هیچ موقعیتی را برای تحقیرش بی‌استفاده نمی‌گذارد؛ چون او فرزند واقعی‌اش نیست. درحالی‌که تنها حامی بایو در خانواده یعنی مادرش، صدای خوبی دارد و به واسطه‌ی اجراهایش توجه و موفقیت قابل‌توجهی کسب می‌کند، پسر حتی پس از رفتن ناگهانی و مطلقا بی‌دلیل پدرخوانده‌ی آزارگرش، استعداد خوانندگی‌اش را پیگیر نمی‌شود. همین است که وقتی مدیربرنامه‌ی یهودی به شکل اتفاقی قریحه‌ی بایو را تشخیص می‌دهد و تحت تاثیر قرار می‌گیرد، کل موقعیت بسیار مصنوعی و تحمیلی به‌نظر‌می‌رسد. درباره‌ی استعداد ویژه‌ی شنا در قبیله‌ای ساکن کویر صحبت نمی‌کنیم! این خانواده و این شهر با موسیقی عجین شده... چرا باید منتظر ماند تا کسی از بیرون بیاید و بر توانایی واضح پسر جوان مهر تایید بزند؟

عشق ممنوعه‌ی بایو و لیان در قالب قرارهای شبانه پای درخت نیز با کمترین جزئیات تمایزبخش از هر قرار عاشقانه‌ی هر دو جوان پرشور دیگری تصویر می‌شود. در لحظه‌ای که لیان از بایو می‌خواهد ناراحتی خود از رفتن پدرش را بروز ندهد «چون آن‌ها نباید درکنار هم غمگین باشند»، تلاشی را از سوی پری برای افزودن جزئیات به موقعیت ازطریق برقراری اتصال بین تجربه‌های زیسته‌ی مستقل دو شخصیت شاهدیم، اما نه این کوشش حریف پیش‌پا‌افتادگی قرارهای عاشقانه به‌غایت‌آشنای قصه می‌شود، نه خرده‌تمهیداتی مثل نمای قاب‌در‌قاب‌ از داخل اتاق خواب بایو؛ که بنا است خاطره‌ی دو شخصیت را در قالب تصویری خاص ثبت کند، اما با تکرار بیش‌از‌حد هدر می‌رود.

در زمانه‌ای که تولیدات شبکه‌های کابلی و سرویس‌های استریمینگ، رکوردهای بودجه را یکی پس از دیگری جابه‌جا می‌کنند و مجموعه‌ای از متنوع‌ترین تکنیک‌های فنی و سینمایی در تصویرسازی‌شان مورد استفاده قرار می‌گیرد، صفت «تلویزیونی» معنای سابق‌اش را ندارد، اما اگر تعریف پیشینِ مبتنی بر اجرای خشک، ساده، و بی‌ظرافت بصری را درنظربگیریم، کارگردانی پری را می‌توان تلویزیونی توصیف کرد. جز در نماهای معرفی ابتدای برخی سکانس‌ها، دوربین پری به ندرت حرکت معناداری می‌کند، و فیلم در ترکیب‌بندی نما و طراحی میزانسن، نشانی از زبان قوام‌یافته‌ی تولیدی سینمایی ندارد. از سوی دیگر فیلم به ایرادات فنی غیرقابل‌باوری مبتلا است. مثل جایی که برخورد فیزیکی بایو و برادرش در اوایل فیلم، در دو نمای متفاوت با تاخیری یک‌ثانیه‌ای تکرار می‌شود. یا اولین قرار بایو و لیان؛ که طی بخش قابل‌توجهی از نماهای متقابل دو شخصیت در آن، دختر از نقطه‌ی تمرکز دوربین خارج است.

اگر برخی صحنه‌ها تا این اندازه خام و پرداخت‌نشده به‌نظر‌می‌رسند، بخشی‌اش مربوط‌به همین اجرا است و مسئله‌ی جدی لحن در فیلم. شاید برای فیلمسازی مثل پری با سابقه‌ی ساخت آثاری بدنام به اغراق‌های گاها مبتذل، لحن A Jazzman’s Blues نسبتا کنترل‌شده باشد، اما ورای انتظارات از او، فیلم تازه‌اش متاثر از اجرای سطحی و گاها مضحک بازیگران (به جز جاشوا بون که در نقش بایو امیدوارکننده ظاهر می‌شود) و دیالوگ‌نویسی بسیار اغراق‌آمیز و بعضا خنده‌دار، در لحظات جدی‌ترش به یک سوپ اپرای تمام‌عیار تنزل می‌یابد، به لحاظ استفاده از عناصر سبکی، بعضا حتی ظرفیت‌های کمیک موجود در متن را هم تلف می‌کند. مثل لحظه‌ای که موشک کاغذی لیان جای رسیدن به‌دست بایو، روی ویلی ارن فرود می‌آید؛ اما موسیقی آرون زیگمان بی‌توجه به بازیگوشی این لحظه‌ی بامزه، و تعلیق تلاش بایو برای برداشتن موشک بدون بیدار کردن برادرش، در زمینه‌چینی لحظات عاشقانه‌ی پیش رو، ساز خودش را می‌زند.

تنها ایده‌ی جالب فیلم که الگوی روایی‌اش را بنا، و پایان اغراق‌آمیزش را تا ‌اندازه‌ای قابل‌توجیه می‌کند، به چالش‌کشیدن زمینه‌ی تبعیض نژادی است. اینکه درک و دریافت شخصی انسان از رنگ پوست و نژاد خود، می‌تواند صرفا میراثی فکری و انتزاعی به‌جا‌مانده از پیش باشد، و ظلم وحشیانه‌ای که دهه‌ها بر مردمانی بی‌گناه روا می‌شود، تا چه حد ابلهانه‌ای بی‌پایه‌و‌اساس است.

دگردیسی ظاهری لیان از دختری تیره‌پوست به زنی سفیدپوست، واضح‌ترین تلاش فیلم در پرداخت به این ایده است؛ که در دو موقعیت با ظرافت کنایه‌آمیزی انتقال پیدا می‌کند. یکی جایی که فروشنده‌ی سودجو پس از بدرفتاری با مادر بایو که به حق عصبانی است، خطاب به لیان که خود تبار آفریقایی دارد، می‌گوید: «با این‌ها نمی‌شود مهربان بود.»، و دیگری هم خودِ موقعیت پایانی؛ که طی آن سیاست‌مدار درگیر انگاره‌های نژادپرستانه، پس از بازنگری دقیق‌تر بر تاریخچه‌ی خانواده‌اش، متوجه می‌شود که پدری سیاه‌پوست داشته، و خود از مردمی است که این همه مدت به‌شان نفرت می‌ورزیده! کاش فیلم در سراسر تجربه‌ی تماشایش از این دست ظرافت‌ها بیشتر داشت.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
4 + 2 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.