در مسیر رسیدن به «جانوران شگفتانگیز و زیستگاه آنها»، همراه بررسی سری «هری پاتر» باشید. قسمت دوم: «هری پاتر و تالار اسرار».
«هری پاتر و تالار اسرار»، دومین قسمت از سری فیلمهای دنیای فانتزی جی. کی رولینگ برای خیلیها فیلم خاطرهانگیزی نیست. چون نه برخلاف «سنگ جادو» که آغازکنندهی این مجموعه بود غیرمنتظره و تازه بود و نه برخلاف قسمت سوم و فیلمهای پایانی، غافلگیرکننده و طوفانی. در رابطه با «تالار اسرار» با فیلمی طرفیم که اگرچه ویژگیهای لذتبخش منحصر به خودش را دارد، اما یکی از بهترینهای این مجموعه هم نیست و در حد یک دنبالهی تمامعیار ظاهر نمیشود. با تمام اینها هر وقت حرف از «هری پاتر» جماعت میشود، اولین چیزی که به ذهنم میرسد «تالار اسرار» و پایانبندیاش است که شامل قایمباشکبازی هری با یک باسیلیسک میشود. چرا؟ خب، چون تماشای این فیلم بهطرز غیرقابلجداشدنی به یکی از خاطرات کودکیام گره خورده است. یک روز سیزدهبدر بود که «تالار اسرار» در حال پخش از تلویزیون بود. هنوز هم متوجه نشدم که چنین فیلم جذابی را چرا باید روز سیزدهبدری که همه بیرون میروند پخش کنند. حالا چهارشنبهسوری بود یک چیزی، اما سیزدهبدر! صدای و سیمای ایران است دیگر. کاریش نمیتوان کرد! خلاصه ما در حال جمع کردن وسائل برای رفتن به طبیعت همراه با همسایهها بودیم و من مضطرب و عصبانی از اینکه نمیتوانم این فیلم را تا آخر تماشا کنم. آنقدر سروصدا پشت سرم بود و آنقدر همهچیز شلوغ و پلوغ بود و به حدی در آن واحد دوست داشتم در آن بعد از ظهرِ خاکستری و غیرآفتابی سیزدهبدر بروم و این فیلم را تماشا کنم که نزدیک بود از شدت دوگانگی سکته کنم. خلاصه از آنجایی که ۲۰ نفر نمیتوانستند منتظر تمام شدن فیلم بمانند، مجبور شدم بروم و هری را وسط مبارزه با آن مار غولپیکر تنها بگذارم، اما آنقدر این موضوع اذیتکننده بود که حالا «تالار اسرار» بدل به یکی از خاطرات هری پاتری من شده و همیشه در هنگام تماشایش، آن بعد از ظهر اعصابخردکنِ سیزدهبدری را هم همزمان زندگی میکنم.
اما بگذارید به خودِ فیلم برگردیم. بزرگترین نکتهی مثبت و منفی «تالار اسرار» یک چیز است: فیلم همزمان یک دنباله است و نیست. دنبالهسازی همیشه یکی از مشکلترین کارهای یک فیلمساز بوده است. جواب دادن به این سوال که چگونه میتوان کاراکترها و دنیای فیلم را گسترش داد و همزمان داستانی تعریف کرد که بهتر از قسمت قبلی باشد، چالش بزرگی است. «تالار اسرار» به عنوان یک دنباله در پرورش بیشتر دنیایش و پردهبرداری از برخی از رازهای ناگفتهی آن خوب است، اما در رابطه با روایت داستانی که جدا از قسمت قبل بیاستد چندان موفق نیست. از یک طرف فیلم آنقدر تفاوت دارد که میدانیم با قسمت دوم سروکار داریم، اما آنقدر هم متفاوت نیست که بتوان از آن به عنوان یک دنبالهی تمامعیار یاد کرد. به خاطر همین است که درست مثل قسمت اول به جای اینکه «تالار اسرار» را به عنوان یک داستان منحصربهفرد به یاد بیاورم، بخشهایی از آن مثل ماشینپرندهسواری هری و ران، دابی، عنکبوت غولپیکر هاگرید و باسیلیسک را به خاطر میآورم. این موضوع از یک زاویه هم به آن ضربه زده است و هم به نفع کل مجموعه تمام شده است.
