فیلم Hillbilly Elegy، به کارگردانی ران هاوارد، یک حماسهی خانوادگی دربارهی زندگی طبقهی کارگر است. فیلمی که هرچند در ظاهر داستان ساده و انسانی را روایت میکند، اما به شکل حسابشدهای از مواجهه با واقعیت طفره میرود. با میدونی همراه باشید.
آخرین ساختهی ران هاوارد کهنهکار، به شکل محافظهکارانهای قصد دارد، از مقیاسهای بومی و محلی خود فراتر برود تا بتواند قصهای جهانشمول را روایت کند. قصهای جمع و جور با احساسات خالص انسانی، دربارهی پیوندهای خانوادگی، پیشرفت، فشارهای اجتماعی و فقر اقتصادی که میخواهد مخاطبانی از سراسر جهان را تحت تاثیر قرار بدهد. البته که در ظاهر هیچ ایرادی به این موضوع وارد نیست و از منظری میتوان آن را بهعنوان مزیت اصلی آخرین فیلم رانهاوارد به حساب آورد.
Hillbilly Elegy، آن مدل سینمای شستهرفتهای را به یاد میآورد که در سینمای این سالها کمتر به یاد میآوریم. فیلمی با روایتی سرراست که سعی میکند بدون اضافه گویی و با پرهیز از احساساتگرایی زیاده از حد، با میزانسی حسابشده قصهای انسانی را به تصویر بکشد. مسئلهای که فیلم انصافا در آن موفق است. اما Hillbilly Elegy، از نگاهی دیگر فیلمی فرومایه و دروغین است. فیلمی که با قصهی ساده و انسانیاش سعی دارد مخاطب را فریفتهی جهان پوشالی خود کند. در این مطلب از دو نگاه متفاوت به فیلم پرداختهایم. اینکه چگونه از یک دریچه با فیلمی کوچک و محترم روبهرو هستیم و از نگاهی دیگر با فیلمی محافظهکار و فربینده.
فیلمنامه Hillbilly Elegy، به قلم ونسا تیلور (The Shape of Water «شکل آب»)، براساس کتاب خاطرات J. D. Vance به همین نام است. کتاب Hillbilly Elegy: A Memoir of a Family and Culture in Crisis، دربارهی ارزشهای فرهنگ آپالاشی و ارتباط آنها با مشکلات اجتماعی شهر زادگاه جی.دی است. کتابی که در سال ۲۰۱۶ و ۲۰۱۷ در فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز قرار گرفت. همچنین این کتاب در طول انتخابات سال ۲۰۱۶ آمریکا، بهعنوان دریچهای به زندگی طبقات کارگر سفید پوست با اقبال گستردهای بهویژه از جانب محافظهکاران روبهرو شد. اگرچه که کتاب درکنار توجه عمومی و تحسین منتقدان، انتقاداتی را از طرف آپالاشیها برانگخیت.
Hillbilly Elegy، قصهای جمع و جور با احساسات خالص انسانی را دربارهی پیوندهای خانوادگی، پیشرفت، فشارهای اجتماعی و فقر اقتصادی روایت میکند. فیلمی که میخواهد با بیان قصهای جهان شمول مخاطبانی از سراسر دنیا را تحت تاثیر قرار بدهد
آنها استدلال میکرد که ونس، یک آپالاشی اصیل یا نمایندهی طبقهی کارگر نیست. منتقدانی که ونس را نمایندهی خوبی برای فرهنگ آپالاشی نمیدانستند. همچنین بسیاری از روزنامهنگاران، ونس را بهخاطر توجه بیش از حد و تعمیم دادن ابعاد شخصی و تربیتی زندگیاش مورد انتقاد قرار دادند. Anthony Harkins و Meredith McCarroll، در قالب مجموعه مقالاتی انتقادی، کتابی را در پاسخ HillBilly Elegy منتشر کردند. مقالات این کتاب، ونس را بهدلیل بازتولید اسطورههای مربوطبه فقر مورد انتقاد قرار میدهند.
