درام جنایی The Infiltrator عالیجناب هایزنبرگ را در قالب یک مامور مبارزه با مواد مخدر قرار میدهد.
«نفوذی» یکی از فیلمهای متوسط ماههای اخیر بود که نه جزو آثار خلاقانه و تازهای مثل «مرد آچار فرانسه» قرار میگیرد و نه در دسته فیلمهای بیخاصیتی که به اسم «سینمای مفرح» عرضه میشوند، اما هیچ بویی از سرگرمکنندگی نبردهاند. این از آن فیلمهایی است که در صورت فراموش کردن آن چیز خاصی را از دست نمیدهید، اما حداقل بعد از تماشای آن نیز ابراز پشیمانی نمیکنید. مگر اینکه از طرفداران برایان کرنستون باشید! در این صورت تماشای فیلم باید به اولویتتان تبدیل شود. بگذارید با بزرگترین و مهمترین ویژگی «نفوذی» شروع کنیم: برایان کرنستون اگرچه در نقشهای فرعی متعددی حضور داشته، اما تجربه ثابت کرده کافی است او را در نقش اصلی قرار دهید تا به یکی از بهترین جاذبههای فیلم/سریالتان تبدیل شود. راستش را بخواهید کرنستون تنها چیزی بود که «نفوذی» را در فهرست موردانتظارهایم قرار داد. چون این بشر از آن بازیگرهایی است که میتواند تراکت تبلیغاتی کبابی حسن آقای سر کوچه را طوری روخوانی کند که قند توی دل آدم آب شود!
به جز خودِ کرنستون، نکتهی فرامتنی قابلتوجه دیگری هم در خصوص بازی او در این فیلم وجود دارد. مردی که زمانی در سریال «برکینگ بد» پادشاه و مغز متفکر مواد مخدر دنیا بود، حالا در این فیلم میخواست نقش یک مامور مخفی گمرک امریکا را بازی کند. طبیعتا چنین تغییر ۱۸۰ درجهای هیجانانگیز به نظر میرسد و به معنای این بود که کرنستون این فرصت را پیدا کرده تا به زاویهی دیگری از کسب و کار مواد مخدر بپردازد. خب، بگذارید خیالتان را راحت کنم: انتظار نداشته باشید نقش مثبت او در حد نقش منفیاش فوقالعاده و بهیادماندنی باشد، اما این به معنی کمکاری یا بازی بد او نیست. فقط اگر «برکینگ بد» ایده و داستان جدیدی داشت، «نفوذی» تکرار ایدههای قدیمی فیلمهای مافیایی این شکلی است. با این حال، کرنستون با همین متریال کهنه و خسته، طوری در قالب شخصیتش فرو میرود و او را به عنوان یک بازیگرِ متقاعدکننده در میان آدمبدها نشان میدهد که شاید اگر کس دیگری به جای او انتخاب میشد، ضعفهای فیلم بیشتر توی ذوق میزد.
«نفوذی» اما از نظر فیلمنامه و کارگردانی چیز جدیدی به ژانر جنایی اضافه نمیکند و هیچگونه خلاقیتی از خودش نشان نمیدهد. «چپدست» آنتوان فوکوآ را از سال گذشته یادتان میآید که چگونه قدم به قدم کلیشههای فیلمهای بوکسمحور را رعایت کرده بود. «نفوذی» هم چنین وضعیتی دارد. فیلم یک کپی شستهرفته از آثار گنگستری مارتین اسکورسیزی و «صورت زخمی» برایان دیپالما است. کپی بودن لزوما چیز بدی نیست. اگر همهچیز به درستی انجام شود، فیلم شاید به اثرِ غافلگیرکنندهای تبدیل نشود، اما حتما سرگرمکننده خواهد بود. «نفوذی» هم با اینکه فاقد هرگونه صحنهی پیچیده و شگفتانگیزی از لحاظ کارگردانی و نویسندگی است، اما به خاطر ریتم دقیق، بازیهای خوب، داستانگویی بااعتمادبهنفس، توجه کافی به شخصیتها و بازسازی حالوهوای نئونی فلوریدای دههی ۸۰ به فیلم خستهکنندهای هم تبدیل نمیشود. بعضی فیلمها در نوشتن از روی دست بزرگان هم شکست میخورند و بارها ثابت شده که این کار اصلا آنطور که به نظر میرسد آسان نیست. چون تماشاگران به دنبال هر بهانهای میگردند تا برتریهای فیلمهای مورد تقلید را توی سر تقلیدکننده بزنند، اما بزرگترین دستاورد «نفوذی» این است که در بدترین حالت به عنوان یک درام جنایی درجه دو به موفقیت میرسد.