بزرگترین مشکل فیلم این است که باز دوباره هیچ خطر بزرگی هری، ران و هرمیون را تهدید نمیکند. با اینکه کارگردان فیلم برای دومین و آخرینبار کریس کولومبوس است، اما او سعی کرده تا حالوهوای تاریکتری به فیلم بدهد و آن را از فانتزی کودکانهی قسمت اول جدا کند و تا حدودی هم در این کار موفق است، اما برخلاف قسمت اول که هری و دوستانش باید با یک ترول، یک سگ سهسر، مهرههای مرگبار یک شطرنج واقعی و کلهی ولدمورت مبارزه میکردند، قسمت دوم دربارهی ماری در تونلهای فاضلاب و خاطرهای زنده درون یک دفترچه یادداشت است. اگر در فیلم اول خطراتی که هری را تهدید میکردند به خاطر اجرای بدشان واقعی احساس نمیشدند، اینجا آنها واقعی اما بیخطر احساس میشوند. مبارزهی پایانی که شامل مبارزه با مار غولپیکری که میتواند با چشمانش قربانیانش را خشک کند میشود روی کاغذ باید به نبرد هیجانانگیزی تبدیل شود، اما در واقعیت چیزی بیشتر از یک قایمباشکبازی نیست و اگرچه پیدا شدن سروکلهی دوباره و دوبارهی فوکس، ققنوسِ دامبلدور برای کمک کردن به هری در جریان این نبرد از لحاظ داستانی منطقی است و از قبل زمینهچینی شده است، اما نویسنده با این کار تمام تنشی که بیننده میتوانست در جریان پردهی آخر فیلم احساس کند را از بین برده است.
باز هم میگویم تمام اینها شاید به چشم کودکان و نوجوانان نیایند، اما الان که فیلم را بازبینی میکنیم، کمکرسانی چندبارهی دئوس اکس ماکینایی فوکس درست در لحظهای که هری درمانده شده، خیلی روی اعصاب است و نشان میدهد نه تنها دامبلدور خیلی به هری علاقه دارد، بلکه حیواناتش هم این اخلاق بد او را یاد گرفتهاند تا در نبود صاحبشان به کمک هری بشتابند! خلاصه پایانبندی فیلم که در آن همهچیز به خوبی و خوشی به حالت قبلی بر میگردد و انگار نه انگار که در طول این دو ساعت و اندی اتفاقی افتاده است، از آن حرکاتی است که امروزه یکی از بزرگترین مشکلات فیلمهای مارول هم است. در نتیجه اگرچه رویارویی هری با یک مار و ورود زهر آن به بدنش مرگبار به نظر میرسند، اما همهچیز طوری صورت میگیرد که هری در سریعترین و بیدردسرترین شکل ممکن به حالت خوب قبلیاش برمیگردد.
تام ریدل هم چیزی بیشتر از یک خاطره نیست و به نظر نمیرسد از سمت او اتفاق خیلی بدی برای هری بیافتد. این در حالی است که وقتی هری در برخورد با تام ریدل، دفترچه خاطراتش را نابود میکند، هیچکدام از ما و همچنین هری نمیدانیم که او یکی از هشت قسمت روحِ ولدمورت را از بین برده است. چون تازه در فیلم ششم است که هوراکسها معرفی میشوند. بنابراین با اینکه اتفاق خیلی مهمی در حال وقوع است، اما ما چیزی از اهمیت آن را لمس نمیکنیم. بنابراین با اینکه اتفاقات این فیلم به خودی خود چندان قوی نیستند، اما وقتی به این فیلم در قالب داستان کلی مجموعه نگاه میکنیم، اهمیت آن مشخص میشود. متصل کردن اتفاقاتِ فیلمها در چنین مجموعههای طولانیمدتی خیلی مهم است و «تالار اسرار» در این زمینه نمرهی قبولی را میگیرد، اما این موضوع به ضرر روایت یک داستان تکی منجر شده است. «تالار اسرار» یکی را به نفع دیگری فدا میکند. در حالی که بهترین کار این بود که به یک تعادل دست پیدا کند.
