جدیدترین فیلم اکرانشده از مجموعهی Insidious، اثر ترسناک کار راهاندازی است که هیچ چیز تازهای برای عرضه کردن ندارد ولی در تماشای یکبارهاش، میتوانید از آن لذت ببرید.
قبل از هر چیز، اجازه بدهید دربارهی بزرگترین اشکال Insidious: The Last Key، چهارمین فیلم ترسناک از مجموعهی Insidious که در خط داستانی بلند مجموعه بعد از Insidious: Chapter 3 و ماقبل فیلم اول یعنی همان Insidious قرار میگیرد برایتان بگویم. اشکالی که نه به بخشهای گوناگون فیلم، بلکه به حذف شدن بخشی از سکانسهای هیجانانگیز و جذاب حاضر در تریلرهای آن که شاید ترسناکترین قسمتهایش هم به حساب میآمدند از فیلم نهایی، مربوط میشود. در تریلرها، Insidious: The Last Key شاتهای گوناگون و معرکهای دارد که بعضیهایشان در نسخههای نهایی فیلم حاضر نشدهاند و این موضوع، احتمالا یکی از آزاردهندهترین چیزهایی است که موقع دیدن اثر، باعث میشد نتوانم روی لذت بردن از لحظاتش تمرکز کنم؛ از شاتهایی وسط یک راهروی دیوانهوار زندانمانند که از اتاقکهایش موجوداتی با چهرههای سفید و گریمهایی خاص خارج میشدند تا سکانسهایی که سبک مریض کارگردانیشان حتی وسط دقایق یک تریلر کوتاه به چشم میآمد، همه و همه مواردی هستند که متاسفانه بدون هیچ دلیل مشخصی از ثانیههای «توطئهآمیز: آخرین کلید» حذف شدهاند. همین موضوع که تبلیغات فیلم را به چیزی دروغین تبدیل کرده، خیلی مواقع به سبب خلق انتظاری اشتباه در وجود مخاطب برای رویارویی با سکانسهایی که اصلا در اثرِ اکرانشده پیدا نمیشوند، کاری میکند که بعضی ثانیهها به سادگی خط روایت داستانی فیلم را گم کنیم و به جای توجه به قصهگویی آن، اعصابمان از برآورده نشدن آن انتظار به هم بریزد؛ چیزی که شاید پذیرشِ حد و اندازهی جدیت و تاثیرگذاریاش سخت به نظر برسد ولی به معنای واقعی کلمه، اثری تماما منفی روی قدرت فضاسازی اثر و نگاهتان به ثانیههای آن میگذارد.
با این حال، بعد از تبلیغات دروغین فیلم، بزرگترین مشکلِ تازهترین اثر از سری «توطئهآمیز»، شخصیتپردازی ضعیفی است که در طول پیشروی دقایق فیلم، شاهد آن هستیم. کاراکترهای قصه آدمهایی هستند که یا در جلوههای تکبعدیشان از فیلمهای قبلی باقی میمانند یا انسانهایی که از ناکجاآباد پا به مکانهای مقابل دوربین میگذارند و بدون هیچ داستانگویی منظمی، ناگهان تبدیل به قسمتی مهم از قصهگوییِ فیلمساز میشوند. این وسط، شاید ضعیفترین و آزاردهندهترین شخصیت، خود الیس با بازی لین شی باشد. البته این ضعف تنها مرتبط با شخصیتپردازی او نیست و در بعضی لحظهها، تنها به انتظار بالای مخاطب و بار احساسی قرارگرفته روی دوش او بازمیگردد. چون الیس برای ما مخاطبان، شخصیتی تعریفشده است که بارها و بارها وی را در طول قسمتهای این مجموعه دیدهایم و هم دلمان رو به رو شدن با جلوهای بهتر و عمیقتر از وی را میخواهد و هم به سبب ارتباط قصهی «آخرین کلید» با کودکی و زندگی خانوادگی او، ناخواسته به چشم کاراکتری مهم و پرشده از احساسات، دیده میشود. به همین سبب تهی بودن وجود او از هدفهایی قابل قبول برای مخاطب و پردازش نشدن جلوههای شخصیتیاش، با این که دقیقا همان چیزی است که برای مابقی کاراکترهای قصه هم اتفاق افتاده، دربارهی او بیشتر آزارمان میدهد.
البته خوشبختانه ضعف وجودی شخصیتها به صورت واحد، تاثیر خاصی روی قدرت ارتباطاتشان با یکدیگر و شیمی سرگرمکنندهای که در جمعشان به وجود آمده نگذاشته و الیس و اعضای خانوادهاش و همکاران او، همه و همه آدمهایی هستند که مخاطب میتواند آنها را در کنار یکدیگر بپذیرد. آدمهایی که آرامآرام ارتباطشان با یکدیگر قدرتمندتر از قبل میشود و از ناراحتیها گرفته تا شوخیها و لحظات مفرحی که در کنار یکدیگر تجربه میکنند، بعد از یک مدت مشخص برای مخاطب باورپذیر میشود و سرگرمیهای گذرا و خوبی را تقدیممان میکند. در این میان بازیگران فیلم هم با این که در ارائهی پرسوناهای شخصیشان مشکلات زیادی دارند، موقع تعامل با یکدیگر وسط صحنههای مختلف ساختهی جدید آدام رابیتل، موفق به خلق تصاویری کلیشهای اما به درد بخور میشوند که بیننده به کمکشان ارتباط بیشتری با اثر میگیرد و تحمل روایت تند و سریع آن در بعضی بخشها را تنها به خاطر همانها، با موفقیت از سر میگذراند.