کرنستون نقش یک مامور فدرال واقعی به اسم رابرت مازور را بازی میکند که با طراحی یک هویت قلابی و جا زدن خودش به عنوان یک سرمایهدار بزرگ که پولهای قاچاقچیان را در کسب و کار عظیمش پولشویی میکند، موفق میشود همراه با همکارانش به سران مافیاهای بزرگ منطقه نزدیک شود. از جمله افراد نزدیک به پابلو اسکوبار. هدف مازور این است که به جای تعقیب مواد مخدر قاچاقچیان و شکست خوردن، جای دیگری را هدف قرار دهد: پولهای آنها. این خط داستانی تمام کلیشهها و عناصر فیلمی با اسم «نفوذی» را در خود دارد. یعنی همانطور که قبل از دیدن فیلم پیشبینی میکنید، رابرت مازور مرد خانوادهداری است که باید برای نفوذ به درون خطرناکترین دایرههای مواد مخدر و دیدار با بیرحمترین آدمها آماده باشد. از یک طرف او پس از نشست و برخاست با این آدمها باید سعی کند تا هویت انسانی خودش را حفظ کند و با دیدن خشونتها و تهدیدها عقلش را از دست ندهد و خودش را به کشتن ندهد و از طرف دیگر باید مراقب باشد تا خانوادهاش را به خاطر غرق شدن در کار فراموش نکند. «نفوذی» کلکسوینی از تمام این عناصر داستانی قبلا دیدهشده است که بدون خلاقیت بازگویی میشوند.
خب، یکی از افسوسهایم به این همین موضوع مربوط میشود. همانطور که گفتم «نفوذی» آنقدر در روایت این داستان تکراری خوب است که خستهکننده نمیشود، اما بعضیوقتها احساس میکنید انگار برد فرمن به عنوان کارگردان فیلم آنقدر به خودش اعتمادبهنفس ندارد که از استایل اسکورسیزی بیرون آمده و چشمهای از چشمانداز و مهارتِ خودش را رو کند. نکتهی بعدی این است که اگرچه روی کاغذ درگیری روانی رابرت مازور بر اثر دیدن خشونتهای اطرافش و خطر مرگ ناشی از هر لحظه لو رفتن ترسناک به نظر میرسد، اما اتمسفر تیره و تاریک فیلم به حدی قوی نیست که این خطرها را جدی نشان دهد. بهطوری که بعضیوقتها احساس میکنید فیلم برای اینکه جلوی طولانیشدن زمانش را بگیرد، مجبور شده بیخیال تمرکز روی این لحظات شود. این باعث شده که خیلی از درجهی دلهرهآوری تعاملات کاراکترها کاسته شود و فیلم به درامی تبدیل شود که گویی فقط قصد روایت این داستان واقعی را بدون زوم کردن روی لحظات دراماتیکش دارد و بس.
