نقد فیلم Hitman's Wife’s Bodyguard | اثری پر ستاره در بستری هجوآمیز

فیلم

Hitman's Wife’s Bodyguard «محافظ همسر یک آدمکش» کمدی اکشنی است که از حضور بازیگران مطرحی هم‌چون رایان رینولدز، ساموئل ال جکسون، سلما هیک، آنتونیو باندراس و مورگان فریمن بهره‌مند شده است. در ادامه با نقد این فیلم در میدونی همراه شوید.

فیلم Hitman's Wife’s Bodyguard را می‌توان دنباله The Hitman's Bodyguard به شمار آورد. اثری که به وضوح شاخصه‌های اکشن دیگر ساخته‌های کارگردانش، پاتریک هیوز را دارد و می‌توان در آن برخی از مشخصه‌های فیلم‌های دیگر او هم‌چون بی‌مصرف‌ها و تپه سرخ را دید. فیلم محافظ همسر یک آدمکش کمدی اکشن خود را در بستری بحران‌زا روایت می‌کند به‌گونه‌ای که سه شخصیت اصلی‌اش هیچگاه از خطر در امان نیستند. هیوز در اثر جدید خود بحران را به اروپا برده و یونان را در جبهه آنتاگونیست قرار می‌دهد. در این بین مفاهیم تثبیت شده توسط جامعه را در بستری کمدی به استهزاء می‌گیرد و از اهمیت یک محافظ گرفته تا نظام خانواده، همه را هجو می‌کند.

در ادامه جزئیاتی از فیلم محافظ همسر یک آدمکش فاش می‌شود

در سکانس ابتدایی Hitman's Wife’s Bodyguard، مایکل برایس (رایان رینولدز)‌ موفقیت بزرگ زندگی‌اش یعنی انتخابش به‌عنوان محافظ برگزیده را نزد روانپزشک مطرح می‌کند. بعد از گذشت سه دقیقه با حجم زیادی از اطلاعات مواجهیم که حول شخصیت‌پردازی مایکل می‌گردند. زمانی‌که مایکل در مطب روانپزشک است دوربین او را در موضع ضعف تصویر می‌کند و او درحالی‌که در مقابل روانپزشک دراز کشیده سیر بداقبالی‌هایش را بازگو می‌کند. او از شخصی به نام داریوس کینکید (ساموئل ال جکسون)‌ نام می‌برد و او را مسبب تمام گرفتاری‌های خود می‌داند. حال باید تا چند وقت دیگر مایکل به دادگاه برود و سعی کند جواز سه ستاره خود را پس بگیرد. وقتی مایکل در حال صحبت است فیلم‌ساز با استفاده از نماهای سوبژکتیو که برخاسته از ذهن مایکل است سعی می‌کند اوهام او را به تصویر بکشد و وضعیت نامطلوب زیستی او از منظر شغلی و زندگی شخصی را دراماتیزه کند. بعد از پایان صحبت‌های مایکل با روانپزشک، ما با شخصی روبه‌روئیم که باید برای رهایی از افکار پوچ و رفع خستگی چند روزی را به تفریح بگذراند و اسلحه را رها کند.

سکانس بعدی طرح و ایده‌ی پلات ریخته می‌شود و اکنون با جامعیت قصه به‌صورت یک خطی آشناییم؛ اینکه اتحادیه اروپا قرار است بر شدت تحریم‌های یونان بیفزاید و در این بین شخصی به نام ارسطو (انتخاب این نام به‌دلیل جمله‌ی معروفی که او از ارسطو نقل می‌کند) می‌خواهد این تصمیم را تغییر دهد. ارسطو (آنتونیو باندراس) مهم‌ترین کاراکتر جبهه آنتاگونیست است ولی تا انتها مشخص نمی‌شود هدف دقیق‌اش از خرابکاری چیست. او چه پستی دارد که می‌خواهد کشورش را آرام نگه دارد؟

طبق داده‌های فیلم او نه یک شخصیت سیاسی است و نه فردی که تحریم اوضاع او را آشفته کرده باشد؛ او تنها یک گانگستر است که بدون هیچ علتی در مقابله با اتحادیه اروپا برمی‌خیزد و نمی‌توان انگیزه‌های او را معلولی منطقی در روایت فیلم دانست. از طرفی اگر او را در جایگاهی که حضور دارد با چشم‌پوشی از تمام وجوه نادرست شخصیت‌پردازی، بپذیریم درواقع شخصی منفور را در مقام دفاع از کشورش پذیرفته‌ایم. پایگاه فکری فیلم همواره با تحریم‌کنندگان و عمل غیرانسانی آن‌ها همراه می‌شود و به این شکل حتی تحریم را زیبا و به حق نشان می‌دهد. اثبات این مدعا نیز کار دشواری نیست؛ اولا اینکه نماینده یونان در این نبرد دو طرفه صرفا به مثابه یک آنتاگونیست تصویر می‌شود و ثانیا دوربین همواره بیرون از افراد معترض قرار دارد و چه بسا آن‌ها را فراموش می‌کند.

