فیلم Hellboy را بدون شک باید یکی از خاصترین فانتزیهای جذابی خطاب کرد که گیرمو دل تورو، تقدیم سینمادوستان کرده است.
از آنجایی که این روزها، تعداد زیادی از مخاطبان در حال ستایش کردن برندهی چهار اسکار سال ۲۰۱۸ یا به عبارت بهتر، برترین فیلم سال از نگاه آکادمی علوم و هنرهای سینما هستند، شاید نگاه انداختن به یکی دیگر از آثار بزرگی که سازندهی آن ساختهی سینمایی نویسندگی و کارگردانیشان کرده، یکی از بهترین کارهای ممکن باشد. آن هم اثری که شاید بتوان هنگام پیشروی لحظاتش نقاط بسیار زیادی برای تحسین کردن یافت و لیاقت بررسی شدن و زیر ذرهبین رفتن را سالها است که یدک میکشد. Hellboy، به عنوان ساختهای که میشود آن را ابرقهرمانی، درام، احساسی، آخرالزمانی و خیلی چیزهای دیگر دانست، یکی از بهترین ساختههای حاضر در کارنامهی درخشان گیرمو دل تورو به حساب میآید. فیلمی دربارهی کودکی عجیب و غریب که برحسب یک اتفاق در سالها قبل پا به زمین گذاشت و با این که ظاهرش بیشباهت به شیاطین نبود، یک انسان تصمیم گرفت او را دوست داشته باشد. کانسپتی که نه تنها بارها و بارها در دنیای آثار دل تورو و شاید از همهی آنها پر رنگتر وسط ثانیههای فیلم آخرش یعنی The Shape of Water بررسی شده، بلکه همیشه در قسمت فانتزی هنر هفتم و حتی جهان ادبیات، به عنوان یکی از اصلیترین موضوعات، حضور پیدا کرده است. چرا که آدمها در جلوهی این محبتهای ناشناخته، همیشه فرصتی برای دیدن خودشان داشتهاند. چون همیشه انسانهایی بودهاند که لایق احترام بودن هر شکل و حالتی از عشق را به واسطهی شنیدن قصهی «دیو و دلبر»، درک کرده باشند.
در میان همهی این حرفها اما «پسر جهنمی»، به مانند تمام آثار دیگر دل تورو، نه یک فانتزیِ کاملا فاصله گرفته از جهان شناختهشدهی دور و اطرافمان، که شبیه به قصهای ترکیبشده از درامهای ظاهرا واقعگرایانه و تلخ و شیرین با تخیلاتی است که حضورشان در دنیای تصویرشده توسط فیلمساز را میتوانیم در آغوش بگیریم و درک کنیم. دقیقا به مانند همان چیزهایی که در «هزارتوی پن» (Pan's Labyrinth) یا در نگاه من بزرگترین اثر کارگردانیشده توسط این فیلمساز دوستداشتنی و صاحب سبک دیدیم، اینجا هم شاهد داستانی هستیم که روایت شدنش را گاهی وسط سکانسهای باورپذیری از نبرد انسانها با یکدیگر و گاهی موقعِ مبارزه کردن یک موجودِ قرمزرنگِ انسانمانندِ متولدشده در جهنم (!) با هیولاهایی لزج و اعصابخوردکن، دنبال میکنیم. این وسط، البته نباید از این گذشت که در Hellboy، بیشتر از «شکل آب» و «هزارتوی پن»، عنصر فانتزی را در تمامی تصاویر داریم و لحظات واقعگرایانه را به نسبتی کمتر در مقایسه با آن آثار، مشاهده میکنیم. هرچند به هیچ عنوان نباید فکر کنید که این موضوع، به ضرر اثر تمام شده. چون از آنجایی که دل تورو خوب فانتزی گفتن را میداند و با عناصر این ژانرِ پرطرفدار به بهترین شکل ممکن آشناست، کاهش بار درامهای واقعگرایانه در قصه، فقط سبب آن میشود که فیلمی متفاوت با مابقی آثار بزرگ او اما شاید به همان اندازه ارزشمند را مشاهده کنیم. فیلمی که هم قصهگویی جذبکننده و سرگرمکنندهای برای مخاطبان عامش دارد، هم کافی است اندکی سینماشناس و از آن مهمتر فانتزیشناس باشید تا تک به تکِ نقاط فوقالعاده و عمیقش را لمس و احساس کنید.
