نقد فیلم The Hostiles - متخاصمان

نقد فیلم The Hostiles - متخاصمان

فیلم The Hostiles «متخاصمان»، ساخته‌ی اسکات کوپر با بازی کریستین بیل، نگاهی خوشبینانه در باب نژاد پرستی است. با نقد این فیلم همراه میدونی باشید.

سال‌های زیادی است که از درگیری آمریکایی‌ها با سرخ پوستان می‌گذرد. اختلاف فرهنگ زیاد و اصرار بر حفظ این سنت و رسومات از سوی سرخ‌پوستان و تملک بخشی از خطه‌ی آمریکا همواره بهانه‌‌های جنگ و خونریزی را به دست این دو طیف داده است. در مدیوم سینما سعی شده بود که به بهانه‌های مختلف، این نزاع تاریخی هر چند سال یک بار توسط فیلمی روایت شود. شاید دردناک‌ترین حادثه‌ی تاریخی به سال ۱۸۹۰ برمی‌گردد که به قتل عام «زانوی زخمی» یا «وانددنی» مشهور است. در طی این قتل عام ۲۰۰ تن از قبیله‌ی ۳۵۰ نفری لاکوتا در کمتر از یک ساعت کشته شدند. فیلمی با عنوان Bury My Heart at Wounded Knee «قلبم را در وانددنی دفن کن» شاخص‌ترین فیلمی است که به روایت این فاجعه‌ی هولناک می‌پردازد. نمونه‌ی مهم دیگر ارجاع، فیلم The Shining «شاینینگ» ساخته‌ی استنلی کوبریک است که هتل واقع در فیلم بر قبرستان سرخ پوستان ساخته شده است. در فیلم The Revenant ساخته‌ی ایناریتو هم شاهد به تصویر کشیدن جنگ‌هایی علیه سرخ پوستان بودیم. تصمیم‌هایی که مبنی بر متمدن کردن بومیان آمریکا گرفته شد درگیری‌ها را رفته رفته شدیدتر کرد تا اینکه نهایتا در سال ۱۹۲۴ دولت آمریکا حق شهروندی سرخ پوستان را پذیرفت.

اسکات کوپر در فیلم ‌The Hostiles «متخاصمان» به روایت قصه‌ای در سال ۱۹۸۲ می‌پردازد و سعی دارد با نگاهی بی‌طرفانه و خیرخواهانه به پرداخت مسئله‌ی نژاد پرستی و خشونت حاصل از آن در بستر ژانر وسترن بپردازد. در خلاصه‌ی فیلم آمده است که کاپیتان جوزف بلاکر (کریستین بیل) مامور شده است تا رئیس قبیله‌ی شاهین زرد به نام یلو هاوک (وس استودی) را به همراه خانواده‌اش تا خانه‌شان یعنی در مانتانا، اسکورت کند. فیلم در دل این سفر به جریان می‌افتد تا نگاه خوشبینانه‌ی خود را رفته رفته کامل کند.

در ادامه ممکن است بخش‌هایی از داستان فیلم لو برود.

فیلم با یک سکانس خشن و زننده که یادآور خشونت صریح و بی‌پرده‌ی فیلم‌های قدیمی وسترن است آغاز می‌شود

فیلم با یک سکانس خشن و زننده که یادآور خشونت صریح و بی‌پرده‌ی فیلم‌های قدیمی وسترن است آغاز می‌شود. کوپر سعی می‌کند در همان ابتدا میزان خصمانه بودن سرخ پوستان را آشکارا به نمایش بگذارد. تقطیع پی‌درپی پلان‌ها، نمایش چند باره‌ی پلان اره کردن چوب و حرکت در عمق صحنه‌ی ابتدایی فیلم، همه از پیشایند خطری برای این خانه (که در دکوپاژ و طراحی صحنه‌اش به یاد خانه‌ی فیلم جویندگان اثر جان فورد هم افتادم) خبر می‌دهد. روزالی کواید (رزمند پایک) در فصل ابتدایی سه فرزند و شوهرش را از دست می‌دهد تا عنوان بندی فیلم نقش ببندد. به راستی متخاصمان چه کسانی هستند؟ آیا کوپر فیلمی یک جانبه ساخته تا در آن به سرخ پوستان حمله کند؟

 بلافاصله پس از عنوان بندی، فیلمساز محاسبات ما را به هم ‌می‌ریزد و با نمایش شکنجه‌ی عده‌ای سرخ پوست لبه‌ی دیگر فیلم را هم رو می‌کند. در واقع فیلمساز از همان ابتدا نسبتش را با فیلم تعیین می‌کند و خشونت هر دو طرف را نشان می‌دهد ( هرچند که در نمایش خشونت سرخ پوستان بی پرده‌تر عمل می‌کند!). همانطور که در پوستر فیلم هم عنوان شده است که ما همگی متخاصمیم.