مایکل برای استراحت و گذراندن مرخصی، ساحل را انتخاب می‌کند و همزمان با ورودش اسلوموشن با روایت ذهنی‌اش همراه می‌شود. در این بین اگرچه کارگردان به موقتی بودن این خوشی ازطریق المان‌های تصویری اشاره‌ای نمی‌کند اما بعد از مدت کوتاهی با صدای گلوله، اکشن فیلم وارد مرحله عملی می‌شود و شخصیت جدیدی به نام سونیا کینکید (سلما هایک)‌ وارد صحنه می‌شود و مایکل با او به‌عنوان شخصیتی عمل‌گرا و خون‌ریز آشنا می‌شود. بدون اینکه بدانیم افرادی که با تفنگ به سونیا شلیک می‌کنند چه کسانی هستند، تنها شاهد نبردی اکشن هستیم که مشابه با فیلم‌های زیر ژانر نجات، فردی قرار است از زیر رگبار گلوله برای ماموریتی خوانده شود.

در این‌جا سونیا مامور شده تا مایکل برایس را برای نجات همسرش، داریوس به محل دستگیری او ببرد. در این ملاقات هیوز شخصیت مایکل را در تضاد با شخصیت سونیا قرار می‌دهد و مایکل که قول داده اسلحه را کنار بگذارد و فقط در آرامش باشد حال باید با شخصی عملگرا هم‌چون سونیا همراه شود. سونیا تا حد زیادی بار کمدی فیلم را به دوش می‌کشد، هر چند که باتوجه‌به نام فیلم مسئولیت خطیری در زمینه اکشن و تیراندازی نیز دارد. قبل از ورود سونیا و مایکل به محلی که داریوس در آن زندانی است، ازطریق تعاریف سونیا با وجهه شخصی شخصیت او و داریوس بیشتر آشنا می‌شویم و خواسته‌ها و تمایلات او را درمی‌یابیم. سونیا شخصیتی بی‌پروا و بی‌ملاحظه معرفی می‌شود که شخصی‌ترین نیازهایش را با صدای بلند در انظار عمومی فریاد می‌زند. عملی که او را بیش‌ازپیش به مختصات یک کمدین نزدیک می‌کند.

مایکل و سونیا قرار است به ایتالیا سفر کنند تا کینکید را از دست کارلو نجات دهند. در این سفر تضاد بین این دو باعث می‌شود تا مخاطب بهتر فضای فیلم را در خلال گفت‌وگوها و شلیک‌ها درک کند. سونیا به هیچکس رحم نمی‌کند و همه را هدف شلیک قرار می‌دهد، اما از آن طرف مایکل با فنونی که آموخته بدون حتی یک شلیک، گارد کارلو را از پیش رو برمی‌دارد.

شخصیت کارلو، نفر دوم آنتاگونیست فیلم، علاوه‌بر اینکه کینکید را حبس کرده، قصد دارد ازطریق یک تکنولوژی پیشرفته تمامی وسایل برقی شهر را به اسلحه تبدیل کند. او یکی از زیردستان ارسطو محسوب می‌شود و تنها حلقه اتصال به اوست. پس از پایان عملیاتِ سونیا و مایکل، پلیس بین‌الملل به پناهگاه کارلو هجوم برده و کینکید، مایکل و سونیا را دستگیر می‌کند. زین پس بابی اونیل به‌عنوان فرمانده پلیس بین‌الملل به داستان اضافه می‌شود. در اینجا فیلم از منظر شخصیت‌پردازی و از منظر اعتماد به تبهکاران به فیلم Fast & Furious نزدیک می‌شود و بابی اونیل همچون هابز عقیده دارد که برای رسیدن به تبهکاران اصلی و خطرناک باید با تبهکاران معمولی و قابل اعتمادتر همکاری کرد؛ لذا سه شخصیت اصلی داستان را راضی می‌کند تا در عملیات سایبری بزرگی که در حال وقوع است به او کمک کنند.