«تالار اسرار» اما اصلا فیلم بدی نیست. تنها گناه فیلم این است که بیشتر از اینکه یک دنباله باشد، بهتر است آن را قسمت دوم «سنگ جادو» نامید. چون درست مثل قسمت اول که زمینهچینی دنیای رولینگ و وقت گذراندن با کاراکترها به داستان اولویت داشت، در اینجا هم اگرچه داستان حضور به مراتب پررنگتری دارد، اما کماکان نقش اصلی «تالار اسرار» مقدمهچینی شش فیلم بعدی و آماده کردن تماشاگران برای اتفاقات مهمتر آینده است. مثلا در جریان «تالار اسرار» اطلاعات بیشتری دربارهی گروههای هاگوارتز و اینکه آنها از کجا سرچشمه میگیرند به دست میآوریم. ما میفهمیم که چهارتا از خفنترین جادوگران تاریخ این مدرسه را تاسیس کرده بودند. که یکی از آنها یعنی سالازار اسلیترین (که به نظرم واقعا اسم خوفی هم دارد!) به سرش میزند و کارهای شروری انجام میدهد. فیلم از این طریق به اتفاقات خونین و ترسناک گذشتهی مدرسه اشاره میکند و به یادمان میآورد که هاگوارتز برخلاف چیزی که در قسمت اول به نظر میرسید، یک شهربازی لذتبخش برای بچههای عاشق جادوگری نیست و در واقع در هر گوشه و کنارش قصهی ناگفتهای وجود دارد که آن را به مکان مورمورکنندهای بدل میکند.
در همین خصوص بخشی از پسزمینهی داستانی ولدمورت نیز فاش میشود و فیلم آتش رقابت و تنفر بین مالفویها و هری را بیشتر میکند. همچنین در این قسمت است که برای اولینبار متوجهی معنی «گندزادهها» و «اصیلزادهها» میشویم. اصطلاحاتی که تفاوت نژادی بین جادوگرانی که نسل در نسل جادوگر بودهاند و جادوگرانی که ماگلزاده هستند را بهطور بدی مشخص میکند. اصطلاحاتی که موضوع کثیفی را در دنیای رولینگ معرفی میکنند و آن را به عنوان دنیایی که در زمینهی این مناسبات فرقی با دنیای واقعی ندارد قرار میدهد. و چیزی که با توجه به تصمیمات اخیر دونالد ترامپ، جلوهی آزاردهنده و تمامنشدنیاش را با قدرت حفظ کرده است. یکی از نکات مثبت فیلم در این زمینه این است که فقط به موضوع تبعیض نژادی دنیای رولینگ اشاره میکند و روی آن متمرکز نمیشود. به خاطر همین است که در کودکی اصلا متوجه آن نشده بودم و حالا در بازبینی دوبارهی فیلم در بزرگسالی متوجهی آن شدم. و البته اینها همان چیزهایی هستند که در آینده برای فهمیدن دلیل شرارت و تنفر مالفویها و مرگخوارها مهم هستند. همچنین با سر زدن به خانهی خانوادهی ویزلی متوجه میشویم که زندگی خانوادههای جادوگر چه فرقی با خانوادههای معمولی دارد. تنها فرقشان هم این است که جادوگران از شر ظرف شستن راحت هستند!
