در ادامه بررسی سری فیلمهای Harry Potter به قسمت چهارم رسیدهایم که در آن پسری که زنده ماند بالاخره با شخص لرد ولدمورت واقعی روبهرو میشود.
بگذارید یک چیزی را همین ابتدا اعتراف کنم: چهارمین قسمت از سری «هری پاتر» که «جام آتش» نام دارد، فیلم موردعلاقهام در این سری نیست. بعضیوقتها فیلمها به خاطر ضعیفبودن و اجرای بد فیلمهای خوبی نیستند، اما بعضیوقتها مشکل ظاهر نشدن در حد انتظارات است. از این نظر «جام آتش» در گروه دوم قرار میگیرد. فیلم تمام ویژگیهای لازم را برای تبدیل شدن به یکی از مهمترین اپیزودهای این مجموعه و به جا گذاشتن اثر طولانیمدتی از خود دارد، اما چه از لحاظ سناریو و چه از لحاظ کارگردانی کمبود قابلتوجهای دارد که جلوی آن را میگیرد. این اولینباری است که فیلمی در این مجموعه را به کمکاری و ناامیدکنندهبودن محکوم میکنم. «سنگ جادو» و «تالار اسرار» گرچه بیشتر از تمام فیلمهای مجموعه کهنه شدهاند، اما به جز یک سری مشکلات جزیی، اقتباسهایی در حد و اندازهی رمانها هستند. در آن دوران مجموعهی «هری پاتر» هنوز فانتزی استانداردی دربارهی چندتا پسربچه و دختربچهی بانمک بود. بنابراین انتظار زیادی از فیلمها هم نمیرفت. اما به مرور زمان این موضوع تغییر کرد. اوجش زمانی بود که آلفونسو کوآرون با «زندانی آزکابان» جلوهی واقعی دنیای جادویی جی. کی. رولینگ را به تصویر کشید و با کارگردانی پرجزییات و تیره و تاریکش نشان داد که این دنیا چقدر تاریکتر و زیباتر از چیزی است که فکر میکردیم.
نمیدانم، شاید به خاطر وجود چیزی به اسم «زندانی آزکابان» باشد که حس خوبی نسبت به «جام آتش» ندارم، اما کاریش نمیتوان کرد. شاید «جام آتش» در دنیایی که کوآرون با «زندانی آزکابان» چنان غوغایی به پا نمیکرد، فیلم خیلی بهتری میبود، اما در هنگام تماشای فیلم نمیتوان کارگردانی مارک نیول بریتانیایی را با کوآرون مقایسه نکرد. در حالی که کوآرون برای به تصویر کشیدن داستان «زندانی آزکابان» از هرچیزی که در چنته داشت استفاده میکرد و بازیگوشی و دیوانگی و هدفمندی عمیقی در کارش به چشم میخورد، کارگردانی در «جام آتش» بهطرز قابلدرک اما غیرقابلبخششی سقوط قابلتوجهای داشته است. در حالی که کوآورن تقریبا تکتک سکانسهای «زندانی آزکابان» را برای کشیدن عصارهی معنایی آنها فیلمبرداری میکرد، در «جام آتش» همهچیز به استانداردترین شکل ممکن به تصویر کشیده میشود که یادآور کارگردانی کریس کلمبوس در دو فیلم اول است. با این تفاوت که اگرچه این موضوع در آنجا زیاد توی ذوق نمیزند، حالا میزند. چون «جام آتش» نه تنها یک سال بعد از اتفاقات «زندانی آزکابان» جریان دارد، بلکه داستان به مراتب جدیتر و تاریکتر و بیرحمتری دارد. اگر «زندانی آزکابان» فیلم تیره و تاریکی بود، «جام آتش» داستان تیره و تاریکی دارد. «جام آتش» طبیعتا کمی از فرم فیلمسازی کوآرون را به ارث برده است و از رنگآمیزی افسردهتری بهره میبرد، اما خب، همهچیز به این خلاصه شده است: رنگآمیزی گرفتهتر.
تمام این حرفها به این معنی نیست که فیلم از مشکلات جدیای در این زمینه رنج میبرد. نه، اینطور نیست. «جام آتش» فیلم کار راهاندازی است. اما نمیتوان این فیلم را دید و مدام به این فکر نکرد که مایک نیول میتوانست آن را بهطرز موثرتری به تصویر بکشد. شخصا خیلی دوست داشتم این فیلم از هدایت بهتری بهره میبرد، چون این فیلم همان پُلی است که ما را رسما وارد دنیای واقعیتر و مرگباری از «هری پاتر» میکند. بله، در «زندانی آزکابان» هم چیزهای مثل دمنتورها، گرگینههای وحشی و اطلاع از اینکه عموی هری ممکن است در نارو زدن به والدینش نقش داشته باشد یافت میشدند، اما «جام آتش» شامل حملهی مرگخوارها، مرگ اولین کاراکتر این مجموعه جلوی دوربین، معرفی رسمی بدترین نفرینهای جادویی، تورنومنت بسیار خطرناک سهجادوگر و البته بازگشت ولدمورت میشود. وقتی کوآرون لحظههای معمولیای مثل حملهی یک دمنتور به هری در قطار را با آن قدرت به تصویر کشیده بود، حالا فکرش را کنید او با سکانس حملهی مرگخوارها در ابتدای فیلم، تعقیب و گریز هری و اژدها یا بازگشت لرد ولدمورت چه کارها که نمیکرد!