اما این قابل لمس بودنی که بارها و بارها هنگام تماشای «پسر جهنمی» آن را احساس کردم، بیش ار هر چیز، به شخصیت پردازی کمالگرایانه و حقیقتا متفاوت دل تورو در این اثر، بازمیگردد. شخصیتپردازی جذابی که به جای آغاز کردن از صفر و تبدیل شدن به چیزی متفاوت با کلیشهها، با شروع کردن از کلیشهها و شکستنشان، به سرانجام میرسد. به عبارت بهتر، همهی کاراکترهای حاضر در قصهی Hellboy، در جلوهی اول، مطلقا شبیه به نسخهای دیگر از افرادی مشابه خودشان در دنیای فیلمهای سینمایی هستند. ابتدای کار، هم خود پسر جهنمی چیزی بیشتر از یک غول بی شاخ و دمِ به ظاهر بیاحساس و عصبانی نیست و هم دیگر شخصیتهای فیلم را انگار هزار بار دیگر وسط شاتهایی گوناگون از جهان سینما دیدهایم. اما در ادامهی قصه، وقتی این شخصیتها با قرار گرفتن در برابر دشمنان متفاوتشان و ایستادن در رئوسِ مختلفِ روابطی احساسی و پررنگ در پیرنگ اصلیِ داستان فیلم، کمکم از این جلوههای کلیشهایشان فاصله میگیرند، ناگهان به خودمان میآییم و میبینیم چهقدر با این افراد احساس نزدیکی میکنیم. این در حالی است که اگر شخصیت انسانمانند اما هیولاواری مثل Hellboy، از همان دقایق اولیه قرار بود پردازشی مشابه با قهرمانان دیگر سینمایی را تجربه کند، نه تنها هرگز او برایمان از قالب تصویریاش خارج نمیشد، بلکه همواره در کنار تمام تعاریفش، وی را به عنوان چیزی کاملا متفاوت با یک انسان و یک ابرقهرمان که میشود با او همذاتپنداری، کرد میدیدیم. ولی همانگونه که گفتم، چون دل تورو با شکستن قالب ظاهری شخصیتش و تمام کلیشههای نشاندادهشده در سکانسهای آغازین قصه شخصیتپردازی کرده، ما هم در انتهای کار، دقیقا به مانند یک انسان دیگر پسر جهنمی را میشناسیم و برای تمامی باورها و احساساتش، ارزش قائل میشویم. با همهی اینها، متاسفانه نمیتوان این حقیقت که موضوع مورد بحث، به هیچ عنوان برای کاراکترهای منفی داستان اتفاق نیوفتاده را انکار نکرد. چون آنتاگونیستهای حاضر در این قصه، نه فقط در آغاز که در میانه و پایان هم چیزی بیشتر از موجوداتی تکبعدی و و محدودشده به ظاهرشان نیستند و در هیچ ثانیهای از فیلم، نمیتوانید آنها را به عنوان چیزی بالاتر از یک نقاشی کلیشهای فانتزی و آشنا، بشناسید.
فارغ از این موارد اما یکی از بهترین ویژگیهای اثر عالی دل تورو، دقیقا همانطور که در نقاط آغازین مقاله اشارهی کوتاهی کردم، چیزی نیست جز آن که در «پسر جهنمی»، ما با یک اثر طبقهبندیشده در زیرژانری به خصوص مواجه نیستیم و به فیلمی نگاه میکنیم که همزمان میتوانیم با دستهبندی کردنش در سبد فیلمهای متفاوت دیدهشده در دنیای هنر هفتم، وقت گذاشتن برای دیدن آن را به افراد بیشتری توصیه کنیم. چون حتی اگر از فانتزیدوستان که با ندیدن این فیلم، چیزهای مهم و زیادی را میبازند بگذریم، دوستداران سینمای ابرقهرمانی و شاید از آن مهمتر، طرفداران فیلمهای عاشقانهی متفاوت را نیز باید جزو اصلیترین مخاطبان Hellboy به حساب بیاوریم. فیلمی به مرکزیت یک ابرقهرمان بیکله و متفاوت، که نیروهایش به جای ارتباط داشتن با جادوها یا تکنولوژیهای ناشناخته، مربوط به قدرت بدنی فوقالعادهای میشوند که با یک نگاه به او، متوجه حضورش در بدن این مرد سرخرنگ و خفن میشوید! قدرت بدنی فوقالعادهای که هر بار در یک جلوهی به خصوص و متفاوت با قبلی برایتان نمایش داده میشود و کاری میکند که موقع تماشای خیلی از سکانسهای اکشن فیلم، نتوانید چگونگی به پایان رسیدن جنگها را پیشبینی کنید. در عین حال، نمیخواهم بگویم که «پسر جهنمی»، قصهای آموزشدیده از کهنالگوها نیست و در لحظات این فیلم، فقط قرار است سکانسهایی اوریجینال و غیر قابل حدس را تماشا کنید. اتفاقا نه. اینجا، فیلمسازیِ دل تورو مشخصا به حد و اندازهی جهانآفرینی بی مثل و مانندش در «هزارتوی پن» نرسیده و هنوز، میتوانید وفاداری غیر قابل انکارش به دنیایی از فیلمهای دیگر سینما را احساس کنید. البته این اصلا به ضرر فیلم هم تمام نشده و یادگیریهای او از آثار سینمایی دیگر، هرگز به حد و اندازهای نبوده که بخواهید یگانگی نهایی فیلم پیش رویتان را زیر سوال ببرید.