موتیف فاصله‌گذار در مسیر روایت قبل از اتمام پرده اول فیلم‌نامه مربوط‌به صحنه‌ای است که سه شخصیت اصلی سوار ماشین شده‌اند و در حال رفتن به سمت پورتوفینو ایتالیا هستند. در این صحنه جنبه‌های دیگری از شخصیت سونیا و داریوس را می‌بینیم که با لحنی کمیک همراه شده است و می‌توان دریافت که ماه عسل آن‌ها هیچ شباهتی به انسان‌های عادی دیگر نداشته است و حالا سونیا برای جبران عقده‌های گذشته خود، می‌خواهد مأموریت پیش روی خود را که بسیار حساس است شبیه به ماه عسل برگزار کند.

همچنین نوع رفتار آن‌ها با مایکل نوعی تضاد در بستر کمدی به سبک فیلم‌های فانتزی - اکشن ایجاد می‌کند تا جایی که این زوج در اوج خوشگذرانی‌هایشان با ماشین، مایکل را زیر می‌کنند و بعد برای اینکه مزاحم کارهای شخصی‌شان نباشد او را در صندوق عقب ماشین حبس می‌کنند. در انتهای سکانس پایانی پرده اول، زمانی‌که مایکل از صندوق عقب ماشین بیرون می‌آید با بخش دیگری از شخصیت او آشنا می‌شویم. او با استفاده از تلفن همراه خود، ماجراها و اتفاقاتی که برایش افتاده را بازگو می‌کند و همچنین ایده‌آل‌های شغلی‌ای که درصدد دستیابی به آن‌هاست را ضبط کرده تا هر زمان که خواست به آن‌ گوش دهد. این تمهید یکی از ابزارهایی است که در ادامه نقش مهمی در تحول شخصیتی مایکل ایفا می‌کند.

بابی اونیل کشف می‌کند دستگاه حفاری‌ای که ارسطو ساخته عازم پورتوفینو ایتالیاست و قرار است آن‌جا عملیاتی را انجام دهد. تصادفا سه قهرمان فیلم نیز به خواسته بابی در آن شهر حضور دارند و حالا بابی درصدد است با آن‌ها تماس برقرار کند و آن‌ها را از عملیات بازدارد چرا که فرمانده او، کراولی در حال اعزام نیرو به آن‌جاست و بابی که پنهانی نقشه عملیات محافظ و دوستانش را کشیده، آبرویش در خطر است. عملیات تیم سه نفره در مبادله پول و جنس شکست می‌خورد و آن‌ها برای محافظت از جان خود فرار می‌کنند. انگیزه سه شخصیت اصلی از اینجا به بعد در هدفی یکسان تعریف می‌شود و آن بازکردن دستبند سونیا است.

زمانی‌که مایکل به خانه پدرش می‌رود تا از او کمک بگیرد فیلم به هجو رابطه پدر-پسری می‌پردازد و این هجو با لحنی کمیک و به وسیله‌ی مرور خاطرات کودکی مایکل اتفاق می‌افتد. پدر مایکل، سنیور (مورگان فریمن)‌ خود قبلا محافظ دولتی بوده و افتخارات و جوایز بسیاری دارد. او درواقع پدرخوانده مایکل است و زمانی‌که داریوس او را می‌بیند به خاطر سیاه‌پوست بودن سنیور با او سمپات می‌شود. در این بین میز غذا به‌عنوان یک تمهید دراماتیک، نقش مهمی در بازشناسی شخصیت‌ مایکل در ارجاع به گذشته و شناخت سنیور دارد.

سنیور در هنگام صحبت در خصوص یک محافظ و وظایف‌اش می‌گوید: «هیچی مثل گلوله خوردن نیست تا به آدم احساس مرد بودن بده» این جمله می‌خواهد شخصیت او را فردی شجاع نشان دهد که نسبت به پسر برتری دارد. از طرفی وقتی بستنی جلاتو را جلوی مایکل می‌گذارند او به گذشته‌ها برمی‌گردد و یاد مرگ مادر خود در شهربازی می‌افتد. این کنش مایکل به درستی در مسیر شخصیت‌پردازی او طراحی شده و مخاطب درمی‌یابد که چرا او تا این اندازه همیشه بر بستن کمربند در ماشین تاکید می‌کند. در اینجا سونیا با مایکل همدلی می‌کند و حتی برای اینکه او را دلداری بدهد ازطریق توضیحاتی در خصوص کمبود نقش مادر در زندگی مایکل به روانشناسی فرویدی طعنه می‌زند. تا پایان این سکانس سنیور همچنان سمپاتیک و مثبت تصویر می‌شود و زمینه خوبی برای غافلگیری فراهم می‌سازد.