مهمترین کاراکتر جدید «جام آتش» الستور مودی معروف به چشم دیوانه (با بازی برندن گلیسون) به عنوان استاد دفاع در برابر جادوهای سیاه است؛ پُستی که در هر فیلم توسط جالبترین بازیگر یا کاراکتر آن فیلم پر میشود. او که توسط دامبلدور انتخاب شده واقعا ثابت میکند که الکی لقب دیوانه را به دست نیاورده است. در یکی از صحنههای فیلم، چشم مکانیکی مودی به پشت سرش برمیگردد و مچ یکی از بچهها را که دارد آدامسش را زیر میز میچسباند میگیرد و گچش را با قدرت به سمتش پرت میکند؛ در کل مجموعهی «هری پاتر» و صحنههای مربوط به کلاسهای درس هاگوارتز، متاسفانه پرتاب گچ از طرف معلم تنها چیزی است که بهشخصه در مدرسه تجربه کردم! (آخه آدم چقدر باید بدشانس باشد! این همه چیز، فقط پرتاب گچ!). نحوهی آموزش مودی اما کاملا عملی است. با این تفاوت که برخلاف استاد قبلی در «زندانی آزکابان» که بهطور کموبیش بیخطری مبارزه با وحشتناکترین ترسهایشان را به بچهها آموزش میداد، مودی سه نفرین ممنوعهی دنیای جادوگری را روی یک عنکوبت بزرگ و چندشآور اجرا میکند و جیغ عنکوبت بیچاره را به هوا بلند میکند و برای تنبیه دانشآموزان هم آنها را به حیوان تبدیل میکند و بالا و پایین میاندازد. اصولا یکی از خصوصیات جذاب داستانهای هری پاتر، رازهای استادان دفاع در برابر جادوی سیاهش بودهاند و راز مودی هم به اندازهی لاکهارت و لوپین جذاب است.
مهمترین چیزی که «جام آتش» را از سه فیلم قبلی «هری پاتر» جدا میکند، فقط جدی شدن تهدید ولدمورت نیست، بلکه ورود بچهها به دوران بلوغ و بزرگسالی است. وقتی میگویم «جام آتش» داستان جدیتری نسبت به «زندانی آزکابان» که به مراتب اتمسفر خفقانآورتری داشت دارد، منظورم برخورد کاراکترها با واقعیتهای بزرگسالی است. اینجا زمانی است که بچهها باید با چیزهایی مبارزه کنند که اصلا فکرش را هم نمیکردند و آن هم فوران تشویشها و اضطرابهایی است که همراه با دوران بلوغ از راه میرسند و مچ انسانها را بهطور غافلگیرکنندهای میگیرند. یکی از تمهای اصلی «جام آتش» بررسی کاراکترهای اصلیاش از این زاویه است. مثلا هری قبلا با هیولاها و تهدیدهای بزرگی مبارزه کرده است، اما یکی از پیامدهای چهارده ساله شدن این است که وقتی اسم او برخلاف قوانین تورنومنت سه جادوگر اعلام میشود، رون با او قهر میکند، بهش زخمزبان میزند و بقیهی همشاگردیهایش نیز او را مورد تمسخر قرار میدهند. هری در این فیلم برای اولینبار عاشق میشود. ولی از آنجایی که صحبت کردن با دختران و ابراز احساساتش به اندازهی جادوگریاش خوب نیست، خرابکاری میکند. از طرف دیگر رون را داریم که او هم آنقدر در درخواست کردن از هرمیون برای شرکت در مهمانی تورنومنت معطل میکند که نهایتا هرمیون با کرام در جشن حاضر میشود و در پایان مراسم، تیکههای رون از حسودی و عصبانیت به گریه و دلشکستگی هرمیون میانجامد. خلاصه در این فیلم متوجه میشویم وضعیت گروه سه نفرهی ما در زمینهی ارتباطات اجتماعی و ابزار احساساتشان افتضاح است.