فیلمنامهی ونسا تیلور، کتاب خاطرات ونس را به ترتیب زمانی روایت نمیکند. دی.جی جوان (Gabriel Basso)، پس از ترک اوهایو و گذراندن دوران خدمت در نیروی دریایی، در دانشکدهی حقوق دانشگاه معتبر ییل تحصیل میکند. او در آستانهی یک مصاحبهی کاری برای یک دورهی کارآموزی تابستانی است. در همین حین خواهرش لیندسی (Haley Bennett)، به او اطلاع میدهد که مادرشان بو (Amy Adams)، بهدلیل مصرف بیش از حد هروئین اوردوز کرده است. در نتیجه او مجبور میشود در وسط کارهای مصاحبهاش به شهر محل زادگاهشان بازگردد.
بنظر میرسد جی.دی چندان مایل به این بازگشت نیست. بازگشتی که برای او به منزلهی مواجههی دوباره با آن چیزهایی است که او زمانی ازشان فرار کرده بود. سفر جی.دی زمینهساز رفتوبرگشتهای زمانی فیلم میان گذشته و حال میشود. مروری بر آن چیزهایی که ونس بخاطرشان از خانه و خانوادهاش دور شده است. درواقع سفر جی.دی باعث میشود که بفهمیم چرا او تصمیم گرفته خانه، خانواده و جامعهی خود را ترک کند تا در مسیر آرزوهایش بگیرد. چرا از ریشههایش دور شده است؟ او نمیخواهد دوباره به دامان مشکلات خانوادهاش کشیده شود. مشکلاتی که ناشی از شرایط معیشتی او در گذشتهاش، فقر خانوادگی آنها، شرایط اجتماعی محل زندگیشان، اعتیاد و تزلزلهای عاطفی و روابط ناپایدار مادرش است. بازگشت ونس برای او به معنای رویارویی دوبارهی با همهی اینها است.
در ادامه به بخشهایی جزئی از داستان فیلم اشاره میشود
البته در این سفر به گذشته، صحنههایی از پیوند عاطفی قدرتمند میان کاراکترها را میبینیم. البته همین پیوند عاطفی و وابستگی جی.دی و مادرش به یکدیگر یکی از همان چیزهایی است که جی.دی نوجوان قصد داشته از آن بگریزد. هرچقدر مادر برای جی.دی شخصیتی بی ثبات و غیرقابل اتکا است، در مقابل، مادربزرگش ماماو (Glenn Close)، در تمام طول فیلم حضور حمایتی پررنگی دارد. کلن کلوز در نقش مامان بزرگ، سرسختی و ثبات اطمینان بخشی به این کاراکتر داده است. شخصیتی که با گفتوگوهای احساسی و انگیزهبخشش و همچنین رفتارها و کنشهای خود، نقش قابل توجهی در زندگی جی.دی داشته است. ماما، جی.دی را از بو دور میکند تا بتواند زندگی پایدارتری داشته باشد.
روایت ساده و بیادعای Hillbilly Elegy، کارگردانی دقیق و میزانسنهای حسابشدهی هاوارد، مفاهیم مورد پسند و انسانی آن و کاراکترهای باور پذیر آن به ما میگوید که ظاهرا با فیلم محترم و شریفی روبهرو هستیم
جی.دی در نریشن انتهایی فیلم، زمانیکه دیگر مسیر خودش را پیدا کرده است از تاثیر مادربزرگ بر زندگیاش میگوید: «دو بار، یک نفر باید نجاتم میداد. دفعهی اول مادربزرگم نجاتم داد. دفعهی دوم چیزی که بهم یاد داد باعث نجاتم شد. اینکه گذشتهی ما هویتمون رو تعریف میکنه، اما آیندهمون رو هر روز با تصمیماتمون شکل میدیم. خانوادهی من بینقص نیستن ولی منو تبدیل به آدمی کردن که الان هستم و فرصتهایی بهم دادن که هرگز خودشون نداشتن. آیندهی من، هرچه که است میراث مشترک ماست». به این ترتیب سفر جی.دی، پیوندهای تازهای را برای او به ارمغان میآورد. پیوندهایی که او زمانی به ناچار از آنها فاصله گرفته بود. اما در پایان او به میراث و ریشههای خود بازمیگردد، با یادآوری آن چیزهای ارزشمندی که او را به نقطهی فعلیاش رسانده است.