زمانی‌که سه قهرمان داستان توسط ارسطو دستگیر می‌شوند نقش محوری بر سونیا واگذار می‌شود و زین پس اوست که باید به‌عنوان شخصیت مرکزی عمل کند. در صحنه‌ای که مایکل و داریوس از دست شکنجه‌گران گریخته‌اند، سونیا از بالای عمارت با آن‌ها صحبت می‌کند و دوربین او را در موضع قدرت به تصویر می‌کشد. این تصویر با عملکردی درست این شک را به وجود می‌آورد که سونیا قرار است به داریوس خیانت کند و به خاطر بچه‌دار شدن پیش ارسطو بماند.

همزمان که وارد پرده پایانی می‌شویم، رازهای فیلم یک به یک آشکار می‌شود. سونیا به داریوس می‌فهماند که توسط افراد ارسطو در خطر است و مایکل بعد از روبه‌رو شدن با پدرش متوجه می‌شود که او رئیس محافظان ارسطو بوده است و تا به حال داشته آن‌ها را فریب می‌داده. این غافلگیری به مثابه ضربه‌ای بر شخصیت مایکل عمل می‌کند و او بر ترس خود غلبه می‌کند و تصمیم می‌گیرد بدون رعایت ایمنی از چنگال افراد ارسطو فرار کند. او با خوردن بستنی جلاتو گامی بلند در جهت تحول شخصیتی خود برمی‌دارد. اما در ادامه تکمیل این روند تحولی با یک غافلگیری همراه می‌شود. در این صحنه بعد از اینکه مشخص می‌شود با شلیک او داریوس عقیم‌شده رفاقت بین آن‌ها تکمیل شده و در یک تعامل دو طرفه میان صداهای ضبط شده در خصوص مایکلِ آینده و اقرار به بی‌اهمیتی مجوز، تحول شخصیتی او بستار درستی می‌یابد.

در سکانس بعد زمانی‌که بابی اونیل متوجه می‌شود عملیات ارسطو مربوط‌به خشکی نبوده و به دریا ربط دارد، زیرکی و جربزه مایکل برایس بیش از هر زمان دیگری در فیلم خود را نشان می‌دهد و او با نقشه‌های حساب‌شده‌اش به کشتی حامل دستگاه حفاری می‌رسد. این بخش از شخصیت او بعد از تحول دراماتیک رخ می‌دهد و توانایی‌های بالقوه او، بالفعل می‌شود.

او باید به کمک داریوس و سونیا از ایجاد گودال اقیانوسی جلوگیری کند و در این خصوص مسیر سختی را در پیش دارد. در این سکانس، مشابه تمام فیلم‌های دیگر این ژانر، ابتدا با ضعف قهرمانان روبه‌رو هستیم که در بدو امر به‌جای پیروزی، بیشتر از نگهبانان آسیب می‌بینند اما در ادامه با زیرکی خود موفق به کشتن نیروهای شر می‌شوند. در انتهای این سکانس زمانی‌که کشتی منفجر می‌شود شخصیت‌های اصلی داستان برای نجات خود برای چندمین بار در طول فیلم با شیرجه به داخل دریا می‌پرند. این شیرجه با تکرار چندین باره‌اش در طول فیلم، چه در خط داستانی اصلی و چه در خلال فلاش بک‌ها موتیفی در جهت نجات بوده و رستگاری شخصیت‌ها را تصویر می‌کند.

در انتها، فیلم با اتفاقی کاملا کمیک به پایان می‌رسد و آن اتفاق، فرزندخواندگی مایکل توسط سونیا و داریوس است. اتفاقی که مضمون فرزندخواندگی و خانواده را مشابه تمام مضامین دیگر موجود در فیلم هجو می‌کند.

به‌طور کلی فیلم Hitman's Wife’s Bodyguard ضعف‌هایی کاملا مشهود در روایت خود دارد و می‌توان آن را فیلمی در زمینه زیبایی‌شناسی تحریم دانست اما بااین‌حال شخصیت‌پردازی درست و رعایت مناسبات لحن کمدی در بستر اکشنی جذاب و خوش‌ریتم درکنار بازیگران مشهوری که حتی ایفاگر نقش‌های فرعی فیلم هستند، تماشای فیلم را به امری سرگرم‌کننده بدل می‌کند.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
1 + 4 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.