مسئلهی بعدی این است که داستان بعضیوقتها حسابی گیجکننده میشد. مثل این میماند که نویسندگان برای کوتاه کردن زمان فیلم مجبور شده باشند خیلی از مقدمهچینیها را در تدوین نهایی حذف کنند. به همین دلیل مخصوصا در اوایل فیلم مدام از خودتان میپرسید: الان اینا دارن دربارهی چی حرف میزنن؟ الان اینا تو کدوم کشوری هستن؟ اون یارو دیگه کی بود؟ راستش را بخواهید این مشکل به حدی اذیتکننده نیست که تجربهی فیلم را خراب کند و به محض اینکه طرف آدمخوبها و آدمبدها روشن شد، همهچیز بهتر میشود، اما باز اگر در صحنههایی که کاراکترها دربارهی پولشویی و معاملات و اصطلاحات بانکی صحبت میکنند چیزی از ساز و کار و جزییات گفتگوها دستگیرتان نشد، به عقل خودتان شک نکنید. مشکل از فیلم است. همهچیز به حدی قابلفهم است که سر کلاف را گم نکنید، اما اگر جزییات نقشهها و معاملهها را بهتر میفهمیدیم مطمئنا بهتر میتوانستیم عمق و گسترهی این عملیات را درک کنیم.
اما مشکل بعدی که هیچگونه قابلتوجیه نیست و باعث شد فیلم فضای قابلباورش را از دست بدهد، زمانهایی بود که ناگهان اتفاقات مسخرهای میافتاد که از چنین فیلمی بعید است. مثلا ما میبینیم که باب مازور وسط عملیات فوق محرمانه و فوق خطرناکشان خیلی راحت به خانه سر میزند، در محل ورزش میکند و حتی با همسرش در رستوران محله سالگرد ازدواجشان را جشن میگیرد. بله، به خاطر این اشتباهات واضح مشکلاتی هم برای او پیش میآید که بهطرز آزاردهندهای توی ذوق میزنند. از لحاظ منطقی یک مامور مخفی که وارد حلقهی پابلو اسکوبار شده است باید شبانه روز در زندگی دومش به سر ببرد و حتی خانوادهی او نیز باید به جای امنِ دیگری منتقل شوند. نمیدانم شاید چنین اتفاقی برای باب مازور واقعی افتاده باشد، اما فیلم تلاشی برای قابلباورسازی این موضوع نمیکند. بلکه در عوض از آن به عنوان ابزار پیشپاافتادهای برای خلق تنش استفاده میکند. یا مثلا هیچوقت توضیح داده نمیشود که چند وقت از آغاز عملیات گذشته است. او پس از چند روز، ماه و سال به عمق تشکیلات قاچاقچیان نفوذ کرده است؟ چنین چیزی دربارهی ایدهی مازور برای دنبال کردن پولها به جای مواد هم صدق میکند. به محض اینکه او این ایده را به میان میکشد، در صحنهی بعدی بدون مقدمهچینی یک عملیات عظیم و تمام متعلقاتش از زیر زمین بیرون میآید.
«نفوذی» ابدا فیلم بد یا ضعیفی نیست. اما عدم وجود هرگونه خلاقیت و عدم توجه به جزییات داستانی باعث شدهاند تا فیلم در حد یک سرگرمی صرف باقی بماند و وارد مرحلهی تاثیرگذاری نشود. جدا از برایان کرنستون، جان لگویزمائو به عنوان همکار بذلهگوی رابرت، دایان کرگور به عنوان نامزد قلابی او و بنجامین برت در نقش قاچاقچی مواد مخدر کارشان را به بهترین شکل انجام میدهند و موفق میشوند عیار سناریوی نه چندان پیچیدهی فیلم را بالا ببرند. فلوریدای دههی ۸۰ است و اتمسفر منحصربهفردش. فیلم با انتخاب درست موسیقی و تصاویر خیرهکنندهای که از شبهای نورانی میامی به نمایش میگذارد، در بازسازی حالوهوای شلوغ و زندهی آن دوران سربلند بیرون میآید. نهایتا «نفوذی» در کنار «آدمهای خوب» با اینکه فیلم استثنایی و شگفتانگیزی نیست، اما آنقدر انرژی و احساس دارد که سر پا نگهاش دارد. اگر دلتان یک درام جنایی اولد-اِسکول با چاشنی برایان کرنستون میخواهد، این فیلم را نباید از دست بدهید.