او در پایان فیلم با حسی از غرور و رضایتمندی از میراث، هویت، خانواده، آینده و فرصتها میگوید. لبخند انتهایی جی.دی و نگاه مطمئنش، آیندهی موفقی از او را برای ما ترسیم میکند. ران هاوارد فیلمش را در چنین لحظهای به پایان میرساند. نگاه محافظهکار هاوارد، در این سکانس پایانی و نریشنی که میشنویم، به وضوح قابل مشاهده است. پیرنگ داستانی Hillbilly Elegy، شیوهی بسط روایت آن، زیرمتن اثر و... همهی اینها نشان میدهند که سازندگان فیلم چشم به مراسم آکادمی دوختهاند.
هاوارد داستان فیلمش را با نگاهی شخصی و احساسی روایت میکند و آن را در نقطهای رضایتبخش به پایان میرساند. اما مشکل اصلی Hillbilly Elegy چیست؟ سادگی داستان آن؟ روایت آشنا و بیآلایش آن؟ خیر. اینها همان ویژگیهایی است که برخی بهعنوان نکات مثبت فیلم مطرح میکنند. آخرین فیلم هاوارد از آن دست فیلمهایی است که معمولا طرفدارانشان آنها را فیلمهای کوچکِ بیادعا و شریف و محترمی میدانند. فیلمهایی به گمان دوست دارانشان معمولا زیر هیاهوی فیلمهای پر سروصدای دیگر گم میشوند، یا آنگونه که باید مورد توجه قرار نمیگیرند. اما آیا واقعا Hillbilly Elegy چنین فیلمی است؟
اما مشکل اصلی Hillbilly Elegy چیست؟ سادگی داستان آن؟ روایت آشنا و بیآلایش آن؟ خیر. اینها همان ویژگیهایی است که برخی بهعنوان نکات مثبت فیلم مطرح میکنند
روایت ساده و بیادعای Hillbilly Elegy، کارگردانی دقیق و میزانسنهای حسابشدهی هاوارد، مفاهیم مورد پسند و انسانی آن و کاراکترهای باور پذیر آن به ما میگوید که ظاهرا با فیلم محترم و شریفی روبهرو هستیم. شاید بهعنوان مهمترین ایراد فیلم، بتوان به داستان کم و بیش قابل پیشبینی و آشنای آن و همچنین وجود برخی موقعیتهای کلیشههای اشاره کرد. شخصیتهای فیلم با جزئیات قابل لمسی پرداخت شدهاند و همهی آنها کاراکترهای باورپذیر و دوستداشتنیای هستند که در راسشان کاراکتر مادربزرگ قرار میگیرد. شخصیتی که نقطه اتکای جی.دی و تاثیرگذارترین کاراکتر داستان است.
کارگردانی هاوارد، در همهی لحظات فیلم با حسی از شفقت و همدردی با کاراکترهایش همراه است. هرچند لحظات نمایشی غیرضروری هم در فیلم وجود دارد که هدفش فقط برانگیختن احساسات مخاطبان است. لحظاتی که بجای دلچسب بودن، غیرقابل تحمل هستند. بازیهای قوی گلن کلوز در نقش مادربزرگی باثبات که ضعفها و اشتباهات خودش را دارد، و همچنین ایمی آدامز در نقش مادری شکننده و درگیر اعتیاد که احساسات پرشوری از خود نمایش میدهد از دیگر ویژگیهای مثبت فیلم است.
اما نباید شیفتهی اجراهای درگیرکنندهی این دو بشویم. هاوارد آنها را مجبور کرده است که در هر لحظه از فیلم درگیریهای احساسی خود را با شدت هرچه بیشتر به نمایش بگذارند. هاواراد آشکارا تمام همتش را گذاشته که از هر صحنه و موقعیت فیلم، پلی به مراسم اسکار بزند. کیفیت نمایشی فریبندهی این لحظات باعث شده که فیلم از حقیقت خود دور بشود.