کریستین بیل به خوبی نقش یک کاپیتان افسرده را به گونه‌ای به نمایش می‌گذارد که در عین قاتل بودنش لحظاتی با او همذات پنداری می‌کنیم. گویی بار دیگر شاهد آن هستیم که کوپر همچون فیلم قبلی‌اش یعنی Crazy Heart که در آن به خوبی شخصیت جف بریجز را پرداخته بود تا او بتواند بازی خوبی را از خودش به نمایش بگذارد، این بار نیز چنین بستری را برای کریستین بیل فراهم کرده است. کاپیتانی که از زبان دیگران، جنگجویی گذشته‌اش و آمار سرخ پوستانی را که تا به حال کشته است می‌شنویم. کشتن کار او است و به عنوان یک ارتشی خود را مقید می‌داند تا انتقام بسیاری از خانواده‌های آمریکایی را از سرخ پوستان بگیرد. حال پس از سال‌ها قتل و درگیری گویی بُعد عاطفی و احساسی او بسیار کم مایه‌ شده است. کوپر ما را با شخصیتی پیچیده همراه می‌کند که از طرفی به خاطر حرف‌های دیگران ممکن است او را قضاوت کنیم و از طرف دیگر ممکن است چاره‌ای جز انجام وظیفه‌اش برای او نداشته باشیم.

کاپیتانی که به محض شنیدن این خبر از مافوقش که باید یلو هاوک و خانواده‌اش را تا مانتانا اسکورت کند به جوش می‌آید. اما از سوی مقابل خطر لغو دستور و محاکمه‌اش باز هم گریزی مقابلش نمی‌گذارد. فیلمساز به خوبی پلان‌هایی بی‌صدا از ناله کردن بلاکر به ما نشان می‌دهد تا هم غرورش حفظ شود و هم ناگزیر بودنش به اجرای دستور و عدم استعفا را ببینیم. آن وقت معنای این دیالوگ را درک می‌کنیم که وقتی شغل این کاپیتان کشتن است به چه معنا است. از زمانی که این سفر آغاز می‌شود نخستین جرقه‌های تنش میان بلاکر و هاوک نوید بخش میانه‌ای جذاب و پر التهاب بود اما صد افسوس که فیلمساز این سرنخ را دنبال نمی‌کند.

در واقع مهمترین ایراد فیلم در فیلمنامه‌اش عدم پرداخت شخصیت‌های سرخ پوست است

در واقع مهمترین ایراد فیلم در فیلمنامه‌اش عدم پرداخت شخصیت‌های سرخ پوست است. گویی حضور آنها بیشتر در خدمت محتوای فیلم است نه فرم آن. شاید حذف هرکدام از آنها لطمه‌ای به ساختار فیلم نزند. در طول مسیر وقتی بلاکر بقایای خانه‌ی سوخته‌ی ابتدای فیلم را می‌بیند حس مسئولیت پذیری‌اش به خوبی نمایان می‌شود. اضافه شدن شخصیت روزالی به عنوان شخصیتی تغییر دهنده ایده‌ی خوبی به حساب می‌آید اما در همین حدِ ترحم برانگیز باقی می‌ماند. آن چیزی که به شخصیت بها می‌دهد اقدام‌هایی است که انجام می‌دهد و در مورد این زن این نکته کمتر به چشم می‌خورد. هرچند وجود او از عناصر مهم تغییر شخصیت بلاکر است چرا که دقیقا المانی است که در زندگی بلاکر وجود ندارد: وجود یک زن و بار عاطفی آن. شاید بیراه نباشد که بگوییم تکرار مداوم پلان‌های شبانه از استقرار این گروه چیزی را به فیلم اضافه نمی‌کند و فیلم از ریتم می‌افتد. جز یک درگیری با قبیله‌ی آپاچی‌ها در طول مسیر، اتفاق ویژه‌ای در یک ساعت اول فیلم نمی‌بینیم. البته این نکته را هم متوجه هستیم که کوپر سعی دارد در عین نمایش یک وسترن حادثه‌ خیز، فیلمش را درونی جلوه دهد. بدین معنا که سعی می‌کند به درون شخصیت اصلی‌اش نفوذ کند و مخاطب را هرچه بیشتر از درونیات آدم‌های فیلم مطلع سازد. گرد هم آمدن سه نژاد سفید، سیاه و سرخ دور آتش و کمک کردن به هم برای مقابله با آپاچی‌ها نیت اصلی فیلم را روشن می‌کند. اما شاید بیراه نباشد که بگوییم صریح بودن این قضیه در فیلم ممکن است توی ذوق مخاطب بزند و حس شعارزدگی به او دست بدهد.