چرا که روایت داستانی در Insidious: The Last Key، به عنوان بزرگترین مشکلش عدم پیوستگی و نداشتن لحنی قابل اعتنا را یدک میکشد. فیلم، صرفا ترکیبی از بخشهای ترسناک و قسمتهایی است که میخواهند با قرار گرفتن در بین آن بخشها، طول دقایق اثر را به میزان لازم افزایش دهند. این یعنی در حالی که اثر مورد بحث میتوانست ترکیب بلندی از قصهگوییهای ترسناک در فضاهای تنگ و تاریک و اتمسفر بکری باشد که در گوشه به گوشهاش رنگ و بویی از آن را میبینیم و همزمان با جرم و جنایتهای انسانی و قصههای ارواح شیطانی پیوند خورده، تصمیم میگیرد برای عامهپسندتر بودن، قسمتهایی مثلا خندهدار، کلیشههایی سرتاسر تکراری و لحظاتی فراموششدنی را درون خودش جای دهد. بدتر آن که این ثانیهها فارغ از ترسناک نبودن و بیارتباطیشان با لحن قسمتهای اصلی فیلم، هیچ کارکرد دیگری هم ندارند و نه روی شخصیتپردازی تاثیر خاصی میگذارند و نه دلیل بیشتری برای لذت بردن از فیلم به مخاطبان میدهند. همهچیز مثل آن است که یک نفر قصد ساختن فیلمی ترسناک را داشته و استودیو، برای کم کردن ترسها و مهیا کردن فیلم برای تجربهی فروش بیشتر، وسط شاتهای ضبطشده توسط او بخشهایی کمارزش را قرار داده است.
با این حال، اصلیترین صحبتهایم دربارهی فیلم، با قسمتهای ترسناک آن و چیزهایی ارتباط دارد که به هویتش سر و شکل میبخشند. قسمتهایی که سعی میکنند با استفاده از جامپاسکرهای غیر قابل انتظار، فضاسازیهای اعصابخوردکنی که به جامپ اسکر منجر نمیشوند و حتی اندکی بهرهجویی از ترسِ کلاستروفوبیک، مخاطب را به وحشت بیاندازند. البته باید بپذیریم که در برابر جلوههای دیدنی سینمای وحشت در سالهای اخیر همانند موارد استخوانلرزانی که «احضار ۲» (The Conjuring 2) نشانمان داد، Insidious: The Last Key حداقل در آفرینش اتمسفری ترسناک و قابل لمس، شکستی جدی را تجربه میکند. چون صداگذاریها و موسیقیهای فیلم هم به اندازههای مورد نیاز چنین فیلمی باکیفیت نیستند و ترساندنهای حاضر در اثر، تیپیکال و فراموششدنی به نظر میرسند. شاید اصلیترین دلیل این ماجرا هم چیزی نباشد جز آن که آدام رابیتل، تکیهی اصلی خود برای ساخت سکانسهای وحشتآفرین فیلمش را روی جامپاسکرها گذاشته است. جامپاسکرهایی که البته همیشه به آن اندازهای که باید برای از راه رسیدنشان وقت گذاشته نشده و حتی بهترین و میخکوبکنندهترینشان، در جایی بدون هیچگونه فضاسازی که امکان ندارد انتظارش را داشته باشید، ظاهر میشود. اما آیا این واقعا چیزی است که یک فیلم ترسناک خوب به آن احتیاج دارد یا ما دلمان سی دقیقهی مطلق تحمل ترسهای احتمالی و ناگهان مواجهه با چیزی که تا مدتها از یادمان نرود را میخواهد؟ بله، اگر سوالتان این است که وقتی هوس یک فیلم ترسناک به سرتان زده «توطئهآمیز: آخرین کلید» کارتان را راه میاندازد یا خیر، باید با خیال راحت بهتان بگویم که میتوانید همین حالا به سراغ فیلم بروید. ولی اگر موضوع این است که آیا در Insidious: The Last Key با چیزی بیشتر از یک تجربهی متوسط و نسبتا خوبِ ترسناک که بیشتر از یک بار پتانسیل دیده شدن داشته باشد مواجه هستیم، پاسخ بدون شک یک «نه» محکم است.
حالا که تکلیفم را به خوبی با کلیت داشتههای اثر معلوم کردهام، بگذارید چندتا از نکات مثبتش را هم برایتان نام ببرم. اول از همه آن که فیلم، شاید داستانسرایی شگفتآوری را ارائه نکند ولی با استفادهی صحیح از دو توئیست داستانی جذاب، در دو زمانِ متفاوت مجددا انرژی را به تماشاگرش تزریق میکند. همین موضوع، در کنار کانسپتی که فقط بهانهای برای ترساندن بیننده نیست و انصافا عمق و معنای کم ولی لایق ستایشی را یدک میکشد، باعث میشود Insidious: The Last Key بتواند دربارهی خانواده و احتیاج درونی ما آدمها به یکدیگر، قصهسرایی کند. اینها را بگذارید کنار بعضی سکانسهایی که با دیدنشان آرزو میکنیم تمامِ فیلم همینقدر میتوانست تاریک و ترسناک و خوشجلوه باشد، تا بفهمید چرا دوستداران فیلمهای ترسناک، با همهی بدیهای جدیدترین فیلم از سری «توطئهآمیز»، نباید یک بار وقت گذاشتن برای آن را بیارزش بدانند. هر آنچه که نباشد، بعد از دیدن آن همه فیلم قدرتمند در این ژانر در سالهای اخیر، دیدن یک بیمووی قابل قبول و مشکلدار، قطعا ضرری هم ندارد.