تا به اینجا بنظر میرسد با فیلمی روبهرو هستیم که درکنار ضعفها و کاستیها و برخی حسابشدگیهای آزاردهندهاش در مجموع یک حماسهی خانوادگی دلنشنین و انسانی را روایت میکند. کلیشههای مرسوم نقادی که در پی بررسی چفت و بستهای فیلمنامهای، بیان مفاهیم و ارزشهای انسانی نخنما و کشف ریزهکاریهای یک اجرای استاندارد و چیزهایی از این قبیل هستند، ما را به این نتیجه میرسانند که با فیلمی قابل اعتنا روبهرو هستیم. اما یک لحظه همهی این نکات مثبتی را که مطرح شد کنار بگذاریم و در چیزهای دیگری دقیق شویم.
میزانسن و روایت فیلمها انتخاب میکنند که ما چه چیزهایی را ببینیم و از کنار چه چیزهایی بگذریم. آنچه که در فیلم هاوارد در حاشیه قرار دارد، همان پسزمینهی اجتماعی است که شخصیت جی.دی در آن پرورش یافته است
در صحنهای از فیلم، در ابتدای ورود جی.دی به شهر محل زادگاهش تصاویری از آنجا را میبینیم. جی.دی، پس از سالها به شهر محل زندگیاش بازگشته است. دوربین هاوارد در این سکانس تصاویری گذرا از شهر و ساکنانش را از نقطهی دید جی.دی به ما نشان میدهد: زن و شوهری به همراه فرزندانشان کوچکشان جلوی در مغازهای نشستهاند، در جایی دیگر سه جوان مقابل در خانهای جمع شدهاند، دو جوان کنار اتومبیلی ایستادهاند و در حال انجام فعالیت مشکوکی – احتمالا دزدی یا جابجایی مواد – هستند. آدمهای بیکاری که در گوشه و کنار این شهر مشغول وقتگذرانی هستند.
این نخستین لحظهی مواجههی ما و جی.دی با شهر محل زندگیاش است. اجازه بدهید کمی روی همین سکانس مکث کنیم. اما پیش از آن به نکتهای اشاره کنیم؛ به ارتباط میان میزانس و روایت، با آنچه که نشان داده میشود و آنچه که کنار گذاشته میشود. در هر فیلمی با چنین انتخابهایی رو هستیم. میزانسن و روایت فیلمها انتخاب میکنند که ما چه چیزهایی را ببینیم و از کنار چه چیزهایی بگذریم. آنچه که در فیلم هاوارد در حاشیه قرار دارد، همان پسزمینهی اجتماعی است که شخصیت جی.دی در آن پرورش یافته است. این لحظهی کوتاه، چکیدهای از نحوهی مواجهه منزجرکنندهی هاوارد با این پسزمینهی اجتماعی داستانش است. برخوردی غیرمسئولانه، سوءاستفادهگر و تقلیلدهنده که همه چیز را از قضا از درون رویای آمریکایی میبیند. درواقع فیلم برخلاف آنچه که ادعایش را دارد در همان سازوکاری هویت پیدا میکند که به آن انتقاد دارد.
فیلم هاوارد توهینی آشکار به آدمها، فرهنگ و جامعهای است که ادعای بازنماییاش را دارد. از چند و چون کتاب خاطرات جی.دی که فیلم براساس آن ساخته شده اطلاعی ندارم، پس تاکید خود را در اینجا بر خود فیلم میگذارم. هرچند که طبق انتقاداتی که به کتاب جی.دی وارد شده و طبق آن چیزی که در فیلم میبینیم، بنظر میرسد که هر دو – فیلم و کتاب – کم و بیش رویکردی مشترک را در پیشگرفتهاند.