مهمترین لحظهای که «جام آتش» را از سه فیلم قبلی مجموعه جدا میکند و سفر احساسی کاراکترها در پنج فیلم آینده را جرقه میزند، در پردهی آخر به وقوع میپیوندد: اولین کاراکتر مجموعه تا این لحظه کشته میشود. قبل از این سکانس، ما و هری و دوستانش فقط خبر مرگ و میر دیگران را شنیده بودیم. اما هیچوقت از نزدیک با مرگ کسی روبهرو نشده بودیم. هیچوقت جلوی رویمان قتلی به وقوع نپیوسته بود. اما در این فیلم است که ما لحظهی کشته شدن یکی از دانش آموزان را میبینیم و نحوهی به تصویر کشیدن این مرگ به شکلی است که وقوع آن را شوکهکنندهتر هم میکند. پیتر پتیگرو، نوچهی دستبوسِ لرد ولدمورت چوب دستیاش را بالا میآورد، نفرین آوا کِداورا را به زبان میآورد، یک نور سبز رنگ جرقهزنان به سمت سدریک دیگوری پرتاب میشود، او را به هوا میفرستد و بیجان روی زمین قبرستان پایین میاندازد. نه خبری از زمینهچینی خاصی است و نه عواقب ملودراماتیکی در ادامهی این صحنه میآید؛ فقط سدریک میمیرد. هری حتی وقت شوکه شدن و گریه کردن هم ندارد. فیلمهای «هری پاتر» قبل از این سکانس، فیلمهای امیدوارانه و لذتآوری بودند و در دنیایی جریان داشتند که فقط از کمی خطر نه چندان جدی بهره میبردند. اما مرگ سدریک یکدفعه به ما و هری یادآور میشود که مرگ فقط به کتابهای تاریخ و اخبار روزنامهها خلاصه نشده و میتواند جلوی رویمان هم اتفاق بیافتد.
یکی از چیزهایی که از همان ثانیههای اول فیلم احساس بدی بهش داشتم، جلوههای کامپیوتری این قسمت بود. کارهای ویژوال «جام آتش» به دو گروه تقسیم میشوند. بعضی از آنها مثل صحنهی استادیوم غولپیکرِ کوییدیچ خارقالعاده هستند و چرخیدن دوربین در فضای خالی چالهی استادیوم به حسوحال دلهرهآور و سرگیجهآوری میانجامد. اما فیلم در اجرای بقیهی جلوههای کامپیوتری ضعیفتر از قسمت قبل است. اژدهایی که دنبال هری میکند با پسزمینه و پیشزمینهی صحنه جفتوجور نمیشود، هیولاهای زیرآبی که به هری حمله میکنند خیلی کارتونی هستند و قلم و کاغذِ خبرنگار روزنامهای که با هری مصاحبه میکند زیادی قلابی احساس میشود. این در حالی است که «جام آتش» در مقایسه با سه قسمت قبلی، مخصوصا «زندانی آزکابان» در زمینهی به تصویر کشیدن افکتهای جادویی خیلی فانتزیتر و بیپرواتر شده است. منظورم این است که در سه قسمت قبلی وقوع جادو یکجور حالت واقعگرایانه داشت که اسمش را جادوی مکانیکی میگذارم. از صحنهای که دامبلدور چراغهای خیابان را در آغاز «سنگ جادو» خاموش میکند گرفته تا نحوهی جابهجایی یا شستشوی ظرف و ظروف که انگار توسط دستانی فیزیکی اما نامرئی اتفاق میافتادند. تقریبا همهی اتفاقات جادویی حالتی واقعگرایانه داشت. اما «جام آتش» جایی است که «هری پاتر» خیلی به یک کارتون شبیه شده است. جایی که تمام اتفاقات جادویی با افکتهای تصویری بدی همراه میشوند که آن حالت مکانیکی و ورزندارِ جادو از فیلمهای قبلی را از دست داده است.
«جام آتش» اگرچه فیلم کامل و ایدهآلی نیست و نمیتواند از زیر سایهی قسمت قبلی بیرون بیاید، اما کار قابلقبولی در زمینهی اقتباس کتاب سنگین و طولانی این قسمت انجام میدهد. فیلم حتما در مقایسه با دیگر فیلمهای روز بلاکباستر قابل و استانداردی است، ولی بدون مشکلات آشکار هم نیست؛ کاراکترهای جدیدی که در تورنومنت سه جادوگر حضور دارند فرصتی برای عرض اندام پیدا نمیکنند و نه تنها از حد کلیشه فراتر نمیروند، بلکه کلا در طول فیلم دو-سه جمله بیشتر برای حرف زدن ندارد. اگرچه صحنهی مرگ سدریک، صحنهی مهمی است، اما متاسقانه به خاطر عدم اختصاص دادن زمان کافی برای شخصیتپردازی او، تاثیر اصلیاش را نمیگذارد. فیلم بدون اتفاقات غیرمعمول هم نیست؛ از صحنهی ورود اعضای مدرسههای جادوگری دیگر به تالار اصلی هاگوارتز که بهطرز تعجببرانگیزی آنقدر مضحک است که بیننده را از فیلم بیرون میاندازد گرفته تا تعجب زورکی هری از دیدن اتفاقات جادویی (چکمهی تلهپورتکننده و چادر کوچکی که داخلش فضای بزرگی دارد) که بعد از چهار سال زندگی در دنیای جادویی غیرقابلباور است و همچنین تصمیم سران مدرسه برای قرار دادن دانشآموزان در زیر آب به عنوان یکی از اهدافِ شرکتکنندگان مسابقه، در حالی که آنها مدام دم از سلامت و امنیت دانشآموزان میزنند. با وجود اینها بازی تنشزای رالف فاینس در نقش ولدمورت که آن زمان خیلی موردانتظار بود، کاری میکند تا شعار این فیلم (روزهای تاریک سختی در پیشرو است) را جدی بگیریم و برای تماشای شکوه او برای زمانهای طولانیتری در فیلمهای بعدی لحظهشماری کنیم.