اتفاق دیگری که میانه‌ی فیلم را پر می‌کند هنگامی است که بلاکر و گروهش در یک پاسگاه مرزی توقف می‌کنند. بلاکر می‌پذیرد تا یک سرباز مجرم به نام فیلیپ ویلز (بن فوستر) را با خود منتقل کند. ویلز قبلا در جنگ‌های زیادی به سرپرستی بلاکر علیه سرخ پوستان جنگیده است و این بهانه‌ای است تا وجه درونی بلاکر در تقابل با او باز هم به چالش کشیده شود. ویلز مدام از افتخارات گذشته و همچنین از جنایات سرخ پوستان سخن می‌گوید اما از اینکه می‌بیند بلاکر چنین ماموریتی را پذیرفته متحیر است. گذشته، از دیگر مولفه‌های محتوای فیلم است. تاکید بر آن مدام در دل دیالوگ‌ها دیده می‌شود. گذشته بلاکر و هاوک خاکستری است. بدین معنا که فیلمساز سعی می‌کند به هر دو طرف حق بدهد. اما نگاه فیلم جلوتر است و عبور از گذشته را به عنوان راه‌حل پیش می‌کشد. ویلز هم به نوعی حضورش در فیلم برای همین تقابل است اما بلاکر دایره‌ی تغییراتش وسیع‌تر شده و دیگر حاضر نیست تحت تاثیر حرف‌های او قرار گیرد. شخصیت ویلز به اندازه‌ای که در فیلم کارکرد داشته باشد استفاده شده و خیلی زود هم حذف می‌شود تا به فصل نهایی برسیم.

جایی که گروه در عین تلفات زیادش به خانه‌ی هاوکی‌ای می‌رسند که مرگ به سراغش آمده است. در فصل پایانی اقدام‌هایی که بلاکر می‌کند از جنس دیگر است. نیت او دیگر فراتر از یک خصومت است. او این‌بار برای یک نگاه و تفکر خون می‌ریزد. پذیرش نژاد‌های دیگر در عین فراموشی اتفاقات گذشته. هاوکی که استعاره از خشونت از بین رفته بلاکر است در زمین دفن می‌شود تا فصل تازه‌ای پیش روی بلاکر قرار گیرد. در کارگردانیِ این سکانس هم کوپر در صحنه‌ای که بلاکر چاقو را در گردن یکی از سفید پوستان فرو می‌کند دوربینش را در پشت شخصیت قرار داده تا دیگر خبری از خشونت عریان ابتدای فیلم نباشد و ذهن مخاطب درگیر چیز دیگری شود.

کوپر سعی دارد در عین نمایش یک وسترن حادثه‌ خیز، فیلمش را درونی جلوه دهد

در مسیر نور‌پردازی‌های فیلم هم شاهد این نکات هستیم. بلاکر و افرادش مدام در تاریکی قرار دارند و گویی گذشته‌ای تلخ و پر از خونریزی بر چهره‌ی آنها سایه انداخته است. اما در فصل پایانی استفاده از نور خورشید و روشنایی جلوه دهنده‌ی آن بیانگر نگاهی رو به جلو و تغییر یافته برای بلاکر است. همچنین این سبک نورپردازی به فضای تلخ و افسرده‌ی فیلم هم کمک شایانی کرده است که کوپر سعی داشته در سراسر فیلمش این فضا سازی را حفظ کند.

حال در پایان وقتی با کاپیتانی تغییر یافته روبرو هستیم، قطار نمادی می‌شود تا سفری تازه را پیش پایش بگذارد. قطاری که روزالی و یک دختر سرخ پوست را به همراه دارد و تنها جای خالی بلاکر احساس می‌شود. فیلم برای نمایش این لحظه به مخاطبش رو دست می‌زند تا بر اثرگذاری همراهی بلاکر با آن قطار بیفزاید.

در پایان مطلبم را با این جمله‌ی ابتدای فیلم به پایان می‌رسانم. روح یک انسان آمریکایی به طور ذاتی سرسخت، منزوی، بردبار و قاتل است. تا به حال ذوب نشده است. وقتی این جمله را در ابتدای فیلم می‌بینیم خود به خود این انتظار به وجود می‌آید که تک تک صفات استفاده شده را در دل این جنگجویان ببینیم. اگر ابعاد شخصیتی جوزف بلاکر را دقیق بررسی کنیم در می‌یابیم که او واقعا هم سرسخت است هم منزوی، هم بردبار و هم یک قاتل. امیدواریم از تماشای فیلم لذت ببرید.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
2 + 1 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.