شیوهی مواجههی فیلم با فقر فقط به موقعیتهای نمایشی تأثیرگذار محدود میشود. فیلم پسزمینههای اجتماعی و سیاسی را به نفع یک داستان احساسی فریبنده نادیده میگیرد
جی.دی از یک خانوادهی کارگر سفیدپوست آپالاشی میآید. منطقهی آپالاشی، نواحی مرکزی و جنوبی رشته کوه آپالاشین را در برمیگیرد. به ساکنان این مناطق آپالاشی میگویند. آدمهایی که در طول سالها زندگی در این مناطق، فرهنگ و زیست مربوطبه خود را داشتهاند. فیلم هاوارد در همین منطقه آغاز میشود. جایی که جی.دی و خانوادهاش از آن میآیند – جکسون، کنتاکی – در حوزهی آپالاشی قرار میگیرد. همان جایی که جی.دی، تابستانهای کودکی و نوجوانی خود را در آن گذرانده است. در ابتدای فیلم، در پلان هوایی چشمنوازی، جی.دی را میبینم که سوار بر دوچرخهاش از میان این منظرهی ییلاقی سرسبز با جنگلهای انبوهش میگذرد. جایی که جی.دی آنجا را خانهاش میداند.
اصطلاح هیلبیلی در عنوان فیلم به ساکنان همین مناطق اشاره دارد. آدمهایی روستایی که زمانی در ارتباطی خالصانه با طبیعت زندگی میکردهاند، اما بنا به دلایلی از جمله سیاستهای اقتصادی سودجویانه مجبور به مهاجرت شدهاند. خانوادهی جی.دی یکی از همین مهاجران آپالاشی هستند. آنها برای گذران زندگی به ایالتها و شهرهای اطراف خود مهاجرت کردند و در آنجا به کارهایی مانند کارگری و فروشندگی در فروشگاهها مشغول شدند. غالب آپالاشیها بهدلیل ضعف تحصیلات، بحران کار و فقر در شرایط سخت معیشتی بهسر میبرند.
هاوارد با تاکید بر خودباوری دروغین، تبعیض و بیعدالتی اجتماعی را نادیده میگیرد و به شکل سودجویانهای، ایمان به منش و راه و روش شخصی را راهی برای غلبه بر بیعدالتی اجتماعی میداند
اما فیلم هاوارد با حدف این پسزمینهی اجتماعی و متمرکز شدن به یک روایت خانوادگی شخصی کوچک، قدم در مسیر دیگری میگذارد. خانوادهی جی.دی همیشه با مشکلات اقتصادی دست به گریبان بودند. آنها از فقر و نداری رنج میبرند. اما شیوهی مواجههی فیلم با فقر فقط به موقعیتهای نمایشی تأثیرگذار محدود میشود. فیلم پسزمینههای اجتماعی و سیاسی را به نفع یک داستان احساسی فریبنده نادیده میگیرد. Hillbilly Elegy، فقر و نداری این آدمها و زندگی مشقتبارشان را به تنبلی و انتخابها و اشتباههای خودشان نسبت میدهد. کودکی آسیب دیدهی جی.دی، مادر متزلزل و درگیر اعتیادش، شرایط سخت اقتصادی زندگی آنها، جملگی موضوعات تاثیرگذاری هستند. اما در سازوکاری که فیلم بنا میدهد علت ناکامی این آدمها به خودشان بازمیگردد نه آن چیزهایی که باعث این زندگی شدهاند.
فیم هاوارد به غیر از یک ارتباط احساسی دروغین هیچ پیوندی با میراث هیلبیلی ندارد. چرا که به حقیت زندگی و زیست این آدمها بیاعتنا است. روایت پر زرق و برقی که فقط به درد منقلب کردن مخاطب میخورد. هاوارد زندگی آدمهایی را که فرسنگها با رویای آمریکایی فاصله دارند از درون همان سازوکار رویای آمریکایی پیشمیبرد. هاوارد با تاکید بر خودباوری دروغین، تبعیض و بیعدالتی اجتماعی را نادیده میگیرد و به شکل سودجویانهای، ایمان به منش و راه و روش شخصی را راهی برای غلبه بر بیعدالتی اجتماعی میداند. مفهومی که هرچند شاید در ظاهر امیدوارکننده بنظر برسد اما بسیار دور از واقعیت است.