میان همهی نکات مثبت و منفی حاضر در قصهگوییهای سینمایی فیلمساز مکزیکی و دوستداشتنیمان، طراحی صحنهها و تمام عناصر تصویری دیگر، یکی از آن چیزهایی است که همیشه میتوانیم این فیلمها را به خاطرشان ستایش کنیم. از آثار نهچندان کامل و مشکلداری مثل Crimson Peak گرفته تا پرجایزهترین ساختهی او یعنی The Shape of Water (که میتوانید نسخهی سادهتر هیولای اصلی حاضر در داستانش را اینجا و در Hellboy ببینید)، همه و همه از مناظر تصویری گوناگون، از طراحی صحنه و دکوپاژهای معرکهی کارگردان گرفته تا نورپردازیها و سایهزنیهای به اندازه و زیبایی که موقع مواجهه با سکانسپردازیهای این ساختههای سینمایی خواستنی مشاهده میکنیم، همه و همه، همیشه جزو جدیترین نقاط قوت آثار دل تورو بودهاند. چون او مشخصا، قصههایش را با تکتک فضاهای آنها تصور میکند و با محیطهایی تقریبا محدود، داستانهایی را میگوید که در گستردگیشان به سادگی هر چه تمامتر، غرق میشوید. اینها را به علاوهی تمام آن عناصر ظاهرشده در Hellboy، که جنس فیلمسازی کارگردانش را آشکار میکنند و بعدتر، نسخهی کمالگرایانهتر شدهشان را وسط فیلمهای دیگر او تماشا کردهایم و احترام فوقالعادهای که داستانگویی فیلم و خود دل تورو برای فانتزی قائل هستند کنید، تا بفهمید در عین فاصله داشتن Hellboy با شاهکارهای این مرد بزرگ، چرا به هیچ عنوان نباید وقت گذاشتن به پای ثانیههایش را عقب بیاندازید. فیلمی که هم خوب سینما را میشناسد و هم خوب فانتزی را؛ مگر چند فیلم بلند دیگر با یدک کشیدن این ویژگی خارقالعاده میتوانید پیدا کنید؟
(از اینجا به بعد مقاله، بخشهایی از داستان این فیلم و «شکل آب»، اثر تازهی گیرمو دل تورو را اسپویل میکند)
هر شخصی در جهان که ادعای شناختن سینمای دل تورو را داشته باشد، قطعا میداند که پرداختن به عشق حاضر مابین یک انسان و موجودی ماوراءالطبیعی، ناگهان تبدیل به نقطهی مرکزی داستان The Shape of Water نشده و این کانسپت، بارها در جهان فیلمهای او به اشکالی مختلف، زیر ذرهبین رفته است. یک جلوهی فوقالعادهی این ماجرا را میتوان مشخصا در همین اثر جدید او یعنی «شکل آب» دید که در آن، مخاطب به جای روبهرو شدن با یکی دیگر از آن داستانهای سطح پایین آمده برای پذیرفته شدن توسط کودکان، قصهگویی بزرگسالانهای از این ماجرای عشقهای عجیب و غریب و غیر قابل درک برای عامهی مردم که در حقیقت جلوهای استعاری دارد را مشاهده میکند. جایی که خبر از خیلی از کلیشهها نیست و در آن، نه آخر قصه موجود افسانهایمان تبدیل به آدم میشود و نه رابطهی او با شاهزادهی ساکت و آرامش، به دور از تمام روابط احساسی و حقیقی حاضر مابین همهی موجودات ساکن بر روی کرهی زمین رقم میخورد. همهچیز همانگونه است که یک عشق عجیب باید باشد و دل تورو به خوبی، قصهی خودش را نشان مخاطبان میدهد. اما این موضوع را شاید بتوان به شکلی متفاوتتر و از جهاتی جذابتر در Hellboy نیز، تماشا کرد. جایی که عشق جریانیافته در بین پسر جهنمی و لیز، در سکانسهای پایانی قصه به کمال میرسد و این دو، یکدیگر را در آغوش میکشند.
جایی که دل تورو، فرصتی برای به سخره گرفتن کهنالگوها و زدن حرفهای فوقالعادهاش پیدا میکند و به جای تبدیل کردن پسر جهنمی به یک انسان، دختر، که حداقل در ظاهر شبیه انسانها به نظر میرسد را با آتش همیشگی حاضر در وجودش شعلهور میکند و به او، جلوهای ماوراءالطبیعه میبخشد. این، دقیقا نقطهی خلاف چیزی است که مثلا در قصهی «دیو و دلبر» اتفاق افتاد. آنجا، برای کامل شدن عشق و تبدیل شدن آن به همان چیز زیبایی که همگان دوستش دارند، احتیاج به انسان شدن یک دیو بود. اینجا، یک دیو انسانی را در آغوش میکشد، آن انسان جلوهی عجیب و غریب خودش و نزدیکتر به هویت این دیو را پیدا میکند و دل تورو، فریاد میزند که عشق هنوز هم زیبا است و نیازی نیست کسی با شبیه کردن عاشقان به تصاویر ذهنیِ آشنایِ حاضر در ذهن ما، زیبایی عشق را به تصویر بکشد! حالا با این اوصاف، هنوز هم کسی هست که به دریافت اسکار بهترین کارگردانی سال توسط دل تورو پس از ساختن این حجم از آثار سنتشکن و بزرگ، اعتراضی داشته باشد؟!