از دیگر صحنههای بهیادماندنی فیلم میتوان به سکانس دوئل دراکو و هری اشاره کرد. این فیلم تقریبا آخرینباری است که دراکو هنوز سادهلوح و بچه است. سکانس دوئل این دو مثل این میماند که ناظمهای مدرسهتان بهتان اجازه بدهند تا آنجا که دوست دارید در حیاط مدرسه به جان هم بیفتید! پس، این دو از قوانین باحالِ هاگوارتز نهایت استفاده را میکنند تا تنفر تینایجری خودشان را روی یکدیگر خالی کنند و بعد هم باز دوباره در مسابقهی کوییدیچ تا مرز کشتن یکدیگر تلاش کنند. مسابقهای که در مقایسه با جلوههای ویژهی قسمت اول که واقعا بد بود، پیشرفت قابلملاحظهای کرده است. کلا جلوههای ویژه در این فیلم عالی هستند. مثلا دابی، جن خانگی بامزه و دردسرسازِ داستان از CGI فوقالعادهای بهره میبرد و حتی بعد از تمام این سالها هم تقریبا بینقص مانده است. برخلاف ترول فیلم اول که بهطور خندهداری مسخره بود، دابی با بافت صحنه جفتوجور است، نور را بازتاب میدهد و سایه دارد. تمام اینها کاری کرده تا احساس کنیم دنیل ردکلیف در این صحنهها به جای صحبت کردن با خودش، در حال صحبت کردن با یک شخص واقعی است. ماشینسواری ابتدایی فیلم در آسمان هم علاوهبر اینکه از لحاظ جلوههای کامپیوتری متقاعدکننده است، مثل افتتاحیهی قسمت اول که دامبلدور را در حال خاموش کردن چراغهای خیابان پرایوت درایو نشان میداد، با قرار دادن اتفاقی جادویی در بستری واقعی، باز دوباره این حقیقت که دنیای جادوگری فیلم موازی با دنیای ما وجود دارد را بهشکل لذتبخشی یادآور میشود.
در زمینهی بازیگران میتوانیم شاهد پیشرفت قابلتوجهای در بازی و راحتی ردکلیف، اما واتسون و راپرت گرینگ باشیم که حالا به جز لحظاتی، بیشتر در هاگوارتز جا افتادهاند، به مراتب بهتر از قسمت اول هستند و رابطهی دوستانهی بینشان عمیقتر و باورپذیرتر احساس میشود. جیسون آیزاک در نقش لوسیوس مالفوی اگرچه از لحاظ ظاهر فیزیکی به این نقش میخورد، اما حضور او در این فیلم به یک سری جملات ضعیف و بیظرافت که فقط میخواهند عوضیبودن این شخصیت را به زور در مغز مخاطب فرو کنند خلاصه شده است. در عوض کنت برانا در نقش گیلدروی لاکهارت (پرکنندهی پست استاد دفاع در برابر جادوی سیاه که در آغاز هر فیلم باید تغییر کند)، شیادِ بااعتمادبهنفسِ بیخاصیتِ ترسویی که دم از شجاعت و مهارت میزد، حضور کمیک بسیار مؤثری دارد و همیشه بامزه باقی میماند و حالوهوای تاریکتر این فیلم را به روش درستی متعادل نگه میدارد. روی هم رفته «هری پاتر و تالار اسرار» اگرچه در ادامهی رسالت قسمت قبلی، کماکان بیشتر در فاز زمینهچینی به سر میبرد و به اثر بینقصی در مقایسه با قسمتهای بهتر و داستانهای منسجمتر مجموعه بدل نمیشود، اما کماکان قلب این مجموعه را که شامل گشت و گذار هری، ران و هرمیون در هاگوارتز، فضولی کردن در کارهای دیگران، کاراگاهبازیشان و سرک کشیدن در جنگل ممنوعه میشود با قدرت در خود دارد و فعلا همین برای هدایت طرفداران به سوی فصل بعدی این مجموعه که با رفتن کریس کولومبوس و کارگردانی انقلابی آلفونسو کوآرون در «زندان آزکابان» همراه میشود کافی است.